فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
...
❤️ ღ 👈🏻
💫@zendgizibaabo💫
#زندگی_زیباست♥️
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
آدم ها، همیشه...
💫@zendgizibaabo💫
#زندگی_زیباست♥️
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
Everything comes to you at the right time. Be patient
هر چیزی در زمان خودش درست میشه پس صبور باش ...🌼
💫@zendgizibaabo💫
#زندگی_زیباست♥️
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
لحظات شادى را دريابيد،
دوست بداريد و دوست داشته شويد.
اين تنها واقعيت اين جهان است
شب بخیر
💫@zendgizibaabo💫
#زندگی_زیباست♥️
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
انسان مانند درياست
هر چه عمیق تر باشد آرامتر است
انسان بزرگ بر خود سخت می گیرد
و انسان کوچک بر دیگران
انسان قوی از خودش محافظت میکند
و انسان قویتر از دیگران
💫@zendgizibaabo💫
#زندگی_زیباست♥️
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از قعرِ این غُبار
من بانگ میزنم
ڪاے ..
شبچراغِ مِهر !
ما با سیاهڪارے شب خو نمیڪنیـم
مسپارمان بہ ظلمتِ جاوید
هرگز ! زمین مباد از ..
دولتِ نگاهِ تو نومید
نورے بہ مـا ببخش
بر ما دوبارہ از سرِ رحمت بتاب ..
ماه..!
#فریدون_مشیری🍃
🌸🌸🌸
بزرگواران✋
شبتون خوش✨
💫@zendgizibaabo💫
#زندگی_زیباست♥️
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"امـــروز"🍃
آنــقدر سـرگـرم🌷
دوست داشتن "زنــدگي" باش..
که هـــيچ فرصتی
برای "نــفرت" نداشته باشی
هر روز فرصتی تازه است🍃
تا "بـهتر از دیـروز" باشی....🌷
💫@zendgizibaabo💫
#زندگی_زیباست♥️
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
☆☆☆
تو نفس نفس بر این دل هوسی دگر گماری
چه خوش است این صبوری چه کنم نمیگذاری
#مولانا
💫@zendgizibaabo💫
#زندگی_زیباست♥️
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
آن کس که بَدَم گفت؛ بدی، سیرتِ اوست
وآن کس که مرا گفت نکو، خود، نیکوست
حالِ متکلم از کلامش پیداست
از کوزه همان برون تراود که در اوست...🙃🌸
شیخ بهایی
💫@zendgizibaabo💫
#زندگی_زیباست♥️
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
تو #نهایتِ عشقی
نهایتِ #دوست داشتن
و در لابلای این بی نهایت ها
چقدر #خوشبختم
که تو #سهم #قلب منی
💫@zendgizibaabo💫
#زندگی_زیباست♥️
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
یه ضرب المثلی ژاپنی میگه:
اگه میخوای جای رئیست بنشینی؛
پس هلش بده بره بالا!
برای پیشرفت زیر آب کسی رو نزن!
💫@zendgizibaabo💫
#زندگی_زیباست♥️
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
حالِ خوبِتان را، نه از کسی طلب کنید،
نه برایش به این و آن رو بزنید،
و نه حتی منتظرِ معجزه باشید...!
قدری "تلاش" کافیست،
برایِ داشتَنَش!
این خودِ شمایید، که میتوانید، روحِتان را،
مملو از عشق و آرامش کنید...
💫@zendgizibaabo💫
#زندگی_زیباست♥️
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
#سرگذشت_افسون
#قضاوت_ممنوع
#پارت_اول
سلام افسون هستم ازیه خانواده ی۶نفره که دوتابرادردارم یه خواهر..
کودکی خیلی خوبی داشتم چون باعشق محبت پدرومادرم بزرگ شدم ومیتونم به جرات بگم خیلی هاحسرت زندگی ماروداشتن چون پدرم اوضاع مالیش خیلی خوب بودبه خانوادش بیشترازهرچیزی اهمیت میداد..ما تویه محله ی باکلاس اصفهان زندگی میکردیم ومادرم خاطرحسادت اطرافیان بافامیل خیلی رفت و امد نمیکرد بیشتر بادوستای خانوادگیمون درتماس بودیم.. شایددرسال دوسه بارخاله عمه دایی وعموم رومیدیدیم..دوران کودکی روپشت سرگذاشتم به سن نوجوانی رسیدم باخواهرم افسانه که دوسال ازمن بزرگتربودمیونه ی خوبی داشتم...من فرزندیکی مونده به اخری بودم بعدازمن داداشم مجیدبودومحسن برادربزرگترم که فرزنداول خانواده بوددانشجوی معماری..یادمه۱۴سالم بودکه پدرم بزرگم ((پدرمادرم))فوت کردوبعدازمدتهاماتوجمع فامیل حاضرشدیم میشنیدم هرکس که من رومیدیدمیگفت ماشالله دختردومیه نسرین جون چه بزرگ شده خوشگل!تعریف ازخودم هم نباشه واقعا هم خوشگل بودم چشمای ابی درشتی داشتم که ازپدرم به ارث برده بودم پوستی سفیدوموهای بلندبوری که زیرشال یاروسری به زورپنهانش میکردم ازبس پرپشت بود..
ادامه در پارت بعدی 👇
🖌#کانال _زندگی_زیباست❤️
💫@zendgizibaabo💫
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
May 11
مشکل از جایی شروع شد
که گفتن؛
زن باید خونه دار خوبی باشه ،
زن باید قرمه سبزی پز قهاری باشه ،
زن باید بشینه خونه بشوره و بسابه !
هیچکس نگفت زن باید زیاد بفهمه ،
زن باید زیاد کتاب بخونه ،
زن باید از سیاست و حقوق سر در بیاره . زن مبدا ست ،
زن مقصدِ ،
زن زندگیست!❤️
دکترالهیقمشهای
💫@zendgizibaabo💫
#زندگی_زیباست♥️
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گواراترین زندگی از آن کسی است که
به آنچه خدا، قسمت او کرده راضی باشد
امام علی علیه السلام
غررالحکم، جلد 2،صفحه 491
💫@zendgizibaabo💫
#زندگی_زیباست♥️
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
.
از حکیمی پرسیدند مردم در چه حالت شناخته میشوند؟
پاسخ داد:
۱-اقوام در هنگامِ غربت
۲-مرد در بیماریِ همسرش
۳-دوست در هنگامِ سختی
۴-زن در هنگامِ فقرِ شوهرش
۵-مؤمن در بلا و امتحانِ الهی
۶-فرزندان در پیریِ پدر و مادر
۷-برادر و خواهر در تقسیمِ ارث
.
💫@zendgizibaabo💫
#زندگی_زیباست♥️
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
#همسرداری
💕 این قانون ها رو با شریک عاطفیت بزار :
۱ - وقتی که عصبانی هستیم حرفی و صحبتی رو انجام ندیم که حرمت ها بشکنه چون یه چیز موقتی هست و با صحبت کردن باید حلش کنیم
۲ - ناراحتی و بحث کردن ٬ یه چیز کاملاً غیر قابل اجتناب در همه ی روابط هست و این به معنای داغون بودن رابطمون نیست
۳ - تو بحث و بگو مگوهای بینمون هدف این نباشه که کسی پیروز بحث بشه! قرار هست کنارهم به نتیجه برسیم که در نهایت حال رابطمون خوب شه
۴ - نیاز های تو درنگاه من و نیاز های من از نگاه تو باید خیلی مهم و اساسی در نظر گرفته بشه و اولویت بودن خودش رو اینجا نشون میده !
۵ - گاهی سوتفاهم بینمون بوجود میاد اما نباید دوربشیم از هم، سکوت کنیم و قهر کنیم! باید حرف بزنیم و وقت بزاریم و حلش کنیم
۶ - من و تو دشمن هم نیستیم و مهمترین افراد زندگی هم هستیم ٬ پس لازمه٬ این بشه یه جهان بینی مشترک بینمون
#همسرداری
💫@zendgizibaabo💫
#زندگی_زیباست♥️
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
#سرگذشت_افسون
#قضاوت_ممنوع
#پارت_دوم
سلام افسون هستم ازیه خانواده ی۶نفره که دوتابرادردارم یه خواهر
برعکس من افسانه به مادرم رفته بودپوستی سبزه داشت صورتش پرازجوش بودخیلی هم دکترمیرفت امافایده نداشت تااینکه بعدهارفت تهران یه سری داروصابون استفاده کردبهترشد
من ودوتاازداداشام چشمامون ابی بوداماافسانه چشماش قهوه ای بود.گاهی که باهم بیرون میرفتیم کسی باورش نمیشدماخواهرباشیم چون ازنظرظاهری اصلاشبیه هم نبودیم وبگم هرچقدرافسانه درس خون بودمن علاقه ای به درس نداشتم وبازورکلاس خصوصی معلم بالامیومدم..بعدازمرگ پدربزرگم مادرم ازلاک خودش امدبیرون کم کم رفت امدمابافامیل درجه یک بعدازسالهاشروع شد..یه کم که خودم روشناختم به سروضعم خیلی اهمیت میدادم به خودم میرسیدم وبخاطرزیبای خدادادی هم که داشتم خیلی به چشم میومدم وقتی وارددبیرستان شدم چشم گوشم بیشتربازشدومیدیدم که خیلی ازپسرهابهم ابرازعلاقه میکنن امازیادتوجهی نمیکردم تااینکه باعلی اشناشدم..علی یه پسردانشجوبودکه تایم بیکاریش روتویه کامپیوتری نزدیک مدرسه کارمیکرد..
ادامه در پارت بعدی 👇
🖌#کانال _زندگی_زیباست❤️
💫@zendgizibaabo💫
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
#سرگذشت_افسون
#قضاوت_ممنوع
#پارت_سوم
سلام افسون هستم ازیه خانواده ی۶نفره که دوتابرادردارم یه خواهر
دوسال باعلی دوست بودم خیلی بهم ابراز علاقه میکردولی من خیلی توجهی نمیکردم وهردفعه بهم میگفت درسم که تموم بشه یه کارپیدامیکنم میام خواستگاریت مسخرش میکردم.خلاصه روزهاگذشت من دیپلممروگرفتم افسانه اون زمان دانشجوی رشته ی مهندسی پزشکی بودخیلی من روتشویق میکردکه درس بخونم کنکورشرکت کنم امامن علاقه ای به ادامه تحصیل نداشتم..گفتم میخوام برم سرکاروانقدراصرارکردم تاپدرم راضی شد...شدوتونستم به واسطه ی دوستم تویه شرکت مشغول به کاربشم اون زمان کم بیش خواستگاربرام میومدولی خانوادم قبول نمیکردن میگفتن تاافسانه شوهرنکنه افسون روشوهرنمیدیم..افسانه ام که کلاتونخ ازدواج کردن نبودشب روزدرس میخوند..زمانی که توشرکت مشغول به کارشدم رابطه ام روباعلی بهم زدم علی خیلی پسرخوبی بودواقعاهم دوستم داشت امامن اون رودرحدخودم نمیدونستم دنبال پسری بودم که ازهمه لحاظ مخصوصاظاهری بهم بخوره.....
ادامه در پارت بعدی 👇
🖌#کانال _زندگی_زیباست❤️
💫@zendgizibaabo💫
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
#سرگذشت_افسون
#قضاوت_ممنوع
#پارت_چهارم
سلام افسون هستم ازیه خانواده ی۶نفره که دوتابرادردارم یه خواهر
بعدازچندوقت توشرکت بانیمااشناشدم نیما بابرادرش اونجامشغول بودن وبرادرش یکی ازسهام دارهای شرکت بودبه همین خاطر یه پست خوب بهش داده بودن تو همون ماهای اول ازش خوشم امدبهش نزدیک شدم شایدم بخاطراحترامی که بهش میذاشتن مجذوبش شدم وگرنه ازنظرقیافه خیلی موردتاییدم نبود..یه روزکه اضافه کارمونده بودم داشتم کارهام رومیکردم نیمابادوتانسکافه امدپیشم وکنارم نشست تاحالااینجوری ندیده بودمش رفتارش یه جوری بودوتوحرفهاش ازم خواست که همجوره باهاش باشن درعوض اونم هواروداشته باشه..وقتی فهمیدم نیتش چیه کیفم روبرداشتم گفتم ادمت رواشتباه گرفتی ازشرکت زدم بیرون تصمیم داشتم دیگه برنگردم شرکت دوروزی هم به بهانه ی اینکه مرخصی گرفتم خونه موندم امانیماانقدرزنگزدعذرخواهی کردکه باکلی شرط شروط برگشتم..کم کم متوجه ی علاقه ی نیمابه خودم میشدم به هرمناسبت برام کادوهای گرون قیمت میخریدمنم داشتم بهش علاقمندمیشدم تااون شب لعنتی رسید....
🖌#کانال _زندگی_زیباست❤️
💫@zendgizibaabo💫
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
#سرگذشت_افسون
#قضاوت_ممنوع
#پارت_پنجم
سلام افسون هستم ازیه خانواده ی۶نفره که دوتابرادردارم یه خواهر
مامانم زنگ زد گفت شب مهمون داریم زود بیا وقتی پرسیدم کیه گفت برای افسانه میخوادخواستگاربیاد.اصلاحوصله ی اینجورمراسم رسمی رونداشتم گفتم توشرکت کاردارم بعدشم میرم خونه ی دوستم فرانک مامانم فرانک رومیشناخت بهش اعتمادکامل داشت اولش قبول نکرداماانقدرگفتم تاکوتاه امد..تمام مدت که من بامادرم صحبت میکردم نیماپشت درحرفهامون روشنیده بودهمین که قطع کردم گفت امشب توباغ مهمونی داریم بیابامن بریم صبح هم میارمت شرکت.نمیدونم چرابدون هیچ مقاومتی قبول کردم...نیمامن رو برد خونه ی فرانک ازش لباس گرفتم باهاش هماهنگ کردم.تو ماشین ارایش کردم رفتیم یه پارتیه شبانه تو یه باغ خارج از شهربودکه همه چی تو میز پذیرایشون بود...من که تاحالابه قلیونم لب نزده بودم اون شب به اصرار نیما سیگار کشیدم.البته نمیدونم تواون سیگارلعنتی چی بودکه بعد از چند ساعت ازخودم بیخودشده بودم...
ادامه در پارت بعدی 👇
🖌#کانال _زندگی_زیباست❤️
💫@zendgizibaabo💫
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---