eitaa logo
یادداشت‌💌✍
384 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
116 ویدیو
17 فایل
تالیفات 📚 ۱عملکرد بانوان راوی‌شیعه عصر ابناء الرضا(ع) ۲روش‌های آموزش صید مروارید علم ۳زمزمه‌ قلب من ۴بر دین‌حسین ع ۵ره‌آورد پژوهش۲ ۶تاریخگذاری روایات وحی نجمه‌صالحی: مدرس‌حوزه و دانشگاه @salehi6 🌐ویراستی https://virasty.com/najmehsalehi
مشاهده در ایتا
دانلود
آرامش دل امروزه نوشتاردرمانی یکی از شیوه‌های مفید و قابل استفاده است که روانشناسان به مراجعین خود پیشنهاد می‌دهند آنچه را که در ذهن می‌چرخد،برای تخلیه روح، بر روی کاغذ بیاورند. اما با دیدن روایت پیشوای ششم امام صادق (علیه السلام) متوجه شدم معصومین (علیهم‌السلام) علاوه بر فقه و مسائل عبادی،برای تک تک حالات مردم، راهکاری ارائه داده‌اند، فقط باید دقت کرد و به کار بست. سال‌ها قبل، امام صادق (علیه السلام) نوشتار درمانی را برای آرامش دل تجویز کرده‌اند. امام صادق علیه‌السلام :«دل با نوشتن آرام می‌گیرد.» میزان الحکمه،ج۱۰،ص۴۱ 🍃من که آروم می‌شوم... شما هم امتحان کنید...🍃 ✍️نجمه صالحی http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
. باند سبز ✍فاطمه خانی حسینی نفس‌هایم را عمیق می‌کشیدم تا با تمام وجودم در حال و هوای این لحظات و روزها غرق شوم. چشمانم به ظرفِ بلوری که برق می‌زد، خیره ماند. چقدر زیبا سیب‌های بزرگی را که تمام دست را پر می‌کرد؛ در آغوش گرفته بود. دستم را دراز کردم، کوچک‌ترین سیب را برداشتم و نزدیک دهانم بردم. با دو دندان تیز جلویی‌ام به دنیای ترش و دل‌چسب درونش هجوم بردم، دقیقا طعم همان را داشت. همان سیب سبز و آبداری که چند سال پیش یکی از دوستانم از سرزمین آرزوهایم آورده بود و طعمش، مهمان همیشگی دهانم شده بود. چند وقتی می‌شدکه هر طعم سیب، بوی اسپند و آب گوارایی، روح من را به سرزمین آب و‌ عطش پرواز می‌داد؛ سرزمینی که آرزوی دیدنش را در دل داشتم و عکسش را در دیواره‌های قلبم مانند نقش انداختن تیشه بر سنگ، حک کرده بودم. در فکر آرزوی زیارت بودم و دندان‌هایم را که از ترشی سیب کُند شده بود، روی هم فشار می‌دادم‌؛ صدای‌طبل و شیپور دستهٔ عزا، من را به سمت پنجره کشاند‌. دیدار حرکت منظم و زنجیرزدن‌های هماهنگ دسته عزادار حسینی، اشک را به چشمانم هدیه داد. ناگهان از راهروی مجتمع صدای ضعیفی به گوشم رسید؛ انگار در بین این صداهای بلند، گمشده بود؛ چه ناامیدانه کمک می‌طلبید! شایدبه دنبال گوش شنوایی می‌گشت؛ شایدآن گوش شنوا، گوش من باشد؟! انگار این همان حال و هوای کربلایی بود که من می‌خواستم، یاری رساندن هنگامی که فریاد رسی نیست. آهنگ نوای «هل من ناصر ینصرنی» را می‌شنیدم، دست یاری خواستن کسی سویم دراز شده بود و صدایم می‌زد علی بیا کمک! خود را وسط راهرو دیدم، به صدا نزدیکتر شده بودم. دستم را به سمت در چوبی بردم تا بر آن بکوبم. ه‍ُرم آتش و داغی چوب سوخته، یک آن، مرا به عقب راند ولی قدرتش به اندازه‌ای نبود که داغی نیزه‌های عاشورا را از یاد ببرم. دستگیره را در دست گرفتم و با شانه‌ام ضربه‌ٔ محکمی به در وارد کردم. شعله‌های بلند و داغ آتش، مادر و دختری را که هر دو مادربزرگ بودند؛ نقش زمین کرده بود. کم‌کم فریاد کمک کمک‌شان، سکوت و سکوت شده بود. دود غلیظ، اشک چشمانم را بیشتر می‌کرد؛ باید دل به آتش می‌زدم. به سمت‌شان رفتم؛ با هر زحمتی بود آنها را کشان‌کشان به بیرون خانه بردم. نیرویم دو برابر شده بود؛ قدرت پسر شهید این خانه را هم در بازوانم حس می‌کردم. سر شانه‌هایم آتشی کوچک نشسته بود و با پارچه لباسم بازی می‌کرد؛ به تدریج آتش، با تنم نیز هم‌بازی شد و تمام وجودم را در آغوش گرفت. تنم می‌سوخت، لااقل چیزی که احساس می‌کردم از تنم مانده؛ اما وضع چشمانم بدتر بود. مثل اینکه بسوزی و بخواهی بدوی و آتشت شعله‌ورتر شود. من نمی‌دویدم، تکان نمی‌خوردم، اما با پلک زدنم بیشتر می‌سوختم و دلم می‌خواست ضجه بزنم؛ اما دهانی برای ناله نداشتم. شاید ناله زدن مانند قطره‌ای روی دردم بریزد و از آن بکاهد. هرلحظه بیشتر و بیشتر می‌سوختم و آتشم شعله‌ورتر می‌شد. پوستم سوخته بود اما آتش از درونم برخاسته بود؛ گرما و عطش روز عاشورا را کاملا حس می‌کردم، قطره‌ای آب برای کویر تنم، حکم دریا را داشت. چشمانم در دود و گرما بسته شد و در خنکای باد کولر بیمارستان، باز. تنم بی‌حس بود، دستانم رمق نداشت. آن لحظه فقط برای خداحافظی با دل مادرم و نگاه پدرم آمده بودم. دست راستم را که در بین باندها گم شده بود؛ بالا آوردم، فقط همین... همیشه از صحبت‌های هنگام خداحافظی خوشم نمی‌آمد، فکر می‌کنم حرف‌هایی که در طول مهمانی می‌زدیم خیلی مهم‌تر از کلام آخر است، مهمانی من در این دنیا تمام شده بود و حرف‌هایم نیز ... تقدیم به شهید نوجوان علی لندی 🍃متن برگزیده جشنواره فردا http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @zemzemh60
پرچم ✍️نجمه صالحی این پرچم نماد زندگی افراد مختلف و‌ متنوع، کنار هم زیر سایه نام وسط آن است. در روزگاری که حق و حقیقت در کشور، غبار گرفته است اگر متخصص نیستیم، لازم نیست وسط میدان باشیم! چون ممکن است هنگامی که غبار فتنه خوابید، متوجه شویم وسط میدان باطل ایستاده‌ایم!! بگذاریم افراد باسواد غبارشناسِ غبارشکن، چراغ به دست بگیرند؛ همین! ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
یا کافی... دیدید گاهی دیدار یک شخص، یک مکان، یک شیء، یک منظره، یا حتی یک تصویر دل‌تون رو شاد می‌کنه؟! این چند روزی که به‌خاطر پدیدار شدن غبار فتنه، اینستاگرام تقریبا غیرفعال شده، هر وقت نگاهم به صفحه اصلی ایسنتاگرام می‌افته این تصویر جلوی چشمم نقش می‌بنده و کلمه الله وسطش عجیب دلم رو آروم می‌کنه! 🍃و خدایی که به شدت کافیست!🍃 http://salehi60.blogfa.com/ ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
32.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انیمیشن فوتبالی⚽️ ☝️ پیشنهاد می‌کنم حتما تماشا کنید. خیلی زحمت کشیدند، دم همه‌ٔ سازنده‌هاش گرم! ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
واقعیت ... واقعیت، تلخ‌تر از شکست بازی ایران و امریکا، غصه و دردی بود که بعد از بازی از صدای هلهله و شادی و بوق و کرنای خیابان، به سراغم آمد! ( هر چند قطعا می‌دانم که تعدادشان به نسبت مردم ایران بسیار اندک است). غصه از اینکه چقدر آدم‌ها می‌توانند غافل باشند که علیه وطن و ریشه خود این اقدام را انجام دهند. نمی‌دانم این شادی ریشه در رذالت داشت یا جهالت!؟ شاید هر دو، نمی‌دانم! بعد که کمی فکر کردم یادم آمد نه تنها تاریخ ایران بلکه تاریخ جهان بارها شاهد این رفتارها بوده است! گاه از روی جهالت (خطای شناختی) و گاه از روی عناد و دشمنی، گاه بی ریشگی، گاه منفعت طلبی و گاه خیانت. مگر نه اینکه وقتی کودتای انگلیسی _ آمریکایی ۲۸ مرداد سال ۳۲ دولت ملی و قانونی مصدق را سرنگون کرد، عده ای در داخل برایشان سوت و کف زدند!؟ . مگر نه اینکه بسیاری از حرکت‌ها و جنبش‌های آزادی‌بخش با خیانت افراد به ظاهر خودی و دوست، شکست خوردند؟! گاندی وقتی حرکت ضد استعماری خودش را آغاز کرد یکی از مشکلاتش همین گروه خائن و وطن فروش بود! همچنین نلسون ماندلا و تمام جنبش‌های رهایی بخش تاریخ! حال که دقت می‌کنم می‌بینم این خودباختگان به قول جلال، هرهری مذهبِ التقاطیِ بی‌اصالت پدیده جدیدی نیستند! گاه در موقعیت یک فرد معمولی بروز می‌کنند و گاه در جایگاه یک فرد به ظاهر فرهیخته و اندیشمند! گاه در کسوت عوام و گاه در کسوت خواص! گاه در جامهٔ یک کارگر و گاه در لباس یک سلبریتی که با پشتوانه شهرت ضریب می‌گیرد و تصاعدی شیوعی طاعونی پیدا می‌کند .( همین طور است بصیرتمندی که طبقه و شغل و عوام و خواص نمی‌شناسد!) نمی‌دانم آیا برای این احمد کسروی‌ها و تقی‌زاده ها علاجی وجود دارد!؟ البته که به آگاهی و بیداری آن کارگر و آدم معمولی بیشتر می‌توان امید داشت! چند شب پیش شبکه نمایش فیلم سینمایی مالکوم ایکس را برای چندمین بار به نمایش درآورد اما دیدنش خالی از لطف نبود! دیالوگی که در اواسط فیلم بین مالکوم و یک فرد سیاه پوستِ ( نماینده سفید پوستها) رد و بدل شد نقطه عطف فیلم محسوب می شد( که گره از خیلی وقایع تاریخ باز می کند!) . وقتی فرد سیاه پوست از او می پرسد که چرا سیاهان را علیه نظام سفید پوستان تهییج می کند!؟ ، مالکوم در جواب می گوید: اگر این سوال را یک سفید پوست می‌پرسید می‌گفتم نسبت او به ما مثل نسبت یک گرگ به بره است، اما این سوال را یک سیاه پوست به ظاهر تحصیلکرده و تا حدی موجه در جامعه سفید پوستان پرسیده است!. در جواب می گوید : " برده‌ها دو دسته بودند برده‌های مزرعه و برده‌های خانه. برده‌های مزرعه مورد بیگاری، استثمار و ظلم بودند و در اثر فشار زیاد از هر فرصتی برای رهایی و فرار استفاده می‌کردند اما برده‌های خانه در خانه اربابان در زیرزمین یا اتاق زیر شیروانی زندگی می‌کردند، لباسی برای پوشیدن داشتند و غذایی برای خوردن( ته مانده غذای اربابان رو می خوردند!! ) و از وضع زندگی خود راضی بودند ارباب را بیشتر از خود ارباب دوست داشتند و خود را برای ارباب به آب و آتش می‌زدند. در صورت فوت او مطیع ارباب جدید بودند اگر کسی به آن‌ها می‌گفت: تو برده‌ای و مورد ظلم واقع شدی بیا فرار کن تا آزاد شوی! با تعجب می‌گفت چرا فرار کنم؟ من زندگی خوبی دارم! در انتها مالکوم به آن سیاه پوست می‌گوید : ما هنوز برده خانگی داریم..." آری ما هنوز برده خانگی داریم که به نوکر مآبی و خود حقیر بینی خو کرده‌اند و رضایت دارند! به قول هریت تابمن(خانمی که سازمانی مخفی و زیر زمینی را برای نجات بردگان ایجاد کرده بود ) : " سخت‌ترین مرحله کار ، قانع کردن یک برده به این بود که تو برده نیستی و می توانی آزاد باشی..." ✍️سمیه محسنی پ.ن:نوشته یکی از دوستان تاریخی خوش‌فکر و خوش‌قلم من که دعا می‌کنم انشاالله به زودی کانال تحلیل و یادداشت خودش رو افتتاح کنه، دعا کنید راضی بشه🙂 ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
یادداشت‌💌✍
سلام و‌نور صبح زمستانی‌تون بخیر در پست بعدی متن ارسالی یکی از دوستانم گذاشته خواهد شد. لطفا با دقت
. ✉️برای آنی ✍️زهرا سبحانی این روزها من هم باید مثل مردم سرزمینم از زن می‌گفتم، از بانویی که نمی‌شناسی، می‌گفتم، از حس مادری که تجربه نکردی و از مادرم که دیگر... دوست ندارم بگویم"نیست" چون با تو در این مورد هم عقیده‌ام که مادرها ابدی هستند و حتی اگر جسمشان نیست خاطره‌هایشان آن‌قدری زنده‌اند که تنهایی‌مان را پر کنند. با این حال ترجیح دادم برای تو بنویسم، برای تویی که "مادر‌" نقطه‌ی عطف نوشتن‌ت بود... در این یک هفته‌ای که تو را شناختم، بارها برایت دست به قلم شدم، آن‌قدر نوشتم و دور ریختم و با اگرهایم کلنجار رفتم که خروجی‌اش، فقط روانه شدن کاغذپاره‌ها به سطل بازیافت بود. آخرسر هم به خودم گفتم:«حالا یک نفر حرفی زده چرا باید برایم مهم باشد که چه می‌گوید؟!» ولی راست‌ش را بخواهی دلم نیامد که ندانسته بروی، بروی به جایی که من آنرا آغاز حیات می‌دانم و تو آخر حیات؛به‌ویژه اینکه معتقد باشی نویسنده کارش "حقیقت گفتن" باشد. شباهت من و تو کم نیست؛ هردو در سن 34سالگی اولین داستان‌هایمان دیده شد، هر دو طعم تلخ بی‌مادری را، بعد از تحمل درد و رنج یک دوره‌ی طولانی در بیمارستان‌ها، چشیده‌ایم؛ هر دو دغدغه‌ی زن‌ها را حداقل بارها در بیان تکرار کرده‌ایم و هر دو هم از اسرائیل بدمان می‌آید، اگرچه تو آن را استعمارگر می‌دانی و من آن را غاصب. با همه‌ی این‌ها، اصلا مثل هم فکر نمی‌کنیم چرا که من پایبند اصول‌ام و تو اصلا از اصول نمی‌دانی؛ همان اصولی که من آن‌ها را "حصار امن" دوران زندگی‌ام می‌دانم و تو ندانسته آن را "محدودیت مطلق" می‌خوانی؛ همانی که چهارده سالگی‌ام را در اوج حساسِ احساسات، امنیت بخشید و تو بدون آن، به فکر سقط جنینی بودی که خواسته و ناخواسته، سر راهت سبز شده بود! خاصیت حصار امن‌ام فقط این نیست؛ مثلا در زمانی که خسته از مدرسه به خانه باز می‌گشتی، پدرت را دیدی که داشت مادرت را می‌کشت! حال آنکه بازگشت من از مدرسه مواجه بود با مادری که عشق‌ش را در پختن غذای محبوب بابا، به نمایش می‌گذاشت. شاید بگویی قیاس من و تو از اساس درست نیست! به هر حال پنج دهه اختلاف سنی چیز کمی نیست، قبول! اما با همه‌ی این‌ها، اگر بخواهم تو را حتی با بی‌بی‌جانم که دقیق همسن و سال توست مقایسه کنم بازهم به تجربه‌های تلخ تو نمی‌رسد. آن زمان اگر چه ایران دستخوش بی منطقی و غرب‌زدگی پهلوی‌ها بود؛ اما با این حال مادربزرگم عروس چهارده ساله‌ی خانه‌ی مردی شده بود که برایش جان‌ فدا می‌کرد. بی‌بی جان تا خود مرگ از خوبی‌های مردش می‌گفت، مردی که در آستانه‌ی چلچلی‌اش او را به خاک، سپرده بود. نمی‌خواهم به دروغ ادعا کنم که اصلا لحظه‌ی تلخی بینشان نبوده، نه! ولی برای کسی مثل تو که معتقد است باید عاقلانه نوشت نه احساسی، منطقی‌ست که انبوه شیرینی را به پای کم تلخی، قربانی کنیم؟ این نمونه‌ها را گفتم که یادآوری کنم این همه حس خوب، اتفاقی نیست بلکه مدیون همان "محدودیت مطلق" بیان توست، یعنی همان حجاب و عفافِ اصول من! بیا صادق باشیم اگر حریم‌ها در دنیایت حفظ می‌شد، نوجوانی‌ات حرام می‌شد؟ ذهنت بستر تلخی‌های وحشتناک گذشته می شد؟ با این همه، هنوز نتوانستم بفهمم چرا هنگام دریافت جایزه‌ی نوبل ادبی 2022، از من، یعنی زن مسلمان ایرانی گفتی؟! انتظار داشتم به‌جای من از تلخی دختران هم‌وطنت بگویی که حسرت شناخت پدر و مادر در چشم‌هایشان موج می‌زند، به‌جای من، از کور شدن چشمان آن زن در شنبه‌های فرانسوی، بگویی! از خون‌های فرانسه‌ای که دامن دختران و زنان ما را با ویروسی به نام ایدز آلوده کرد، خودت را مبرا کنی! از منش حکومتت که با شعار آزادی، خانواده را پوچ کرد؛ گِله کنی! ولی فقط از من گفتی و به بهانه‌ی حمایت از من، دنیای‌ام را زیر سوال بردی! دنیایی که براساس فطرت زن، زن را ریحانه‌ی زندگی می‌داند نه خدمتکار! اگرچه باورش برایت سخت باشد ولی از حقیقت احترامی که به اندازه‌ی انسان به من می‌گذارد، کم نمی‌کند. مرا تمدن‌ساز می‌نامد و از دنیای غربی، که زن را در انحصار میله‌های جنسیت به بردگی کشانده است، شکایت دارد. این‌ها را برایت نوشتم که بدانی آزادی دنیایت را مردابی بیش نمی‌دانم که حقیقت انسان را می‌بلعد و فقط تباهی را پس می‌دهد. فقط بیا و قبل از رفتن، با بانویی آشنا شو که با گذشت چهارده قرن، هنوز مادری می‌کند، حتی برای تو، فقط بیا... 🌱پی‌نوشت: آنی ارنو برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبی2022 که در هنگام دریافت جایزه، حجاب زنان ایران را محدودیت مطلق خواند! ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @javal60
. کی گفته امکانات کمه؟ امروز در یکی از مناطق محروم قم، مشغول سرکشی مراکز اخذ رأی بودیم، با این فضای خوب در یک مدرسه ابتدایی مواجه شدیم، عکس گرفتم که به یادگار بماند! به امید اینکه همه‌ی مدارس کشور ورزشگاه دار شوند... ـــــــــ❁●❁●❀❀●❁●❁ـــــــــــ @zemzemh60
. 💥ضربت متقابل🇮🇱 ریزپرنده اثر هنرمند: امیر حسین همتی @zemzemh60
. دهه فجر؛ طلیعه آزادی و روزهای شکوه و حماسه ✍نجمه‌صالحی دهه فجر، تنها یادآور یک واقعه تاریخی نیست، بلکه تجلی ایمان، مقاومت و ایستادگی ملتی است که برای رسیدن به آزادی، با تمام وجود به میدان آمدند. خیابان‌ها آذین‌بندی می‌شوند، پرچم‌های سه‌رنگ ایران در جای‌جای شهرها و روستاها به اهتزاز درمی‌آید و سرودهای انقلابی، از مدارس، مساجد و رسانه‌ها طنین‌انداز می‌شود. مدارس و دانش‌آموزان، با برگزاری برنامه‌های فرهنگی و هنری، حال و هوای این روزها را گرم‌تر می‌کنند. دیوارهای مدرسه، پر از دست‌نوشته‌ها و نقاشی‌هایی است که با افتخار، صحنه‌های انقلاب و چهره‌های ماندگار آن را به تصویر می‌کشند. دانش‌آموزان، سرودهای انقلابی می‌خوانند و با اجرای نمایش‌ها و مسابقات فرهنگی، پیوندی عمیق‌تر با تاریخ و هویت خود برقرار می‌کنند. در مساجد و محافل مذهبی، جلسات خاطره‌گویی، تبیین دستاوردهای انقلاب و مرور اندیشه‌های امام خمینی (ره) برگزار می‌شود. سخنرانان از روزهایی سخن می‌گویند که ملت ایران، با دستان خالی اما قلبی سرشار از ایمان، توانستند بساط استبداد را برچینند و نظامی مبتنی بر استقلال و معنویت را پایه‌گذاری کنند. دهه فجر یادآور تلاش مستمر برای پیشرفت و آبادانی است. برنامه‌های فرهنگی، نمایشگاه‌های دستاوردهای انقلاب و جلسات روشنگری، فرصتی است تا نسل جدید با مفاهیم استقلال، آزادی و عدالت بیش از پیش آشنا شوند. جامعه ایران در این روزها، یکپارچه و همدل، شکوه حماسه‌ای را که روزگاری با ایثار و رشادت به دست آمد، گرامی می‌دارد. دهه فجر، نه فقط یادآور گذشته، بلکه چراغی برای آینده است؛ آینده‌ای که در سایه مجاهدت و پیشرفت، به سوی تحقق تمدن نوین اسلامی پیش می‌رود و این مسیر، با امید و ایمان، همچنان ادامه دارد… @AFKAREHOWZAVI