🍃حساب و کتاب عالم
ما همین حالا وقتی پای دفاع از تو به میان میآید، به قدری اهل حساب و کتاب میشویم که اگر کسی برای دفاع از ما همین اندازه و یا حتی کمتر از این، اهل حساب و کتاب شود، دلمان میرنجد.
همین حالا یعنی وقتی که فریاد میزنیم که زودتر بیا. همین حالا یعنی وقتی که دادمان از ظلم و ستم بلند است. همین حالا یعنی وقتی که فهمیدهایم بدون تو زمین سامان نمیگیرد.
حالا وقتی که بیایی و پای جان دادن برای تو به میان بیاید، چه قدر اهل حساب و کتاب میشویم؟ خدا میداند و با این ایمان دست و پا شکستهای که ما داریم، خودمان هم میدانیم.
ما تو را برای رفاه خودمان میخواهیم. با تو بودن اگر رفاهمان را بگیرد، تو را رها میکنیم. تلخ است؛ ولی حقیقت دارد.
خدا را شکر که تو روی جماعتی که اهل حساب و کتاب است، حسابی باز نمیکنی. 13 نفر از شما کشتۀ جماعتی شدند که اهل حساب و کتاب بودند، خدا اراده کرده که تو را نگهدارد. پس به یقین وقتی میآیی که لشکرت کامل شده باشد از مردهایی که همۀ حساب و کتابشان تو هستی. کاش من هم سرباز لشکرت میشدم.
شبت بخیر حساب و کتاب عالم!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
@abbasivaladi
وقتش رسیده برای همیشه برای سلامتخودتون و خانواده تون محصولات شیمیایی رو ترک کنید
برای شروع #عضو کانال بالا شو 👆👆
ســـــلام🌸
صبحتون پُر از عطر خدا
روز چهارشنبه تـون 🌸
معطر به بوی مهربانی
الهی
دلتـون شـاد لبتون خندان 🌸
قلبتون مملو از آرامش
صبح زیبای چهارشنبه تـون بخیر 🌸
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تربیت_فرزند
فواید قصه گفتن شبانه برای بچه ها
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تربیت_فرزند
#پرسش_پاسخ
#مشاوره
💕🔶🔶🔶🌾🔶🔶🔶💕
#بچه_ها_رو_از_چه_سنی_بهتره_کلاسهای_مختلف_ثبت_نام_کرد
سلام خانم شاکری عزیز و مهربااان❤️❤️
ظهرتون بخیر و شادی انشاالله.🥰🥰
در زمینه ای مشکل دارم.
اطرافیان بچه های کم سن رو کلاسهای متعدد ثبت نام میکنن و اکثرا موفق هستن اما من شنیدم حتی کلاسهای ورزشی هم نباید باشه درسته آیا؟؟؟؟؟
اگه الان که به نوعی بچه های ۴ تا ۷ ساله هدفی ندارن و بیکار هستن کلاس نرن زمان شروع مدرسه که بنویسیم کلاس خیلی سردرگم میشن.
اصلا بچه از چه سنی خوبه که کلاس مثلا انگلیسی یا امثالهم بره؟؟؟؟؟
🔶🌾🔶
☘️سلام
عاقبت تون بخیر و سعادتمندی... 🌹
آموزش های کلاسیک و پشت میزنشینی،،
برای کودکان زیر 6 سال توصیه نمیشه..
ایجاد محدودیت،
و سخت گیری های حین آموزش،
اضطراب و استرس کودک رو افزایش،،
و شادی و نشاط کودکانه رو کم میکنه...
و بهتره این ممنوعیت،،
برای کودکانی که خودشون هم تمایل به شرکت در این کلاس ها ندارند،، بیشتر رعایت بشه ❌
✅اما گاهی برخی از کودکان استعداد های ویژه دارند و خودشون از این آموزش ها استقبال میکنند،،
در این صورت والدین میتونند شرایط رو برای کودک آماده کنند.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#پرسش_پاسخ
#مشاوره
#تربیت_فرزند
💕🎍🎍🎍💐🎍🎍🎍💕
#مرز_بین_آموزش_مستقیم_برای_کودکان_زیر_هفت_سال_کجاست
سلام خانم شاکری.من در مورد مرز بین فاصله آموزش مستقیم و غیر مستقیم که برای زیر ۷ سال باید رعایت بشه خیلی ابهام دارم. و اینکه الان بیشتر آموزشهای تلویزیون و اطرافیان مستقیم هست .
هیچ کلام مستقیمی نباید گفته بشه؟ خصوصا که بچه ها با کلام مستقیم آشنا شدن
تا چه حد میشه از کلام استفاده کرد؟
🎍💐🎍
☘️ سلام عزیزم،،
☘️ابهام برای چی مامان؟! 😄😄
کدوم بزرگواری گفته نیاید آموزش مستقیم داد؟؟!
اصلا میدونید عزیز،،
👈 *کودکان زیر 7 سال به مرحله رشد هوش انتزاعی نرسیدند* و نمیتونند پشت یک چیز رو ببینند و منظور رو درک کنند،،
✅ به خاطر همین ظاهر بینی و سطحی نگری،،
*آموزش مستقیم، شفاف و ساده ارجحیت داره* ✅
فقط اینکه مفاهیمی که در این سن آموزش داده میشه،،
👈مفاهیم ساده، ابتدایی و با کلام شفاف هست.✔️
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#تربیت_فرزند
#آیا_اختلاف_عقیده_والدین_در_تربیت_فرزند_تاثیر_دارد
در مورد اختلاف روش فکری و عملی پدر و مادر هم تا جایی که زمان اجازه میده نکاتی رو بفرمایید. اختلافات خصوصا در مواردی که نگران تربیت و آینده بچه ها هستیم خیلی اذیت کننده ست.
☔💦☔
☘️ اختلاف عقیده والدین در تربیت فرزندان،،
بسیار آسیب زننده است. ❌
گاهی این اختلافات در موارد جزئی هست که میشه ازش گذشت،،
اما گاهی در موارد اصلیه،،
❎مثل اعتقادات و بحث اخلاق و تربیت،،
که بسیار مشکل ساز خواهد شد.
*صبر، حوصله و آرامش والدین و رعایت اقتدار پدر و محبت به مادر در خانواده*،،
در حل تعارض ها بسیار کمک کننده ست. ✔️
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#جانم_میرود
به قلم فاطمه امیری
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#جانم_میرود #قسمت162 ــ خیلی پرویی مهیا !! با سرفه ی دکتر به خودشان آمدند: ــ این دستتون قبلا آسیب
#جانم_میرود
#قسمت163
شهاب لبخندی زد و سعی کرد فضای غمگین به وجود آمده را عوض کند؛
ــ خانمی توجه کردی دستامونو باهم ست کردیم؟؟؟
مهیا نگاهی به دست گچیش انداخت و نگاهش را به دست پانسمان شده ی شهاب سوق داد
لبخند غمگینی زد و زمزمه کرد:
ــ چقدر بد،چرا باید تو اینطور چیزایی ست کنیم
قلب شهاب از ناراحتی و غمگین شدن مهیا به درد آمد اما کاری نمیتوانست بکند مهیا به چهره ی خسته شهاب نگاهی انداخت ؛
ــ خب پس تو برو استراحت کن ،گفتی مراسم فردا ست؟؟
ــ آره ساعت۶عصر
ــ خیلی هم عالی.پس فردا میبینمت
شهاب از جایش برخاست و با چشم های سرخ از خستگی لبخندی زد و گفت:
ــ ان شاء الله
مهیا تا در شهاب را بدرقه کرد و سریع به اتاق برگشت
**
مهیا منتظر شهاب رو به روی آینه نشسته بود نگاهی به لباسش انداخت تا از مرتب بودن تیپش مطمئن شود با اینکه با سختی توانست لباس تن کند اما از تیپش راضی بود.
اینبار حساسیت بیشتری به پوشش خود داد زیرا اولین بار است به عنوان همسر پاسدار شهاب مهدوی
به مراسم می رفت و کمی استرس داشت .
با صدای آیفون کیفش را برداشت و به پایین رفت با دیدن شهاب سریع سوار ماشین شد و سلام کرد
ــ سلام به روی ماهت خانومی
مهیا لبخند نگرانی زد
ــ چیزی شده مهیا؟دستت درد میکنه؟
ــ نه چیزی نیست.
ــ مهیا رنگت پریده،بعد میگی چیزی نیست!!
ــ نمیدونم شهاب استرس دارم،همش حس میکنم قراره اتفاقی بیفته!
ــ چیزی شده؟کسی حرفی زده؟
ــ نه اصلا،ولی نمیدونم چم شده!
ــ صلوات بفرست،چیزی نیست
مهیا صلواتی زیر لب زمزمه کرد .
تا رسیدن به دانشگاه مهیا حرفی نزد و سعی کرد با تماشای مردم وپاساژها ذهن خودش را از این موضوع منحرف کند که چندان موفق نبود.
دست در دست شهاب وارد دانشگاه شدند،آقایون و خانم هایی که هم شهاب و هم مهیا را می شناختند اما نه به عنوان دو همسر،با دیدن آن ها و دستان در هم گره خوردنشان برای چند ثانیه شوکه می شدند اما سریع تبریک می گویند .
بعد از سلام و احوالپرسی با دوستان،به سمت سالن آمفی تئاتر رفتند،قسمت مخصوص خانواده روی دو صندلی نشستند که آرش و نامزدش هم کنار آن ها جای گرفتند .
مراسم با شکوهی بود زحمات شبانه روزی بچه ها جواب داده بود ،و مهیا چقدر دوست داشت تا آخر پا به پای شهاب و بقیه می ماند و کار می کرد ولی همان زمان نسبتا طولانی که حضور داشت
بیشتر کارهای مهم را انجام داد بود .
با صدای مجری که از بزرگان مجلس درخواست کرده بود به روی جایگاه بیایند تا از افردا تقدیر کنند
به خودشان آمدند،مهیا دست شهاب را فشرد،شهاب گوشش را به مهیانزدیک کرد که مهیا آرام زمزمه کرد :
ــ شانس بیاری صدام نکنن،والا از همین پله ها میفتم .اولا تو این وضعیت هم باید بیخیال آبروت بشی چون ابرو برا نمیمونه.دوما باید ببریم پامو گچ بزنن
شهاب ریز ریز میخندید که مهیا نیشگونی از دستش گرفت ؛
ــ نخند
با صدای مجری دیگر شهاب نتوانست حرفی بزند
ــ از زوج فرهنگی و جهادی که برای این برنامه زحمت زیادی کشیدند دعوت میکنم که به روی جایگاه
بیایند.سید شهاب مهدوی و بانو خانم مهیا رضایی
با صدای صلوات مهیا و شهاب دوشا دوش به سمت جایگاه رفتند و با گرفتن لوح تقدیر به جای خود برگشتند
****
هوا تاریک شده بود ومراسم به پایان رسیده و شهاب و مهیا بعد از خداحافظی به طرف ماشین رفتند
به محض سوار شدند مهیا شروع کرد؛
ــ وای شهاب باورم نمیشه!!
شهاب ماشین را راه انداخت و گفت:
ــ چیو باورت نمیشه خانمی ؟؟
ــ اینکه نیفتادم
شهاب بلند خندید
ــ شانس اوردی والا دیگه شوهر خوبی مثل منو از دست میدادی
مهیا با حرص محکم به بازویش کوبید که خنده شهاب بلندتر شد
تا رسیدن به خانه، شهاب دست از حرص دادن مهیا نکشید.به محض پیاده شدن از ماشین مهیا با تعجب به در باز خانه نگاهی انداخت ،شهاب به سمتش آمد و با هم وارد خانه شدند .
با دیدن مادر زهرا که در آغوش شهین خانم گریه می کرد و مریم لیوان آب قند را هم میزد با ترس زمزمه کرد:
ـــ دیدی شهاب،دیدی گفتم،استرسم الکی نبود
شهاب دستان سرد مهیا را در دست گرفت و فرشد؛
ــ آروم باش بریم ببینیم چی شده!!
مادر زهرا با دیدن مهیا زجه زد و فریاد زد ؛
ــمهیا دیدی زهرا بدبخت شد ؟؟دیدی این نازی بدبختش کرد
با امدن اسم نازی مهیا احساس کرد دیگر توان ایستادن روی پاهایش را ندارد اتفاقات ان روز شوم مانند فیلم از کنار چشمش در حال عبور بودند شهاب سریع متوجه حال بد مهیا شد سریع کمکش کرد تا روی تخت بشیند مهیا با چشمان اشکی به شهاب زل زدو با ترس زمزمه کرد:
ــ شهاب ،نازی برگشته
از.لاڪ.جیــغ.تـا.خــــدا
ادامه.دارد....
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
بامــــاهمـــراه باشــید
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🍃پدر مهربانم
راهی نشانم بده که جز تو به هیچ کسی دل نبندم و به جز مهربانی تو چشم به مهربانی هیچ کسی ندوزم. چرا سرخورده شدنها ادبم نمیکند. خستهام از این همه پتکی که بر سرم خورد و آدمم نکرد.
راهی نشانم بده که در میان آدمها جز به قول و وعدۀ تو، به قول کسی اعتنا نکنم و در انتظار ایستادن پای عهد هیچ کسی ننشینم. خستهام از این همه همه منتظر نشستنهای بیفایده.
راهی نشانم بده که برای خوشامد هیچ کسی جز تو کاری نکنم و برای به دست آوردن دل کسی جز تو قدمی برندارم. خستهام از این همه قدم برداشتنهای بیحاصل.
کاش باور میکردم که تو تنها کسی هستی که برایم میمانی. چرا هر چه برایم غصه خوردی، آدم نشدم؟ التماس میکنم خسته نشو از من. یک روز آدم میشوم ان شاء الله.
شبت بخیر پدر مهربانم!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
🍀
قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاء
وقتی ڪه دلت تنگ می شود،به آسمان نگاه ڪن ...
بقره ۱۴۴
_________
خدایم!!!
وقتی یادت میڪنم
دنیایم بوی عطر تو را می گیرد
دیوارها گل می دهند،
پنجره ها #عاشق می شوند
و خانه ام خوشبخت!
و
برای تمام خستگی هایم،
یڪ صندلی روبه روی تو ڪافیست!
و این ذوق نشینی هر روز من ست با تو.... ☘️
الهی به امید تو
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#آقایان_بخوانند
#آقایان_بدانند
نوازش یک زن به او قدرت و انگیزه برای زندگی کردن میبخشد. یک زن همیشه دوست دارد از عشق همسرش نسبت به خودش مطمئن شود.
#همسرداری
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══