eitaa logo
📚داستان های زیبا 📚
2.1هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
8 فایل
ارتباط با ادمین پیشنهاد،تبلیغ وتبادل👇 @yamahdi_1403 هزینه تبلیغ واریز به #ایران_همدل، 👇 ۶۰۳۷۹۹۸۲۰۰۰۰۰۰۰۷
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨 اتفاق عجیب هنگام دفن زنی که بچه‌های خود را در تنور می‌سوزاند!😳 @zibastory 💠 در زمان امام صادق علیه‌السلام زن بدکاره‌ای بود که هر وقتی بچه‌ای از طریق نامشروع به دنیا می‌آورد به تنور می انداخت و آنها را می‌سوزاند، تا این که اجلش رسید و مرد. اقوام و خویشان او، زن را غسل و کفن کردند و نماز برایش خواندند و به خاکش سپردند، ولی یک وقت متوجّه شدند زمین جنازه‌ی این زن بد کاره را قبول نمی‌کند و به بیرون انداخت، آن عده که در جریان دفن این زن بد کاره شرکت داشتند احساس کردند شاید اشکال از زمین و خاک باشد جنازه را در جای دیگری دفن کردند، دوباره صحنه قبل تکرار شد، یعنی زمین جسد را نپذیرفت و این عمل تا سه مرتبه تکرار شد. مادرش متعجب شد آمد محضر مقدّس آقا امام صادق علیه السلام و گفت: ای فرزند پیامبر به فریادم برس و جریان را برای حضرت بازگو کرد و متمسک به حضرت گردید، وجود مقدّس آقا امام صادق علیه السلام وقتی جریان را از زبان مادرش شنید متوجّه شد کار آن زن، نامشروع بوده و بچه‌های حرام‌زاده را می‌سوزانده. حضرت فرمود: هیچ مخلوقی حقّ ندارد مخلوق دیگر را بسوزاند، و سوزاندن به آتش فقط به دست خالق است. مادر آن زن بدکاره به امام عرض کرد: حالا چه کنم؟ حضرت فرمود: مقداری از جدّم سیدالشهداء ابی عبداللّه الحسین علیه السلام را همراه جنازه‌اش در قبر بگذارید زیرا تربت جدّم حسین علیه السلام مشکل گشای همه امور است مادر این زن مقداری تربت کربلا تهیه نمود و همراه جنازه گذاشت، و دیگر ایت قضیه تکرار نشد. @zibastory 📙کشکول النور ج۲، ص۱۸
آورده‌اند که شخصی به مهمانی دوست خسیس رفت. به محض این که مهمان وارد شد. میزبان پسرش را صدا زد و گفت: پسرم امروز مهمان عزیزی داریم، برو و نیم کیلو از بهترین گوشتی که در بازار است برای او بخر. پسر رفت و بعد از ساعتی دست خالی بازگشت. پدر از او پرسید: پس گوشت چه شد؟! پسر گفت: به نزد قصاب رفتم وبه او گفتم از بهترین گوشتی که در مغازه داری به ما بده، قصاب گفت: گوشتی به تو خواهم داد که مانند کره باشد. با خودم گفتم اگر این طور است پس چرا به جای گوشت کره نخرم، پس به نزد بقال رفتم و به او گفتم: از بهترین کره ای که داری به ما بده. او گفت: کره ای به تو خواهم داد که مثل شیره ی انگور باشد، با خود گفتم اگر این طور است چرا به جای کره شیره ی انگور نخرم پس به قصد خرید آن وارد دکان شدم، و گفتم از بهترین شیره ی انگورت به ما بده، او گفت: شیره ای به تو خواهم داد که چون آب صاف و زلال باشد، با خود گفتم اگر این طور است چرا به خانه نروم، زیرا که ما در خانه به قدر کفایت آب داریم. این گونه بود که دست خالی برگشتم. پدر گفت: چه پسر زرنگ و باهوشی هستی؛ اما یک چیز را از دست دادی، آنقدر از این مغازه به آن مغازه رفتی که کفشت مستهلک شد. پسر گفت: نه پدر، کفش های مهمان را پوشیده بودم!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•°•° @zibastory درختی نیست که از باد نلرزیده باشد آدمی نیست که شکست نخورده باشد اما اینکه با چه عشقی ریشه بدوانی تو را سرپا نگه می دارد…🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🎙پادکست «الان در دنیا معنویت، دین و اخلاق شرعیه، مشتری ندارد» حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: 🍀 در ادعیه هم، شیعه ملازمتشان عجیب و غریب بوده است. ولو اینکه الان دیگر در دنیا معنویت، دین و اخلاق شرعیه مشتری ندارد، مشتریش کم شده! 🔸 وإلا بنده دیده بودم، آن آقایی را که خودش گفته بود که رفتم [در] ماه رمضان، شنیده بودم هفتاد نفر، خواستم خودم حساب بکنم؛ رفتم شمردم در حرم حضرت امیر علیه‌السلام و رواق‌هایش و نمی‌دانم ایوان را، همه این حدود را شماره کردم، دیدم پنجاه نفر مشغول نماز وترند(رکعت آخر نماز شب)، و در قنوتش مشغول دعای ابوحمزه ثمالی (از ادعیه سفارش شده در ماه رمضان و با مضامین عالی معرفتی) هستند. 🔸بالاخره، الآن چقدر ضعیف شده است معنویت و دین ...! آن‌ها می‌گفتند؛ آن آقا هم گفته بود من هفتاد نفر شنیده بودم می‌خواستم بروم امتحان بکنم؛ من دیدم پنجاه نفر را توانستم [بشمارم]، پنجاه نفر...! @zibastory
🔆امام به فكر شيعيان است در اعلام الورى طبرسى مى نويسد كه عبدالله بن سنان گفت : براى هرون الرشيد لباسهاى فاخر و گران قيمتى آورده بودند هارون آنها را بعلى بن يقطين وزير خود بخشيد و از جمله آن لباسها دراعه بود از خز و طلا بافت كه بلباس پادشاهان شباهت داشت على بن يقطين آن لباسها را باضافه اموال زياد ديگرى براى موسى بن جعفر عليه السلام فرستاد. حضرت دارعه را توسط شخص ديگرى غير كسيكه آورده بود براى خودش فرستادند على بن يقطين از پس فرستادن دراعه بشك افتاد و علت آنرا نميدانست حضرت در نامه اى نوشتند دراعه را نگهدار و از منزل خارج مكن يك وقت مورد احتياج تو واقع ميشود على بن يقطين آنرا نگهداشت . پس از چند روز بر يكى از غلامان خود خشم گرفت و او را از خدمت عزل كرد همان غلام پيش هرون الرشيد سخن چينى نمود كه على بن يقطين قائل بامامت موسى بن جعفر عليه السلام است و خمس اموال خود را در هر سال براى او مى فرستد و همان دراعه ايكه اميرالمؤ منين باو بخشيدند براى موسى بن جعفر عليه السلام در فلان روز فرستاده . هرون بسيار خشمگين شد. گفت بايد اين كار را كشف كنم هماندم فرستاد از پى على بن يقطين ، هنگاميكه حاضر شد گفت چه كردى آن دراعه ايكه بتو دادم ؟ گفت در خانه است و آنرا در پارچه اى پيچده ام و هر صبح و شام باز مى كنم و نگاه مى نمايم و از لحاظ تبرك آنرا مى بوسم . هرون گفت هم اكنون آنرا بياور. على بن يقطين يكى از خدام خود را فرستاد و گفت در فلان اتاق داخل فلان صندوق دراعه اى در پارچه پيچيده است فورا بياور غلام رفت و آورد. هرون ديد دراعه در ميان پارچه اى گذاشته شده و عطر آلود است خشم او فرونشست و گفت آنرا بمنزل خود برگردان ديگر سخن كسى را درباره تو قبول نميكنم و جايزه زيادى باو بخشيد. غلامى را كه سخن چينى كرده بود دستور داد هزار تازيانه بزنند هنوز بيش از پانصد تازيانه نزده بودند كه مرد. @zibastory 📚كشكول بحرانى ، ج 2، ص 132
🔆دعاى فرمانده لشكر در يكى از جنگها لشكريان اسلام قلعه اى را محاصره كردند تا با نيروى نظامى آنرا بگشايند و بر دشمن پيروز شوند، قلعه بسيار محكم بود و ايام محاصره بدرازا كشيد. با آنكه سربازان مسلمين در طول اين مدت ، مجاهده بسيار كردند و رنج فراوان ديدند ولى به فتح قلعه موفق نشدند. روحيه سربازان رفته رفته ضعيف و ضعيفتر ميشد و تصميمشان بسستى ميگرائيد، فرمانده لشكر كه در شرائط موجود، پيروزى سربازان خود را بعيد ميدانست بخدا متوجه شد و به پناه او رفت . چند روزى روزه گرفت ، از صميم قلب درباره سپاهيان اسلام دعا كرد، و از خداوند غلبه آنان را درخواست نمود. دعاى فرمانده ، مقبول درگاه الهى واقع شد و خليى زود به اجابت رسيد. روزى در نقطه اى نشسته بود مشاهده كرد، سگ سياهى در لشكرگاه مى دويد. توجه فرمانده به آن حيوان جلب شد و در خصوصياتش دقت كرد، چند ساعت بعد ديد همان سگ بالاى ديوار قلعه است ، دانست كه قلعه راهى بخارج دارد و اين سگ براى آنكه طعمه اى به دست آورد از آن راه بعسكرگاه ميآيد و دوباره برميگردد. محرمانه به افرادى ماءموريت داد جستجو كنند و آن راه را بيابند اما موفق نشدند. دستور داد انبانى را با روغن چرب كنند كه براى سگ طعمه مطبوعى باشد، مقدارى ارزن در آن بريزند و جدار انبان را سوراخ سوراخ كنند بطوريكه وقتى سگ آنرا با خود ميبرد با حركت حيوان تدريجا ارزنها بزمين بريزد. طبق دستور، عمل كردند، انبان را در عسكرگاه انداختند فرداى آنروز سگ از قلعه بيرون آمد، در جستجوى غذا به انبان رسيد آنرا بدندان گرفت ، راهى حصار شد، و دانه هاى ارزن كم كم روى زمين ميريخت ، ساعتى بعد ماءمورين ، با علامت ارزن خط سير سگ را دنبال كردند، در پايان به نقب بزرگى رسيدند كه ميشد به آسانى از اين راه به داخل قلعه رفت . بدستور فرمانده ، سربازان مسلمين در ساعت مقرر از آن راه زيرزمينى عبور نمودند و وارد قلعه شدند، دشمن ناچار تسليم گرديد و جنگ با فتح و پيروزى مسلمانان پايان يافت . اين سگ ، همه روزه بعسكرگاه مسلمين رفت و آمد مينمود و افسران و سربازان توجه نداشتند، و اگر بفرض كسى هم متوجه ميشد هرگز تصور نميكرد كه اين حيوان رمز پيروزى لشكر اسلام و كليد گشودن آن قلعه محكم است . اما خداوند براى آنكه دعاى فرمانده را مستجاب نمايد توجه او را به سگ معطوف نمود و بطور سبب سازى مشكل بزرگ سپاه اسلام را حل كرد، راه پيروزى را بروى آنان گشود و از خطر ذلت و شكست محافظتشان فرمود @zibastory 🔆جوامع الحكايات ، صفحه 157
🌷 🌷 .... 🌷معمولاً در خط، کانال‌هایی برای تردد نیروها حفر می‌شد. آن روز بعد از یک درگیری طاقت‌فرسا در هنگام عبور از داخل کانال متوجه شدم که یکی از برادران رزمنده سرش را بین دو زانو گذاشته بود. به نظرم خواب آمد. دستی به روی شانه‌اش زدم و چند مرتبه گفتم: «برادر بلند شو، این‌جا جای خواب نیست!» جوابی نداد، فکر کردم او باید چقدر خسته شده باشد که صدای من را متوجه نمی‌شود. 🌷خواستم او را به پشت برگردانم تا راحت‌تر بخوابد. وقتی سرش را بلند کردم ناگهان خون پر فشاری از ناحیه گلویش به بیرون پاشید. گلوله دقیقاً به گلویش اصابت کرده بود. چشم‌هایش نیمه باز بود و به من نگاه می‌کرد. او هنوز داشت جان می‌داد. آخرین صدای نفس کشیدنش را شنیدم. از ترس چند قدم به عقب برداشتم، او پیش خدا رفت اما هنوز صدای آخرین نفس کشیدنش در ذهنم باقی مانده است. 📚 کتاب "سفر عشق"
🔆اهانت معاويه بن ابى سفيان از بنى اميه بود و عقيل از بنى هاشم . آل هاشم سادات قريش بودند و همواره مورد تكريم و احترام . آل اميه در مقابل بنى هاشم احساس حقارت ميكردند، از بزرگوارى و شرافتشان رنج ميبردند، نسبت به آنان كينه داشتند و در هر فرصتى دشمنى خود را اعمال مينمودند. روزى در مجلس معاويه جمعى از رجال شام نشسته بودند و عقيل نيز در آن مجلس حضور داشت ، معاويه براى آنكه نيشى بزند، زهرى بريزد، و عقيل را در حضور دگران تحقير نمايد بدون مقدمه بحضار مجلس رو كرد و گفت : آيا ميدانيد ابولهبى كه خداوند در قرآن او را به بدى ياد كرده و درباه اش ‍ فرموده است : تبت يدا ابى لهب .(1) كيست ؟ جواب دادند نه ، گفت عموى اين مرد است و به عقيل اشاره كرد. عقيل نيز بلافاصله گفت آيا ميدانيد زن ابولهب كه خداوند در قرآن او را به بدى ياد كرده و درباره اش فرموده است : و امراءته حمالة الحطب فى جيدها حبل من مسد.(2) كيست ؟ جواب دادند نه ، گفت عمه اين مرد است و بمعاويه اشاره كرد.(3) @zibastory 📚1- سوره 111، آيه هاى 1 و 4 و 5 2- سوره 111، آيه هاى 1 و 4 و 5 3- تتمه المنتهى ، صفحه275
🟩کریم‌خان زند هرگز به کسی باج نمی‌داد! 🔹️ می‌گویند وقتی میخواست سفیر عثمانی را بپذیرد، اطرافیان او نصیحتش میکردند که جامه‌های نو خود را بپوش و خود را آراسته کن و پای خود را دراز مکن، اما هنگام این دیدار، کریم خان یک پای خود را دراز کرد، تنبان مندرسی به پا نمود که سر کاسه زانوی آن پاره و استرش نمودار شد!او مدت‌ها سفیر را نمی‌پذیرفت. می‌گفت: 🔻 اگر با ما کاری دارد ما با او کاری نداریم! @zibastory
🟩ضرب المثل در اشعار شاعران 🟩موش تو سوراخ نمی‌رفت، جارو هم به دمش می‌بست 🔸️از این اصطلاح در مواقعی استفاده می‌کنند که کسی برای حل کردن یک مشکل کوچک، مشکل بزرگتر ایجاد کند. 🔹️یا در مورد کسانی به کار می‌رود که خودش پذیرفته نشده باشد ولی بخواهد معرف دیگری شود و ....موارد مشابه دیگر. 🔻می‌گویند موشی از کوچه‌ای می‌گذشت، چشمش به یک در قدیمی افتاد که باز بود. به داخل حیاط رفت و پیرزنی را دید که سرگرم کار است. موش از فرصت استفاده کرد و جستی زد و به انباری رفت و دید در آنجا همه چیز فراوان است. یک طرف کیسه‌های گردو، چند شیشه پنیر که روی طاقچه انباری بود که ردیف به ردیف گذاشته بودند و خلاصه هر چه که می‌خواست در آنجا یافت می‌شد. چشمش به سوراخی افتاد. با خودش گفت: همین جا زندگی می‌کنم. درون سوراخ رفت و متوجه شد که سقف اتاقش تار عنکبوت بسته است. موش گفت: باید این جا را خوب تمیز و مرتب کنم. او خوشحال و خندان از لانه خارج شد، نگاهی به اطراف کرد، چشمش به جارویی افتاد که در گوشه انبار به دیوار تکیه داده شده بود. با خود گفت چه کار کنم تا این جارو را با خودم به سوراخ ببرم؟ سوراخ خیلی کوچک است و اگر جارو را دست بگیرم و با آن به لانه بروم، نمی توانم از آن عبور کنم. قدری فکر کرد، بعد گفت: بهترین کار این است که جارو را به دم خود ببندم و دنبال خودم به داخل سوراخ ببرم و همین کار را کرد. ولی جارو در سوراخ گیر کرد. در این هنگام پیرزن وارد انبار شد و دید که از سوراخی در انباری، جارویی بیرون آمده است. جارو را کشید و دم موش با جارو کنده شد. پیرزن خنده‌ای کرد و گفت: «موش تو سوراخ نمی‌رفت، جارو هم به دمش می‌بست.» ▪️نمونه‌هایی از این ضرب‌المثل در اشعار شاعران برجسته ایرانی: نمی‌شد موش در سوراخ کژدم به‌ یاری جایروبی بست بر دم "نظامی" بنده‌ات بود گرسنه پیرار پار زن کرد و بچه زاد امسال لاجرم از نوایب حدثان تیره دارد چو خال صورت حال مَثَل بنده اندر این حالت این چنین گفته‌اند در امثال تنگ بُد جای موش در سوراخ بست جاروب نیز بر دنبال "کمال‌الدین اسمعیل" گر موش به سوراخ بدشواری رفت جارو بدمش چگونه می‌آرد بست؟ "آصف ابراهیمی"
🌸خـدایا... ✨آغازی که تو،صاحبش نباشی 🌸چه امیدیست، به پایانش؟ 🌸پس بنام تو ✨آغاز میکنیم روزمان را 🌸صبحتان متبرک ✨به اسماء خداوند 🌸[یاالله یا کریم]  [یارحمان یا رحیم] ✨[یاحمید یامجید] [یاسبحان‌‌یا غفار]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸صلوات موجب كمال نماز مي‌شود. ✨صلوات موجب كمال دعا و 🌸استجابت آن مي‌شود. ✨صلوات موجب تقرب انسان است. 🌸صلوات سپري در مقابل ✨آتش جهنم است. 🌸صلوات انيس انسان ✨در عالم برزخ و قيامت است. 🌸صلوات جواز عبور انسان ✨به بهشت است. 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌸
شروع هفته‌ با عرض‌ سلام‌ بمحضر واسطه‌‌ نعمت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه و توسل به ساحت مقدسش به امید هفته‌ای سرشار از عافیت و برکت
ماندیم غریب، آشنا را برسان داروی تمامِ دردها را برسان سوگند به فاطمه در این سالِ جدید یا رب امام ما را برسان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵داستان زیبای حضرت نوح(علیه السلام) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@zibastory ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌼❄️🌾🌼❄️🌾🌼❄️🌾🌼 🔆از على (عليه السلام ) بياموزيد صاحب دررالمطالب مينويسد كه على (علیه السلام ) در بين راه متوجه زن فقيرى شد كه بچه هاى او از گرسنگى گريه ميكردند و او آنها را به وسائلى مشغول ميكرد و از گريه بازميداشت . براى آسوده كردن آنها ديگى كه جز آب چيز ديگرى نداشت بر پايه گذاشته بود و در زير آن آتش ميافروخت تا آنها خيال كنند برايشان غذا تهيه ميكند. باينوسيله آنها را خوابانيد. على عليه السلام پس از مشاهده اين جريان با شتاب بهمراهى قنبر بمنزل رفت . ظرف خرمائى با انبانى آرد و مقدارى روغن و برنج بر شانه خويش گرفت و بازگشت قنبر تقاضا كرد اجازه دهند او بردارد ولى حضرت راضى نشدند. وقتى كه بخانه آنزن رسيد اجازه ورود خواست و داخل شد، مقدارى از برنجها را با روغن در ديگ ريخت و غذاى مطبوعى تهيه كرد آنگاه بچه ها را بيدار نمود و با دست خود از آن غذا بآنها داد تا سير شدند. على عليه السلام براى سرگرمى آنها مانند گوسفند دو دست و زانوان خود را بر زمين گذاشت و صداى مخصوص گوسفندان را تقليد نمود (بع بع !) بچه ها نيز ياد گرفتند و از پى آنجناب همينكار را كرده و مى خنديدند مدتى آنها را سرگرم داشت تا ناراحتى قبلى را فراموش كردند و بعد خارج شد. قنبر گفت اى مولاى من امروز دو چيز مشاهده كردم كه علت يكى را ميدانم سبب دومى بر من آشكار نيست اينكه توشه بچه هاى يتيم را خودتان حمل كرديد و اجازه نداديد من شركت كنم از جهت نيل بثواب و پاداش بود و اما تقليد از گوسفندان را ندانستم براى چه كرديد؟ فرمود وقتى كه وارد بر اين بچه هاى يتيم شدم از گرسنگى گريه ميكردند خواستم وقتى خارج ميشوم هم سير شده باشند و هم بخندند. @zibastory شجره طوبى 📚داستانها و پندها (جلد اول)، مصطفی زمانی وجدانی
🔻دعاهای هر شب ماه رمضان🔻 ⭐️از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه در هر شب ماه رمضان مى‌خوانى: 🙏اَللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ أَنْ تَجْعَلَ فِيمَا تَقْضِي وَ تُقَدِّرُ مِنَ اَلْأَمْرِ اَلْمَحْتُومِ فِي اَلْأَمْرِ اَلْحَكِيمِ مِنَ اَلْقَضَاءِ اَلَّذِي لاَ يُرَدُّ وَ لاَ يُبَدَّلُ أَنْ تَكْتُبَنِي مِنْ حُجَّاجِ بَيْتِكَ اَلْحَرَامِ اَلْمَبْرُورِ حَجُّهُمْ اَلْمَشْكُورِ سَعْيُهُمْ اَلْمَغْفُورِ ذُنُوبُهُمْ اَلْمُكَفَّرِ عَنْ سَيِّئَاتِهِمْ [عَنْهُمْ سَيِّئَاتُهُمْ] وَ أَنْ تَجْعَلَ فِيمَا تَقْضِي وَ تُقَدِّرُ أَنْ تُطِيلَ عُمُرِي فِي خَيْرٍ وَ عَافِيَةٍ وَ تُوَسِّعَ فِي رِزْقِي وَ تَجْعَلَنِي مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِينِكَ وَ لاَ تَسْتَبْدِلْ بِي غَيْرِي 🔷 در انيس الصالحين است كه: در هر شب از شبهاى ماه رمضان بخواند: 🙏أَعُوذُ بِجَلاَلِ وَجْهِكَ اَلْكَرِيمِ أَنْ يَنْقَضِيَ عَنِّي شَهْرُ رَمَضَانَ أَوْ يَطْلُعَ اَلْفَجْرُ مِنْ لَيْلَتِي هَذِهِ وَ لَكَ قِبَلِي تَبِعَةٌ أَوْ ذَنْبٌ تُعَذِّبُنِي عَلَيْهِ
🔆غيرت شما كجاست گزارشى به على عليه السلام رسيد كه سپاهيان معاويه بشهر انبار هجوم آوردند، حسان بن حسان بكرى فرماندار شهر را كشتند و پاسداران شهر را پراكنده ساختند. بعضى از سربازان معاويه بمنزل زنان مسلمان و غيرمسلمان وارد شدند و خلخال ، دست بند، گردنبند، و گوشواره را از برشان بيرون آوردند و آنان براى دفاع از خود وسيله اى جز زارى و استرحام نداشتند. سپس لشكريان معاويه با غنائم فراوان از شهر خارج شدند و در اين جريان ، نه كسى از آنان زخم برداشت و نه خونى از آنها بزمين ريخت . اين گزارش رنج آور و دردناك ، آنحضرت را بسختى ناراحت و متاءلم نمود و ضمن خطابه اى تند و مهيج شرح جريان را به اطلاع مردم رساند و در خلال سخنان خود فرمود: فلو ان امرء مسلما مات من بعد هذا اسفا ما كان به ملوما بل كان به عندى جديرا. اگر مرد مسلمانى بر اثر اين قضيه ، از شدت اندوه و تاءسف بميرد ملامت ندارد بلكه در نظر من چنين مرگى شايسته و سزاوار است . @zibastory 📚داستانها و پندها (جلد اول)، مصطفی زمانی وجدانی
🦋🍂🦋🍂🦋🍂🦋🍂🦋🍂🦋 🔆فرماندار بصره در مجلس عروسى عثمان بن حنيف انصارى در حكومت على عليه السلام فرماندار بصره بود. يكى از خانواده هاى محترم شهر، او را بمجلس عروسى دعوت نمود، فرماندار آن را پذيرفت و در مجلس وليمه شركت كرد. مدعوين همه از ثروتمندان و متمكنين شهر بودند، و از محرومين و تهيدستان كسى در آن مجلس دعوت نداشت . سفره رنگينى گسترده شد و فرماندار و ساير مهمانها در كنار آن نشستند و صاحبخانه با غذاهاى فراوان و رنگارنگ از فرماندار بگرمى پذيرائى كرد. خبر اين مجلس مجلل ، به على عليه السلام رسيد. نامه تندى به فرماندار نوشت و عمل او را اين چنين مورد انتقاد قرار داد: وم ظننت انك تجيب االى طعام قوم عائلهم مجفو و غنيهم مدعو.  من گمان نمى كردم كه دعوت مردمى را براى صرف طعام اجابت مى كنى كه فقير و محرومشان را ميرانند و غنى و توانگرشان را ميخوانند. @zibastory 📚نهج البلاغه ، نامه 45
☀️مردان اگر مثل امام رضا علیه السلام غیور باشد چه شد!😔 آیه الله مصباح یزدی فرمودند: 📖 در مشهد، به خدمت مقام معظم رهبری شرفیاب شدم. صحبت از کرامات حضرت رضا علیه‌السلام شد. آقا فرمودند: من بچه بودم که به مسجد پدرم در بازار می‌رفتیم. در مسجد، مکبری بود به نام کربلایی که نابینا بود و حتی به او کربل رضای عاجز می‌گفتند. (آقا فرمودند که مشهدی‌ها به نابینا عاجز می‌گویند.) کربلایی رضای عاجز به مسجد می‌آمد و تکبیر می‌گفت. ما بچه بودیم و سال‌ها بود که او را می‌شناختیم و کوری او را دیده بودیم. روزی من پیش پدرم بودم که این کربلایی رضا آمد، ما شنیده بودیم که او بینا شده است پدرم از او پرسید: کربلایی رضا من را می‌بینی؟ گفت: بله آقا و سپس قیافه پدر من را شرح داد. پدرم هم شنیده بودند که کربلایی شفا گرفته است و می‌خواستند خودشان ببینند. من هم آن‌جا بودم و دیدم همان کربلایی رضایی که هر روز کور می‌آمد، امروز بینا شده بود. این کربلایی دختری داشت که در وقت کوری دست کربلایی را می‌گرفت و پدر نابینایش را به مسجد می‌آورد. بعد از اینکه در مسجد مستقر می‌شد، دیگر به کسی نیاز نداشت. ما جستجو کردیم که چرا شفا داده‌اند. گفتند: سال‌ها بود که این دختر بچه دست کربلایی را می‌گرفت و به مسجد می‌آورد. کم‌کم دختر بزرگ شد و به‌اصطلاح آب و رنگی پیدا کرده بود. روزی بعضی از بچه‌های بازار متلکی گفته بودند و کربلایی هم شنیده بود. او نتوانسته بود تحمل کند و به دخترش گفته بود دست من را بگیر و مرا به حرم ببر. در حرم، کربلایی به دخترش می‌گوید تو برو خانه من این‌جا می‌مانم. او به امام رضاعلیه‌السلام عرض کرده بود: آقا! من سال‌هاست که نابینا هستم و حتی یک‌بار هم گله نکردم، زندگی من با فقر گذشته است، اما یک‌بار هم گله نکردم و گفتم تقدیر خداست و من هم راضی هستم به رضای خدا، اما تعرض به ناموسم را تحمل نمی‌کنم؛ یا من را شفا بدهید یا همین‌جا مرگم بدهید. من دیگر طاقت ندارم متلک‌های مردم را به ناموس خودم تحمل کنم. کربلایی به حضرت متوسل می‌شود و بعد از مدتی خوابش می‌برد. در خواب، حضرت رضاعلیه‌السلام او را شفا می‌دهند. مقام معظم رهبری خودشان این داستان را نقل کردند و فرمودند من خودم این جریان را دیده‌ام. 📚منبع:بیانات حضرت آیت‌الله مصباح در جمع بسیج دانشجویی خوزستان و دانشگاه شهید چمران اهواز - ۱۳۹۱/۰۴/۱۷ @zibastory
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 از خودکشی و نزول خواری تا زنان بدکاره(زناکار) @zibastory 💥دیدن عذاب برزخی برخی اعمال توسط تجربه گر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چطور سیم کارت فرزندم رو طوری تنظیم کنم که محتوای غیراخلاقی رو در اختیارش قرار نده؟ @zibastory