eitaa logo
📚داستان های زیبا 📚
2.1هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
8 فایل
ارتباط با ادمین پیشنهاد،تبلیغ وتبادل👇 @yamahdi_1403 هزینه تبلیغ واریز به #ایران_همدل، 👇 ۶۰۳۷۹۹۸۲۰۰۰۰۰۰۰۷
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ آبروی فرزندت را حفظ کن ! 🔉 ✍ گاهی وقت ها مادرها شکایت فرزندشان را جلوی همسایه ها و فامیل می کنند، این فرزند هم نمی تواند چیزی بگوید و از درون می سوزد! بعد هم که به او می‌گویی چرا این کار را کردی؟ می گوید: من مادرش هستم! مادرش هستی درست! اما باید عیبش را به خودش بگویی، چرا در مهمانی عیب فرزندت را می گویی!؟ این دختر من در کنکور رد شد! پسر من ماشین را برداشت و تصادف کرد! یعنی تا فردی را می بیند هر چه عیب در فرزندشان هست برای همسایه و فامیل می گویند. ما حق نداریم اشکالات فرزندمان را همه جا بگوییم. نهی از منکر باید آرام باشد و تذکر به خود فرد باشد. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌷 پيامبراکرم(صلّي الله عليه و آله) فرمودند : 👌 گروهي روز قيامت وارد صحراي محشر مي شوند در حالي كه حسنات و كارهاي نيكي به بزرگي كوه ها دارند ، 🍂 خداوند حسنات ايشان را همچون ذرات غبار در هوا پراكنده مي سازد، سپس فرمان مي دهد آنها را به آتش دوزخ اندازند. 🌱 عرض كرد : يا رسول الله! آنها را براي ما توصيف نما. فرمودند : ✍ آنها كساني هستند كه مي گرفتند ، مي خواندند و مي كردند ، 🌿 اما هنگامي كه به دست مي يافتند بر آن هجوم مي بردند. 📚 مستدرك الوسائل •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
یکی از دلایل توقف رشد، "مقایسه" است. همیشه خود را با هدف‌های خودتان مقایسه کنید نه با دوستان و همکارانتان. باید ببینید توانایی های شما چیست و خواسته های شما کدام است؟ نه اینکه دیگران چه کرده و می‌کنند. همیشه کسانی هستند که دارایی کمتر یا بیشتر از شما دارند. هیچ یک از اینها ملاک نیست. خود را فقط با هدف‌ها و توانایی‌های خود مقايسه كنيد. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️⭕️ در زمان غیبت، دشمن چنان آرام آرام چارچوب‌های ارزشی تورو برمیداره، که در هر مرحله از تو بپرسند حالت چطوره؟ بگی من همون آدم اول هستم! ❌ به جایی میرسد که وقتی آقا ظهور می‌کنند، عده‌ای از منتظران می‌گویند دروغ می‌گوید، این امام زمان(عج) نیست 👤حجت‌الاسلام •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
سنگ کسی را به سینه زدن🌿💚 این عبارت که به صورت ضر ب المثل در آمده و عارف و عامی به آن استناد و تمثیل می کنند در مورد حمایت و جانبداری از کسی یا جمعیتی به کار می رود، فی المثل گفته می شود:" از کثرت پاکدلی و عطوفت سنگ هر ضعیفی را به سینه می زند و از هر ناتوانی هواداری می کند" یا به شکل دیگر:" چرا این همه سنگ فلانی را به سینه می زنی؟" که در هر دو صورت مبین حمایت و غمخواری و جانبداری است که از طرف شخصی نسبت به شخص یا افراد و جمعیت های دیگر ابراز می شود. این سنگ که در عبارت بالا مورد بحث است سنگ زور خانه است که بازوان سطبر و نیرومند می خواهد تا آن را چندین بار بالا بکشد و پایین بیاورد بدون آنکه ته سنگ با زمین تماس پیدا کند. در قرون گذشته هر دسته از پهلوانان سنگ مخصوصی در زور خانه داشته اند و اگر پهلوانی سنگ دیگری را به سینه می زد . بالای سینه می کشید احتمال داشت که آن سنگ بر اثر بد دست بودن و بد قلقی کردن و ثقل و سنگینی فوق العاده به روی سینه آن پهلوان مغرور و کم تجربه سقوط کند و موجب جرح و صدمه و نا راحتی گردد لذا آن پهلوان را عقلای قوم از اینکار منع و موعظه می کردند که از باب احتیاط سنگ دیگری را به سینه نزند یعنی با سنگ نا شناخته و زیاد تر از قدرت و زورمندی خود تمرین نکند و حدود و ثغور پهلوانی را ملحوظ و محفوظ دارد تا احیانا موجب خسران و انفعال نگردد. این عبارت رفته رفته از گود زور خانه به کوی و برزن و خانه و کاشانه سرایت کرده درمیان عامه و به صورت ضرب المثل در آمد با این تفاوت که اصل قضیه مبتنی بر غرور و خود خواهی ولی در معنی و مفهوم مجازی مبین حمایت و غمخواری و جانبداری است. ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥گر نگهدارِ من آن است که من می‌دانم 💥شیشه را در بغلِ سنگ نگه می‌دارد... @zibastory انمیشین زیبا که این ضرب المثل را به تصویر کشانده... حتماببینید👌 🌹سوره مبارکه آل عمران(145)🌹 ☘وما کان لنفس ان تموت الا باذن الله کتابا موجلا... 🌱هیچ‌کس، جز به فرمان خدا، نمی‌میرد؛ سرنوشتی است تعیین شده...
🟩داستان ضرب المثل شکم را پهنش کنی دشت است، جمعش کنی مشت است 🔹️روزی بود روزگاری بود. روزگار اسکندر بود. کار لشگر کشی و جنگ اسکندر پیش رفت و پیش رفت تا به چین رسید. امابر خلاف انتظار او نه لشگری در برابرش مقاومت کرد و نه سپاه و فرمانده ای به جنگش آمد. خاقان چین که فرمانده بزرگ مردم چین بود،دستور داد اسکندر ولشگریانش را با احترام به پایتخت چین ببرند. اسکندر و سربازانش خوشحال بودند که بدون جنگ وخونریزی چین را هم فتح کرده اند،اما نمی دانستند که در پشت پرده حکایت هایی است... وقتی اسکندر به پایتخت چین رسید،خاقان چین به استقبالش رفت واو را با عزت واحترام وارد قصر کرد. شب خاقان چین مهمانی بزرگی راه انداخت وهمه ی بزرگان چین را به آن مهمانی دعوت کرد. از اسکندر و فرماندهان سپاه او هم خواست که در آن مهمانی شرکت کنند.مهمانان که آمدند وجمع شدند،بساط شام چیده شد.جلوی هرکدام از مهمانان ظرف سرپوشیده ای بودکه غذای خوشمزه ای در ان گذاشته بودند.وقت خوردن شام شد.همه ی مهمانان سرپوش های غذا را برداشتند و مشغول خوردن غذا شدند.اسکندر وفرماندهان او هم سرپوش های ظرف خود را برداشتند،اما در ظرف آنها غذا نبود تعجب کردند. در ظرف غذای آنها به جای غذا،طلا وجواهرات گران قیمت گذاشته بودند.اسکندر با دیدن طلاها وجواهرات شگفت زده شد و روکرد به خاقان چین و با خنده گفت:متشکرم که به من و فرماندهانم احترام گذاشتید و این جواهرات گران بها را به ما هدیه دادید اما من انتظار داشتم که مثل بقیه برای ما هم شام بیاورند،دلیل این کارتان چیست؟ خاقان چین با آرامش جواب اسکندر را داد و گفت:من فکر می کردم که اسکندر وفرماندهانش به جای غذا طلا وجواهرات می خوردند،به همین دلیل برای شما چنین چیز هایی را به عنوان شام گذاشته ام. اسکندر کمی ناراحت شد و گفت: این چه حرفی است که می زنی.تا حالا چه کسی به جای غذا طلا وجاهرات خورده است؟ خاقان چین گفت:اگر طلا وجواهرات نمی خورید،این همه کشور گشایی وجنگ وخونریزی برای چیست؟ اگر پادشاه یک کشور کوچک هم باشید،بهترین غذاها را می توانید بخورید. شکم را پهن کنی از دشت هم بزرگتر است وجمعش کنی اندازه ی یک مشت است. 🔻از آن به بعد برای این که بگویند برای یک لقمه غذا نباید به درو دیوار زد و با قناعت هم میشود زندگی کرد،این مثل را به زبان می آورند. ✍️شکم را پهنش کنی دشت است جمعش کنی مشت است @zibastory
این حقایق هستند که انسانها را از هم دور می کنند.... نه دروغ!!! وگـــرنه ما دروغ می گوییم که نزدیک باقی بمانیم!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 در ماجرای عبور از نیل تنها یک نفر از سپاهیان فرعون غرق نشد... 🔹حضرت موسی از خدا پرسید چرا؟
🚨 اتفاق عجیب هنگام دفن زنی که بچه‌های خود را در تنور می‌سوزاند!😳 @zibastory 💠 در زمان امام صادق علیه‌السلام زن بدکاره‌ای بود که هر وقتی بچه‌ای از طریق نامشروع به دنیا می‌آورد به تنور می انداخت و آنها را می‌سوزاند، تا این که اجلش رسید و مرد. اقوام و خویشان او، زن را غسل و کفن کردند و نماز برایش خواندند و به خاکش سپردند، ولی یک وقت متوجّه شدند زمین جنازه‌ی این زن بد کاره را قبول نمی‌کند و به بیرون انداخت، آن عده که در جریان دفن این زن بد کاره شرکت داشتند احساس کردند شاید اشکال از زمین و خاک باشد جنازه را در جای دیگری دفن کردند، دوباره صحنه قبل تکرار شد، یعنی زمین جسد را نپذیرفت و این عمل تا سه مرتبه تکرار شد. مادرش متعجب شد آمد محضر مقدّس آقا امام صادق علیه السلام و گفت: ای فرزند پیامبر به فریادم برس و جریان را برای حضرت بازگو کرد و متمسک به حضرت گردید، وجود مقدّس آقا امام صادق علیه السلام وقتی جریان را از زبان مادرش شنید متوجّه شد کار آن زن، نامشروع بوده و بچه‌های حرام‌زاده را می‌سوزانده. حضرت فرمود: هیچ مخلوقی حقّ ندارد مخلوق دیگر را بسوزاند، و سوزاندن به آتش فقط به دست خالق است. مادر آن زن بدکاره به امام عرض کرد: حالا چه کنم؟ حضرت فرمود: مقداری از جدّم سیدالشهداء ابی عبداللّه الحسین علیه السلام را همراه جنازه‌اش در قبر بگذارید زیرا تربت جدّم حسین علیه السلام مشکل گشای همه امور است مادر این زن مقداری تربت کربلا تهیه نمود و همراه جنازه گذاشت، و دیگر ایت قضیه تکرار نشد. @zibastory 📙کشکول النور ج۲، ص۱۸
آورده‌اند که شخصی به مهمانی دوست خسیس رفت. به محض این که مهمان وارد شد. میزبان پسرش را صدا زد و گفت: پسرم امروز مهمان عزیزی داریم، برو و نیم کیلو از بهترین گوشتی که در بازار است برای او بخر. پسر رفت و بعد از ساعتی دست خالی بازگشت. پدر از او پرسید: پس گوشت چه شد؟! پسر گفت: به نزد قصاب رفتم وبه او گفتم از بهترین گوشتی که در مغازه داری به ما بده، قصاب گفت: گوشتی به تو خواهم داد که مانند کره باشد. با خودم گفتم اگر این طور است پس چرا به جای گوشت کره نخرم، پس به نزد بقال رفتم و به او گفتم: از بهترین کره ای که داری به ما بده. او گفت: کره ای به تو خواهم داد که مثل شیره ی انگور باشد، با خود گفتم اگر این طور است چرا به جای کره شیره ی انگور نخرم پس به قصد خرید آن وارد دکان شدم، و گفتم از بهترین شیره ی انگورت به ما بده، او گفت: شیره ای به تو خواهم داد که چون آب صاف و زلال باشد، با خود گفتم اگر این طور است چرا به خانه نروم، زیرا که ما در خانه به قدر کفایت آب داریم. این گونه بود که دست خالی برگشتم. پدر گفت: چه پسر زرنگ و باهوشی هستی؛ اما یک چیز را از دست دادی، آنقدر از این مغازه به آن مغازه رفتی که کفشت مستهلک شد. پسر گفت: نه پدر، کفش های مهمان را پوشیده بودم!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•°•° @zibastory درختی نیست که از باد نلرزیده باشد آدمی نیست که شکست نخورده باشد اما اینکه با چه عشقی ریشه بدوانی تو را سرپا نگه می دارد…🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🎙پادکست «الان در دنیا معنویت، دین و اخلاق شرعیه، مشتری ندارد» حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: 🍀 در ادعیه هم، شیعه ملازمتشان عجیب و غریب بوده است. ولو اینکه الان دیگر در دنیا معنویت، دین و اخلاق شرعیه مشتری ندارد، مشتریش کم شده! 🔸 وإلا بنده دیده بودم، آن آقایی را که خودش گفته بود که رفتم [در] ماه رمضان، شنیده بودم هفتاد نفر، خواستم خودم حساب بکنم؛ رفتم شمردم در حرم حضرت امیر علیه‌السلام و رواق‌هایش و نمی‌دانم ایوان را، همه این حدود را شماره کردم، دیدم پنجاه نفر مشغول نماز وترند(رکعت آخر نماز شب)، و در قنوتش مشغول دعای ابوحمزه ثمالی (از ادعیه سفارش شده در ماه رمضان و با مضامین عالی معرفتی) هستند. 🔸بالاخره، الآن چقدر ضعیف شده است معنویت و دین ...! آن‌ها می‌گفتند؛ آن آقا هم گفته بود من هفتاد نفر شنیده بودم می‌خواستم بروم امتحان بکنم؛ من دیدم پنجاه نفر را توانستم [بشمارم]، پنجاه نفر...! @zibastory
🔆امام به فكر شيعيان است در اعلام الورى طبرسى مى نويسد كه عبدالله بن سنان گفت : براى هرون الرشيد لباسهاى فاخر و گران قيمتى آورده بودند هارون آنها را بعلى بن يقطين وزير خود بخشيد و از جمله آن لباسها دراعه بود از خز و طلا بافت كه بلباس پادشاهان شباهت داشت على بن يقطين آن لباسها را باضافه اموال زياد ديگرى براى موسى بن جعفر عليه السلام فرستاد. حضرت دارعه را توسط شخص ديگرى غير كسيكه آورده بود براى خودش فرستادند على بن يقطين از پس فرستادن دراعه بشك افتاد و علت آنرا نميدانست حضرت در نامه اى نوشتند دراعه را نگهدار و از منزل خارج مكن يك وقت مورد احتياج تو واقع ميشود على بن يقطين آنرا نگهداشت . پس از چند روز بر يكى از غلامان خود خشم گرفت و او را از خدمت عزل كرد همان غلام پيش هرون الرشيد سخن چينى نمود كه على بن يقطين قائل بامامت موسى بن جعفر عليه السلام است و خمس اموال خود را در هر سال براى او مى فرستد و همان دراعه ايكه اميرالمؤ منين باو بخشيدند براى موسى بن جعفر عليه السلام در فلان روز فرستاده . هرون بسيار خشمگين شد. گفت بايد اين كار را كشف كنم هماندم فرستاد از پى على بن يقطين ، هنگاميكه حاضر شد گفت چه كردى آن دراعه ايكه بتو دادم ؟ گفت در خانه است و آنرا در پارچه اى پيچده ام و هر صبح و شام باز مى كنم و نگاه مى نمايم و از لحاظ تبرك آنرا مى بوسم . هرون گفت هم اكنون آنرا بياور. على بن يقطين يكى از خدام خود را فرستاد و گفت در فلان اتاق داخل فلان صندوق دراعه اى در پارچه پيچيده است فورا بياور غلام رفت و آورد. هرون ديد دراعه در ميان پارچه اى گذاشته شده و عطر آلود است خشم او فرونشست و گفت آنرا بمنزل خود برگردان ديگر سخن كسى را درباره تو قبول نميكنم و جايزه زيادى باو بخشيد. غلامى را كه سخن چينى كرده بود دستور داد هزار تازيانه بزنند هنوز بيش از پانصد تازيانه نزده بودند كه مرد. @zibastory 📚كشكول بحرانى ، ج 2، ص 132
🔆دعاى فرمانده لشكر در يكى از جنگها لشكريان اسلام قلعه اى را محاصره كردند تا با نيروى نظامى آنرا بگشايند و بر دشمن پيروز شوند، قلعه بسيار محكم بود و ايام محاصره بدرازا كشيد. با آنكه سربازان مسلمين در طول اين مدت ، مجاهده بسيار كردند و رنج فراوان ديدند ولى به فتح قلعه موفق نشدند. روحيه سربازان رفته رفته ضعيف و ضعيفتر ميشد و تصميمشان بسستى ميگرائيد، فرمانده لشكر كه در شرائط موجود، پيروزى سربازان خود را بعيد ميدانست بخدا متوجه شد و به پناه او رفت . چند روزى روزه گرفت ، از صميم قلب درباره سپاهيان اسلام دعا كرد، و از خداوند غلبه آنان را درخواست نمود. دعاى فرمانده ، مقبول درگاه الهى واقع شد و خليى زود به اجابت رسيد. روزى در نقطه اى نشسته بود مشاهده كرد، سگ سياهى در لشكرگاه مى دويد. توجه فرمانده به آن حيوان جلب شد و در خصوصياتش دقت كرد، چند ساعت بعد ديد همان سگ بالاى ديوار قلعه است ، دانست كه قلعه راهى بخارج دارد و اين سگ براى آنكه طعمه اى به دست آورد از آن راه بعسكرگاه ميآيد و دوباره برميگردد. محرمانه به افرادى ماءموريت داد جستجو كنند و آن راه را بيابند اما موفق نشدند. دستور داد انبانى را با روغن چرب كنند كه براى سگ طعمه مطبوعى باشد، مقدارى ارزن در آن بريزند و جدار انبان را سوراخ سوراخ كنند بطوريكه وقتى سگ آنرا با خود ميبرد با حركت حيوان تدريجا ارزنها بزمين بريزد. طبق دستور، عمل كردند، انبان را در عسكرگاه انداختند فرداى آنروز سگ از قلعه بيرون آمد، در جستجوى غذا به انبان رسيد آنرا بدندان گرفت ، راهى حصار شد، و دانه هاى ارزن كم كم روى زمين ميريخت ، ساعتى بعد ماءمورين ، با علامت ارزن خط سير سگ را دنبال كردند، در پايان به نقب بزرگى رسيدند كه ميشد به آسانى از اين راه به داخل قلعه رفت . بدستور فرمانده ، سربازان مسلمين در ساعت مقرر از آن راه زيرزمينى عبور نمودند و وارد قلعه شدند، دشمن ناچار تسليم گرديد و جنگ با فتح و پيروزى مسلمانان پايان يافت . اين سگ ، همه روزه بعسكرگاه مسلمين رفت و آمد مينمود و افسران و سربازان توجه نداشتند، و اگر بفرض كسى هم متوجه ميشد هرگز تصور نميكرد كه اين حيوان رمز پيروزى لشكر اسلام و كليد گشودن آن قلعه محكم است . اما خداوند براى آنكه دعاى فرمانده را مستجاب نمايد توجه او را به سگ معطوف نمود و بطور سبب سازى مشكل بزرگ سپاه اسلام را حل كرد، راه پيروزى را بروى آنان گشود و از خطر ذلت و شكست محافظتشان فرمود @zibastory 🔆جوامع الحكايات ، صفحه 157
🌷 🌷 .... 🌷معمولاً در خط، کانال‌هایی برای تردد نیروها حفر می‌شد. آن روز بعد از یک درگیری طاقت‌فرسا در هنگام عبور از داخل کانال متوجه شدم که یکی از برادران رزمنده سرش را بین دو زانو گذاشته بود. به نظرم خواب آمد. دستی به روی شانه‌اش زدم و چند مرتبه گفتم: «برادر بلند شو، این‌جا جای خواب نیست!» جوابی نداد، فکر کردم او باید چقدر خسته شده باشد که صدای من را متوجه نمی‌شود. 🌷خواستم او را به پشت برگردانم تا راحت‌تر بخوابد. وقتی سرش را بلند کردم ناگهان خون پر فشاری از ناحیه گلویش به بیرون پاشید. گلوله دقیقاً به گلویش اصابت کرده بود. چشم‌هایش نیمه باز بود و به من نگاه می‌کرد. او هنوز داشت جان می‌داد. آخرین صدای نفس کشیدنش را شنیدم. از ترس چند قدم به عقب برداشتم، او پیش خدا رفت اما هنوز صدای آخرین نفس کشیدنش در ذهنم باقی مانده است. 📚 کتاب "سفر عشق"
🔆اهانت معاويه بن ابى سفيان از بنى اميه بود و عقيل از بنى هاشم . آل هاشم سادات قريش بودند و همواره مورد تكريم و احترام . آل اميه در مقابل بنى هاشم احساس حقارت ميكردند، از بزرگوارى و شرافتشان رنج ميبردند، نسبت به آنان كينه داشتند و در هر فرصتى دشمنى خود را اعمال مينمودند. روزى در مجلس معاويه جمعى از رجال شام نشسته بودند و عقيل نيز در آن مجلس حضور داشت ، معاويه براى آنكه نيشى بزند، زهرى بريزد، و عقيل را در حضور دگران تحقير نمايد بدون مقدمه بحضار مجلس رو كرد و گفت : آيا ميدانيد ابولهبى كه خداوند در قرآن او را به بدى ياد كرده و درباه اش ‍ فرموده است : تبت يدا ابى لهب .(1) كيست ؟ جواب دادند نه ، گفت عموى اين مرد است و به عقيل اشاره كرد. عقيل نيز بلافاصله گفت آيا ميدانيد زن ابولهب كه خداوند در قرآن او را به بدى ياد كرده و درباره اش فرموده است : و امراءته حمالة الحطب فى جيدها حبل من مسد.(2) كيست ؟ جواب دادند نه ، گفت عمه اين مرد است و بمعاويه اشاره كرد.(3) @zibastory 📚1- سوره 111، آيه هاى 1 و 4 و 5 2- سوره 111، آيه هاى 1 و 4 و 5 3- تتمه المنتهى ، صفحه275
🟩کریم‌خان زند هرگز به کسی باج نمی‌داد! 🔹️ می‌گویند وقتی میخواست سفیر عثمانی را بپذیرد، اطرافیان او نصیحتش میکردند که جامه‌های نو خود را بپوش و خود را آراسته کن و پای خود را دراز مکن، اما هنگام این دیدار، کریم خان یک پای خود را دراز کرد، تنبان مندرسی به پا نمود که سر کاسه زانوی آن پاره و استرش نمودار شد!او مدت‌ها سفیر را نمی‌پذیرفت. می‌گفت: 🔻 اگر با ما کاری دارد ما با او کاری نداریم! @zibastory
🟩ضرب المثل در اشعار شاعران 🟩موش تو سوراخ نمی‌رفت، جارو هم به دمش می‌بست 🔸️از این اصطلاح در مواقعی استفاده می‌کنند که کسی برای حل کردن یک مشکل کوچک، مشکل بزرگتر ایجاد کند. 🔹️یا در مورد کسانی به کار می‌رود که خودش پذیرفته نشده باشد ولی بخواهد معرف دیگری شود و ....موارد مشابه دیگر. 🔻می‌گویند موشی از کوچه‌ای می‌گذشت، چشمش به یک در قدیمی افتاد که باز بود. به داخل حیاط رفت و پیرزنی را دید که سرگرم کار است. موش از فرصت استفاده کرد و جستی زد و به انباری رفت و دید در آنجا همه چیز فراوان است. یک طرف کیسه‌های گردو، چند شیشه پنیر که روی طاقچه انباری بود که ردیف به ردیف گذاشته بودند و خلاصه هر چه که می‌خواست در آنجا یافت می‌شد. چشمش به سوراخی افتاد. با خودش گفت: همین جا زندگی می‌کنم. درون سوراخ رفت و متوجه شد که سقف اتاقش تار عنکبوت بسته است. موش گفت: باید این جا را خوب تمیز و مرتب کنم. او خوشحال و خندان از لانه خارج شد، نگاهی به اطراف کرد، چشمش به جارویی افتاد که در گوشه انبار به دیوار تکیه داده شده بود. با خود گفت چه کار کنم تا این جارو را با خودم به سوراخ ببرم؟ سوراخ خیلی کوچک است و اگر جارو را دست بگیرم و با آن به لانه بروم، نمی توانم از آن عبور کنم. قدری فکر کرد، بعد گفت: بهترین کار این است که جارو را به دم خود ببندم و دنبال خودم به داخل سوراخ ببرم و همین کار را کرد. ولی جارو در سوراخ گیر کرد. در این هنگام پیرزن وارد انبار شد و دید که از سوراخی در انباری، جارویی بیرون آمده است. جارو را کشید و دم موش با جارو کنده شد. پیرزن خنده‌ای کرد و گفت: «موش تو سوراخ نمی‌رفت، جارو هم به دمش می‌بست.» ▪️نمونه‌هایی از این ضرب‌المثل در اشعار شاعران برجسته ایرانی: نمی‌شد موش در سوراخ کژدم به‌ یاری جایروبی بست بر دم "نظامی" بنده‌ات بود گرسنه پیرار پار زن کرد و بچه زاد امسال لاجرم از نوایب حدثان تیره دارد چو خال صورت حال مَثَل بنده اندر این حالت این چنین گفته‌اند در امثال تنگ بُد جای موش در سوراخ بست جاروب نیز بر دنبال "کمال‌الدین اسمعیل" گر موش به سوراخ بدشواری رفت جارو بدمش چگونه می‌آرد بست؟ "آصف ابراهیمی"
🌸خـدایا... ✨آغازی که تو،صاحبش نباشی 🌸چه امیدیست، به پایانش؟ 🌸پس بنام تو ✨آغاز میکنیم روزمان را 🌸صبحتان متبرک ✨به اسماء خداوند 🌸[یاالله یا کریم]  [یارحمان یا رحیم] ✨[یاحمید یامجید] [یاسبحان‌‌یا غفار]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸صلوات موجب كمال نماز مي‌شود. ✨صلوات موجب كمال دعا و 🌸استجابت آن مي‌شود. ✨صلوات موجب تقرب انسان است. 🌸صلوات سپري در مقابل ✨آتش جهنم است. 🌸صلوات انيس انسان ✨در عالم برزخ و قيامت است. 🌸صلوات جواز عبور انسان ✨به بهشت است. 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌸
شروع هفته‌ با عرض‌ سلام‌ بمحضر واسطه‌‌ نعمت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه و توسل به ساحت مقدسش به امید هفته‌ای سرشار از عافیت و برکت
ماندیم غریب، آشنا را برسان داروی تمامِ دردها را برسان سوگند به فاطمه در این سالِ جدید یا رب امام ما را برسان