💫
نکاتی برای شاد بودن
شاد بودن آن قدر هم سخت نیست. فرهنگ باستانی ایرانیان بر اساس شاد بودن و شاد کردن پایه گذاری شده است تا انسان ها به توانند قدرتمندتر و تندرست تر زندگی کنند.
توصیه های زیر به شما کمک می کنند تا شادتر زندگی کنید:
💚 از چیزهای بسیار ساده هم می توان لذت برد و شاد شد. دیدن یک منظره زیبا، یک فیلم قشنگ یا یک دوست خوب هم می تواند انسان را شاد کند.
💚 بهترین حالت را در خودتان و در شرایط موجود اطراف تان پیدا کنید . هیچ کس همه چیز ندارد و هرکس اندوهی دارد که با شادی زندگی آمیخته است . هنر آن است که در شرایط سخت بخندیم.
💚 شما نمی توانید همه را از خود خرسند و خشنود کنید ، پس اجازه ندهید انتقادها شما را نگران کنند.
💚 اجازه ندهید دیگران معیارهایتان را تعیین کنند، خودتان باشید و به چیزی که نیستید، تظاهر نکنید.
💚 کارهای سودمندی که از انجام آنها لذت می برید بیشتر و بیشتر کنید.
💚 نفرت و حسادت را از خودتان دور کنید ، چرا که این دو ، دشمن روح شما هستند، روح شما را اندوهگین می کنند و هیچ اتفاق خوشی هم برایتان نمی افتد.
💚 علایق و دلبستگی های زیادی داشته باشید . اگر مسافرت دوست دارید و نمی توانید بروید ، سینما را امتحان کنید . کتاب های جدید بخوانید ، به پارک بروید یا ورزش و پیاده روی کنید.
💚 گذشته را در گذشته رها کنید ،و تنها از آن پند بگیرید و به خاطرداشته باشید در صورتی که مشکلی پیش آمد، همیشه به یافتن راه حل آن فکر کنیم نه به خود مشکل.
💚 خودتان را به کارهای گوناگون سرگرم و مشغول کنید. کسی که سرش گرم باشد فرصتی برای غصه خوردن ندارد!
💫@zendgizibaabo💫
#زندگی_زیباست♡
#داستان_شب 💫
مسافری خسته که از راهی دور میآمد به درختی رسید و تصمیم گرفت که در سایه آن قدری استراحت کند غافل از این که آن درخت جادویی بود؛ درختی که میتوانست آن چه که بر دلش میگذرد برآورده سازد!
وقتی مسافر روی زمین سخت نشست با خودش فکر کرد که چه خوب میشد اگـر تختخواب نرمی در آن جا بود و او میتوانست قدری روی آن بیارامد. فـوراً تختی که آرزویش را کرده بود در کنارش پدیدار شـد!
مسافر با خود گفت: «چقدر گرسنه هستم. کاش غذای لذیذی داشتم.»ناگهان میزی مملو از غذاهای رنگارنگ و دلپذیر در برابرش آشکار شد. مرد با خوشحالی غذاها را خورد و نوشید.
بعد از سیر شدن، کمی سرش گیج رفت و پلکهایش به خاطـر خستگی و غذایی که خورده بود سنگین شدند. خودش را روی آن تخت رها کرد و در حالی که به اتفـاقهای شگفتانگیز آن روز عجیب فکر میکرد با خودش گفت: «قدری میخوابم. ولی اگر یک ببر گرسنه از این جا بگذرد چه؟» ناگهان ببـری ظاهـر شـد و او را درید.
پی نوشت هر یک از ما در درون خود درختی جادویی داریم که منتظر سفارشهایی از جانب ماست.ولی باید حواسمان باشد. چون این درخت افکار منفی، ترسها و نگرانیها را نیز تحقق میبخشد. بنابر این مراقب آن چه که به آن میاندیشید باشید.
💫@zendgizibaabo💫
#زندگی_زیباست♡
#سرگذشت_مهناز
#کابوس
#پارت_پنجاه_هفت
من مهناز هستم، متولد سال ۵۵ و در حال حاضر ساکن تهران
در نهایت با رضایت پدر نیره ،،به عقد موقت هم دراومدند….یعنی صیغه ی ۹۹ساله،….با مهریه ی ۵عدد سکه..،،،البته اینو هم بگم که نیره خودشو به هر دری زد تا عقد دائم بشه یا حداقل مهریه ی بالایی براش ببرند ولی نتونست موفق بشه……و اما من…..دیگه از جنس سنگ شده بودم…..پس زدنهای مجید دل منو نسبت به اون سفت و سخت کرد…..حس کسی رو داشتم که بین اون همه ادم تحقیر شده باشم…..رفتم خونه ی بابا و اونجا گفتم که تصمیم به جدایی دارم اما هیچ کدوم حتی برادرام که از جون برام مایه میزاشتند راضی نشدند و گفتند:بهترین جا برای تو همون خونه ی شوهرته چون الان ما زن و بچه داریم و مطمئنا قبول نمیکنند تو هم بیایی و با ما زندگی کنی….بهتره بخاطر بچه هات تحمل کنی و همونجا بمونی……ناامیدتر از همیشه برگشتم سرجای اولم و خداروشکر کردم که کسی از تصمیمم خبر نداشت،،،آخه اگه متوجه میشدند همینو هم سرکوفتم میکردند…..مجید هیچ خجالتی از دختر و پسر نوجوونش نداشت و هر جوری که دلش میخواست با زنش بود.....
ادامه در پارت بعدی 👇
🖌#کانال-زندگی_زیباست♡
💫@zendgizibaabo💫
#سرگذشت_مهناز
#کابوس
#پارت_پنجاه_هشت
من مهناز هستم، متولد سال ۵۵ و در حال حاضر ساکن تهران
شاید الانکه دارم تعریف میکنم باور نکنید و با خودتو بگید که دروغه و همچین چیزی امکان نداره اما حاضرم به جوون بچه هام قسم بخورم که حتی صداها و نجواهای عاشقونه ی اونا تا اتاق ما میومد….. این صداها باعث میشد پسر نوجون من از شرم وخجالت پیش منو خواهرش هم نمونه و بیشتر وقتها بزنه بیرون،…..امیر بعداز مدرسه نمیومد خونه و من میدونستم که کار پیدا کرده تا کمتر خونه باشه…حالا این وسط سارا دختر نوجوون من به کل عوض شده بود …..من شاهد بودم که وقتی باباش با نیره رفتار عاشقونه میکنه با حسرت نگاه میکنه……این تغییر رفتار سارا عذابم میداد اما کاری از دستم برنمیومد…..سارا بشدت بهانه گیر شده بود وسر هر موضوعی با نیره مثل سگ و گربه بهم میپریدند……مجید برای اینکه سارا رو اروم و سرگرم کنه براش کامپیوتر خرید……انگار راهکارش کارساز بود چون سارا بعداز مدرسه فقط جلوی کامپیوتر بود و توی اینترنت چرخ میزد…..
ادامه در پارت بعدی 👇
🖌#کانال-زندگی_زیباست♡
💫@zendgizibaabo💫
#سرگذشت_مهناز
#کابوس
#پارت_پنجاه_نه
من مهناز هستم، متولد سال ۵۵ و در حال حاضر ساکن تهران
شب و روز سارا چرخ زدن توی اینترنت و فضای مجازی شد…… من که اصلا سر در نمیاوردم و نمبدونستم چیکار میکنه،،،!!!؟ فقط از اینکه ارومه و با کسی کاری نداره و جلوی چشم هست خوشحال بودم ……چند ماهی گذشت…..یه شب صدای عشوه های نیره بقدری بلند بود که سارا خودشو به من چسبوند و امیر از ناراحتی ،با عصبانیت همون نصف شب از خونه زد بیرون…..از خجالت داشتم آب میشدم…..مادرجون که جایی برای خودش نداشت توی راهرو میخوابید ...فکر میکنم انگار نیره از روی عمد این کار رو میکرد تا روی اعصاب ما بخصوص من باشه……خیلی نگران امیر بودم که اون وقت شب کجا رفته؟؟؟؟برای همین اروم و قرار نداشتم ….. مجبور شدم رفتم جلوی در اتاق برادر شوهر بزرگم تا ازش کمک بخواهم……با هزار شرم وخجالت در اتاقشونو زدم و گفتم:ببخشید خان داداش،،،،!!!امیر رفته بیرون و من نگرانشم….میشه برید دنبالش و پیداش کنید……...
ادامه در پارت بعدی👇
🖌#کانال-زندگی_زیباست♡
💫@zendgizibaabo💫
#سرگذشت_مهناز
#کابوس
#پارت_شصت
من مهناز هستم، متولد سال ۵۵ و در حال حاضر ساکن تهران
مادرش هم پشت سرم اومد و همه چی رو کف دست برادرشوهرم گذاشت…..خیلی خجالت کشیدم…برای سعید(برادرشوهر بزرگم) شنیدن حرفهای مادرش و رفتن امیر تلنگری شد و با عصبانیت رفت سمت اتاق مادر جون و شروع کرد به کوبیدن در…….مجید در رو باز کرد و سعید اول یه سیلی محکم بهش زد و بعد گفت:بی وجود….بی حیا…..فردا تکلیف این خونه و تورو مشخص میکنم تا بچه های مارو هم از راه بدر نکردی…من توی سن ۳۱سالگی هوو داشتم و هر روز شاهد یه رسوایی بودم…..فردای همون روز تصمیم به انحصار وراثت کردند و بعداز یه مدت سهم دخترارو پول نقد دادند و موند ۴پسر و یه مادر……برادرا حیاط خونه رو پنج قسمت کردند و بعد برای قسمتها هم قرعه کشی کردند…..از شانس مجید قسمتی که اتاق ها اونجا بود به اسم مجید در اومد……دیوار کشی شد و سه برادر حقشونو از حیاط فروختند…..مجید یه اشپزخونه برای مادرش درست کرد و اتاق منو به مادرش داد و خودشو نیره توی اتاق مادرجون موندند…..
ادامه در پارت بعدی 👇
🖌#کانال-زندگی_زیباست♡
💫@zendgizibaabo💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گویند
مرغی هست به نام آمین
دربلندترین نقطهٔ آسمان
آنجا که بخدا نزدیکتر است ...
پرواز ميکندوسخن میگوید ...
آروزمندم امشب
هرآنچه ازدل شما میگذرد
آمین بگوید...
شبتون به خیر 🌠🌙
💕@zendgizibaabo💕
#زندگی_زیباست♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺چهارشنبه تون گلباران
🌸امیدوارم
🌺نگاه پرمهرخدا
🌸همراه لحظه هاتون
🌺سلامتی ونیکبختی
🌸گوارای وجودتون
🌺بارش برکت ونعمت
🌸جاری در زندگیتون
🌺و نور و عشق الهی
🌸مهمون دلتون باشه
🌺روزتون زیبا و در پناه خدا
💫@zendgizibaabo💫
#زندگی_زیباست♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°❀ همیشه اونجور که دوس داریم پیش نمیره،
دقیقا همونجاست که باید بسپاریم به خدا...🌸🥰
💫@zendgizibaabo💫
#زندگی_زیباست