💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت56 💠 سری به نشانه منفی تکان داد و از #وحشت چشمانم به شوهرم شک کرده بود که دو
#دمشق_شهرعشق
#قسمت57
💠 و گمان کرده بود من هم از اهل سنت هستم که با شیرینزبانی ادامه داد :«خیال کردن میتونن با این کارا بین ما و شما #سُنیها اختلاف بندازن! از وقتی میبینن برادرای اهل سنت هم اومدن کمک ما #شیعهها، وحشیتر شدن!»
اینهمه درد و وحشت جانم را گرفته بود و مصطفی تلخی حالم را با نگاهش میچشید که حرف رفیقش را نیمه گذاشت :«یه لحظه نگهدار سیدحسن!» طوری کلاف کلام از دستش پرید که نگاهش میخ صورت مصطفی ماند و بلافاصله ماشین را متوقف کرد، از نگاه سنگین مصطفی فهمید باید تنهایمان بگذارد که در ماشین را باز کرد و با مهربانی بهانه چید :«من میرم یه چیزی بگیرم بخوریم!»
💠 دیگر منتظر پاسخ ما نماند و به سرعت از ماشین پیاده شد. حالا در این خلوت با بلایی که سعد سرش آورده بود بیشتر از حضورش #شرم میکردم که ساکت در خودم فرو رفتم. از درد سر و پهلو چشمانم را در هم کشیده بودم و دندانهایم را به هم فشار میدادم تا نالهام بلند نشود که لطافت لحنش پلکم را گشود :«خواهرم!»
چشمم را باز کردم و دیدم کمی به سمت عقب چرخیده است، چشمانش همچنان سر به زیر و نگاهش به نرمی میلرزید. شالم نامرتب به سرم پیچیده بود، چادر روی شانهام افتاده و لباسم همه غرق گِل بود که از اینهمه درماندگیام #خجالت کشیدم.
💠 خون پیشانیام بند آمده و همین خط خشک خون روی گونهام برای آتش زدن دلش کافی بود که حرارت نفسش را حس کردم :«خواهرم به من بگید چی شده! والله کمکتون میکنم!» در برابر محبت بیریا و پاکش، دست و پایم را گم کرده و او بیکسیام را حس میکرد که بیپرده پرسید :«امشب جایی رو دارید برید؟»
و من امشب از #جهنم مرگ و کنیزی آن پیرمرد وهابی فرار کرده بودم و دیگر از در و دیوار این شهر میترسیدم که مقابل چشمانش به گریه افتادم.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت58
💠 چانهام از شدت گریه به لرزه افتاده و او از دیدن این حالم طاقتش تمام شده بود که در ماشین را به ضرب باز کرد و پیاده شد. دور خودش میچرخید و آتش #غیرتش در خنکای این شب پاییزی خاموش نمیشد که کتش را درآورد و دوباره به سمت ماشین برگشت.
روی صندلی نشست و اینبار کامل به سمتم چرخید، صورت سفیدش از ناراحتی گل انداخته بود، رگ پیشانیاش از خون پُرشده و میخواست حرف دلش را بزند که به جای چشمانم به دستان لرزانم خیره ماند و با صدایی گرفته گواهی داد :«وقتی داشتن منو میرسوندن بیمارستان، تو همون حالی که حس میکردم دارم میمیرم، فقط به شما فکر میکردم! شب پیشش #خنجر رو از رو گلوتون برداشته بودم و میترسیدم همسرتون...»
💠 و نشد حرفش را تمام کند، یک لحظه نگاهش به سمت چشمانم آمد و دوباره #نجیبانه قدم پس کشید، به اندازه یک نفس ساکت ماند و زیر لب زمزمه کرد :«#خدا رو شکر میکنم هر بلایی سرتون اورده، هنوز زندهاید!»
هجوم گریه گلویم را پُر کرده و بهجای هر جوابی #مظلومانه نگاهش میکردم که جگرش بیشتر آتش گرفت و صورتش خیس عرق شد.
💠 رفیقش به سمت ماشین برگشته و دلش میخواست پای دردهای مانده بر دلم بنشیند که با دست اشاره کرد منتظر بماند و رو به صورتم اصرار کرد :«امشب تو #حرم چی کار داشتید خواهرم؟ همسرتون خواست بیاید اونجا؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#صفحه263ازقرآن🌸
#جز_چهارده🌸
#سوره_حجر🌸
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهید_سعید_کمالی
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🥀#سلام_مولا 🥀
🍁ای یادگار فاطمه که داغ دیده ای...
در بستری ز غصّه و غم آرمیده ای...
🍁آقا سرت سلامت از اینکه به دوشِ خود..
بارِ بزرگ ماتم مادر کشیده ای...
سلام بر تو ای مولایی که خدا و خلق خدا در انتظار قیام تو اند.
سلام بر تو و بر آن روزیکه انتقام حرمت شکسته مادر را خواهی ستاند.🥀
#اللّهمعجّللولیکالفرج 🌾🌹
🌾🌹🌾🌹🌾🌹🌾🌹🌾🌹
تا گفت "السلامُ عَلیٰ ..." روضه پا گرفت / قلب رئوف حضرت صاحب عزا ، گرفت
▫️از میخ گفت و از در و دیوار و دود گفت / از خاک گفت و چادر و روی کبود
گفت ▪️از دست بسته ی یل خیبر به کوچه خواند / از قنفذ و مغیره و مادر به کوچه خواند
▫️لرزید شانه های قرار و امان ما / بی تاب شد ز گریه ، امام زمان ما
روبا روضه خوان بگو که روضه خود را مختصر کند / با او بگو رعایت حال پسر کند
▫️از شهر غربت پدرش زود بگذرد / نام مغیره را بگو کمتر
بیاورد ▪️قدری درنگ کرد و از آنجا گریز. زد / از فاطمه به زینب کبری گریز زد
▫️از کوچه مدینه گذشته و به شام رفت / با کاروان تا کوچه ای از دست دادم
▪️آقا به حق مادرت زهرا ظهور کن / آقا تو را به زینب کبری ظهور کن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#حرف_حساب
در زندگی یاد گرفتم:
با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند.
با وقیح جدل نکنم چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روحم را تباه می کند.
از حسود دوری کنم چون اگر دنیا را هم به او تقدیم کنم باز از من بیزار خواهد بود.
و سه چیز را هرگز فراموش نمیکنم :
1 . به همه نمی توانم کمک کنم
2 . همه چیز را نمی توانم عوض کنم
3 . همه من را دوست نخواهند داشت ....!!
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#مشاوره
#پرسش_پاسخ
خانم #شاکری
#همسرم_خیلی_یکدنده_ست_و_حرف_هیچ_کس_رو_قبول_نمیکنه
سلام همسر من یک ادم غد ویه دنده هست حرف هیج کسی رو جزخودش قبول نمیکنه من خانمی هستم اهل خدا ودین دار اما او به من شک میکنه چند سال پیش به خاطر مشکل مالی که داشت این رفتارش خیلی بیشتر بود ودائم دعوا داشتیم حتی در مورد برادر وداماد خودشون به من شک میکرد وتهمت میزد خلاصه کارمون دعوابود تا اینکه با گذشت زمان از نظر مالی وضع بهتر شد و اوضاع اروم شد او همش میگه من اول پدرم ومادرم بعد همسر وبچه هام من خودم از نظر روحی بعد از زایمان دومم که هفت سال پیش بود افسردگی واضطراب دارم که هنوز اذیتم میکنه حالا وقتی همسرم که ناراحتم میکنه من از نظر روانی سیستم بدنم به هم میریزه خلاصه حالا که بعد اون چند سال که ما خوب شده بودیم بااز دست دادن پدر شوهرم این بد اخلاقی شوهرم بیشتر شده مثلا وقتی من خیابون میرم زنگ میزنه ومیگه کجایی من میگم فلان جا بعد میگه وایستا اومدم بعد نمیاد من رو میخواد اذیت کنه میخواد بگه من هرجابری مراقبتم واین منو عذاب میده من نمیدونم چکار کنم چطور رفتار کنم دخترم هم به خاطر همین وضع نابسامان ما دیابت گرفته دکترا میگن از اعصابه نوع دیابتش؛ کلا وقتی سرکاره که خوب هیچی وقتی هم خونه است همیشه سرش توگوشیه نه بابچه ها ونه بامن حرف نمیزنه الانم که عزادار شده دیگه بدتر تورو خدا راهنمایی کنید
🌧☔🌧
🍀 سلام عزیزم،،
شخصیت همسر شما شکل گرفته و تا وقتی خودشون اراده نکنند، قابل تغییر نیست.
👈"سازگاری و پیشگیری از تنش "
عاقلانه ترین کاری هست که شما خانم خوب و مومن دارید انجام میدین.
سعی کنید در مورد مسائلی که پیش میاد باهاشون کل کل نکنید،،
این تیپ شخصیت،،
زبان تند و تیز دارند و آزار کلامی زیاد می بینید.
بهانه دست شون ندین و خانومانه زندگی کنید. 🌹
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم #قسمت34 می خواهی خدا تحویلت بگیره؟؟ ✅🌸✅ خدایا ازت ممنونیم که این نماز
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
#قسمت35
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم36
می خواهی کارت با برکت بشه؟؟
☘🌺🌺
استاد پناهیان؛
💢برم در مغازه دیر شد..
الان مشتری ها میایند
"دیر نشد"
✅سجده رو یه کم طولانی بکن اون مشتری که باید تو روبه نوا برسونه میاد
🔰♻️♻️
جلسات قبل از نماز اول وقت گفتیم
یه روایت؛
یه پیر مرد صحرا نشین امد پیش رسول خدا
گفت ای رسول خدا🌺
یادتونه در بیابان گرفتار شده بودید
من بهتون کمک کردم
🍀🌺
حالا امدم پاداشم و بگیرم
🌺رسول خدا گفت هر چی بخوای بهت میدم
❎✅
پیرمرد خوشحال شد😊😊
گفت صبر کنید فکر کنم
❎
بعد یه مدتی گفت یا رسول خدا یه حاجت دارم
🌺آقا رسول خدا گفت چیه حاجتت و بگو بر آورده ش کنم
🌺🔰✅
پیرمرد گفت یا رسول خدا میخوام تو بهشت همنشین شما باشم
🍀🌺
رسول خدا گفت؛
کسی بهت گفته یا خودت فکر کردی
🔹گفت خودم فکر کردم
»چشمه باید از خودش اب داشته باشه«
🌺آقا رسول خدا گفت چطوری به این نتیجه رسیدی؟
🔹گفت دیدم هرچی بخوام تموم میشه آخرش
🔴🔺
آخرش میرسیم به جایی که باید زندگی ابدی رو شروع کنیم
اون وقت شما کجا ،من کجا
🔶🔷
من بالاترین نقطه رضوان الهی رو میگیرم
دیگه چیزی نمیخوام
🔶🔶🔶🔹
رسول خدا گفت باشه
🌸🌸🌸
به شرطی که تو هم منو تو این راه یاری کنی
✅☘✅☘
تو هم منو کمک کن با
سجده زیاد کردن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
#قسمت36
می خواهی خدا تحویلت بگیره؟؟
✅🌸✅
خدایا ازت ممنونیم که این نماز رو به ما هدیه کردی
✅✅
سجده خیلی قشنگه
آدم نهایت کوچک شدنش رو در خونه ی خدا تمرین میکنه
♨️🚷💢
این تمرین اول ،تو دل غوغا به پا نمی کنه
⭕️⭕️
مودبانه این کار رو انجام میدی
خدا میبینه ،میدونه از عشق و عرفان خبری نیست تو دل من
💢❌⭕️
ولی وقتی میبینه من خودمو نگه داشتم
میگم
سبحان ربی الاعلی و بحمده
سبحان ربی الاعلی وبحمده
❎✅❎
دلم میگه بلند شو بسته دیگه
میگم یه دونه دیگه ،میگم حال خودمو میگیرم
✅🌸✅🌸
"خدا نگاه میکنه"
در روایت داریم؛
اگه بنده ی من بفهمه که در هنگام سجده چه رحمتی اون رو در بر گرفته
✅✅✅
دیگه سر از سجده بر نمیداشت
💢💢⭕️💢
امام سجاد🌺بعضی مواقع از شب تا به صبح یک سجده انجام میداد
فرصت داشته باشند اهل تقوا
چه میکنند در خانه ی خدا ، بماند
✅🌸✅🌸
خدا میدونه وقتی من سجده ميکنم عشق و عرفان ندارم
🔴🔴
اما خدا میدونه من دارم خودمو وادار میکنم به سجده
بالاخره اون شعور واگاهی امد کمک کرد
میگه در خونه خدا هرچی خاک بشی عیبی نداره
☘🌺🌺☘
خدا به ملائکه اش میگه این جوون منو ببینید
"""تازه کاره ها""
اما ببینید چگونه داره سرمایه و وقت خودشو میزاره
✅یه ذره وقت بزاریم✅
""اینقدر تحویلت میگیرند""
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
#خانمها_بخوانند 🧕🏻😉
#حرفای_دل_مردان_به_خانم_هایشان👇
ای کاش زن زندگيم اين رازها را مي دانست👇
💞 مرا تحسین کن.
💞 می دانم که همیشه با من موافق نیستی و برخی از تصمیم هایم را نمی پسندی، اما همیشه تاکید کن که عاشقم هستی
💞 سعی کن نیازهای مهم مرا با صداقت برطرف کنی.
💞مرا همین طور که هستم بپذیر و سعی نکن مرا
تغییر دهی.
💞طوری با من رفتار کن که احساس کنم بی همتا هستم
گاهی مردها مثل پسربچه ها میشوند
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
#خانمها_بخوانند 🧕🏻
*آسان گیر* یعنی سخت گیر نیست
خیلی خوبه که زن تمیز باشه و مواظب نظافت منزل باشد
🔴اما افراط کردن درست نیست، گاهی خانم ها مثل یک ناظم در خانه برخورد میکنند نریز، جمع کن، مرتب کن.........
✔️زندگی رو نه برای خود نه برای خانواده سخت نکنید.
🧔آقایونِ مرتب کم هستند که اون هم برمیگرده به تربیت خوانواده اولشون، مادران قدیمی بیشتر کارهارو به دختران میدادند، و حالا همون پسران، همسران ما شدند
👈 اونها دیگر قابل تغییر نیستند چون با این فرهنگ بزرگ شدند، مگر دسته ی محدودی از آقایون.
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
💕زندگی عاشقانه💕
✍️ #دمشق_شهرعشق #قسمت58 💠 چانهام از شدت گریه به لرزه افتاده و او از دیدن این حالم طاقتش تمام شده
#دمشق_شهرعشق
#قسمت59
💠 اشکم تمام نمیشد و با نفسهایی که از گریه بند آمده بود، ناله زدم :«سعد شش ماه تو خونه زندانیم کرده بود! امشب گفت میخواد بره #ترکیه، هرچی التماسش کردم بذاره برگردم #ایران، قبول نکرد! منو گذاشت پیش ابوجعده و خودش رفت ترکیه!»
حرفم به آخر نرسیده، انگار دوباره #خنجر سعد در قلبش نشست که بیاختیار فریاد کشید :«شما رو داد دست این مرتیکه؟» و سد #صبرش شکسته بود که پاسخ اشکهایم را با داد و بیداد میداد :«این #تکفیری با چندتا قاچاقچی اسلحه از مرز #عراق وارد #سوریه شده! الان چند ماهه هر غلطی دلش میخواد میکنه و #داریا رو کرده انبار باروت!»
💠 نجاست نگاه نحس ابوجعده مقابل چشمانم بود و خجالت میکشیدم به این مرد #نامحرم بگویم برایم چه خوابی دیده بود که از چشمانم به جای اشک، #خون میبارید و مصطفی ندیده از اشکهایم فهمیده بود امشب در خانه آن نانجیب چه دیدهام که گلویش را با تیغ #غیرت بریدند و صدایش زخمی شد :«اون مجبورتون کرد امشب بیاید #حرم؟»
با کف هر دو دستم جای پای اشک را از صورتم پاک کردم، دیگر توانی به تنم نمانده بود تا کلامی بگویم و تنها با نگاهم التماسش میکردم که تمنای دلم را شنید و #مردانه امانم داد :«دیگه نترس خواهرم! از همین لحظه تا هر وقت بخواید رو چشم ما جا دارید!»
💠 کلامش عین عسل کام تلخم را شیرین کرد؛ شش ماه پیش سعد از دست او فرار کرده و با پای خودش به داریا آمده بود و حالا باورم نمیشد او هم اهل داریا باشد تا لحظهای که در #آرامش منزل زیبا و دلبازشان وارد شدم.
دور تا دور حیاط گلکاری شده و با چند پله کوتاه به ایوان خانه متصل میشد. هنوز طراوت آب به تن گلدانها مانده و عطر شببوها در هوا میرقصید که مصطفی با اشاره دست تعارفم کرد و صدا رساند :«مامان مهمون داریم!»
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
✍️ #دمشق_شهرعشق
#قسمت60
💠 تمام سطح حیاط و ایوان با لامپهای مهتابی روشن بود، از درون خانه بوی غذا میآمد و پس از چند لحظه زنی میانسال در چهارچوب در خانه پیدا شد و با دیدن من، خشکش زد. مصطفی قدمی جلو رفت و میخواست صحنهسازی کند که با خنده سوال کرد :«هنوز شام نخوردی مامان؟»
زن چشمش به من مانده و من دوباره از نگاه این #غریبه ترسیده بودم مبادا امشب قبولم نکند که چشمم به زیر افتاد و اشکم بیصدا چکید. با این سر و وضع از هم پاشیده، صورت زخمی و چشمی که از گریه رنگ خون شده بود، حرفی برای گفتن نمانده و مصطفی لرزش دلم را حس میکرد که با آرامش شروع کرد :«مامان این خانم #شیعه هستن، امشب #وهابیها به حرم #سیده_سکینه (علیهاالسلام) حمله کردن و ایشون صدمه دیدن، فعلاً مهمون ما هستن تا برگردن پیش خانوادهشون!»
💠 جرأت نمیکردم سرم را بلند کنم، میترسیدم رؤیای آرامشم در این خانه همینجا تمام شود و دوباره آواره #غربت این شهر شوم که باران گریه از روی صورتم تا زمین جاری شد. درد پهلو توانم را بریده و دیگر نمیتوانستم سر پا بایستم که دستی چانهام را گرفت و صورتم را بالا آورد.
مصطفی کمی عقبتر پای ایوان ایستاده و ساکت سر به زیر انداخته بود تا مادرش برایم #مادری کند که نگاهش صورتم را نوازش کرد و با محبتی بیمنت پرسید :«اهل کجایی دخترم؟»
💠 در برابر نگاه مهربانش زبانم بند آمد و دو سالی میشد مادرم را ندیده بودم که لبم لرزید و مصطفی دست دلم را گرفت :«ایشون از #ایران اومده!»
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
متاهلی؛ عقد کرده ای یا نامزد 🤔
فرقی نمیکنه باید حتما در کانال عاشقانه های حلالمون هم #عضو باشی تا بتونی هر روز ایده های جذابی رو تو زندگیت پیاده کنی عجله کن👆👆
#صفحه264ازقرآن🌸
#جز_چهارده🌸
#سوره_حجر🌸
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به #شهید_فرزاد_کریمی 😍😍😍😍
#ختم_قرآن
═══✼🍃🌹🍃✼══
@zendegiasheghane_ma
═══✼🍃🌹🍃✼══
فاطمیه
🍀بزرگترین آموزهی حضرت زهرا "سلام الله علیها"، برای شیعیان این بود؛
اگر #ولایت درخطر افتاد،
و تو میان ولایت و حتی "یک صورت مقدس" "مخیّر شدی؛ باید دفاع از ولایت را برگزینی!
🍀دفاعی که،
نه جنسیّت، نه بیماری، نه سن و سال و ... هــرگز مانع آن نیست!
#استاد_شجاعی
#فاطمیه
#اللّهمعجّللولیکالفرجبحقفاطمه
🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿