eitaa logo
یادداشت‌💌✍
343 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
99 ویدیو
13 فایل
📚عملکرد بانوان راوی‌شیعه عصر ابناء الرضا(ع) روش‌های آموزش صید مروارید علم زمزمه‌ قلب من بر دین‌حسین علیه‌السلام ره‌آورد پژوهش۲ ✍️نجمه‌صالحی: نویسنده و پژوهشگر، مدرس‌حوزه و دانشگاه سایت شخصی 🌐https://zemzemh.ir/ https://eitaa.com/zemzemh60
مشاهده در ایتا
دانلود
تبلیغ در مواکب ام حیدر یکی از مبلغین حوزه نجف بود و در ایام پیاده‌روی هر روز صبح با عده‌ای از مبلغین خانم، به مواکب نزدیک جاده می‌رفت و غروب به منزل باز می‌گشت. موکب‌ها چادر یا سازه‌هایی بودند که گروه‌هایی از مردم نجف و شهرهای دیگر عراق و یا حتی دیگر کشورهای جهان از جمله ایران مسئولیت اداره آن را به عهده داشتند. مردم عراق به صورت قبیله‌ای و عشیره‌ای مواکب را مدیریت می‌کردند. سر در ورودی اغلب مواکب جملهٔ "شعارنا خدمت لزوار الحسین (علیه السلام)" نوشته شده بود و افتخار صاحب موکب خدمت به زائران خستهٔ طریق الحسین (علیه السلام) بود. ام حیدر در مواکب طریقه صحیح وضو را به زنان آموزش می‌داد. به دلیل شلوغی شهر نجف و ازدحام جمعیت قرار شد فقط همسرانمان به حرم امیرالمومنین (علیه السلام) بروند و من و فاطمه هم با ام حیدر همراه شویم. هنگامی که برای نماز صبح، وضو می‌گرفتیم، ام حیدر کنارمان ایستاد و ما را زیر نظر گرفت، انگار از همان ابتدای روز، وظیفه اش را شروع کرده بود. با مشاهده وضو گرفتن فاطمه خیلی ذوق کرد، «هلا هلا» بلندی گفت و او را محکم در آغوش گرفت. با لبخند گفت:« ای کاش فاطمه برای آموزش کنارم می‌آمد.»با وجود اینکه فاطمه چند ماه دیگر به سن تکلیف می‌رسید، اما احکام نماز را به طور کامل می‌دانست. با شنیدن آرزوی ام حیدر، یاد داستان کودکی امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) و آموزش وضوی آنها به پیرمرد افتادم. با خودم گفتم بیراه هم نمی‌گوید گاهی آموزش به زبان کودکان موثرتر است. ✍️نجمه صالحی_بخشی از کتاب زمزمه قلب من ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
حجه الاسلام و المسلمین دکتر حبیب الله بابایی(رییس گروه مطالعات فرهنگ و تمدنی فرهنگ و علوم اسلامی) در توییت خود نوشت: «فرست کلاس کردن راهیان احیانا آغازی خواهد بود در فرو کاستن «اربعین امت» به «اربعین عراق» تمکین آسان دولتمردان در برابر محدودیت های دولت عراق خسارت‌های فرهنگی بسیاری را برای ما و جهان اسلام در پی خواهد داشت.» پ.ن:سوای اینکه این روزهای نزدیک ، یک عده از عاشق‌های (علیه السلام) و زیارت و اونایی که مزهٔ قدم زدن تو‌ جادهٔ عشق رو چشیدند، روز به روز و لحظه به لحظه خاطراتشون تداعی میشه و شمع دل‌هاشون ذره ذره آب میشه، این محرومیت و فراق، در دراز مدت آسیب فرهنگی هم خواهد داشت... چقدر اون روزها خوب بود که تو هر خونه حداقل یک نفر تو این ایام راهی بود اما حالا چی😔 حال و هوای اون روزها رو آرزوست... 🍃اللهم ارزقنا کربلا🤲🍃 ✍️نجمه صالحی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
دل‌تنگی می‌دویدم و از بین دخترهایی‌ که داشتند دوشادوش هم راه می‌رفتند و حرف می‌زدند، عبور کردم. همانطور که در حال دویدن بودم، خداحافظی می‌کردم؛ می‌دانستم بابا ظهرها عجله دارد و باید زود به مغازه برگردد. آن روز هوا سرد بود. نم نم و کم کم، باران می‌بارید. نگاهم را از این سمت به آن سمت می‌چرخاندم تا پژو مشکی با آویز آبی بافتنی که داخلش قرآن بود و راننده‌ای که نگاهش را می‌چرخاند، را بین دخترها و راننده سرویس‌ها پیدا کنم. کمی فکر کردم، یادم آمد امروز پیراهن طوسی با چهارخانه‌های مشکی‌اش را پوشیده، شاید عینک جدیدش را هم به چشم زده باشد، اینطوری راحت‌تر پیدایش می‌کردم. چند دقیقه‌ای گذشت، نم نم باران کم کم روی چادرم اثر گذاشت و خیس شدن لباس‌هایم شروع شد و هرچه می‌گذشت سر شانه‌هایم و حتی در سرم احساس خیسی می‌کردم. ولی می‌دانستم می‌آید هرطور که باشد خودش را می‌رساند، دقایق به ساعات تبدیل نشد که آمد، با لبخند همیشگی‌اش و ببغشید بلندش... اما این روزها می‌دانم اگر حتی ساعت‌ها منتظر باشم، نمی‌آید؛ نه اینکه نخواهد، او مهربان‌تر از این حرف‌هاست، نمی‌تواند...چون رها شده، از قفس دنیا و از غم دوران، از خستگی‌ها و ... حالا دیگر فقط زمانی باید منتظر بابا باشم که بر سر مزارش می‌روم، همانجا که بوی آغوش بابا را می‌دهد... یکی از چیزهایی که مرا آرام می‌کند هم نامی پدرم محمد امین و اسم من فاطمه با پیامبر و تنها دخترش است؛ البته قابل مقایسه نیست ولی منم تک دختر بابا بودم، می‌دانم به استقبالم می‌آید. زمانی که قفل‌های این زندگی را باز کنم و به خانه‌ی گرم پر از نور و آرامش برسم، زمانی که وقت پرواز من فرا برسد و با شادی برای دیدن بابا پرواز کنم، می‌دانم به استقبالم می‌آید. حالا دیگر من خودم هستم و خدایم، خودم راننده و خودم مسافر، مقصدم را خودم باید انتخاب کنم و یقین دارم به سلامت و با موفقیت می‌رسم. مگر می‌شود یتیم باشی و خداوند نگاه پر از معجزه و لطفش را به تو نکند؟! مگر می‌شود یتیم باشی و امیرالمومنین علی علیه السلام روزی‌ات را درب خانه‌ات نگذارد؟ هرگز، هرگز نمی‌شود، خدای مهربان را دارم و می دانم حامی همه‌ی ایتام امیرالمومنین علیه السلام است، اصلا ابوالبشر است او و من به لطف و دعای امیرالمومنین علیه السلام سخت معتقدم... یا علی مدد ✍️ فاطمه خانی حسینی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
صلی الله علیک یا ابا عبدالله 💔 🍃إِلَهِی مَا أَظُنُّکَ تَرُدُّنِی فِی حَاجَهٍ قَدْ أَفْنَیْتُ عُمُرِی فِی طَلَبِهَا مِنْکَ...🍃 «خدای من این گمان را به تو ندارم که مرا در حاجتی که عمرم را در طلبش سپری کرده‌ام، از درگاهت بازگردانی...» پ.ن:کاربرد بعضی دعاها اینقدر زیاده که زمان و مکان و وقت خاص شاید براش بی معنا باشه مثل این بخش از که کاربردش همیشگیه... خدایا من حسین( علیه السلام ) را دوست دارم. اللهم ارزقنا ــــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
«کبوتر کبوتر پرستو پرستو» انگار دستان خاطرات ما با خاطرات و در هم گره خورده، طوری‌که جدا کردن آنها از هم سخت است. حتی تداعی خاطرات خانواده‌ها از آن روزگار با رخدادهای آن ایام است، مثلا مادرها ولادت فرزندانشان را با رویدادهای تاریخی انقلاب یادآوری می‌کردند. نمونه‌اش مادر عزیزم که هنگامی که درباره روز تولد من صحبت می‌کنند، می‌گویند: «تو نزدیک چهلم شهید بهشتی رحمت الله علیه به دنیا اومدی»؛ جالب اینجاست که ولادت من همزمان با ایام ولادت امام رضا علیه السلام بوده و انتخاب اسمم هم به خاطر مادر آن امام بزرگوار است ولی حوادث تاریخی آن روزگار بر زندگی همه ایرانیان تاثیر گذاشته است. کودکی ما با اتفاقات عجیب و غریب و گاه دلخراش مواجه بود، هیچ وقت روزی که خبر شهادت پسر خاله‌ام را شنیدم فراموش نمی‌کنم، یا خبر مجروحیت دایی یا عموجانم !! اصلا آن روزها کوچه، پس کوچه‌ای نبود که سر در خانه‌شان‌ پرچم سیاه یا پرچم سه‌رنگ ایران نباشد، البته حال و هوای این روزها هم دست کمی از آن ایام ندارد، خبرهای فوت اقوام دور و نزدیک، دوست و آشنا که داغ پشت داغ است؛ اما این کجا و آن کجا!! انگار شهدا کبوتر کبوتر، پرستو پرستو شده بودند و از آسمان سرفراز ایران کوچ می‌کردند و با رفتنشان سرافرازی را برای سرزمین‌شان به یادگار می‌گذاشتند. با همت و شور و شهادت و جانبازی‌شان قدرت،صلابت،استقامت و پایداری را به ایرانیان هدیه می‌دادند. در جبهه‌ها رقابت در پیشی گرفتن برای ورود به حریم عاشقی موج می‌زد، رزمنده‌ها با خطر رمل، مین، کمین، توفان ماسه،دریای مواج، خمپاره، گلوله و رد قناسه، دست و پنجه نرم می‌کردند و خون‌شان دشت را همچون گلگون می‌کرد. دلیرمردان کربلای پنج، فتح المبین و والفجر هشت و...اسطوره‌های یقین بودند که با بالی رها و پروازی فرست کلاس، گذرنامه را در دست گرفتند و به سوی دیار عاشقی پرواز کردند. 🥀روح همهٔ شهدا شاد و یادشان گرامی🥀 ✍️نجمه صالحی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سیب سبز گاهی بعضی متن‌ها قابلیت تصویرسازی دارند و ظاهراً یکی از دل‌نوشته‌های دخترم با عنوان سیب سبز، این قابلیت را داشته است. یکی از همراهان عزیز کانال، بر اساس بخشی از این متن، کلیپ کوتاه بالا☝️ را برای گروه سنی ده تا دوازده سال درست کردند. ازشون ممنونم🌹🌹 🍃الحمدلله علی کل حال🍃 http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
بوی ماه مهر نسیم خنک صبحگاهی، خودش را از لابه‌لای پنجره به داخل خانه می‌کشاند و نوید آمدن فصل رویش جوانه‌های امید، فصل خوشه‌چینی ستاره‌ها، فصل برگ‌های زیبا و رنگارنگ را می‌دهد. همیشه آغاز فصل بارش برگ‌ها، با بارش وفا و عهد دوستی توام بود، برگ‌ها فرش زیر پای دوستی‌های قدیم و جدید می شدند و نسیم دل انگیز مهر با دوستی و شادی و مهربانی همراه بود و نور امید و جوانه رشد و شکوفایی از ماه مهر بر دل‌ها جاری می‌شد. باز بوی ماه مدرسه آمد اما بوی شادی‌های راه مدرسه استشمام نشد! انگار همه چیز قدیمی اش صفا داشت حتی فصل شروع خواندن و‌نوشتن!! یاد باد آن روزگاران یاد باد... ✍️نجمه صالحی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
به سوی وادی نور پیرمرد بین راه ایستاده بود، با دست ما را به سوی سه جوان که سینی‌های بزرگ به سر داشتند، هدایت می‌کرد. جوانان میان راه نشسته بودند و سر به زیر‌، نگاهشان به قدم‌های عابرین مشتاق رسیدن به محبوب، دوخته شده بود. پیرمرد با زبان عربی و صدای بلند« هلا بیکم بزوار» و «تفضل یا زوار » می‌گفت و از اینکه عابری دانه خرمایی از سینی برمی‌داشت، لذت می‌برد و عزمش را برای جذب سایرین جزم می‌کرد‌. انگار همان‌قدر که ما اضطراب نرسیدن به پیاده‌روی و گام نهادن در این مسیر را داشتیم، عراقی‌ها اضطراب نداشتن زائر و مهمان موکب آزارشان می‌داد؛ خنده‌های پیروزمندانهٔ رئیس عشیره، هنگام توقف زوّار دیدنی بود. همه در این مسیر یک‌دل و یک‌رنگ شده بودند تا جلوه‌ای از روزهای ظهور را رقم بزنند. به قول استاد شجاعی:«دو مانع اصلی ظهور است؛ ۱-عدم آمادگی مردم برای اتحاد در دفاع از امام ٢-قدرت غالب جبهه استکبار است. اما آرام‌آرام مسیر تاریخ را، با حذف این دو مانع عوض می‌کند! منتقمین حسین علیه السلام می‌آیند تا لشکر آخرالزمانی اربعین را با دو نشان هم‌دلی و وفاداری سازماندهی کنند.» مردم با پرچم‌های سبز و سرخ و سیاه با نوشته‌های« لبیک یا حسین»، «یا مهدی»، «یالثارات الحسین» و... در حال حرکت به سوی وادی نور بودند و عده‌ای پای برهنه در این راه گام نهاده‌ بودند زیرا ورود به سرزمین مقدس را با «فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ ۖ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ»* کامل می‌پنداشتند. تجربهٔ زیستهٔ مردم در این مسیر، پرشورترین تجربه از مناسک عظیم مسلمانان است حتی عظیم و با شکوه‌تر از مراسم حج، این حرکت بزرگ آخرالزمانی‌ترین مناسک و شبیه‌ترین تصویر زمان ظهور موعود را ترسیم می‌کند؛ روزی که هزاران دل مشتاق بی‌صبرانه منتظر رویت آن است. 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃 *طه/12 ✍️نجمه صالحی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
عکس مربوط به ☝️(وادی نور)که سال ۹۷ رتبه سوم عکس برتر قاب زیارت جامعه الزهرا سلام الله علیها رو دریافت کرد. http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اربعین هم آمد... 🥀رسید‌ لحظه دیدار خواهر و برادر تمام شد چهل روز فراق و دوری اما رقیه ات جامانده در شام یا حسین به حق دلبند جامانده‌ات در شام، دل ما جامانده های زیارت را دریاب😭 ارباب! این دعا از زبانم نمی‌افتد:« اللهم ارزقنا زیارت الحسین فی الدنیا و شفاعت الحسین فی الاخره🤲» امسال هم با دلی سوخته و چشمی بارانی زیارت اربعین را می‌خوانیم....🥀 🏴🏴🏴🏴 زیارت امام حسين عليه السلام در شب و روز اربعين🏴🏴🏴🏴 بسم الله الرحمن الرحيم اَلسَّلامُ عَلى وَلِىِّ اللَّهِ وَحَبیبِهِ اَلسَّلامُ عَلى خَلیلِ اللَّهِ وَنَجیبِهِ اَلسَّلامُ عَلى صَفِىِّ اللَّهِ وَابْنِ صَفِیِّهِ اَلسَّلامُ عَلىَ الْحُسَیْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهیدِ اَلسَّلامُ على اَسیرِ الْکُرُباتِ وَقَتیلِ الْعَبَراتِ اَللّهُمَّ اِنّى اَشْهَدُ اَنَّهُ وَلِیُّکَ وَابْنُ وَلِیِّکَ وَصَفِیُّکَ وَابْنُ صَفِیِّکَ الْفاَّئِزُ بِکَرامَتِکَ اَکْرَمْتَهُ بِالشَّهادَةِ وَحَبَوْتَهُ بِالسَّعادَةِ وَاَجْتَبَیْتَهُ بِطیبِ الْوِلادَةِ وَ جَعَلْتَهُ سَیِّداً مِنَ السّادَةِ وَقآئِداً مِنَ الْقادَةِ وَذآئِداً مِنْ الْذادَةِ وَاَعْطَیْتَهُ مَواریثَ الاْنْبِیاَّءِ وَجَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلى خَلْقِکَ مِنَ الاْوْصِیاَّءِ فَاَعْذَرَ فىِ الدُّعآءِ وَمَنَحَ النُّصْحَ وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبادَکَ مِنَ الْجَهالَةِ وَحَیْرَةِ الضَّلالَةِ وَقَدْ تَوازَرَ عَلَیْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْیا وَباعَ حَظَّهُ بِالاْرْذَلِ الاْدْنى وَشَرى آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الاْوْکَسِ وَتَغَطْرَسَ وَتَرَدّى فى هَواهُ وَاَسْخَطَکَ وَاَسْخَطَ نَبِیَّکَ وَاَطاعَ مِنْ عِبادِکَ اَهْلَ الشِّقاقِ وَالنِّفاقِ وَحَمَلَةَ الاَوْزارِ الْمُسْتَوْجِبینَ النّارَ فَجاهَدَهُمْ فیکَ صابِراً مُحْتَسِباً حَتّى سُفِکَ فى طاعَتِکَ دَمُهُ وَاسْتُبیحَ حَریمُهُ اَللّهُمَّ فَالْعَنْهُمْ لَعْناً وَبیلاً وَعَذِّبْهُمْ عَذاباً اَلیماً اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ سَیِّدِ الاْوْصِیاَّءِ اَشْهَدُ اَنَّکَ اَمینُ اللهِ وَابْنُ اَمینِهِ عِشْتَ سَعیداً وَمَضَیْتَ حَمیداً وَمُتَّ فَقیداً مَظْلُوماً شَهیداً وَاَشْهَدُ اَنَّ اللَّهَ مُنْجِزٌ ما وَعَدَکَ وَمُهْلِکٌ مَنْ خَذَلَکَ وَمُعَذِّبٌ مَنْ قَتَلَکَ وَاَشْهَدُ اَنَّکَ وَفَیْتَ بِعَهْدِاللهِ وَجاهَدْتَ فى سَبیلِهِ حَتّى اَتیکَ الْیَقینُ فَلَعَنَ اللهُ مَنْ قَتَلَکَ وَلَعَنَ اللهُ مَنْ ظَلَمَکَ وَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً سَمِعَتْ بِذلِکَ فَرَضِیَتْ بِهِ اَللّهُمَّ اِنّى اُشْهِدُکَ اَنّى وَلِىُّ لِمَنْ والاهُ وَعَدُوُّ لِمَنْ عاداهُ بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى یَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ اَشْهَدُ اَنَّکَ کُنْتَ نُوراً فىِ الاَصْلابِ الشّامِخَةِ وَالاْرْحامِ الْمُطَهَّرَةِ لَمْ تُنَجِّسْکَ الْجاهِلِیَّةُ بِاَنْجاسِها وَلَمْ تُلْبِسْکَ الْمُدْلَهِمّاتُ مِنْ ثِیابِها وَاَشْهَدُ اَنَّکَ مِنْ دَعاَّئِمِ الدّینِ وَاَرْکانِ الْمُسْلِمینَ وَمَعْقِلِ الْمُؤْمِنینَ وَاَشْهَدُ اَنَّکَ الاْمامُ الْبَرُّ التَّقِىُّ الرَّضِىُّ الزَّکِىُّ الْهادِى الْمَهْدِىُّ وَاَشْهَدُ اَنَّ الاْئِمَّةَ مِنْ وُلْدِکَ کَلِمَةُ التَّقْوى وَاَعْلامُ الْهُدى وَالْعُرْوَةُ الْوُثْقى وَالْحُجَّةُ على اَهْلِ الدُّنْیا وَاَشْهَدُ اَنّى بِکُمْ مُؤْمِنٌ وَبِاِیابِکُمْ مُوقِنٌ بِشَرایِعِ دینى وَخَواتیمِ عَمَلى وَقَلْبى لِقَلْبِکُمْ سِلْمٌ وَاَمْرى لاِمْرِکُمْ مُتَّبِعٌ وَنُصْرَتى لَکُمْ مُعَدَّةٌ حَتّى یَاْذَنَ اللَّهُ لَکُمْ فَمَعَکُمْ مَعَکُمْ لامَعَ عَدُوِّکُمْ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْکُمْ وَعلى اَرْواحِکُمْ وَاَجْسادِکُمْ وَشاهِدِکُمْ وَغاَّئِبِکُمْ وَظاهِرِکُمْ وَباطِنِکُمْ آمینَ رَبَّ الْعالَمینَ. http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
چادر خاکی سوار ماشین می‌شود. هر شب کارش این شده .همه می‌گویند نرو این کارها فقط حالت را خراب‌تر می‌کند ولی بی‌تاثیر است؛ دلش آرام نمی‌گیرد،قصد کرده تا چهل شب برود و سر بزند به عزیزش! عزیزی که تا بیست روز پیش نفس در قفس سینه اش حبس نمی‌شد. عزیزی که به جای سرفه‌های بلند که هر آن فکر می‌کرد با این سرفه استخوان‌های قفسه سینه‌اش ترک می‌خورد، حرف می‌زد؛ می‌خندید و فکر می‌کرد شادترین انسان است، آرام و شاد . یا دیگری با خودش می‌گوید فکر می‌کردم که تا دوماه دیگر نباشد؟ لحظه به لحظه سایه مهربانی‌اش بالای سرم نباشد؟هرچند حالا هم حضورش را حس می‌کرد. عادت کرده بود که حواسش به همه باشد باید به او بگوید خانه اش را خالی کرده ؛نوه هایش خوبند. می‌رویم و خبرهای خوب و بد را برایشان می‌بریم حتی اگر ما هم نرویم خودشان به دنبالمان می‌آیند، به خوابمان می آیند،تنهایمان نمی‌گذارند. ولی حال او مثل همه نبود؛ او با چادری خاکی و تنی خسته و چشمانی که شاید روزهاست خواب آرام نداشته تا در رویا برادر را ببیند؛ آمده بود، بعد از چهل روز آمده بود تا برایش تعریف کند. خاک سرد، آتش داغ دلش را آرام نکرده بود. سر برادر را در این چهل روز دیده بود اما نه مثل همیشه، با لبانی سرخ و صورتی صاف!! صورتش را آرایش شده با خاک و خون دیده بود ولی سر تنها، سری که روی تن سوار نبود، تن جای دیگر بود. حال بعد از چهل روز، وقت ملاقات شده، در راه اشک می‌ریخت و صورت خسته از اسارت را باران اشک شستشو می‌داد. نمی‌دانست برای علی اکبر برادرش گریه کند یا علی اصغر برادر؟! نمی‌دانست برای قاسمش برسر بکوبد یا برای برادرش عباس؟! حال برود بگوید دخترکت را پای پیاده به اسیری بردند؟! دستان زمخت‌شان را به صورت مثل گل دخترت کوبیدند و در آخر هم قلب کوچکش طاقت نیاورد و ایستاد؟! بگوید رقیه در آغوش عمه جان داد؟! ولی نمی‌شد، هرچه می‌گریست و بر سر و سینه و صورت می‌کوبید، برای حسین بود !! برای حسینی که کودکانش در آغوش او جان دادند. زینب کبری بودن دل می‌خواهد دلی که خداوند با دستان خودش جواهر صبر را در آن گذاشته باشد . قلبی می‌خواهد که پنج تن آل عبا نگاهش کنند و دستشان را بر روی قلبش بگذارند... آنان با گرمای دستشان، سردی دوران را گرم گرم نگه می‌دارند. 🏴اللهم ارزقنا کربلا🏴 ✍️ فاطمه خانی حسینی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @zemzemh60
آری زینب کبری بودن دل می‌خواهد، کسی جز او نمی‌تواند در هجوم طوفان غم بایستد و بگوید:«مارایت الا جمیلا» کسی نمی‌تواند در سخت‌ترین رویداد، همچون حیدر، اسدالله الغالب علیه السلام محکم بایستد و با دشمنان این چنین با صلابت سخن بگوید! زینب کبری سلام الله علیها بود که کوه صبر در برابرش زانو زد، او بود که استوار ایستاد تا اسوهٔ زن تراز اسلامی شود. در مدرسهٔ زینبی، کسانی که معنای صبر و مقاومت را می‌فهمند، خدا را به آسانی می شناسند. زن تراز اسلامی باید در مسیر تسلیم و رضای الهی گام بردارد و در سخت‌ترین مصیبت‌ها جز زیبایی نبیند. «وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ»۲۲۷/شعرا ✍️نجمه صالحی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @zemzemh60
چند وقتی است... چند وقتی است دلم برای لبخندها تنگ شده، لبخندهایی که به سادگی موج شادی را به دلم روانه می‌کرد، لبخندهایی که با بخشش، بذر امید را در دل می‌پاشید، دلم برای این بخشش‌های بی‌دریغ و شادی‌های بی‌توقع تنگ می‌شود. چند وقتی است چشم در چشم نگاه‌هایی می‌شوم که لبخندشان پشت ماسک‌های رنگارنگ پنهان شده، انگار لبخندهای سرشار از مغناطیس محبت و عشق در قفس افتاده است، انگار زندان‌بان خوب فهمیده مغناطیسی که با جاذبهٔ لبخند، ایجاد می‌شود، هر چیز زیبا را به سمت خودش جذب می‌کند. چند وقتی است دلم برای دیدن این زیبایی‌های به ظاهر کوچک اما سرشار از انرژی مثبت تنگ شده، لبخندی که به خنده تبدیل می‌شد و زندگی شبیه جشن؛کاش زودتر این پرده‌های رنگارنگ صورت‌ها، با ناز نگاه مهربان خداوند کنار رود!!! ✍️نجمه صالحی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
خوشبختی کالای تعارفی نیست، خوشبختی را در سینی به ما تعارف نمی‌کنند، باید تلاش کرد تا به‌دست آورد. خوشبختی نصیب کسی می‌شود که شکرگزار و صبور باشد چه دنیا به کامش باشد چه نباشد؛ خوشبختی یعنی آرامش و آرامش با مواجه شدن با تغییر و پذیرفتن آن میسر می‌شود. دنیا همان چیزی است که با افکارمان خلقش می‌کنیم، دنیای ما تغییر نخواهد کرد مگر با تغییر دادن باورها و افکارمان؛ دنیا چیزی جز پژواک نیست؛ تا به دنیا لبخند نزنیم انعکاس آن را نخواهیم دید. باید با تمام وجود نفسی عمیق کشید و تمام باورهای منفی و افکار پوچ را بیرون کرد، زندگی جاریست... پژواک زندگی‌ات را خودت انتخاب کن!! رابرت فراست شاعر آمریکایی قرن بیستم میلادی، زیبا می‌گوید: «آموخته‌هایم از زندگی را در سه کلمه خلاصه می‌کنم: زندگی ادامه دارد...» ✍️نجمه صالحی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
روزی که آه کامل شد! برای درک حال دیگران، باید در همان آبی شنا کنی که آن‌ها را غرق کرده است؛ غرق در دریای محبت حسین علیه السلام شده‌ایم و از سرزنش‌های اطرافیان برای این بی‌تابی، ابایی نداشته و نداریم... تا روز اربعین به امید روزنه امیدی بودیم و ‌دنبال خبرها، شاید راه باز شود، شاید شرایط آسان‌تر شود، شاید... با خود می‌گفتیم حتی اگر دقیقه نود هم نشد، در وقت اضافه کوله را برمی‌داریم و خود را به سمت معشوق می‌رسانیم اما نشد که بشود... فرصت‌ها زود گذشت، وقت اضافه هم تمام شد، روز اربعین فرا رسید، روزی که باز هم نرسیدیم، روزی که آتش حسرت دیدار به دل نشاند، روزی که آه کامل شد!! ✍️نجمه صالحی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
چقدر می‌شناسمت؟ در دوره نوجوانی، دبیری داشتیم که خیلی خوب تدریس می‌کرد، مهربان و متواضع بود و ظاهر زیبایی داشت؛ همیشه یک ساعت بند نازک مشکی دستش بود و آستین مانتویش را تا میزد. بعد از مدتی دیدم بچه‌های مدرسه هم ظاهرشان را مثل او کرده‌اند و اگر بهشون می‌گفتند چقدر شبیه خانم فلانی شُدید، قند در دلشان آب می‌شد و به این کار افتخار می‌کردند. داشتم فکر می‌کردم محبت و علاقه چه قدرت عجیبی دارد! همیشه عشق و علاقه بین افراد باعث می‌شود شخص در رفتار و اعمال معشوقش دقت کند و خودش را شبیه دلبرش کند و هر کاری عشقش انجام می‌دهد، او هم پیاده کند؛ حتی در خوردن، خوابیدن و لباس پوشیدن هم پا جای پای محبوب می‌گذارد. امروز روز پر کشیدن عصاره هستی، پیامبر عشق، رسول مهربانی‌هاست، او که همچون نامش ستودنی است، همو که با قدم زدن در کوچه‌های دلمان عطر وجودش به همه جا می دود و جان را مانند ایتام مدینه نوازش می‌دهد و آرامش را به قلب خروشانمان تزریق می‌کند. پیامبری که اسوه حسنه است، همو که در عبادت خدا،مهربانی و محبت ورزیدن،تواضع و فروتنی، دانش،صداقت و راستی،ساده زیستی و قناعت و پرهیز از تجمل،احسان و کمک به نیازمندان و حسن معاشرت؛ شایسته‌ترین الگو بود، همو که مدعی هستم او را دوست دارم و محبوب دل ناقابلم است؛ به راستی چقدر پیامبرم را می‌شناسم؟! ✍️نجمه صالحی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
کریم آل نبی ✍️نجمه صالحی معزالمومنین بود اما حتی دوستانش مذل المومنین خواندند او را! کریم آل نبی، در خوان ابتلا بهترین تصمیم را گرفت، صلح و سکوتش فراتر از درک مومنان زمان خود و حتی حال حاضر بود. اگر برادرش حسین علیه السلام کشتی نجات شد، او چراغ راه این سفینه بود، او بود که با دریای نگاهش، کویر دل‌ها را سیراب می‌کرد. ای اول شباب جنت! کاش چلچراغ اشک چشمان ما در شب تاریک غربتت، روشنای تربت پاکت می‌شد! 🥀دعا کن زخم غم‌هایت بسوزاند مرا یک عمر نصیبم کن نمک از سفره همواره رنگینت ✍️حمیدرضا برقعی🥀 http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قدمگاه توران پشت در نزدیکی یزد، از جمله قدمگاه های امام رضا علیه السلام بوده که کتیبهٔ شیعی آن بسیار جالب توجه و زیبا است. این کتیبه در ابعاد 92.5 در 68.8 سانتی متر، به شماره F1948.16 در موزه فریر واشینگتن نگهداری می شود. http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
تلالو خورشید هشتم در ایران هنگامی که قدوم نورانی حضرت سلطان، شاه خراسان، ایران را منور کرد، دوستداران ایشان به قصد تبرک جستن و یادبود حضور حضرت یار علیه السلام آثاری ماندگار در تارک تاریخ ثبت کردند که کم نبودند این یادگاری‌ها. قدمگاه یا گام جای امام هشتم علیه السلام از معروف‌ترین کتیبه‌های ورود آن بزرگوار به ایران است. بیشتر اوقات وقتی نام قدمگاه را می‌شنویم قدمگاه شهر نیشابور به ذهن متبادر می‌شود؛ وجه تسمیه قدمگاه، با توجه به سنگی سیاه است که جای دو پا بر روی آن نقش بسته‌ و با نام قدمگاه امام رضا علیه السلام معروف شده‌است. بنای کنونی قدمگاه نیشابور متعلق به قرن یازدهم هجری قمری است که به دستور شاه عباس صفوی با گنبد فیروزه‌ای رنگ در دو طبقه و به شکل هشت‌گوش ساخته شده. اما در طول تاریخ و پس از هجرت امام رضا علیه السلام به ایران، قدمگاه‌های زیادی به قصد تیمم و‌ تبرک و یادبود و... در شهرهای مختلف ساخته شده و این نشان از اهمیت سفر امام و علاقمندی به پیشوای هشتم شیعیان علیه السلام دارد. برخلاف تصور عمومی که فکر می‌کنند شیعه در ایران و در دوران صفویه، دارای قدرت و هویت و به تبع آن بناهای شیعی اسلامی شده، این بناهای تاریخی،قبل از حکومت شاهان صفوی نیز بوده است؛ نمونه‌ٔ آن قدمگاه حضرت امام رضا علیه السلام در توران پشت یزد است که در سال ۵۴۹ ه.ق ساخته شده و اکنون به عنوان یک اثر و کتیبه تاریخی در یکی از موزه های خارج از مرزهای ایران (فریر واشینگتن)نگهداری می‌شود. وجود این قدمگاه‌ها علاوه بر اینکه در مطالعات تاریخ اجتماعی مهم است، چند نکته را نشان می‌دهد اولا در ایران گرایش‌های شیعی آنقدر زیاد بوده که حتی در شهرسازی و آثار فرهنگی نیز بروز داشته است. ثانیا به فرض اینکه نسبت برخی از این بناها به حضرت رضا علیه السلام جعلی باشد، نشان می‌دهد که بنای اصلی ای بوده و جاعلین به قصدهای مختلف از جمله کسب درآمد و جلب نظر دلدادگان و عاشقان اهل بیت علیهم السلام و... دست به جعل زده‌اند. به هر حال باید دانست که مردم با حضور در قدمگاه‌ها، دل را تسلّا می دهند و هر قدم خود را به ضامن آهو و آرام جانشان نزدیک‌تر می‌بینند، و این عشق ورزیدن‌ها بوی تولّا می‌دهد. ✍️نجمه صالحی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
کبوتر دل ای حصن حصین، هنوز طنین صدایت و بیان توحید مشروطت در آسمان نیشابور موج می‌زند؛ خاک این شهر با عطر وجودت رنگ و بو گرفته است؛ هنوز خاک قدمهایت، طوطیای چشمان هر دل پریشان است و قدمگاهت زیارتگاه هر درمانده. ای قرآن ناطق، هرچند که آغاز فصل غریبی‌ و دوری‌ات در طوس رقم خورد، اما کوچه پس کوچه‌های خراسان، تو غریب همیشه آشنا را خوب می‌شناسند؛ خراسان با وجود تو، سرزمین عشق شد و تو سلطان آن. ای عالم آل رسول،‌ حال دلم را خوب می‌دانی، وامانده‌ام، دستم تهی است، حیرانم، حال و هوای دلم بارانی است، در دلم دردی است که با یک گوشهٔ چشم تو دوا خواهد شد؛ شمس‌الشموس برای گمشده در راه، نور می‌تابانی؟! کاش دوباره سوی تو پر بکشم! کاش دوباره درب‌های حرم و شبستان‌ها، مثل آغوشت پناهم دهند و پذیرای بی پناهی‌ام شوند. کاش انعکاس نورِ سنگفرش‌های صحن و سرایت، بر وجود تاریکم بتابد و صدای نقارهٔ حرمت، نالهٔ دل طوفانی‌ام را آرام کند. کاش دوباره کبوتر دلم، در آسمان نگاهت پرواز کند و گنبد لرزان بارگاهت، از پشت پردهٔ اشکم قطره قطره بچکد. کاش دوباره دلم را به پنجره فولادت گره بزنم و دستم دخیل ضریحت شود!! کاش دوباره کنار «باب الرضا» زمزمه صلوات خاصه را بر لبم جاری کنم و با صدای بغض آلود بگویم: الا ای حضرت نور مرا دریاب! ✍️نجمه صالحی د http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ‏ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلاَةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ‏. http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
کیف دستی روی زمین دراز کشید و کیف دستی قرمز که دوچرخه مشکی رویش بود را از زیر تخت بیرون آورد.کتاب‌های درسی‌اش را از روی میز تحریر شلوغش برداشت و داخل بزرگ‌ترین قسمت کیف گذاشت ولی کتاب ریاضی‌اش جا نمی‌شد، لبهٔ کتاب را کمی خم کرد و زیپ کیف را با زحمت بست و به سمت کمد سفید رنگ کنار دیوار رفت، کیف جیبی کوچیک سرمه‌ایش را برداشت و یک کرم و کش موی سر و آینه را داخلش گذاشت و به سمت در اتاق رفت‌. هنوز کامل خارج نشده بود، که چیزی یادش آمد، جانماز صورتی که دفعه قبلی از آنجا خریده بود را از روی تاقچه برداشت. _« فاطمه بیا دیر شده!» صدای مامان را از حیاط می‌شنید. بلند گفت:«« من آماده ام بریم !» بعد طوری که بابا بشنود، پرسید:« بابا جلوی پام رو پتو گذاشتی تا مثل تخت بشه؟» بابا که با آرامش همیشگی وسایل را در ماشین می‌گذاشت، گفت:« بله پتوها را گذاشتم...» لبخندی زد و تشکر کرد. همیشه با خودش می‌گفت:« حتما بابا دست‌های جادویی دارد که این همه وسایل را در صندوق عقب ماشین جای می‌دهد، من چند تا تکه وسیله را به زور در کیفم جا می‌دهم!!» هرچه می‌خواست به خود بقبولاند که راه طولانی است و خستگی دارد، ولی به قول مامان همیشه نیمه پر لیوان را می‌دید. خوشی‌های راه، مشاعره و بازی‌ها و خنده‌ها و...، راه را برایش نزدیک جلوه می‌داد و کوتاه‌تر از هر آنچه که فکرش را می‌کرد ... همیشه آن‌قدر در راه بودن، در کنار مامان و بابا بودن، برایش دلنشین و جذاب بود که زود رسیدن به مقصد، فراموشش می‌شد و دلش می‌خواست همیشه در راه باشند ... ولی رسیدن به این مقصد برایش فرق داشت، انتظار دیدار، دلش را بی‌تاب می‌کرد. دیدن گنبد و گلدسته‌های طلایی و نورانی و بزرگ برایش بهترین منظره‌ها و بهترین خاطره‌ها بود. انتظار دیدن صحن و سرای نورانی، کبوتر در قفس دلش را به پرواز در می‌آورد. با پا گذاشتن به بارگاه ضامن آهو، به یاد حرف مامان افتاد که گفته بود:« امام رضا علیه السلام اجازه سفر به سرزمین نینوا را صادر می‌کند ...» روبه‌روی ضریح نشست‌. در پس باران اشک، به پنجره‌های فولادی تارشده‌ٔ نگاهش خیره بود و زیر لب به امامش می‌گفت ضامنش شود و اجازه حضور در بارگاه سبط النبی علیه السلام را صادر کند. کبوتر دلش از صحن و سرای امام رضا علیه السلام به سمت بین الحرمین کوچ می‌کرد و او را دوباره روانه کربلا. سال‌ها از اولین سفرش به بارگاه امام رئوف، گذشته ولی او هنوز برای این سفر بی‌تاب است؛ هنوز امام رضا علیه السلام محبوب دل اوست، هنوز ضامن زندگی و دلخوشی‌های و خوبی‌های دنیا و آخرت اوست، هنوز پناه دل بی‌پناهان است، هنوز آبی روی آتش دل‌های پریشان است، هنوز ... یا ضامن آهو مددی!! ✍️فاطمه خانی حسینی   http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60