eitaa logo
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
848 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
634 ویدیو
581 فایل
خوشامدید ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ ╭━⊰⊱━╮╭━⊰⊱━━╮ من ثروتمندم💰💰💰 @charkhfalak110💰💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ اینجا میلیونر شوید🖕 ❣ با مدیریت #ذکراباد @e_trust_Be_win ایدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
💠 داستان تخیلی #تسخیر_زمین 💠 قسمت هشتم با خارج شدن مار ، همه به بیرون از زیرزمین فرار کردند و ه
💠 داستان تخیلی 💠 قسمت نهم پادشاه عربستان ، همه ثروت و قدرت خود را به کار گرفت ، تا به صورت مخفیانه و دور از چشم مسلمانان و متحدین ، به فعالیت های شیطانی خود ادامه دهد نیکلاس به کمک القائات اجنه کافر ، نیروهایی تربیت کردند که فقط زن و بچه و افراد غیر نظامی و ضعیف را ، بکشند و با بستن بمب در کمر خود و منفجر کردن خود در مکان های شلوغ و عمومی ، ترس و وحشت در دل دنیا بیاندازند نیکلاس ، وحشی ترین فرمانده نظامی آمریکا و کسی بود که کتاب های سحر و ساحری حضرت سلیمان را از زیر مسجد اقصی بیرون کشید و اجنه کافر را به خدمت خود درآورد . او مستمرا با اجنه در ارتباط بود تا زمانی که دروازه باز شد و از طرف کاخ سفید وارد دنیای جن ها شده و آنها را برای مبارزه با دنیای اسلام فراخواند و آنان نیز ، دعوت او را پذیرفتند . نیکلاس ، پس از شکست مفتضحانه از متحدین اسلام ، به دستور کاخ سفید ، به عربستان آمد تا نیروهای وحشی و شیطانی ، تربیت کند جبرئیل به همراه فرشتگان وارد حرم امام علی علیه السلام ، شدند . در حال زیارت حضرت بودند که یکی از فرماندهان فرشتگان به جبرئیل گفت : سرورم ! ما باید دنبال چه چیزی باشیم ؟ ممکنه بفرمائید لوح حضرت نوح چیست و در کجا قرار دارد ؟ جبرئیل که در حال زیارت ضریح امام علی علیه السلام بود ، به فرشتگان رو کرد و فرمود : دوستان من ، زمانی که کشتی حضرت نوح آماده شد و آب ، از زمین و آسمان جوشیدن گرفت ، کشتی نوح ، حرکت نکرد . بنده به امر خداوند عزوجل ، لوحی برای او آوردم . حضرت نوح ، آنرا در جلوی کشتی نصب کرد ، شش نور زیبا از آن خارج شد و قدرتی باور نکردنی به کشتی داد و علاوه بر حرکت کشتی ، سرعت آنرا بسیار زیادتر از کشتی های معمولی نمود بعد از اینکه به ساحل رسیدیم ، حضرت نوح ، آن لوح را روی زمین قرار داد ؛ دوباره از آن لوح نوری ساطع شد و همه آبهای موجود در زمین را بلعید بعد از آن ماجرا ، حام طمع کرد و درصدد تصاحب آن لوح برآمد ، و برای بدست آوردن آن ، نقشه ها و جنگهای زیادی راه انداخت که همه آنها ، بوسیله نوح و فرزند پاکش سام ، ناکام ماندند بعد از مرگ حضرت نوح ، دیگر کسی آن لوح را ندید امروز آمدیم اینجا تا لوح را پیدا کنیم آل سعود ، هزاران مرد و زن شیطان صفت را ، به سراسر دنیا فرستادند هر روز انفجارات و تیراندازی در مکان های شلوغ اتفاق می افتد هر روز ، بی گناهان زیادی کشته می شدند . هزاران کودک یمنی ، غرق در خون ، مادران زیادی ، عزادار فرزندانشان ، بچه های زیادی یتیم و زنان زیادی بیوه شدند ... 💠 ادامه دارد ... 💠 📝 نویسنده : حامد طرفی ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب پُرمغز 🌞 کپی با صلوات 🌞 ❣ با مدیریت
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
💠 داستان تخیلی #تسخیر_زمین 💠 قسمت نهم پادشاه عربستان ، همه ثروت و قدرت خود را به کار گرفت ، تا به
💠 داستان تخیلی 💠 قسمت دهم امام خامنه ای به یمنی ها و لشکر انصارالله ، نامه فرستادند و فرمودند : مقاومت کنید و برای نابودی دشمنانتان ، متحد شوید اما هدفتان نباید انتقام باشد ما باید زمین را برای ظهور امام زمان عج ، آماده کنیم همه فتنه ها ، در قبل از ظهور امام زمان ، دارند اتفاق می افتند و ما باید با همه فتنه ها و فسادطلب ها مبارزه کنیم و از آن جایی که ظهور امام زمان ، در مکه و خانه خدا خواهد بود ، پس باید آنجا را از وجود شیاطین و اشرار ، پاک کنیم با وجود آن شیاطین در مکه ، جان امام زمان ، در خطر خواهد بود و هیچ وقت ظهور نخواهد کرد بنابراین ، مکه را بگیرید تا امام زمان ، ظهور کند . اسرائیل ، پس از شکست های مکرر و مفتضحانه از کشورهای اسلامی _ عربی ، مثل حزب الله لبنان ، مقاومت فلسطین ، جنبش جهاد اسلامی ، سوریه ، عراق و... برای بازگرداندن آبروی رفته خود ، دست به حمله هوایی به مردم مظلوم غزه زد که طی آن کودکان و زنان زیادی ، به شهادت رسیدند جبرئیل هم اولین قطعه لوح نوح را در زیر حرم امام علی علیه السلام پیدا کردند لوح حضرت نوح ، شش قطعه داشت و روی هر قطعه ، نام یکی از اسماء أعظم ( اللّه ، محمد ، علی ، فاطمه ، حسن و حسین ) ، حک شده بود روی قطعه ای که در حرم امام علی ، پیدا شد نام " علی " ، حک شده بود بعد از آن به طرف کربلا رفتند ، و قطعه ای که روی آن ، نام " حسین " علیه السلام ، حک شده بود را در زیر قبه حرم امام حسین ، پیدا کردند . قطعه " الله " را ، بین حجرالأسود و حجر اسماعیل پیدا کردند قطعه "محمد" را در روضه الجنه ، بین قبر پیامبر و منبر ، یافتند قطعه امام "حسن" علیه السلام را در بقیع ، پیدا کردند اما قطعه حضرت "زهرا " سلام الله علیها را پیدا نکردند و آن لوح بدون قطعه آخری ، هیچ خاصیتی ندارد ... 💠 ادامه دارد ... 💠 📝 نویسنده : حامد طرفی 💰 @Be_win ☘ مسیرسبز اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نگفتی مدیریت ذکراباد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شماره 27 رمان تخیلی زمین تعدادصفحه : 20 📝 نویسنده : حامد طرفی @Be_win ☘ مسیرسبز
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
💠 داستان تخیلی #تسخیر_زمین 💠 قسمت دهم امام خامنه ای به یمنی ها و لشکر انصارالله ، نامه فرستادند و
💠 داستان تخیلی 💠 قسمت یازدهم ساروز ، پس از آنکه به زیرزمین قصر فرمانروای جن ها رفته بود تنها انگشتر را که هیچ نگینی در آن نبود ، پیدا کرد هر سه نگین ، در زیر معبد سلیمان بودند ساروز ، با نظامیان اسرائیل و آمریکا ، معبد حضرت سلیمان را ، حفاری کردند در عمق ۳۰۰ متری در زیر معبد ، ناگهان درب مخفی پیدا کردند اما آن درب ، با قفلی اسرارآمیز و عجیب ، بسته شده بود دری بود نه آهنی نه چوبی نه سنگی بسیار محکم و پر از خط و نقش بود با انواع بمب و ابزار حفاری هم ، نتوانستند آن را باز کنند ساروز ، برای کسب تکلیف ، به سوی مافوق خود ( خناس ) ، رفت . خناس ، فرزند ارشد شیطان و دومین شیطان بزرگ دنیاست و به عنوان دست راست شیطان بزرگ ( ابلیس) ، فعالیت می کند چهره خناس ، بسیار زشت و سیاه و کریه منظر بود آتش از اعماق وجودش به سمت بیرون ، زبانه می کشد هیکل او خیلی بزرگ و پوستش ، ترک خورده بود خناس ، سه تا چشم دارد که یکی از آنها ، در وسط پیشانی اش قرار داشت دوچشم دیگرش ، که زیر آن تک چشم قرار داشت ، همیشه بسته بوده و از آنها استفاده نمی کرده مگر در جنگها ، چون از آن دوچشم ، لیزر سوزان ، خارج می شود که با اصابت لیزر به هر چیزی ، آن شی منفجر و متلاشی می شد به خاطر همین ، به او شیطان یک چشم هم می گویند سلول ها و مولکول های بدن او ، قابل انعطاف و جداپذیر بود به راحتی از هم جدا شده و به سرعت جمع می شوند . و این قدرت بدنی او ، باعث شده که از اول خلقت آدم تاکنون زنده باشد بسیاری از حاکمان عادل ، در زمان های مختلف ، می خواستند با شمشیر و نیزه و آتش و بمب و... او را نابود کنند ، اما نتوانستند دست و پای او را قطع می کردند ، اما دوباره به بدنش وصل می شدند منفجرش کردند و یا او را می سوزاندند و دوباره ، مثل اولش می شد کار خناس ، وسوسه گری ، وعده دادن و آرزومند کردن انسان‌هاست. او بعد از این مرحله انسان را برای رسیدن به آرزوهایش ، تشویق به ارتکاب گناه می‌کند و زمانی که انسان ، گناه کرد ، استغفار را از یاد او می‌برد. خناس ، همیشه برنامه‌های خودش را مخفیانه پیش می‌برد . او باطل را در لعابی از حق قرار می‌دهد و موفق به فریب دادن انسان می‌شود منزل او ، در روح و فکر و قلب و سینه انسانهاست تنها سلاحی که می تواند او را شکست دهد ، فقط " یاد خداست " اگر انسان به ياد خدا بيفتد ، او مى گريزد و دور مى شود ولی اگر خدا را از ياد ببرد ، خناس دلش را مى خورد . 💠 ادامه دارد ... 💠 📝 نویسنده : حامد طرفی 👈 ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب پُرمغز 🌞 کپی با صلوات 🌞 ❣ با مدیریت
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
💠 داستان تخیلی #تسخیر_زمین 💠 قسمت یازدهم ساروز ، پس از آنکه به زیرزمین قصر فرمانروای جن ها رفته ب
💠 داستان تخیلی 💠 قسمت دوازدهم خناس ، انگشتر را از ساروز گرفت و به طرف بیت المقدس رفت دنیای شیطانها ، از دنیای انسانها کاملا جداست ؛ و به هیچ طریقی نمی توانند وارد دنیای همدیگر شوند مگر اینکه ، دروازه شیاطین باز شود و یا اینکه کسی ، انگشتر سه سنگ را داشته باشد ، کسی که آن انگشتر را داشته باشد ، فقط خودش می تواند در دنیای انسانها تصرف کند به خاطر همین ، خناس انگشتر را گرفت و تنها رفت خناس پس از دیدن درب گفت : این درب ، مخلوطی از سنگ و شیشه و آهن و چوب و خاک و آتیش است در زمان سلیمان ، توسط اجنه و شیاطینی که دربند او بودند ، ساخته شد ‌ این درب ، به هیچ وجه باز شدنی نیست مگر اینکه ... خناس به فکر عمیقی فرو رفت ناگهان به صورت دود درآمد و به طرف درب ، پرواز کرد تمام سلول ها و مولکول هایش ، رگهای آهنی در را پر کردند خناس ، تا قفل مرکزی درب نفوذ کرد ناگهان رگها و تَرَکها ، نورانی شدند زنجیرها و تسمه های آهنی درب ، به حرکت درآمدند و درب باز شد . خناس ، دوباره جمع شد و به حالت اولش برگشت نظامیان آمریکا و اسرائیل ، وارد درب شدند آنها وارد سالن بزرگ و تاریکی شدند که وسط آن ، میز کوچکی قرار داشت و روی آن میز ، حباب هاله ای و نورانی شکل ، قرار داشتند که درون آن ، سه نگین سبز و سفید و قرمز ، بودند خناس ، به سرعت ، به سمت آن نگین ها رفت ؛ که ناگهان ، یک شی ای مانند ستون و چماق سیاه ، خناس را با ضربه ای سنگین ، از آن نگین ها دور کرد . آن شی سیاه سر جای خودش برگشت همه نظامیان ، با نگاهشان ، انتهای این ستون را از پایین به بالا تعقیب می کردند که ناگهان ، دو تا چشم بزرگ در سقف تاریک ، باز شد همه از ترس به عقب برگشتند یک شی سیاه و بزرگ ، روی سقف سالن بود از دهانش ، آتشی تف کرد آتش به دیوار اصابت کرد و دورتادور سالن ، به طرز زیبایی ، آتشی شد و همه جا روشن شد نظامیان ، از دیدن آن موجود بزرگ ، تعجب و ترسیده بودند عنکبوتی بود که پنجاه متر ، ارتفاع داشت خناس ، دوباره به طرف عنکبوت دوید عنکبوت هم آتشی از دهانش بر سر خناس انداخت خناس ، سوزانده شد و دوباره به حالت اولش برگشت و دوباره حمله کرد عنکبوت ، با یکی از پاهایش ، شکم او را درید و با پای دیگرش ، سر و دست و پای او را قطع کرد ، و با پای اول ، او را در زمین له کرد 💠 ادامه دارد ... 💠 📝 نویسنده : حامد طرفی 👈 💰 @Be_win ☘ مسیرسبز اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نگفتی مدیریت ذکراباد
شماره 27 رمان تخیلی زمین تعدادصفحه : 20 📝 نویسنده : حامد طرفی @Be_win ☘ مسیرسبز
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
💠 داستان تخیلی #تسخیر_زمین 💠 قسمت دوازدهم خناس ، انگشتر را از ساروز گرفت و به طرف بیت المقدس رفت
💠 داستان تخیلی 💠 قسمت سیزدهم خناس دوباره جمع شد و به حالت اولیه برگشت یکی از فرماندهان اسرائیل ، به نیروهای خود دستور داد که به عنکبوت تیراندازی کنند همه تیراندازی می کردند اما روی عنکبوت ، تاثیری نداشت سپس دستور داد ، همه نیروها وارد سالن شده و عنکبوت را محاصره کنند ناگهان از دهان عنکبوت ، عنکبوت های کوچک ، بیرون آمدند فرشته ها و جن ها ، دیدند که اوضاع سر و سامان گرفته ، و هیچ خطری متوجه مسلمانان و مستضعفین جهان نیست به خاطر همین ، تصمیم گرفتند که زمین را ترک کنند و جز عده ای اندک ، همگی از دنیای انسانها ، خارج شدند فرشته های مانده در زمین ، همچنان به دنبال قطعه آخر لوح حضرت نوح بودند در این باره ، با علمای شیعه به مشورت پرداختند یکی از علماء ، با ناراحتی به جبرئیل گفت : ما سالهای زیادی در پی قبر شریف حضرت زهرا _ سلام الله علیها _ بودیم اما پیداش نکردیم حبرئیل گفت : بنده می دانم قبر ایشان کجاست و آنجا را هم گشتیم اما خبری از قطعه آخری نبود یکی دیگر از علماء گفت : شاید بتوانی جوابت را در کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی پیدا کنی جبرئیل گفت : مگر آنجا چه خبر است ؟ یکی دیگر از علما گفت : ماجرایش ، طولانی است ولی برایت خلاص اش می کنم پدر ایشان ، مرحوم سید محمود مرعشی ، در نجف اشرف زندگی می کرد ، بسیار علاقمند بود که به هر طریقی ، قبر شریف حضرت زهرا « سلام الله علیها» را پیدا کند ، برای رسیدن به این آرزو ، چله گرفت چهل روز ، فقط به عبادت و معنویت ، گذراند تا اینکه سراسر وجودش ، پر از نور خدا شد شب چهلم ، بعد از توسل فراوان ، به محل خوابش رفت . در عالَم خواب ، به محضر امام صادق علیه السلام ، رسید . امام به او فرمود : عَلَیکَ بِکَریمَۀ اَهلِ البَیت ِ؛ یعنی به کریمه ی اهل بیت متوسل شو . ایشان تصور کرد که منظور امام از کریمه اهل بیت ، همان حضرت زهرا بود به خاطرهمین گفت : بله قربان ، من نیز چله را برای همین گرفتم که محلّ شریف قبر آن حضرت را دقیق‌تر بدانم و زیارتش کنم امام فرمودند : منظور من ، قبر شریف حضرت معصومه _ سلام الله علیها_ در قم است . سپس افزود : به خاطر مصالحی ، خداوند اراده نموده که قبر حضرت زهرا برای همیشه مخفی باشد ، از این رو ، قبر حضرت معصومه را ، تجلّی گاه قبر شریف حضرت زهرا ، قرار داده است مرحوم سید محمود ، وقتی از خواب برخاست ، تصمیم گرفت که به قصد زیارت حضرت معصومه _ سلام الله علیها _ به قم مهاجرت کند . او بی درنگ ، با همه ی اعضای خانواده اش ، از نجف اشرف ، عازم قم شد و تا زمانی که آنجا بود ، همیشه به زیارت حضرت معصومه می رفتند . آن مرحوم ، سرانجام به نجف بازگشت و فرزندش سید شهاب الدین مرعشی نجفی ، به قم آمد و در همسایگی حرم مطهر حضرت معصومه ، خانه گرفت ؛ ایشان هر روز صبح ، قبل از اذان صبح ، به زیارت حضرت معصومه می رفتند و حتی گاهی اوقات پشت در می ماندند ، تا درِ حرم باز شود . تا اینکه پس از ۶۶ سال درس و بحث و خدمات علمی و سیاسی فراوان ، در سن ۹۶ سالگی از دنیا رفت . خود آیت الله مرعشی نجفی می فرمود : شصت سال است که هر روز من از نخستین زائران حضرت معصومه هستم. و این یعنی اینکه ، اگر قطعه ای در کار باشد ، ایشان بهتر می دانند که آن کجاست ... 💠 ادامه دارد ... 💠 📝 نویسنده : حامد طرفی 👈 ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب پُرمغز 🌞 کپی با صلوات 🌞 ❣ با مدیریت
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
💠 داستان تخیلی #تسخیر_زمین 💠 قسمت سیزدهم خناس دوباره جمع شد و به حالت اولیه برگشت یکی از فرماندها
💠 داستان تخیلی 💠 قسمت چهاردهم زیر معبد سلیمان ، درگیری سختی بین نظامیان آمریکا و عنکبوت های کوچک ، در گرفت عنکبوت های کوچک ، بی وقفه از دهان عنکبوت بزرگ ، خارج می شدند نظامیان هم ، همهٔ امکانات خود را برای غلبه بر آنان ، به کار بردند از انواع بمب و دودزا و شوک برقی استفاده کردند ، اما باز فایده ای نداشت چون بر عنکبوت بزرگ ، اثری نداشت و عنکبوت های کوچک هم تمام نمی شدند خناس ، تصمیم گرفت که از چشم های لیزری خود استفاده کند آرام چشم بند خود را باز کرد و با لیزری که از چشماش بیرون می زد ، پای عنکبوت بزرگ را قطع کرد عنکبوت بزرگ هم ، با پرتاب آتش بر سر خناس ، او را خاکستر کرد خناس پس از جمع شدن ، آرام سر خود را بلند کرد و شکم او را نشانه گرفت بعد از چند لحظه ، عنکبوت بزرگ ، منفجر شد سپس چشم بند خود را بست و به طرف سنگها رفت نظامیان همچنان با عنکبوت های کوچک درگیر بودند خناس ، دست خود را برای گرفتن سنگها ، به سمت حباب دراز کرد ناگهان صاعقه ای از آسمان به حباب اصابت کرد و خناس را از آن دور نمود حباب ، غیرقابل نفوذ و برق دار بود هیچ دستی نمی تواند داخل حباب شود چندتا از فرماندهان نظامی هم ، می خواستند دست خود را داخل حباب کنند که حباب جرقه ای زد و آنان را به چند متر عقب تر ، پرتاب کرد خناس ، انگشتر را در آورد و در انگشت خود قرار داد آرام دستش را به سمت حباب دراز کرد این بار سر انگشتانش ، آرام داخل حباب شدند ، سپس همه دستش را فرو برد ناگهان حباب نورانی شد ، حباب ، دست خناس را گرفت و فشرد و آرام شروع به چرخیدن کرد . چرخش آن زیادتر شد و یک دفعه کوچک و محو شد و دست خناس هم رها شد خناس نگاهی به انگشتر انداخت و لبخندی شیطنت آمیز ، بر چهره او نمایان شد خناس ، تا لحظاتی مات و مبهوت ، به انگشتر نگاه می کرد سنگها را مشاهده کرد ، که در انگشتر قرار گرفته بودند خناس به سرعت ، به سمت معبد سلیمان رفت کف معبد را شطرنجی کردند و دو ستون برای دروازه شیاطین ، درست کردند خناس با قرار گرفتن در حاشیه صفحه شطرنج ، وردی که از کتاب حضرت سلیمان ، در آورده بود را خواند ناگهان دودی سیاه و خاکستری ، از وسط صفحه شطرنج ، بیرون آمد بعد از آن ، شیاطین و ارواح سرگردان ، از آنجا ، خارج شدند نگهبانان زندان اجنه ، با ترس و وحشت ، وارد قصر فرمانروا شدند به فرمانروا گفتند : قربان ، جانتان سلامت یک خبر وحشتناک ... 💠 ادامه دارد ... 💠 📝 نویسنده : حامد طرفی 👈 💰 @Be_win ☘ مسیرسبز اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نگفتی مدیریت ذکراباد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شماره 27 رمان تخیلی زمین تعدادصفحه : 20 📝 نویسنده : حامد طرفی @Be_win ☘ مسیرسبز
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
💠 داستان تخیلی #تسخیر_زمین 💠 قسمت چهاردهم زیر معبد سلیمان ، درگیری سختی بین نظامیان آمریکا و عنکب
💠 داستان تخیلی 💠 قسمت پانزدهم نگهبانان زندان اجنه ، با ترس و وحشت ، وارد قصر فرمانروا شدند به فرمانروا گفتند : قربان ، جانتان سلامت یک خبر وحشتناک همه زندانی ها ، از زندان فرار کردند فرمانروا با ناراحتی گفت : این چطور ممکنه ؟! کی فراری شون داده ؟! نگهبانان زندان گفتند : قربان ، ما هم متوجه نشدیم چطور فرار کردن به خدا ما حتی یک لحظه هم ، پست مون رو ترک نکردیم صدایی هم نشنیدیم انگار دود شدند رفتن هوا ، انگار غیب شدند ‌ انگار آب شدن رفتن توی زمین باور کنید ما کوتاهی نکردیم فرمانروا ، مشتی بر جادستی کرسی خود زد و گفت : وای خدای من ... حتما اونا موفق شدند که سنگهای انگشتر را پیدا کنند باید به همه هشدار بدهیم فرمانروا از جای خود برمی خیزد و می گوید : برید به همه کشورها بگویید ، که مواظب حملات شیاطین باشند به همه بگویید که نیروهای خود را در حالت آماده باش قرار دهند خودِ فرمانروا هم ، شخصاً به حضور امام خامنه ای رسید و با ناراحتی ، فرار زندانیان و تکمیل انگشتر سه سنگ را به اطلاع ایشان رساند امام خامنه ای ، با آرامش گفت : آرامش خود را حفظ کنید و نیروهای خود را به آرامش دعوت کنید فرشته ها و حسین و بچه های انقلابی ، در کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی ، در لابلای کتابهایش ، به دنبال سرنخی از آخرین قطعه لوح بودند اسرافیل ، یک دفعه داد زد : پیدا کردم ، قربان پیدا کردم کتابی را جلوی جبرئیل قرار داد و گفت : در این کتاب آمده است که در دهه پنجاه ، داشتند کف حرم مطهر حضرت معصومه را ، مرمت می کردند ؛ که ناگهان مشاهده کردند ، قبر شریف امامزاده حسین ، که کنار پایه دیوار ، و کنار ضریح بود ، باز شد به اذن خدا ، پیکر مبارکش ، تر و تازه بود گویی همین الان ، او را در قبر گذاشته بودند . و این در حالی بود که حدود ۱۴ قرن از مرگش می گذرد وقتی جنازه را بیرون آوردند تا قبر را درست کنند ، تکه چوبی در آن یافتند که هم شبیه چوب بود و هم سفتی سنگ را داشت ، و روی آن ، نام حضرت زهرا ، حک شده بود . چندسالی آن لوح ، دست متولی حرم بود تا اینکه باران شدیدی در قم آمد آب رودخانه ، خیلی بالا آمده بود به حدی بالا آمد ، که نزدیک بود قبر حضرت معصومه نیز ، غرق شود همه خادمین و زائرینی که در حرم بودند ، از ترس اینکه قبر حضرت زیر آب برود ، گریه و زاری کردند و خدا را به اهل بیت قسم دادند ، که نگذارد آب داخل قبر حضرت شود متولی حرم ، که از نگرانی ، به خود می پیچید با سرعت به اتاقش رفت و تکه چوبی را با خود آورد این همان چوبی بود که روی آن ، نام "زهرا " ، نوشته شده بود با چشمانی اشکبار ، چوب را درون رودخانه انداخت و گفت : یا زهرا که ناگهان ، نوری از ضریح حضرت معصومه ، به سرعت به سمت چوب آمد و در کمال ناباوری ، همه دیدند که به اذن خدا ، آب رودخانه ، پایین آمد و خطر رفع شد حسین با شنیدن این حرف ، فریادی زد و گفت : 🌷 آره خودشه ... 💠 ادامه دارد ... 💠 📝 نویسنده : حامد طرفی 👈 ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ @charkhfalak110 مطالب پُرمغز 🌞 کپی با صلوات 🌞 ❣ با مدیریت
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
💠 داستان تخیلی #تسخیر_زمین 💠 قسمت پانزدهم نگهبانان زندان اجنه ، با ترس و وحشت ، وارد قصر فرمانروا
💠 داستان تخیلی 💠 قسمت شانزدهم حسین با شنیدن این حرف ، فریادی زد و گفت : آره خودشه ما فکر می کردیم : اگر همه قطعه ها کنار هم قرار بگیرند ، قدرت لوح ، فعال میشه در حالی که این تکه ها ، هر کدام ، یک قدرت اند اسرافیل گفت : یعنی بدون قطعه آخری ، می توانیم از قدرت این ‌پنج قطعه استفاده کنیم ؟! حسین : بله که میشه اسرافیل : آخه چطوری ؟! حسین : اون با من یکی از بسیجان ، سرآسیمه و شتابان ، وارد کتابخانه شد همه نگاه ها متوجه او شد حسین گفت : چه خبرته پسر ، آرومتر بسیجی گفت : قرارگاه ، اعلام آماده باش کرده همه جن های زندانی فرار کردند میگن شیاطین و ارواح هم آزاد شدند حسین به دوستانش رو کرد و گفت : شما برید کمک مردم ، منم کار دارم ، باید تا یه جایی برم فقط بی زحمت ، یکی از قطعه های لوح را به من امانت دهید جبرئیل : می خواهی چکار کنی ؟! حسین : بعدا بهتون می گم حسین ، قطعه " الله " را گرفت و به سمت آزمایشگاه خودش رفت مداد و کاغذ نقشه کشی برداشت و شروع به طراحی کرد حسین ، یک اسلحه طراحی کرد و به سمت سپاه رفت از فرمانده سپاه خواست تا این اسلحه را برایش بسازند فرمانده سپاه هم ، به مسئول اسلحه سازی نامه نوشت تا با حسین همکاری کنند . حسین به سرعت به طرف کارگاه رفت زمین و آسمان بیت المقدس ، پر از شیاطین و ارواح انسان ها و ارواح حیوانات شرور و اجنه کافر ، شده که همگی آماده حمله به دنیای انسانها بودند خناس به ساروز گفت : هدف ما ، نابودی ایران است با تمام قوا و بدون توقف ، به طرف ایران حرکت کنید ساروز گفت : قربان ، نظرتان چیست که نیروها را تقسیم کنیم و به همه کشورهای اسلامی حمله کنیم خناس گفت : نوبت آنها هم می رسد عجله نکن آنها با یک فوت ، تسلیم می شوند اما کابوس شب و روز ما ، ایران است ابر قدرت دنیای اسلام ، ایران است تا ایران هست ، ما نمی توانیم هیچ کشوری را فتح کنیم خناس ، انگشتر را تحویل ساروز داد و گفت : بروید همه جا را به آتش بکشید حزب شیطان ، وارد کشورهای لبنان و سوریه و ترکیه و اردن شدند تا از آنجا به ایران حمله کنند . 💠 ادامه دارد ... 💠 📝 نویسنده : حامد طرفی 👈 💰 @Be_win ☘ مسیرسبز اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نگفتی مدیریت ذکراباد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شماره 27 رمان تخیلی زمین تعدادصفحه : 20 📝 نویسنده : حامد طرفی @Be_win ☘ مسیرسبز