زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #ویژه: سلام خدمت همه اعضای دوست داشتنی کانال زینبیه به ویژه #جوانها و #نوجوانها! از فردا شب، مو
🔖 #ترانه_های_مادرانه:
#قسمت_پنجم:
تقریبا سه سال شاگرد همون به اصطلاح کلاس بودم و تو نواختن ریتم به مرحله ای رسیده بودم که استادم گفت:
" دیگه چیزی برای یاد دادن به شما ندارم!"
و آدرس یه آموزشگاه رو داد تا تو نواختن #ملودی هم آموزش های لازم رو ببینم.
راست میگفت، من دیگه گوشهام میتونست ریتم ها رو تفکیک کنه...😉
یه همسایه داشتیم که سه تا پسر داشت و طبقه پایین خونه ما زندگی میکردن.
یکی از اونها #نوازنده بود.
هر وقت شروع میکرد به تمرین من گوشم رو میچسبوندم به فرش و سعی میکردم تکنیکهاش رو دربیارم!
روز آخر که داشتیم از اون خونه میرفتیم با اجازه مامانم رفتم پایین و بهش گفتم:
"ببخشید اونی که شما هر روز تمرین می کنید، اینه؟" 🤓
با تعجب گفت: "بله! دقیقا! فقط خط آخر به جای فلان آکورد بهتره اینو استفاده کنید"
خیالم راحت شد که بدون دیدن میتونم متوجه تکنیک های ریتم بشم! 😍
بنابراین برای ثبت نام سطح بعدی با مامانم رفتیم همون آموزشگاهی که استادم معرفی کرده بود.
البته باز هم از خونه ما خیلی دور بود! 🙄
داخل آموزشگاه پر از صداهای جور واجور بود و هر استادی برای خودش یه اتاق کوچیک داشت!
انواع سازها با چند استاد مختلف...
اینجا دیگه برای پدر و مادرهایی که بچه هاشون رو
می آوردند یه سالن انتظار داشت. بنابراین #همراه همیشگی من بیرون منتظرم می موند...😍
هر وقت از کلاس می اومدم بیرون، مامانم رو میدیدم که بین اون همه مامانه رنگی رنگی و کم حجاب، با چادر مشکی و یه لبخند منتظرم نشسته...☺️
بعضی وقتها متوجه تعجب بقیه و نگاه های متفاوتشون به مامانم می شدم...
انگار همه ی اون سالها من فقط نواختن یاد نمیگرفتم!
بلکه مامانم بود که داشت #ترانه_های_عاشقی رو بهم یاد میداد!
توی اون آموزشگاه دوستهای زیادی پیدا کرده بودم ولی این دوستها کجا و دوستهای کلاس قرآنم کجا!!
دوستهای کلاس قرآنم دغدغه شون لبخند دسته جمعی بود و اینجا فقط دنبال حاشیه بودن!
از تولد گرفتن برای استاد گرفته تا دورهمی های بی فایده! 🙄
کم کم داشت صبوری های مامانم جواب میداد و من دیگه وارد #فاز مقایسه شده بودم!
دائم صدای نت های مختلف رو با لحن آیات #قرآن مقایسه می کردم!
آیاتی که هرچی بیشتر میخوندی تشنه تر می شدی!
ولی این #نواها از یه جایی به بعد سیرت میکرد!
با این حال سعی خودم رو کردم که بهترین باشم!
پنج جلد کتاب بود که انتهای هر کدوم یه آزمون خیلی #سخت داشت برای رفتن به مرحله بعدی...
از سطح سوم دیگه به عنوان نوازنده #کنسرت انتخاب شدم!
چون تنها کسی که تو اون جمع خیلی خوب #ریتم میزد من بودم! 🎶
تمرین های شبانه شروع شد....
تمرین های مختلطی که گاهی تا دیر وقت طول میکشید و پدر و مادرها باید آخر شب می اومدن دنبال بچه هاشون...
بنابراین مامانم تو خونه منتظرم می موند...
با همون سوال همیشگی: "خسته نباشی! چطور بود؟" ☺️
و من مثل همیشه مو به مو براش توضیح میدادم...
اصلا همه ذوقم برای اینهمه تمرین های سنگین کنسرت های متفاوت، حضور مامانم تو اون مراسم بود که مثل #نور بین اون همه آدم می درخشید... 😍
تا اینکه سال چهارم دبیرستان تو سخت ترین آزمون نوازندگی قبول شدم و استادم جلد پنجم رو داد دستم!
اما نمیدونم چرا دیگه خوشحال نشدم....
ادامه دارد....
💠 رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرًا.
#عاشق_باش
#رمان
#مادرانه
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f