eitaa logo
زیارت عاشورا نکا
237 دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
20.4هزار ویدیو
104 فایل
🕋 کانال رسمی مراسم زیارت عاشورا مسجد امام رضا (ع) نکا هر هفته جمعه ساعت ۶:۳۰صبح باحضور مداحان بنام شهرستانی و استانی همراه با پذیرایی صبحانه 🕋 👈🏻 ارتباط با ستاد برگزاری مراسم : ⚠️ @Haji3645
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 ●{به نقل از شهید}● (حمیده سالخورده) عیدسالِ ۱۳۹۵ شده بود. تازگے‌‌ها ماشین خریده بود. از قرارِ معلوم همسرم اطلاع داشت که قرار است بعد تعطیلات عید اعزام بشود سوریه.🥺🌿 براے‌‌ همین پیشنهاد داد که دید و بازدید عید را با ماشین انجام بدهیم. همین بهانه اے‌‌ شد که من با بیشتر باشم و بیشتر وقت بگذرانم.☺️☘️ روز اول عید شده بود و همه چیز نو بود. عطر سنبل ها ، مستے‌‌ِ بهار را دو چندان میکرد.🌷💫 با و همسرش رفتیم منزل عمه‌ها و دخترعمه ها ، خواهر ها ، دایے‌‌ و...💙 همه جا را باهم رفتیم و به همه سر زدیم. هیچ کس را از قلم نینداختیم ، حتے‌‌ به همکارها هم سر زدیم و دیدار تازه کردیم. نگاه ها معنادار بود و گویے‌‌ خبرے‌‌ باشد و ما نمیدانستیم.🙂🍂 گاهے‌‌ به شوخے‌‌ صدایم میزدند : "خواهرِ "🕊 و میگفتند: ●{داداشِ تو شهیدِزنده‌س}●🪴 میگفتم: میدونم ؛ چون از صورتِ نور میباره.✨️😌 من با افتخار میگفتم و بعد لذت میبردم و میخندیدم بعد از ، اقوام میگفتند: مگه تو میدونستے‌‌ شهید میشه که تمامِ عید رو باهاش بودے‌‌ و باهم عید دیدنے‌‌ها رو رفتید⁉️🤔 اما من‌نمیخواستم باور کنم رو ، نمیخواستم...🙃💔 ✅ با ما همراه شوید...👇👇 🌹📡 @nekavang 📡🌹 🕌 @ziaratashoraneka🕌 https://eitaa.com/joinchat/2711552203Cf097dc164f ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🌱 ●{به نقل از شهید}● (نرگس سالخورده) تازه نامزد کرده بود.💍♥️ خواهرها با نشسته بودیم و داشتیم از حرف میزدیم. آبجے‌‌ محبوبه داشت از خاطره اے‌‌ تعریف میکرد که معمولی بود و اصلا احساسے‌‌ و عاطفی نبود خاطره اش یکهو بغضش ترکید و اشکش جارے‌‌ شد. ما همه خشمان زد‌.😳 گفت: آبجے‌‌‼️ اینطورے‌‌ میگے‌‌ ، دلم یه جورے‌‌ میشه.🥲 ماهم منقلب شدیم ؛ ولی بغلش کردیم تا آرام شود. بوسیدیمش و با کمے‌‌ شوخے‌‌ گفتم : آخه‌ چرا اینقدر رو دوست دارے‌‌⁉️ آخه اون که دوست داشتنے‌‌ نیست!😄 بین گریه ، خنده اش هم گرفته بود. آن روز سرکار بود. تازه فهمیدم چقدر را دوست دارد.😍 او میدانست بعد از ساعت کار و اداره برمیگردد خانه ، اما آنقدر میشد 🍂💔 که با کمترین یادآورے‌‌ اشکش در مے‌‌آمد. برگرفته از کتابِ 📚 🕊 ✅ با ما همراه شوید...👇👇 🌹📡 @nekavang 📡🌹 🕌 @ziaratashoraneka🕌 https://eitaa.com/joinchat/2711552203Cf097dc164f ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🌱 ●{به نقل از شهید}● (محبوبه سالخورده) بعد از شهادتِ ، دلهره اے‌‌ ناگهانے‌‌ همه ما را فراگرفته بود.🙃 ماموریتش در بود. دیر به دیر مے‌‌آمد. دیر آمدن او ؛ دل شوره ما را هم بیشتر میکرد.🥲🍂 وقتے‌‌ مے‌‌آمد خانه بابا ، آنقدر نگاهش میکردیم تا خداحافظے‌‌ کند و برود .💚 اصلا طورے‌‌ نگاهش میکردیم که انگار آخرین نگاهمان است.🥺🪴 روز یکے‌‌ از اهل بیت بود. داشتم قرآن میخواندم ، یک مرتبه دلم و گفتم: [خدایا‼️ به کلمات این قسم ، میدونم بالاخره شهید میشه ، اما تو کمک کن چهل سالگے‌‌ شو ببینه و اندازه عمرکنه.] بعد از متوجه شدیم ؛ ۲۱ فروردین سالگرد شهادتِ است و هم همان روز آسمانی شد...🖐🏻🙂 برگرفته از کتابِ 📚 🕊 ✅ با ما همراه شوید...👇👇 🌹📡 @nekavang 📡🌹 🕌 @ziaratashoraneka🕌 https://eitaa.com/joinchat/2711552203Cf097dc164f ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
خاطرات🌱 ●{به نقل از شهید}● (نرگس سالخورده) ماه رمضان بود.🌙 حدوداََ شش ساله بود. آن روز در خیابان مقداری پیدا کرده بود. یک اسکناس بیست تومانے‌‌. پول را برداشت و دوید سمت مسجد.🏃‍♂️ رسید به روحانے‌‌ محله و از او خواست که بعد از به مردم اطلاع بدهد. روحانے‌‌ خنده اش گرفته بود.😁 گفت: آخه مبلغش اینقدر کمه که شاید صاحبش اصلا متوجه نشده باشه این پول از جیبش افتاده بیرون. اما به حرمتِ صداقتے‌‌ که در دیده بود ؛ بعد از نماز را صدا زد آورد کنار دستش و گفت: این پسرِ خوبمون بیست تومن پول پیدا کرده. اگر کسے‌‌ پول گم کرده بیاد و پولش رو بگیره. در ضمن براے‌‌ سلامتے‌‌ صلوات بفرستید📿 چون میتونست پولو ببره خرج کنه ؛ اما نکرد.🖐🏻🙂 آورد و داد به من که صاحبشو پیدا کنم. مردم که براے‌‌ صلوات میفرستادند حاج آقا خم شد و صورتِ رو بوسید.🪴 برگرفته از کتابِ 📚 🕊 ✅ با ما همراه شوید...👇👇 🌹📡 @nekavang 📡🌹 🕌 @ziaratashoraneka🕌 https://eitaa.com/joinchat/2711552203Cf097dc164f ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🌱 ●{به نقل از شهید}● (نرگس سالخورده) یک روز آمد خانه من. شلوارش را آورد پیشم که پارگے‌‌اش را بدوزم. شلوارش را که دیدم برافروخته شدم. با ناراحتے‌‌ گفتم: این شلوار رو پاره میکنم که دیگه نپوشیش.😔 گفت: آبجے‌‌‼️ پاره اش کنے‌‌ من دوباره خودم میدوزم و میپوشمش.😌 گفتم: ‼️ کهنه شده. برو یه شلوار نو بخر. تا کے‌‌ میخواے‌‌ بدوزے‌‌ و بپوشے‌‌⁉️🤔 گفت: آبجے‌‌‼️ شلوار توے‌‌ تن خودم پاره شده. کسِ دیگه‌اے‌‌ که پاره‌ش نکرده. این ساده زیستے‌‌ در همه زوایاے‌‌ زندگے‌‌اش وجود داشت ؛ خصوصا در زمان مجردے‌‌. از وقتے‌‌ ازدواج کرد و متاهل شد ، بیشتر به خودش رسیدگے‌‌ مے‌‌کرد.🌹 نمیتوانست مثل زمان مجردے‌‌ راحت و آزاد ، هرجور که دلش میخواهد بپوشد و بچرخد‌. مجبور بود رعایت کند.🌸 📚 🕊 ✅ با ما همراه شوید...👇👇 🌹📡 @nekavang 📡🌹 🕌 @ziaratashoraneka🕌 https://eitaa.com/joinchat/2711552203Cf097dc164f ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🌱 ●{به نقل از شهید}● (محبوبه سالخورده) وقتے‌‌ روزهاے‌‌ عقدش نزدیک شد♥️💍؛ مدام نازش را میکشیدم‌ آخرے‌‌ بود و عزیزدلمان.😍 من هم که خواهر بزرگتر بودم ؛ احساسم با او یک جور دیگر بود. او را که‌ نگاه میکردم ؛ قد و بالایش را ، خندیدن و حرف زدنش را که میدیدم ، دلم غنج میزد.🤩 یاد روزهایے‌‌ افتادم که او را روے‌‌ دوشم میگذاشتم و برایش آنقدر آهسته آهسته آواز میخواندم🎼 تا خوابش ببرد.😴 موقع عقد💍 ؛ به به شوخے‌‌ گفتم: من در حق مادرے‌‌ کردم.😌 که حرف مرا شنید ، خندید و گفت: این حرف محبوبه یعنے‌‌ هم خواهرشوهرته ، هم مادرشوهرت.😅 باید بیشتر بهش احترام بزارے‌‌.😁 خندیدیم و من صورتِ را بوسیدم و گفتم: قصدم این نبود ، منظورم این بود که خیلے‌‌ باید مواظبِ باشے‌‌.😉 من هم حس خواهرانه بهش دارم و هم مادرانه.😇 نمیخوام را پیش تو ناراحت ببینم. آنقدر رو روے‌‌ شونه هام نگه داشتم تا خوابش ببره...😶 پا شد و شانه‌هایم را بوسید. .👇👇 🌹📡 @nekavang 📡🌹 🕌 @ziaratashoraneka🕌 https://eitaa.com/joinchat/2711552203Cf097dc164f ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🌱 ●{به نقل از شهید}● (خانم‌محبوبه‌سالخورده) به شهادت رسیده بود و مثل گلهاے‌‌ پر پر شده بود.🙃 یک چشمش خون و یک چشمش اشک.🥲 بی طاقتے‌‌ او ما را هم بے‌‌تاب میکرد. چهلمِ نشده بود. به گفتم: +تو دیگه نرو سوریه.🚫 لبخندِ تلخے‌‌ زد و نگاهِ سردے‌‌ کرد و گفت: _فکر میکنے‌‌ خواهر و مادر نداشت⁉️ پدر نداشت⁉️ خیلے‌‌ها مثل بودن و رفتن.🙂🍁 شما رو میشناختید. دلتون هم شکست.💔😔 خطر که همیشه وجود نداره.😌 میدونید که از این سر مرز تا اون سر مرز رو مرزبان چیدن.🪖 بزرگ ، مرگ رو براے‌‌ اینطورے‌‌ رقم زد. +ما نمیخوایم براے‌‌ هم این اتفاق بیفته. ما دل و طاقتش رو نداریم.🍂 _من هم یکے‌‌ مثلِ ، من هم مثلِ یکے‌‌ از این همه بچهایـے‌‌ که رفتن...🍁 باید آدمو دوست داشته باشه و ببره. برگرفته از کتابِ 📚 🕊 🕊 .👇👇 🌹📡 @nekavang 📡🌹 🕌 @ziaratashoraneka🕌 https://eitaa.com/joinchat/2711552203Cf097dc164f ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🌱 ●{به نقل از شهید}● (حمیده سالخورده) عیدسالِ ۱۳۹۵ شده بود. تازگے‌‌ها ماشین خریده بود. از قرارِ معلوم همسرم اطلاع داشت که قرار است بعد تعطیلات عید اعزام بشود سوریه.🥺🌿 براے‌‌ همین پیشنهاد داد که دید و بازدید عید را با ماشین انجام بدهیم. همین بهانه اے‌‌ شد که من با بیشتر باشم و بیشتر وقت بگذرانم.☺️☘️ روز اول عید شده بود و همه چیز نو بود. عطر سنبل ها ، مستے‌‌ِ بهار را دو چندان میکرد.🌷💫 با و همسرش رفتیم منزل عمه‌ها و دخترعمه ها ، خواهر ها ، دایے‌‌ و...💙 همه جا را باهم رفتیم و به همه سر زدیم. هیچ کس را از قلم نینداختیم ، حتے‌‌ به همکارها هم سر زدیم و دیدار تازه کردیم. نگاه ها معنادار بود و گویے‌‌ خبرے‌‌ باشد و ما نمیدانستیم.🙂🍂 گاهے‌‌ به شوخے‌‌ صدایم میزدند : "خواهرِ "🕊 و میگفتند: ●{داداشِ تو شهیدِزنده‌س}●🪴 میگفتم: میدونم ؛ چون از صورتِ نور میباره.✨️😌 من با افتخار میگفتم و بعد لذت میبردم و میخندیدم بعد از ، اقوام میگفتند: مگه تو میدونستے‌‌ شهید میشه که تمامِ عید رو باهاش بودے‌‌ و باهم عید دیدنے‌‌ها رو رفتید⁉️🤔 اما من‌نمیخواستم باور کنم رو ، نمیخواستم...🙃💔 ✅ با ما همراه شوید...👇👇 🌹📡 @nekavang 📡🌹 🕌 @ziaratashoraneka🕌 https://eitaa.com/joinchat/2711552203Cf097dc164f ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🌱 ●{به نقل از شهید}● (حمیده سالخورده) عیدسالِ ۱۳۹۵ شده بود. تازگے‌‌ها ماشین خریده بود. از قرارِ معلوم همسرم اطلاع داشت که قرار است بعد تعطیلات عید اعزام بشود سوریه.🥺🌿 براے‌‌ همین پیشنهاد داد که دید و بازدید عید را با ماشین انجام بدهیم. همین بهانه اے‌‌ شد که من با بیشتر باشم و بیشتر وقت بگذرانم.☺️☘️ روز اول عید شده بود و همه چیز نو بود. عطر سنبل ها ، مستے‌‌ِ بهار را دو چندان میکرد.🌷💫 با و همسرش رفتیم منزل عمه‌ها و دخترعمه ها ، خواهر ها ، دایے‌‌ و...💙 همه جا را باهم رفتیم و به همه سر زدیم. هیچ کس را از قلم نینداختیم ، حتے‌‌ به همکارها هم سر زدیم و دیدار تازه کردیم. نگاه ها معنادار بود و گویے‌‌ خبرے‌‌ باشد و ما نمیدانستیم.🙂🍂 گاهے‌‌ به شوخے‌‌ صدایم میزدند : "خواهرِ "🕊 و میگفتند: ●{داداشِ تو شهیدِزنده‌س}●🪴 میگفتم: میدونم ؛ چون از صورتِ نور میباره.✨️😌 من با افتخار میگفتم و بعد لذت میبردم و میخندیدم بعد از ، اقوام میگفتند: مگه تو میدونستے‌‌ شهید میشه که تمامِ عید رو باهاش بودے‌‌ و باهم عید دیدنے‌‌ها رو رفتید⁉️🤔 اما من‌نمیخواستم باور کنم رو ، نمیخواستم...🙃💔 ✅ با ما همراه شوید...👇👇 🌹📡 @nekavang 📡🌹 🕌 @ziaratashoraneka🕌 https://eitaa.com/joinchat/2711552203Cf097dc164f ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🌱 ●{به نقل از شهید}● (محبوبه سالخورده) بعد از شهادتِ ، دلهره اے‌‌ ناگهانے‌‌ همه ما را فراگرفته بود.🙃 ماموریتش در بود. دیر به دیر مے‌‌آمد. دیر آمدن او ؛ دل شوره ما را هم بیشتر میکرد.🥲🍂 وقتے‌‌ مے‌‌آمد خانه بابا ، آنقدر نگاهش میکردیم تا خداحافظے‌‌ کند و برود .💚 اصلا طورے‌‌ نگاهش میکردیم که انگار آخرین نگاهمان است.🥺🪴 روز یکے‌‌ از اهل بیت بود. داشتم قرآن میخواندم ، یک مرتبه دلم و گفتم: [خدایا‼️ به کلمات این قسم ، میدونم بالاخره شهید میشه ، اما تو کمک کن چهل سالگے‌‌ شو ببینه و اندازه عمرکنه.] بعد از متوجه شدیم ؛ ۲۱ فروردین سالگرد شهادتِ است و هم همان روز آسمانی شد...🖐🏻🙂 برگرفته از کتابِ 📚 🕊 ✅ با ما همراه شوید...👇👇 🌹📡 @nekavang 📡🌹 🕌 @ziaratashoraneka🕌 https://eitaa.com/joinchat/2711552203Cf097dc164f ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
خاطرات🌱 ●{به نقل از شهید}● (نرگس سالخورده) ماه رمضان بود.🌙 حدوداََ شش ساله بود. آن روز در خیابان مقداری پیدا کرده بود. یک اسکناس بیست تومانے‌‌. پول را برداشت و دوید سمت مسجد.🏃‍♂️ رسید به روحانے‌‌ محله و از او خواست که بعد از به مردم اطلاع بدهد. روحانے‌‌ خنده اش گرفته بود.😁 گفت: آخه مبلغش اینقدر کمه که شاید صاحبش اصلا متوجه نشده باشه این پول از جیبش افتاده بیرون. اما به حرمتِ صداقتے‌‌ که در دیده بود ؛ بعد از نماز را صدا زد آورد کنار دستش و گفت: این پسرِ خوبمون بیست تومن پول پیدا کرده. اگر کسے‌‌ پول گم کرده بیاد و پولش رو بگیره. در ضمن براے‌‌ سلامتے‌‌ صلوات بفرستید📿 چون میتونست پولو ببره خرج کنه ؛ اما نکرد.🖐🏻🙂 آورد و داد به من که صاحبشو پیدا کنم. مردم که براے‌‌ صلوات میفرستادند حاج آقا خم شد و صورتِ رو بوسید.🪴 برگرفته از کتابِ 📚 🕊 ✅ با ما همراه شوید...👇👇 🌹📡 @nekavang 📡🌹 🕌 @ziaratashoraneka🕌 https://eitaa.com/joinchat/2711552203Cf097dc164f ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🌱 ●{به نقل از شهید}● (نرگس سالخورده) یک روز آمد خانه من. شلوارش را آورد پیشم که پارگے‌‌اش را بدوزم. شلوارش را که دیدم برافروخته شدم. با ناراحتے‌‌ گفتم: این شلوار رو پاره میکنم که دیگه نپوشیش.😔 گفت: آبجے‌‌‼️ پاره اش کنے‌‌ من دوباره خودم میدوزم و میپوشمش.😌 گفتم: ‼️ کهنه شده. برو یه شلوار نو بخر. تا کے‌‌ میخواے‌‌ بدوزے‌‌ و بپوشے‌‌⁉️🤔 گفت: آبجے‌‌‼️ شلوار توے‌‌ تن خودم پاره شده. کسِ دیگه‌اے‌‌ که پاره‌ش نکرده. این ساده زیستے‌‌ در همه زوایاے‌‌ زندگے‌‌اش وجود داشت ؛ خصوصا در زمان مجردے‌‌. از وقتے‌‌ ازدواج کرد و متاهل شد ، بیشتر به خودش رسیدگے‌‌ مے‌‌کرد.🌹 نمیتوانست مثل زمان مجردے‌‌ راحت و آزاد ، هرجور که دلش میخواهد بپوشد و بچرخد‌. مجبور بود رعایت کند.🌸 📚 🕊 ✅ با ما همراه شوید...👇👇 🌹📡 @nekavang 📡🌹 🕌 @ziaratashoraneka🕌 https://eitaa.com/joinchat/2711552203Cf097dc164f ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🌱 ●{به نقل از شهید}● (محبوبه سالخورده) وقتے‌‌ روزهاے‌‌ عقدش نزدیک شد♥️💍؛ مدام نازش را میکشیدم‌ آخرے‌‌ بود و عزیزدلمان.😍 من هم که خواهر بزرگتر بودم ؛ احساسم با او یک جور دیگر بود. او را که‌ نگاه میکردم ؛ قد و بالایش را ، خندیدن و حرف زدنش را که میدیدم ، دلم غنج میزد.🤩 یاد روزهایے‌‌ افتادم که او را روے‌‌ دوشم میگذاشتم و برایش آنقدر آهسته آهسته آواز میخواندم🎼 تا خوابش ببرد.😴 موقع عقد💍 ؛ به به شوخے‌‌ گفتم: من در حق مادرے‌‌ کردم.😌 که حرف مرا شنید ، خندید و گفت: این حرف محبوبه یعنے‌‌ هم خواهرشوهرته ، هم مادرشوهرت.😅 باید بیشتر بهش احترام بزارے‌‌.😁 خندیدیم و من صورتِ را بوسیدم و گفتم: قصدم این نبود ، منظورم این بود که خیلے‌‌ باید مواظبِ باشے‌‌.😉 من هم حس خواهرانه بهش دارم و هم مادرانه.😇 نمیخوام را پیش تو ناراحت ببینم. آنقدر رو روے‌‌ شونه هام نگه داشتم تا خوابش ببره...😶 پا شد و شانه‌هایم را بوسید. .👇👇 🌹📡 @nekavang 📡🌹 🕌 @ziaratashoraneka🕌 https://eitaa.com/joinchat/2711552203Cf097dc164f ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
🌱 ●{به نقل از شهید}● (خانم‌محبوبه‌سالخورده) به شهادت رسیده بود و مثل گلهاے‌‌ پر پر شده بود.🙃 یک چشمش خون و یک چشمش اشک.🥲 بی طاقتے‌‌ او ما را هم بے‌‌تاب میکرد. چهلمِ نشده بود. به گفتم: +تو دیگه نرو سوریه.🚫 لبخندِ تلخے‌‌ زد و نگاهِ سردے‌‌ کرد و گفت: _فکر میکنے‌‌ خواهر و مادر نداشت⁉️ پدر نداشت⁉️ خیلے‌‌ها مثل بودن و رفتن.🙂🍁 شما رو میشناختید. دلتون هم شکست.💔😔 خطر که همیشه وجود نداره.😌 میدونید که از این سر مرز تا اون سر مرز رو مرزبان چیدن.🪖 بزرگ ، مرگ رو براے‌‌ اینطورے‌‌ رقم زد. +ما نمیخوایم براے‌‌ هم این اتفاق بیفته. ما دل و طاقتش رو نداریم.🍂 _من هم یکے‌‌ مثلِ ، من هم مثلِ یکے‌‌ از این همه بچهایـے‌‌ که رفتن...🍁 باید آدمو دوست داشته باشه و ببره. برگرفته از کتابِ 📚 🕊 🕊 .👇👇 🌹📡 @nekavang 📡🌹 🕌 @ziaratashoraneka🕌 https://eitaa.com/joinchat/2711552203Cf097dc164f ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
28.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 هر سه تا بچه ش تو لشکر ویژه ۲۵ کربلا بودند...سال ۶۴ پسرش علی شهید شد .ده ماه بعد تو شب عملیات کربلای چهار پسر دومش عسگری شهید شد ، برادرش مهدی رفت جنازه ی عسگری رو بیاره اونم شهید شد و مادر در یک شب دو شهید تقدیم انقلاب کرد و شد مادر سه شهید... . 🔹 ، همین چند ماه پیش بود خدمت و سه شهید رسیدیم...اما در همین مدت کوتاه هر دو عزیز راوی در این به شهیدانشان پیوستند. روحشان .🌷🌹📡 @nekavang 📡🌹 🕌 @ziaratashoraneka🕌 https://eitaa.com/joinchat/2711552203Cf097dc164f ┈┄┅═✾•••✾═🌸دب🌸