#خاطرات🌱
●{به نقل از #خواهرِ شهید}●
(حمیده سالخورده)
عیدسالِ ۱۳۹۵ شده بود.
#محمدتقے تازگےها ماشین خریده بود.
از قرارِ معلوم همسرم اطلاع داشت که
#محمدتقے قرار است بعد تعطیلات عید
اعزام بشود سوریه.🥺🌿
براے همین پیشنهاد داد که دید و بازدید
عید را با ماشین #محمدتقے انجام بدهیم.
همین بهانه اے شد که من با #محمدتقے
بیشتر باشم و بیشتر وقت بگذرانم.☺️☘️
روز اول عید شده بود و همه چیز نو بود.
عطر سنبل ها ،
مستےِ بهار را دو چندان میکرد.🌷💫
با #محمدتقے و همسرش رفتیم
منزل عمهها
و دخترعمه ها ، خواهر ها ، دایے و...💙
همه جا را باهم رفتیم و به همه سر زدیم.
هیچ کس را از قلم نینداختیم ، حتے به
همکارها هم سر زدیم و دیدار تازه کردیم.
نگاه ها معنادار بود و گویے خبرے باشد
و ما نمیدانستیم.🙂🍂
گاهے به شوخے صدایم میزدند :
"خواهرِ #شهیدِزنده"🕊
و میگفتند:
●{داداشِ تو شهیدِزندهس}●🪴
میگفتم:
میدونم ؛ چون از صورتِ #داداشم
نور میباره.✨️😌
من با افتخار میگفتم و بعد لذت میبردم
و میخندیدم
بعد از #شهادت ، اقوام میگفتند:
مگه تو میدونستے #محمدتقے شهید میشه
که تمامِ عید رو باهاش بودے و باهم عید
دیدنےها رو رفتید⁉️🤔
اما مننمیخواستم باور کنم #شهادتش رو ،
نمیخواستم...🙃💔
✅ با ما همراه شوید...👇👇
🌹📡 @nekavang 📡🌹
🕌 @ziaratashoraneka🕌
https://eitaa.com/joinchat/2711552203Cf097dc164f
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
#خاطرات🌱
●{به نقل از #خواهرِ شهید}●
(نرگس سالخورده)
تازه نامزد کرده بود.💍♥️
خواهرها با #سیدهنرگس نشسته بودیم
و داشتیم از #محمدتقے حرف میزدیم.
آبجے محبوبه داشت از #محمدتقے
خاطره اے تعریف میکرد که معمولی بود
و اصلا احساسے و عاطفی نبود خاطره اش
یکهو #سیدهنرگس بغضش ترکید
و اشکش جارے شد.
ما همه خشمان زد.😳
#سیدهنرگس گفت:
آبجے‼️
اینطورے میگے ، دلم یه جورے میشه.🥲
ماهم منقلب شدیم ؛ ولی بغلش کردیم
تا آرام شود.
بوسیدیمش و با کمے شوخے گفتم :
آخه چرا اینقدر #دادشمون
رو دوست دارے⁉️
آخه اون که دوست داشتنے نیست!😄
بین گریه ، خنده اش هم گرفته بود.
آن روز #محمدتقے سرکار بود.
تازه فهمیدم #سیدهنرگس چقدر
#محمدتقے را دوست دارد.😍
او میدانست #محمدتقے
بعد از ساعت کار
و اداره برمیگردد خانه ، اما آنقدر
#دلتنگش میشد 🍂💔
که با کمترین یادآورے اشکش در مےآمد.
برگرفته از کتابِ
#هفتروزِدیگر📚
#شَھیدمُحَمَدتَقےسالخُوردِه🕊
✅ با ما همراه شوید...👇👇
🌹📡 @nekavang 📡🌹
🕌 @ziaratashoraneka🕌
https://eitaa.com/joinchat/2711552203Cf097dc164f
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
#خاطرات🌱
●{به نقل از #خواهرِ شهید}●
(محبوبه سالخورده)
بعد از شهادتِ #عبدالرحیم ،
دلهره اے ناگهانے همه ما را فراگرفته بود.🙃
ماموریتش در #کردستان بود.
دیر به دیر مےآمد. دیر آمدن او ؛
دل شوره ما را هم بیشتر میکرد.🥲🍂
وقتے مےآمد خانه بابا ، آنقدر نگاهش میکردیم
تا خداحافظے کند و برود #نکا.💚
اصلا طورے نگاهش میکردیم که انگار
آخرین نگاهمان است.🥺🪴
روز #شهادت یکے از اهل بیت بود.
داشتم قرآن میخواندم ، یک مرتبه
دلم #شکست و گفتم:
[خدایا‼️
به کلمات این #قرآن قسم ،
میدونم #محمدتقے بالاخره شهید میشه ،
اما تو کمک کن چهل سالگے شو ببینه و
اندازه #شهیدصیادشیرازے عمرکنه.]
بعد از #شهادتش متوجه شدیم ؛
۲۱ فروردین سالگرد شهادتِ
#شهیدصیادشیرازے است
و #محمدتقے
هم همان روز آسمانی شد...🖐🏻🙂
برگرفته از کتابِ
#هفتروزِدیگر📚
#شَھیدمُحَمَدتَقےسالخُوردِه🕊
✅ با ما همراه شوید...👇👇
🌹📡 @nekavang 📡🌹
🕌 @ziaratashoraneka🕌
https://eitaa.com/joinchat/2711552203Cf097dc164f
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
خاطرات🌱
●{به نقل از #خواهرِ شهید}●
(نرگس سالخورده)
ماه رمضان بود.🌙
حدوداََ شش ساله بود. آن روز در خیابان
مقداری #پول پیدا کرده بود.
یک اسکناس بیست تومانے.
پول را برداشت و دوید سمت مسجد.🏃♂️
رسید به روحانے محله و از او خواست که
بعد از #نماز به مردم اطلاع بدهد.
روحانے خنده اش گرفته بود.😁
گفت:
آخه مبلغش اینقدر کمه که شاید صاحبش
اصلا متوجه نشده باشه این پول از جیبش
افتاده بیرون.
اما به حرمتِ صداقتے که در #محمدتقے
دیده بود ؛ بعد از نماز #محمدتقے
را صدا زد آورد کنار دستش و گفت:
این پسرِ خوبمون بیست تومن پول
پیدا کرده.
اگر کسے پول گم کرده بیاد و پولش رو بگیره.
در ضمن براے سلامتے #آقامحمدتقے
صلوات بفرستید📿
چون میتونست پولو ببره خرج کنه ؛
اما نکرد.🖐🏻🙂
آورد و داد به من که صاحبشو پیدا کنم.
مردم که براے #محمدتقے
صلوات میفرستادند
حاج آقا خم شد و صورتِ
#محمدتقے رو بوسید.🪴
برگرفته از کتابِ
#هفتروزِدیگر📚
#شَھیدمُحَمَدتَقےسالخُوردِه🕊
✅ با ما همراه شوید...👇👇
🌹📡 @nekavang 📡🌹
🕌 @ziaratashoraneka🕌
https://eitaa.com/joinchat/2711552203Cf097dc164f
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
#خاطرات🌱
●{به نقل از #خواهرِ شهید}●
(نرگس سالخورده)
یک روز آمد خانه من.
شلوارش را آورد پیشم که پارگےاش را بدوزم.
شلوارش را که دیدم برافروخته شدم.
با ناراحتے گفتم:
این شلوار رو پاره میکنم که دیگه نپوشیش.😔
گفت:
آبجے‼️
پاره اش کنے من دوباره خودم میدوزم
و میپوشمش.😌
گفتم:
#داداش‼️
کهنه شده. برو یه شلوار نو بخر.
تا کے میخواے بدوزے و بپوشے⁉️🤔
گفت:
آبجے‼️
شلوار توے تن خودم پاره شده.
کسِ دیگهاے که پارهش نکرده.
این ساده زیستے در همه زوایاے زندگےاش
وجود داشت ؛ خصوصا در زمان مجردے.
از وقتے ازدواج کرد و متاهل شد ، بیشتر
به خودش رسیدگے مےکرد.🌹
نمیتوانست مثل زمان مجردے راحت و آزاد ،
هرجور که دلش میخواهد بپوشد و بچرخد.
مجبور بود رعایت کند.🌸
📚
#شَھیدمُحَمَدتَقےسالخُوردِه🕊
✅ با ما همراه شوید...👇👇
🌹📡 @nekavang 📡🌹
🕌 @ziaratashoraneka🕌
https://eitaa.com/joinchat/2711552203Cf097dc164f
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
#خاطرات🌱
●{به نقل از #خواهرِ شهید}●
(محبوبه سالخورده)
وقتے روزهاے عقدش نزدیک شد♥️💍؛
مدام نازش را میکشیدم
آخرے بود و عزیزدلمان.😍
من هم که خواهر بزرگتر بودم ؛
احساسم با او یک جور دیگر بود.
او را که نگاه میکردم ؛ قد و بالایش را ،
خندیدن و حرف زدنش را که میدیدم ،
دلم غنج میزد.🤩
یاد روزهایے افتادم که او را روے دوشم
میگذاشتم و برایش آنقدر آهسته آهسته
آواز میخواندم🎼
تا خوابش ببرد.😴
موقع عقد💍 ؛ به #سیدهنرگس به
شوخے گفتم:
من در حق #محمدتقے مادرے کردم.😌
#محمدتقے که حرف مرا شنید ، خندید
و گفت:
این حرف محبوبه یعنے هم خواهرشوهرته
، هم مادرشوهرت.😅
باید بیشتر بهش احترام بزارے.😁
خندیدیم و من صورتِ #سیدهنرگس را بوسیدم
و گفتم:
قصدم این نبود ، منظورم این بود که خیلے
باید مواظبِ #محمدتقے باشے.😉
من هم حس خواهرانه بهش دارم و هم
مادرانه.😇
نمیخوام #محمدتقے را پیش تو ناراحت
ببینم.
آنقدر #محمدتقے رو روے شونه هام
نگه داشتم تا خوابش ببره...😶
#محمدتقے پا شد و شانههایم را بوسید.
.👇👇
🌹📡 @nekavang 📡🌹
🕌 @ziaratashoraneka🕌
https://eitaa.com/joinchat/2711552203Cf097dc164f
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
#خاطرات🌱
●{به نقل از #خواهرِ شهید}●
(خانممحبوبهسالخورده)
#عبدالرحیم به شهادت رسیده بود و
#محمدتقے مثل گلهاے پر پر شده بود.🙃
یک چشمش خون و یک چشمش اشک.🥲
بی طاقتے او ما را هم بےتاب میکرد.
چهلمِ #شهیدعبدالرحیم نشده بود.
به #محمدتقے گفتم:
+تو دیگه نرو سوریه.🚫
لبخندِ تلخے زد و نگاهِ سردے کرد و گفت:
_فکر میکنے #عبدالرحیم خواهر و مادر نداشت⁉️
پدر نداشت⁉️
خیلےها مثل #عبدالرحیم بودن و رفتن.🙂🍁
شما #عبدالرحیم رو میشناختید.
دلتون هم شکست.💔😔
خطر که همیشه وجود نداره.😌
میدونید که از این سر مرز تا اون سر مرز
رو مرزبان چیدن.🪖
#خداوندِ بزرگ ، مرگ رو براے #عبدالرحیم
اینطورے رقم زد.
+ما نمیخوایم براے #تو هم این اتفاق بیفته.
ما دل و طاقتش رو نداریم.🍂
_من هم یکے مثلِ #عبدالرحیم ،
من هم مثلِ یکے از این همه بچهایـے
که رفتن...🍁
#خدا باید آدمو دوست داشته باشه و ببره.
برگرفته از کتابِ
#هفتروزِدیگر📚
#شَھیدمُحَمَدتَقےسالخُوردِه🕊
#شهیدعبدالرحیمفیروزآبادے🕊
.👇👇
🌹📡 @nekavang 📡🌹
🕌 @ziaratashoraneka🕌
https://eitaa.com/joinchat/2711552203Cf097dc164f
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
#خاطرات🌱
●{به نقل از #خواهرِ شهید}●
(حمیده سالخورده)
عیدسالِ ۱۳۹۵ شده بود.
#محمدتقے تازگےها ماشین خریده بود.
از قرارِ معلوم همسرم اطلاع داشت که
#محمدتقے قرار است بعد تعطیلات عید
اعزام بشود سوریه.🥺🌿
براے همین پیشنهاد داد که دید و بازدید
عید را با ماشین #محمدتقے انجام بدهیم.
همین بهانه اے شد که من با #محمدتقے
بیشتر باشم و بیشتر وقت بگذرانم.☺️☘️
روز اول عید شده بود و همه چیز نو بود.
عطر سنبل ها ،
مستےِ بهار را دو چندان میکرد.🌷💫
با #محمدتقے و همسرش رفتیم
منزل عمهها
و دخترعمه ها ، خواهر ها ، دایے و...💙
همه جا را باهم رفتیم و به همه سر زدیم.
هیچ کس را از قلم نینداختیم ، حتے به
همکارها هم سر زدیم و دیدار تازه کردیم.
نگاه ها معنادار بود و گویے خبرے باشد
و ما نمیدانستیم.🙂🍂
گاهے به شوخے صدایم میزدند :
"خواهرِ #شهیدِزنده"🕊
و میگفتند:
●{داداشِ تو شهیدِزندهس}●🪴
میگفتم:
میدونم ؛ چون از صورتِ #داداشم
نور میباره.✨️😌
من با افتخار میگفتم و بعد لذت میبردم
و میخندیدم
بعد از #شهادت ، اقوام میگفتند:
مگه تو میدونستے #محمدتقے شهید میشه
که تمامِ عید رو باهاش بودے و باهم عید
دیدنےها رو رفتید⁉️🤔
اما مننمیخواستم باور کنم #شهادتش رو ،
نمیخواستم...🙃💔
✅ با ما همراه شوید...👇👇
🌹📡 @nekavang 📡🌹
🕌 @ziaratashoraneka🕌
https://eitaa.com/joinchat/2711552203Cf097dc164f
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
#خاطرات🌱
●{به نقل از #خواهرِ شهید}●
(حمیده سالخورده)
عیدسالِ ۱۳۹۵ شده بود.
#محمدتقے تازگےها ماشین خریده بود.
از قرارِ معلوم همسرم اطلاع داشت که
#محمدتقے قرار است بعد تعطیلات عید
اعزام بشود سوریه.🥺🌿
براے همین پیشنهاد داد که دید و بازدید
عید را با ماشین #محمدتقے انجام بدهیم.
همین بهانه اے شد که من با #محمدتقے
بیشتر باشم و بیشتر وقت بگذرانم.☺️☘️
روز اول عید شده بود و همه چیز نو بود.
عطر سنبل ها ،
مستےِ بهار را دو چندان میکرد.🌷💫
با #محمدتقے و همسرش رفتیم
منزل عمهها
و دخترعمه ها ، خواهر ها ، دایے و...💙
همه جا را باهم رفتیم و به همه سر زدیم.
هیچ کس را از قلم نینداختیم ، حتے به
همکارها هم سر زدیم و دیدار تازه کردیم.
نگاه ها معنادار بود و گویے خبرے باشد
و ما نمیدانستیم.🙂🍂
گاهے به شوخے صدایم میزدند :
"خواهرِ #شهیدِزنده"🕊
و میگفتند:
●{داداشِ تو شهیدِزندهس}●🪴
میگفتم:
میدونم ؛ چون از صورتِ #داداشم
نور میباره.✨️😌
من با افتخار میگفتم و بعد لذت میبردم
و میخندیدم
بعد از #شهادت ، اقوام میگفتند:
مگه تو میدونستے #محمدتقے شهید میشه
که تمامِ عید رو باهاش بودے و باهم عید
دیدنےها رو رفتید⁉️🤔
اما مننمیخواستم باور کنم #شهادتش رو ،
نمیخواستم...🙃💔
✅ با ما همراه شوید...👇👇
🌹📡 @nekavang 📡🌹
🕌 @ziaratashoraneka🕌
https://eitaa.com/joinchat/2711552203Cf097dc164f
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
#خاطرات🌱
●{به نقل از #خواهرِ شهید}●
(محبوبه سالخورده)
بعد از شهادتِ #عبدالرحیم ،
دلهره اے ناگهانے همه ما را فراگرفته بود.🙃
ماموریتش در #کردستان بود.
دیر به دیر مےآمد. دیر آمدن او ؛
دل شوره ما را هم بیشتر میکرد.🥲🍂
وقتے مےآمد خانه بابا ، آنقدر نگاهش میکردیم
تا خداحافظے کند و برود #نکا.💚
اصلا طورے نگاهش میکردیم که انگار
آخرین نگاهمان است.🥺🪴
روز #شهادت یکے از اهل بیت بود.
داشتم قرآن میخواندم ، یک مرتبه
دلم #شکست و گفتم:
[خدایا‼️
به کلمات این #قرآن قسم ،
میدونم #محمدتقے بالاخره شهید میشه ،
اما تو کمک کن چهل سالگے شو ببینه و
اندازه #شهیدصیادشیرازے عمرکنه.]
بعد از #شهادتش متوجه شدیم ؛
۲۱ فروردین سالگرد شهادتِ
#شهیدصیادشیرازے است
و #محمدتقے
هم همان روز آسمانی شد...🖐🏻🙂
برگرفته از کتابِ
#هفتروزِدیگر📚
#شَھیدمُحَمَدتَقےسالخُوردِه🕊
✅ با ما همراه شوید...👇👇
🌹📡 @nekavang 📡🌹
🕌 @ziaratashoraneka🕌
https://eitaa.com/joinchat/2711552203Cf097dc164f
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
خاطرات🌱
●{به نقل از #خواهرِ شهید}●
(نرگس سالخورده)
ماه رمضان بود.🌙
حدوداََ شش ساله بود. آن روز در خیابان
مقداری #پول پیدا کرده بود.
یک اسکناس بیست تومانے.
پول را برداشت و دوید سمت مسجد.🏃♂️
رسید به روحانے محله و از او خواست که
بعد از #نماز به مردم اطلاع بدهد.
روحانے خنده اش گرفته بود.😁
گفت:
آخه مبلغش اینقدر کمه که شاید صاحبش
اصلا متوجه نشده باشه این پول از جیبش
افتاده بیرون.
اما به حرمتِ صداقتے که در #محمدتقے
دیده بود ؛ بعد از نماز #محمدتقے
را صدا زد آورد کنار دستش و گفت:
این پسرِ خوبمون بیست تومن پول
پیدا کرده.
اگر کسے پول گم کرده بیاد و پولش رو بگیره.
در ضمن براے سلامتے #آقامحمدتقے
صلوات بفرستید📿
چون میتونست پولو ببره خرج کنه ؛
اما نکرد.🖐🏻🙂
آورد و داد به من که صاحبشو پیدا کنم.
مردم که براے #محمدتقے
صلوات میفرستادند
حاج آقا خم شد و صورتِ
#محمدتقے رو بوسید.🪴
برگرفته از کتابِ
#هفتروزِدیگر📚
#شَھیدمُحَمَدتَقےسالخُوردِه🕊
✅ با ما همراه شوید...👇👇
🌹📡 @nekavang 📡🌹
🕌 @ziaratashoraneka🕌
https://eitaa.com/joinchat/2711552203Cf097dc164f
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
#خاطرات🌱
●{به نقل از #خواهرِ شهید}●
(نرگس سالخورده)
یک روز آمد خانه من.
شلوارش را آورد پیشم که پارگےاش را بدوزم.
شلوارش را که دیدم برافروخته شدم.
با ناراحتے گفتم:
این شلوار رو پاره میکنم که دیگه نپوشیش.😔
گفت:
آبجے‼️
پاره اش کنے من دوباره خودم میدوزم
و میپوشمش.😌
گفتم:
#داداش‼️
کهنه شده. برو یه شلوار نو بخر.
تا کے میخواے بدوزے و بپوشے⁉️🤔
گفت:
آبجے‼️
شلوار توے تن خودم پاره شده.
کسِ دیگهاے که پارهش نکرده.
این ساده زیستے در همه زوایاے زندگےاش
وجود داشت ؛ خصوصا در زمان مجردے.
از وقتے ازدواج کرد و متاهل شد ، بیشتر
به خودش رسیدگے مےکرد.🌹
نمیتوانست مثل زمان مجردے راحت و آزاد ،
هرجور که دلش میخواهد بپوشد و بچرخد.
مجبور بود رعایت کند.🌸
📚
#شَھیدمُحَمَدتَقےسالخُوردِه🕊
✅ با ما همراه شوید...👇👇
🌹📡 @nekavang 📡🌹
🕌 @ziaratashoraneka🕌
https://eitaa.com/joinchat/2711552203Cf097dc164f
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
#خاطرات🌱
●{به نقل از #خواهرِ شهید}●
(محبوبه سالخورده)
وقتے روزهاے عقدش نزدیک شد♥️💍؛
مدام نازش را میکشیدم
آخرے بود و عزیزدلمان.😍
من هم که خواهر بزرگتر بودم ؛
احساسم با او یک جور دیگر بود.
او را که نگاه میکردم ؛ قد و بالایش را ،
خندیدن و حرف زدنش را که میدیدم ،
دلم غنج میزد.🤩
یاد روزهایے افتادم که او را روے دوشم
میگذاشتم و برایش آنقدر آهسته آهسته
آواز میخواندم🎼
تا خوابش ببرد.😴
موقع عقد💍 ؛ به #سیدهنرگس به
شوخے گفتم:
من در حق #محمدتقے مادرے کردم.😌
#محمدتقے که حرف مرا شنید ، خندید
و گفت:
این حرف محبوبه یعنے هم خواهرشوهرته
، هم مادرشوهرت.😅
باید بیشتر بهش احترام بزارے.😁
خندیدیم و من صورتِ #سیدهنرگس را بوسیدم
و گفتم:
قصدم این نبود ، منظورم این بود که خیلے
باید مواظبِ #محمدتقے باشے.😉
من هم حس خواهرانه بهش دارم و هم
مادرانه.😇
نمیخوام #محمدتقے را پیش تو ناراحت
ببینم.
آنقدر #محمدتقے رو روے شونه هام
نگه داشتم تا خوابش ببره...😶
#محمدتقے پا شد و شانههایم را بوسید.
.👇👇
🌹📡 @nekavang 📡🌹
🕌 @ziaratashoraneka🕌
https://eitaa.com/joinchat/2711552203Cf097dc164f
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
#خاطرات🌱
●{به نقل از #خواهرِ شهید}●
(خانممحبوبهسالخورده)
#عبدالرحیم به شهادت رسیده بود و
#محمدتقے مثل گلهاے پر پر شده بود.🙃
یک چشمش خون و یک چشمش اشک.🥲
بی طاقتے او ما را هم بےتاب میکرد.
چهلمِ #شهیدعبدالرحیم نشده بود.
به #محمدتقے گفتم:
+تو دیگه نرو سوریه.🚫
لبخندِ تلخے زد و نگاهِ سردے کرد و گفت:
_فکر میکنے #عبدالرحیم خواهر و مادر نداشت⁉️
پدر نداشت⁉️
خیلےها مثل #عبدالرحیم بودن و رفتن.🙂🍁
شما #عبدالرحیم رو میشناختید.
دلتون هم شکست.💔😔
خطر که همیشه وجود نداره.😌
میدونید که از این سر مرز تا اون سر مرز
رو مرزبان چیدن.🪖
#خداوندِ بزرگ ، مرگ رو براے #عبدالرحیم
اینطورے رقم زد.
+ما نمیخوایم براے #تو هم این اتفاق بیفته.
ما دل و طاقتش رو نداریم.🍂
_من هم یکے مثلِ #عبدالرحیم ،
من هم مثلِ یکے از این همه بچهایـے
که رفتن...🍁
#خدا باید آدمو دوست داشته باشه و ببره.
برگرفته از کتابِ
#هفتروزِدیگر📚
#شَھیدمُحَمَدتَقےسالخُوردِه🕊
#شهیدعبدالرحیمفیروزآبادے🕊
.👇👇
🌹📡 @nekavang 📡🌹
🕌 @ziaratashoraneka🕌
https://eitaa.com/joinchat/2711552203Cf097dc164f
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
28.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 هر سه تا بچه ش تو لشکر ویژه ۲۵ کربلا بودند...سال ۶۴ پسرش علی شهید شد .ده ماه بعد تو شب عملیات کربلای چهار پسر دومش عسگری شهید شد ، برادرش مهدی رفت جنازه ی عسگری رو بیاره اونم شهید شد و مادر در یک شب دو شهید تقدیم انقلاب کرد و شد مادر سه شهید...
.
🔹#یادش_بخیر ، همین چند ماه پیش بود خدمت #مادر و #خواهر سه شهید #رحیمی #فریدونکنار رسیدیم...اما در همین مدت کوتاه هر دو عزیز راوی در این #کلیپ به شهیدانشان پیوستند.#شادی روحشان #صلوات.🌷🌹📡 @nekavang 📡🌹
🕌 @ziaratashoraneka🕌
https://eitaa.com/joinchat/2711552203Cf097dc164f
┈┄┅═✾•••✾═🌸دب🌸