eitaa logo
💕زندگی عاشقانه💕
26.4هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
83 فایل
ازحسین بن علی هرچه بخواهی بدهد توزرنگ باش وازونسل علی دوست بخواه👪 مباحث و دوره های #رایگان تخصصی #همسرداری، #تربیت_فرزند، و.. ادمین تبلیغ @yamahdi85 📛استفاده ازمطالب فقط با #لینک_کانال جایزست❎ 👈رزرو تبلیغات↙ @tab_zendegiashghane
مشاهده در ایتا
دانلود
🧕🏻🧔🏻 سرزنش و سرکوفت آفت زندگی اند‼️ یکی از رفتارهای مخربی که اثرات زیان‌آور و جبران‌ناپذیری بر روابط بین همسران جوان به خصوص در دوران عقد داره سرزنش و تحقیر و خرد کردن شخصیت یکدیگر است: - "صد بار گفتم این کار رو نکن!" - " گوش نکردی حالا بکش!" - "تو همینی دیگه!" - " می‌‌دونستم این جوری میشه..." - "بفرما اینم نتیجه‌ی هنر جناب‌عالی!" اگر همه‌ی ما می‌توانستیم گاهی خود را به جای طرف مقابل‌مان بگذاریم شاید خیلی از مشکلات و مسائل لاینحل زندگی هرگز اتفاق نمی‌افتاد. سرزنش و سرکوفت زدن به یکدیگر خصوصاً در دوران عقد و یکی از بزرگ‌ترین آفت‌های زندگی زناشویی به شمار می‌رود.   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
💍 زن در منزل شوهر جز خدا پناهی ندارد ، حتی نبايد به اوگفت بالای چشمت ابروست😌😍 👈 وگرنه وارد جنگ باخدا شده‌ايم‼️ 📝   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دکتر چطور زندگی مشترک رو از حال و هوای یکنواخت دربیاریم؟؟؟   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
تزیین حلوا مطالب امروز کانال هنرکده فقط سفره آرایی و میوه آراییه😍😍 هر روز در کانال هنرکده با یسری مطالب جذاب در خدمتیم https://eitaa.com/joinchat/2300248080C44701a85d4
💥 برگرفته از حوادث خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بی‌نظیر سپهبد شهید در قالب داستانی عاشقانه روایت شده است. نویسنده : فاطمه ولی نژاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#تنها_میان_داعش #قسمت39 💠 چند نفری عباس را دوره کرده و یکی با اسلحه به سر عمو می‌کوبید تا نقش زمین
💠 پشتم به دیوار اتاق رسیده بود، دیگر راه فراری نداشتم و او درست بالای سرم رسیده بود. به سمت صورتم خم شد طوری که گرمای نفس‌های را حس کردم و می‌خواست بازویم را بگیرد که فریادی مانعش شد. نور چراغ قوه‌اش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد :«گمشو کنار!» داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض کرد :«این سهم منه!» 💠 چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حکم کرد :«از اون دوتایی که تو حیاط هستن هر کدوم رو می‌خوای ببر، ولی این مال منه!» و بلافاصله نور را به صورتم انداخت تا چشمانم را کور کند و مقابلم روی زمین نشست. دستش را جلو آورد و طوری موهایم را کشید که ناله‌ام بلند شد. با کشیدن موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه کرد :«بهت گفته بودم تو فقط سهم خودمی!» صدای نحس عدنان بود و نگاه نجسش را در نور چراغ قوه دیدم که باورم شد آخر اسیر هوس این شده‌ام. 💠 لحظاتی خیره تماشایم کرد، سپس با قدرت از جا بلند شد و هنوز موهایم در چنگش بود که مرا هم از جا کَند. همه وزن بدنم را با موهایم بلند کرد و من احساس کردم سرم آتش گرفته که از اعماق جانم جیغ کشیدم. همانطور مرا دنبال خودش می‌کشید و من از درد ضجه می‌زدم تا لحظه‌ای که روی پله‌های ایوان با صورت زمین خوردم. 💠 اینبار یقه پیراهنم را کشید تا بلندم کند و من دیگر دردی حس نمی‌کردم که تازه پیکر بی‌سر عباس را میان دریای دیدم و نمی‌دانستم سرش را کجا برده‌اند؟ یقه پیراهنم در چنگ عدنان بود و پایین پیراهنم در خون عباس کشیده می‌شد تا از در حیاط بیرون رفتم و هنوز چشمم سرگردان سر بریده عباس بود که دیدم در کوچه شده است... ✍️نویسنده:   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
💠 بدن بی‌سر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار دیوار جمع کرده بودند. اما عدنان مرا برای خودش می‌خواست که جسم تقریباً بی‌جانم را تا کنار اتومبیلش کشید و همین که یقه‌ام را رها کرد، روی زمین افتادم. گونه‌ام به خاک گرم کوچه بود و از همان روی زمین به پیکرهای بی‌سر شهر ناامیدانه نگاه می‌کردم که دوباره سرم آتش گرفت. 💠 دوباره به موهایم چنگ انداخت و از روی زمین بلندم کرد و دیگر نفسی برای ناله نداشتم که از شدت درد، چشمانم در هم کشیده شد و او بر سرم فریاد زد :«چشماتو وا کن! ببین! بهت قول داده بودم سر پسرعموت رو برات بیارم!» پلک‌هایم را به سختی از هم گشودم و صورت حیدر را مقابل صورتم دیدم در حالی که رگ‌های گردنش بریده و چشمانش برای همیشه بسته بود که تمام تنم رعشه گرفت. 💠 عدنان با یک دست موهای مرا می‌کشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجه‌های دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریده‌اش را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم می‌لرزید. در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط حیدر می‌توانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بلاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا کردم :«گفتی مگه مرده باشی که دست به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، آوای صبح در گوش جانم نشست. ✍️نویسنده:   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
🌹 🌹 🌹 ثواب تلاوت این صفحه هدیه به   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
بیا بیا که جان ما به لب رسید شد تلف سپید گشت چشم ما به ره ز انتظارها شبتون نورانی   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام میدهم از بام خانہ سمٺ حرم چہ میشود ڪہ بیایم منم قدم بہ قدم یڪ طلبیدن براے تو سهل اسٺ حرم نرفتہ بمیرم براے من سخٺ اسٺ   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹 * وقتی باصداي بلند می گید انقدر داااااد نزن سرم رفت، سااااااكت!... * 👈 پیامی که فرزند شما دریافت می کنه اینه: داد زدن كار بديه تو نبايد داد بزني، اما من می تونم داد بزنم چون زورم از تو بيشتره!!! 👈 فرزندان ما در آینده، شخصیتی خواهند داشت شبیه خود ما؛ پس اگه رفتاری رو در فرزندمون نمی پسندیم، بهتره به رفتار خودمون دقت و توجه بیشتری داشته باشیم 💥 داد زدن سر کودک شاید توجهش رو جلب کنه اما کار درست رو بهش یاد نمیده بلکه اینطوری یاد میگیره با داد زدن به اهدافش برسه 📌 ضمن اینکه اگه ما بخوایم مدام داد بزنیم، کم کم حرف هامون هم برای کودک بی اثر خواهد شد و روز به روز مجبوریم بلندتر داد بزنیم و خدایی نکرده یک روز کار به جایی میرسه که به جرم حرف گوش نکردن، دست روش بلند کنیم... 😔 👈 پس سعی کنیم تا کار به اون جاهای باریک نکشیده همین اول خودمون رو کنترل کنیم و حداقل داد نزنیم!...   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
🌹👶🏼🌹👶🏼🌹👶🏼🌹👶🏼🌹👶🏼 #تربیت_فرزند #گرفتن_از_پوشک #قسمت16 #تجربه_موفق_یک_مادر #ترس_از_دستشویی ادامه ی
👶🏼🌹👶🏼🌹👶🏼🌹👶🏼🌹👶🏼🌹 ادامه ی تجربه ی موفق؛ رهایی از پوشک معمولا بچه ها بعد از گذشت دو هفته پیشرفت چشمگیری می کنن و بخش زیادی از کار رو یادمیگیرن و می تونن مدت زمان بیشتری خودشون رو کنترل کنن و فاصله زمانی دستشویی رفتن هاشون خیلی بیشتر میشه و کار بسیار راحت تر میشه 👌 حتی اگه خونه رو سفره کشی کردید می تونید همه رو جمع کنید و به شکل اول برگردونید شما می تونید تا یک ماه خودتون ببریدش دستشویی ولی بعد از اون معمولا بچه ها خودشون دستشویی داشته باشن میگن😊 حتی بعضی بچه ها هم بعد از دو هفته یاد میگیرن که بگن به هر حال متفاوت هستن و شما می تونید هر وقت خواستید یک تستی بکنید و مثلا یک مرتبه نبریدش ببینید بالاخره میگه یا بعد از چندین ساعت خودش رو خیس می کنه. 😉👌 🔑قانون های لازم: لازمه که در همون هفته های اول قوانینی به بچه ها آموزش داده بشه که این قوانین به واسطه ی سنشون به راحتی توسط اونا پذیرفته میشه و در پذیرشش چون و چرا نمی یارن. این قوانین عبارتند از: ♦️👈1- بچه های کوچیک معمولا روی سنگ توالت نمی نشینن و کنار سنگ کارشون رو انجام میدن. همونطور که می دونید رو به قبله یا پشت به قبله نباید دستشویی کرد یعنی در موقع ادرار و دستشویی کردن نباید شکم یا سینه رو به قبله یا پشت به قبله باشه درسته که بچه های کوچیک تکلیفی ندارن اما خوبه که از همون کوچیکی این آموزش رو بهشون بدیم که باید در جهت خاصی بشینن. من از همون اول بهش گفتم از کدوم طرفی بشینه درسته و برچسب هایی که براش می چسبوندم رو به دیواری می چسبوندم که وقتی جلوی اون میشینه در جهت قبله نباشه. بعضی وقتا هم که اشتباه می نشست بهش میگفتم از کدوم طرفی باید می نشستی؟ یا اگه گفتی از کدوم طرفی درست بود؟ خودش سریع در جهتی که آموزش داده بودم می نشست. البته بعضی وقتا بازیگوشی میکرد و با لبخندی معنی دار عمدا در جهت دیگه ای می نشست و من میگفتم نه اشتباه بود! اگه گفتی کدوم طرفی درست بود؟ و اون در انواع جهت ها می نشست تا جهت درست رو انتخاب کنیم. ♦️👈 2- اگه بچه ها از لگن استفاده می کنن باید سعی کنیم که از ابتدا با لگنش رابطه ی خوبی برقرار کنن. مثلا بچه ی من روز اولی که دستشوییش رو توی لگن انجام داد با دیدن اونا توی لگن از لگنش بدش اومد و گفت که لگن کثیفه!😣 من به مدت دو هفته لگنش رو پنهان کردم تا یادش بره و بعد که آوردمش، قسمت داخلی لگل رو در آوردم و اجازه دادم تا دستشویی هاش رو کف دستشویی بریزه. می تونید لگن رو تزیین کنید تا اون رو بیشتر دوست داشته باشه.👌 ♦️👈 3- توی فصل سرما دقت داشته باشید که سطح لگن سرد نباشه تا با نشستن روی اون پاهاش سرد نشه و از اون فراری نشه. اگه قسمت رویی لگن جدا میشه میتونید اون رو بشویید و نزدیک شوفاژ بذارید و وقتی می خواهید برید به دستشویی اون رو که کاملا گرم هست روی لگن بذارید حتی می تونید با کمک پارچه و مقداری پنبه یه سطح نرم برای روی لگن بدوزید و اون رو کنار شوفاژ بذارید و وقتی می خواهید به دستشویی برید اون رو روی لگن بذارید و حتی می تونید اسم «بالش لگنی» رو براش انتخاب کنید.👌 ♦️👈 4- معمولا بچه ها دوست دارن زیاد آب بریزن می تونید بهش کلمه ی اسراف رو یاد بدید و بگید زیاد آب بریزیم اسراف میشه، فرزند من که کارش به جایی رسیده که به خود من هم تذکر میده مامان شیر آب رو ببند اسراف میشه!😳 ♦️👈 5- بهش یاد بدید که وقتی وارد دستشویی شدیم باید در دستشویی رو ببندیم که کسی ما رو اونجا نبینه! می تونید از اون بند شعر کتاب مامان بیا جیش دارم که درباره ی خرس سفید خسته نوشته شده هم کمک بگیرید فقط به جای در خونه رو نبسته بگید در دستشویی رو نبسته😄😄😄   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👶🏼🌹👶🏼🌹👶🏼🌹👶🏼🌹👶🏼🌹 ادامه ی تجربه ی موفق؛ رهایی از پوشک ♦️👈 6- اوایل پروژه می تونید شلوار و لباس زیرش رو دربیارید، ولی وقتی یه کم راه افتاد می تونید یادش بدید که شلوارش رو تا نصفه پایین بکشه و پاچه هاش رو به منظور مسایل امنیتی بالا بزنه و بشینه و دستشویی کنه. اینطوری برای مواقعی که کسی بیرون از دستشویی هست خوبه! توجه داشته باشید که حیا امری هست که از بچگی به بچه هامون هدیه می دیم، با گفتن این که اشکال نداره و این حرفها خیلی چیزها رو براشون عادی جلوه میدیدم و بعدا توی بزرگسالی نباید توقع داشته باشیم که خیلی کارها رو بکنه و یا نکنه! قانون «کسی نباید ما رو بدون لباس زیر ببینه» از جمله قوانینی هست که اگه توی کودکی به بچه گفته بشه و براش عادی بشه، جلوی خیلی از سوالاتش رو می گیره و بچه توی دوگانگی قرار نمی گیره که مثلا چطور تا دیروز اشکال نداشت که بقیه منو بدون لباس زیر ببیند ولی الان اهمیت پیدا کرده و از این حرفها!😳😳😳😳 یک حسن دیگه ای که وجود داره که بچه ها یاد بگیرن لباسشون رو نصفه بکشن پایین و کارشون رو انجام بدن اینه که اینطوری دیگه آلت تناسلی خودشون رو نمی بینن و کمتر روش حساس میشن و به فکر بررسی اون میفتن!!!!😳😳😳😳 البته برای اینکه این مساله رو بهشون یاد بدید که لباسشون رو کامل در نیارن خیلی عجله نکنید و بهش فشار نیارید، وقتی که دیگه توی دستشویی رفتن حسابی راه افتاد فقط و فقط با روش های تشویقی و انگیزه دادن یادش بدید که لباسش رو تا بالای زانوش بکشه پایین و بنشینه و راحت کارش رو انجام بده . ✅ مثلا من وقتی فرزندم به طور کامل فرآیند دستشویی رفتن رو یاد گرفت بهش گفتم آفففففرین تو دیگه خیلی بزرگ شدی و همه ی کارهای دستشویی رفتن رو بلد شدی فقط یه کار مونده که اگه اون رو هم یاد بگیری دیگه همه چی رو بلدی و اون با هیجان پرسید چه کاری؟ ... و اینجا بود که زدم به هدف و گفتم اینکه بتونی مثل آدم بزرگا لباست رو نصفه دربیاری و کارت رو انجام بدی، بعد از مدتی خودش بهم پیشنهاد داد که این کار رو یادش بدم و من هم شدیدا استقبال کردم و جهت انگیزه دادن بیشتر شب برای آقای پدر تعریف کردیم و کلی تشویقش کردیم. از اون به بعد هم هر وقت خودش میگفت میخواد لباسش رو نصفه دربیاره من استقبال میکردم تا کم کم خودش به این نتیجه رسید که چقدر اینطوری راحت تر هست 😉👌 ♦️👈 7- سعی کنید تا اونجاییکه می تونید بچه ها فقط با خودتون به دستشویی بروند و نسبت به بقیه حیا داشته باشند . و به هیچ وجه دخترها رو با پدرها به دستشویی نفرستید چون این کار عوارض خیلی بدی روی روحیه ی دخترتون خواهد داشت. ولی در مورد آقا پسرها بد نیست تا اونجاییکه می تونید حداقل بعد از سن سه سالگی آقای پدر محترم خانواده این مسئولیت رو تقبل کنند. البته اگه زحمتی براشون نباشه 😉 ♦️👈8- می تونید بهش یاد بدید که بعد از شستشو بهتره خودش رو خشک کنه تا مثلا لباسش خیس نشه. ♦️👈9- شستن دست ها قبل از خارج شدن از دستشویی هم خیلی نکته ی مهمی هست، می تونید براش چهارپایه ای تهیه کنید تا وقتی می خواد دست هاش رو بشوره بره روی اون و قدش به شیر آب برسه یا حتی اگه محیط دستشویی تون خیلی کوچیکه می تونید از اون چهارپایه های کم جا و تاشو بگیرید. ♦️👈10- اگه به خشک کردن دست ها با حوله هم حساس هستید می تونید از این آویزهای عروسکی بگیرید و براش آویزون کنید تا بیشتر تشویق بشه ازش استفاده کنه. ♦️👈11- یک مساله ای که معمولا وقتی بچه ها بزرگتر میشن، مامان ها باهاش درگیر هستن اینه که قبل از بیرون رفتن از خونه یا قبل از خواب باید بچه ها به دستشویی برن اما مقاومت می کنن. 👌 شما می تونید همین مساله رو به عنوان یک قانون در همین سن بهشون یاد بدید تا وقتی بزرگتر شدن این مساله براشون عادی شده باشه. من وقتی می خواستم ببرمش بیرون از خونه، بهش گفتم که آدما قبل از بیرون رفتن از خونه و قبل از خواب باید برن دستشویی و دلشون رو خالی کنن که راحت باشن و این نکته رو توی قصه هایی که براش تعریف میکردم میگفتم. فرزندم الان این مساله براش به عنوان یک قانون جا افتاده، امیدوارم وقتی بزرگتر شد هم همینطوری بمونه😉 ♦️👈12- همونطور که می دونید یکی از مستحبات درون دستشویی خواندن دعای مخصوص دستشویی هست. می تونید حتی در حال پایین کشیدن لباسش اون رو آهنگین بخونید . چون این دعا خودش آهنگینه بچه ها ازش خوششون میاد و براشون حکم بازی رو داره. خوندن این دعا باعث میشه که شیاطین به اندام نگاه نکنند و همین نکات ریز می تونه توی تربیت جنسی و آرامش فرزندتون و خودتون تاثیر خوبی داشته باشه: 😇بسم الله و بالله اعوذبالله من الرِجسِ النَجِسِ الخَبیثِ المُخبِثِ الشیطان الرجیم😇   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹 وقتی همه کارهای کودک را به او یادآوری می کنیم... دست هات رو شستی؟ 👏 مشق هات رو نوشتی؟ 🙇🏻‍♀ جوراب هات رو درآوردی؟ 🧦 دستشویی نداری؟ 🚽 مسواکت رو زدی؟ و... 👈 در اینصورت بچه ها وابسته به تذکرات ما می شوند و تا به آن ها یادآوری نشود کارهایشان را انجام نمی دهند و مدام باید آن ها را هُل داد!... بهتر است سعی کنیم تا جایی که می توانیم از روش های دیگرِ گفتگو با فرزند که قبلا مفصل در مورد آن صحبت کردیم استفاده کنیم.   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥 برگرفته از حوادث خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بی‌نظیر سپهبد شهید در قالب داستانی عاشقانه روایت شده است. نویسنده : فاطمه ولی نژاد ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma ═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#تنها_میان_داعش #قسمت41 💠 بدن بی‌سر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار دیوار جم
🍃🌸 *﷽ 🌸🍃 💠 عدنان وحشتزده دنبال صدا می‌گشت و با اینکه خانه ما از مقام (علیه‌السلام) فاصله زیادی داشت، می‌شنیدم بانگ اذان از مأذنه‌های آنجا پخش می‌شود. هیچگاه صدای اذان مقام تا خانه ما نمی‌رسید و حالا حس می‌کردم همه شهر حضرت شده و به‌خدا صدای اذان را نه تنها از آنجا که از در و دیوار شهر می‌شنیدم. 💠 در تاریکی هنگام ، گنبد سفید مقام مثل ماه می‌درخشید که چلچراغ اشکم در هم شکست و همین که موهایم در چنگ عدنان بود، رو به گنبد ضجه زدم و به حضرت التماس می‌کردم تا نجاتم دهد که صدای مردانه‌ای در گوشم شکست. با دست‌هایش بازوهایم را گرفته و با تمام قدرت تکانم می‌داد تا مرا از کابوس وحشتناکم بیرون بکشد و من همچنان میان هق هق گریه نفس نفس می‌زدم. 💠 چشمانم نیمه باز بود و همین که فضا روشن شد، نور زرد لامپ اتاق چشمم را زد. هنوز فشار انگشتان قدرتمندی را روی بازویم حس می‌کردم که چشمانم را با ترس و تردید باز کردم. عباس بود که بیدارم کرده و حلیه کنار اتاق مضطرّ ایستاده بود و من همین که دیدم سر عباس سالم است، جانم به تنم بازگشت. 💠 حلیه و عباس شاهد دست و پا زدنم در عالم خواب بودند که هر دو با غصه نگاهم می‌کردند و عباس رو به حلیه خواهش کرد :«یه لیوان آب براش میاری؟» و چه آبی می‌توانست حرارت اینهمه را خنک کند که دوباره در بستر افتادم و به خنکای بالشت خیس از اشکم پناه بردم. ✍️نویسنده:   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══
صدای اذان همچنان از بیرون اتاق به گوشم می‌رسید، دل من برای حیدرم در قفس سینه بال بال می‌زد و مثل همیشه حرف دلم را حتی از راه دور شنید که تماس گرفت. 💠 حلیه آب آورده بود و عباس فهمید می‌خواهم با حیدر خلوت کنم که از کنارم بلند شد و او را هم با خودش برد. صدایم هنوز از ترس می‌تپید و با همین تپش پاسخ دادم :«سلام!» جای پای گریه در صدایم مانده بود که از هم پاشید، برای چند لحظه ساکت شد، سپس نفس بلندی کشید و زمزمه کرد :«پس درست حس کردم!» 💠 منظورش را نفهمیدم و خودش با لحنی لبریز غم ادامه داد :«از صدای اذان که بیدار شدم حس کردم حالت خوب نیس، برای همین زنگ زدم.» دل حیدر در سینه من می‌تپید و به روشنی احساسم را می‌فهمید و من هم می‌خواستم با همین دست لرزانم باری از دلش بردارم که همه غم‌هایم را پشت یک پنهان کردم :«حالم خوبه، فقط دلم برای تو تنگ شده!» 💠 به گمانم دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمی‌شد که به تلخی خندید و پاسخ داد :«دل من که دیگه سر به کوه و بیابون گذاشته!» اشکی که تا زیر چانه‌ام رسیده بود پاک کردم و با همین چانه‌ای که هنوز از ترس می‌لرزید، پرسیدم :«حیدر کِی میای؟» 💠 آهی کشید که از حرارتش سوختم و کلماتی که آتشم زد :«اگه به من باشه، همین الان! از دیروز که حکم اومده مردم دارن ثبت نام می‌کنن، نمی‌دونم عملیات کِی شروع میشه.» و من می‌ترسیدم تا آغاز عملیات تعبیر شود که صحنه سر بریده حیدر از مقابل چشمانم کنار نمی‌رفت... ✍️نویسنده:   ═══✼🍃🌹🍃✼══ @zendegiasheghane_ma   ═══✼🍃🌹🍃✼══