📌کلّه ای که پر کاه باشد ظلم می کند، نه کلّه آدمیزاد
روزی رهگذری از باغ بزرگی عبور می کرد، مترسکی را دید که در میانه باغ ایستاده و کلاهی بر سر نهاده و مانع نشستن پرندگان بر ثمرات باغ است. رهگذر گفت:تو در این بیابان دلتنگ نمی شوی؟ مترسک گفت:نه، چطور؟ روزگار برایت تکراری نیست؟ چه چیزی تو را خوشحال می کند؟ مترسک گفت:راست می گویی من هم گاهی از اینکه دیگران را بترسانم و آزارشان بدهم هیجان زده می شوم و خوشحال. مترسک گفت:نه تو نمی توانی ظلم کنی و یا از آزار دیگران خوشحال بشوی. رهگذر علت را پرسید مترسک گفت:کلّه من پر کاه است و کلّه تو پر مغز آدمی. برترین مخلوق عالم، مغز و ظرف ذهن توست.
تو نمی توانی مثل من باشی. مگر اینکه کله ات پر کاه باشد
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج✨️🕊
📕 داستانهای زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#نشر_حداکثری
🟩ضرب المثل در اشعار شاعران
🔻از ماست که بر ماست
🔹️این ضربالمثل در مورد فرد یا افرادی به کار میرود که با نتایج منفی اعمال خویش روبرو میشوند و متوجه میشوند که شکست نتیجه عمل خودشان و یا نزدیکان قابل اعتمادشان بوده و بنابراین نمیتوانند تقصیر را به گردن دیگران یا غریبهها بیندازند. حال این شکست عاطفی یا اقتصادی یا شغلی و.... یا در هر زمینهای باشد این ضربالمثل به کار میآید. اصل جمله این ضربالمثل باید ریشه در این شعر "ناصر خسرو" داشته باشد:
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
وندر طلب طعمه پروبال بیاراست
بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت
امروز همه عرش زمین زیر پر ماست
بر اوج چو پرواز کنم از نظر تیز
میبینم اگر ذرهای اندر ته دریاست
گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبد
جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست
بسیار منی کرد و ز تقدیر نترسید
بنگر که ازین چرخ جفا پیشه چه برخاست
ناگه زکمین گاه یکی سخت کمانی
تیری ز قضای بد، بگشاد بر او راست
بر بال عقاب آمد آن تیر جگر سوز
وز عرش مر اورا به سوی خاک فروکاست
برخاک بیافتاد و بغلتید چو ماهی
آنگاه پر خویش گشود از چپ و از راست
گفتا عجب است این که زچوبی و زآهن
این تیزی و تندی و پریدن زکجا خاست
بر تیر نظر کرد و پر خویش بر آن دید
گفتا زکه نالیم که "از ماست که بر ماست"
#نتایج_منفی #از_ماست_که_بر_ماست
#ناصر_خسرو
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج✨️🕊
📕 داستانهای زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#نشر_حداکثری
🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل
#اصطلاح_شاهنامه_آخرش_خوش_است
زمانی به کار می رود که شخصی بدون فکر و مطالعه مشغول به انجام کاری شود که سرانجام خوبی نخواهد داشت، از این رو افراد باتجربه و دوراندیش برای آنکه بخواهند شخص بی فکر را از انجام این کار منصرف سازند این اصطلاح را به کار می برند. حال ببینیم این اصطلاح از کجا آمده است.
این روایت تاریخی حقیقت دارد که یکی از دلایل نگارش شاهنامه توسط «فردوسی» این بوده است که او به امید گرفتن خلعت از جانب «سلطان محمود غزنوی» این کار را انجام داده بود البته باید گفت این تنها دلیل نگارش شاهنامه نبوده یعنی فرودسی سی سال از عمر خود را تنها به امید گرفتن متاعی ناچیز بر سر این کار نگذاشته بود. فردوسی براساس حرف های دیگران گمان می کرد که سلطان محمود غزنوی انسان فرهیخته و هنر پروری است به همین دلیل در بخش ابتدایی شاهنامه مدح سلطان محمود را گفت. اما بعد از مدتی که می بیند محمود هم مانند دیگر سلاطین است از کار خود پیشمان شده و هجو نامه ای در مورد محمود می نویسد. در واقع منظور از این اصطلاح آن است که اقدام فردوسی در مورد مدح سلطان محمود کار شتاب زده ای بوده است.
پی نوشت :فقط فرودسی در شناخت افراد دچار اشتباه نشده است بلکه آهنگساز معروف آلمانی یعنی «بتهوون» هم در ابتدا به خاطر علاقه ای که به «ناپلئون بناپارت» داشت نام سمفونی سوم خود را ناپلئون گذاشته بود، اما بعد از دیدن اقداماتی که ناپلئون در اروپا انجام داد از کار خود پشیمان شد و نام سمفونی خود را به «قهرمانی» تغییر داد.
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج✨️🕊
📕 داستانهای زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#نشر_حداکثری
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
❌️ روزی همتون....
#راز_دفن_شهيد_در_ساعت_نه_شب!!
🌷در زمانیکه عبدالحمید حسینی در دبیرستان شیراز تحصیل میکرد من با او آشنا بودم. وی در سال ۵۹ عضو بسیج مسجد جواد الائمه محله هفت تنان بود. عشق او به سپاه باعث شد به عضویت رسمی آن درآید و در واحد عملیات سپاه شیراز به کار مشغول شود. مدت کوتاهی از ورود او به سپاه نگذشت که به جبهه شتافت و تا زمانیکه در عملیات فتح المبین به شهادت رسید در جبهه بود. چند روز قبل از اینکه سپاه اسلام، عملیات فتح المبین را در جبهه میانی آغاز کند عراق دست به پاتک زد و به شوش حمله کرد و عبدالحمید در این پاتک به شهادت رسید. وقتی خبر شهادت او به شیراز رسید، من هیچ تعجبی نکردم چون واقعاً مستحق شهادت بود. هنوز پیکر شهید به شیراز نیامده بود که ما مشغول تدارک دفن ایشان شدیم.
🌷با چند تن از دوستان به خانواده شهید سری زدیم. وصیتنامه ایشان را که منتشر کرده بودند برای ما قرائت کردند. نکته باور نکردنی برای ما این بود که عبدالحمید در آخرین مرحلهای که به شیراز آمده بود به حاج آقا دستغیب وصیت کرده بود وقتی جسد من به شیراز رسید خواستید مرا دفن کنید مرا در ساعت ٩ شب دفن نمایید. او سپس اسم تعدادی را ذکر نموده و تأكيد کرده بود که اینها حتماً در موقع دفن من باید حضور داشته باشند و مرا دفن کنند که آیت الله علی اصغر دستغیب که شهید مدتی محافظ او بود نفر اول این افراد بودند. عبدالحمید در این وصیتنامه تقاضا کرده بود او را با لباس سبز سپاه دفن کنند. جسد که به شیراز رسید در سردخانه بیمارستان ارتش نگهداری شد برای اینکه به وصیتنامه عبدالحمید دقیقاً عمل کنیم نزدیک غروب....
🌷نزدیک غروب با چند تن از دوستان به بیمارستان رفتیم و جسد او را تحویل گرفتیم و یک دست لباس سبز سپاه را به تن او کردیم و قبل از ساعت ٩ به قبرستان دارالرحمه شیراز (قطعه شهدا) بردیم. چون نام من و آن چند نفر در وصیت شفاهی شهید نیامده بود جسد شهید را در محدوده ایکه بنا بود در آنجا دفن شود گذاشتیم و حدود بیست متر از آن فاصله گرفتیم تا کسانی که برای دفن دعوت شده بودند و اسامی آنها در وصیت بود شهید را دفن کنند. زمانیکه قبر آماده شد و جسد شهید را به داخل قبر سرازیر میکردند و من از دور شاهد این صحنه بودم حال عجیبی پیدا کردم.... احساس میکردم حادثه عجیبی در حال اتفاق افتادن است که برای من بیسابقه بود. به عبارت دیگر میشود گفت منتظر وقوع حادثهای بودیم که کیفیت و نحوه وقوع آن برایمان قابل پیشبینی نبود. حادثه این بود که تا جسد شهید از تابوت برداشته شد و به داخل قبر سرازیر گردید ناگهان....
🌷ناگهان نور سبز رنگ خیلی شدیدی را در اطراف جسد شهید دیدم که با جسد به داخل قبر سرازیر میشد. با دیدن این نور سبز رنگ از خود بیخود شدم و دیگر نفهمیدم چه اتفاقی افتاده و دارد میافتد. نمیدانم چه مدت در این حال بودم که به هوش آمدم. تعداد محدودی که به پانزده نمیرسیدند همه شاهد وقوع این حادثه بودند. صبح روز بعد، مادر شهید عبدالحمید برای من و چند نفر از دوستان تعریف کردند دیشب (شب دفن) عبدالحمید را در خواب دیدم که به من گفت: مادر چرا با اینکه گفته بودم مرا در ساعت ٩ دفن کنید مرا با تأخير دفن کردند؟ پرسیدم: پسرم مگر حالا چه اتفاقی افتاده؟ گفت: آخر آقا امام زمان منتظر من بودند و چون قرار ایشان با من ساعت ٩ بود این تأخير باعث شد من از ایشان شرمنده شوم. مادر شهید می گفت: در خواب خانمی هم همراه فرزندم دیدم و پرسیدم: عبدالحمید این خانم کیست که همراه توست؟ گفت: مادر ساعت ٩ که گفتم مراسم عقدکنان من با این خانم بود.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز عبدالحمید حسینی
📚 کتاب "لحظات آسمانى"، جلد دوم
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج✨️🕊
📕 داستانهای زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#نشر_حداکثری
#داستان_آموزنده
🔆سركوبى نفس
يكى از علماء بزرگ مى فرمودند: ((به شيخ حسنعلى نخودكى )) رحمة اللّه عليه گفتم كه مى خواهم شاگرد شما بشوم مرا قبول كنيد.
فرمود: تو به درد ما نمى خورى . كار ما اينستكه همه اش بزنى توى سر نفس خبيثت و اين هم از تو بر نمى آيد.
گفتم : چرا آقا بر مى آيد، من اصرار كردم ، فرمودند: خُب از همين جا تا دم حرم با هم مى آئيم اين يك كيلومتر راه تو شاگرد و من استاد.
گفتم : چشم . چند قدم كه رد شديم ديدم يك تكه نان افتاده گوشه زمين ، كنار جوى آب .
شيخ فرمود: برو اون تكه نان را بردار. بياور، ما هم شروع كرديم توى دلمان به شيخ نِق زدن ، آخه اول مى گويند اين حديث را بگو. اين ذكر را بگو. انبساط روح پيدا كنى . اين چه جور شاگردى است . به من مى گويد برو آن تكه نان را بردار بياور.
دور و بَرَم را نگاه كردم ، ديدم دو تا طلبه دارند مى آيند، گفتم حالا اينها با خودشان نگويند اين فقير است . باز با خودم گفتم : حالا حمل به صحت مى كنند، مى گويند نان را براى ثوابش خم شد برداشت .
خلاصه هر طورى بود تكه نان را برداشتم ، دوباره قدرى جلوتر رفتم ديدم يك خيار افتاده روى زمين ، نصفش را خورده بودند و نصفش دم جوى آب بود.
حاج شيخ فرمود: برو اون خيار را هم بياور، چون تر و خاكى هم شده بود، اطرافم را نگاه كردم ، ديدم همان دو طلبه هستند كه دارند مى آيند.
گفتم : حالا آنها نون را مى گويند براى خدا بوده ، خيار را چه مى گويند، حيثيت و آبروى ما را اين شيخ اول كار بُرد، خلاصه خم شدم و برداشتم ، توى دلم شروع كردم به شيخ نِق زدن ، آخه تو چه استادى هستى ، نون را بياور و خيار را بياور.
آشيخ فرمودند: كه ما اين خيار را مى شوييم و نان را تميز مى كنيم ناهار ظهر ما همين نان و خيار است .
خلاصه با اين عمل نفس ما را از بين برد.
📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج✨️🕊
📕 داستانهای زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#نشر_حداکثری
°•°•°
امید داشته باش
امید برای انسان
مثل بال است برای پرنده…🕊
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج✨️🕊
📕 داستانهای زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#نشر_حداکثری
#داستان_آموزنده
🔆پيراهن يوسف و ابراهيم كجاست ؟
مرحوم شيخ صدوق ، راوندى و بعضى ديگر از بزرگان به نقل از مفضّل بن عمرو حكايت كند:
روزى در خدمت حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين نشسته بودم ، آن حضرت فرمود: آيا مى دانى پيراهن حضرت يوسف عليه السلام چه بود و كجاست ؟
عرض كردم : خير، نمى دانم ؛ شما بفرمائيد تا فرا بگيرم .
امام عليه السلام فرمود: چون حضرت ابراهيم عليه السلام را خواستند داخل آتش بيندازند، جبرئيل امين عليه السلام پيراهنى از لباس هاى بهشتى برايش آورد و بر او پوشانيد و آتش در مقابلش سرد و بى اءثر شد.
و در آخرين روز حياتش آن را تحويل حضرت اسحاق عليه السلام داد و او نيز پيراهن را بر حضرت يعقوب عليه السلام پوشانيد كه اندازه قامت او بود.
و هنگامى كه حضرت يوسف عليه السلام به دنيا آمد، پدرش آن پيراهن را بر يوسف پوشانيد، تا آن جائى كه همان پيراهن را توسّط برادرانش براى پدر خود - كه نابينا گشته بود - فرستاد و او بينا گرديد و اين همان پيراهن بهشتى بود.
عرض كردم : اكنون آن پيراهن كجاست و چه خواهد شد؟
فرمود: الا ن نزد اهلش مى باشد و در نهايت ، تقديم قائم آل محمّد صلوات اللّه عليه خواهد شد.
و هنگامى كه آن حضرت ظهور نمايد، آن پيراهن را بر تن مبارك خود مى نمايد و تمام مؤ منين در شرق و غرب دنيا، هر كجا كه باشند بوى خوش آن را استشمام خواهند كرد.
و او - يعنى ؛ امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف - در تمام امور وارث تمامى پيغمبران الهى مى باشد.
📚إكمال الدّين : ص 327، ح 7، الخرايج والجرايح : ج 2، ص 691، ح 6، با تفاوتى مختصر.
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج✨️🕊
📕 داستانهای زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#نشر_حداکثری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔عنایت حضرت رضا 【ع】 به پسر بچه فلج ارمنی و تشکر مادرش از امام رئوف
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج✨️🕊
📕 داستانهای زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#نشر_حداکثری
CQACAgQAAx0CVc35HwABAQIRZi1BGpWfz0sSdwKHOs4MpPVuBTUAAtwGAAIioAFS6YPn7bX0zIM0BA.mp3
7.19M
▫️اگر جویای عطر گل نرگس هستی، به روضه عبّاس「ع」 قدم بگذار...
❗️ داستان تشرف مرحوم فشندی به محضر امام عصر【عج】 در صحرای عرفات.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج✨️🕊
📕 داستانهای زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#نشر_حداکثری
✨﷽✨
✅حکایتی زیبا درباره حق الناس حتما بخونید
✍ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺳﺮ ﺳﺒﺰ ﻭ ﺷﺎﺩﺍﺏ ﺣﮑﻤﺮﺍنی ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻃﺒﯿﺒﺎﻥ ﺍﺯ درمان ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﺶ ﻋﺎﺟﺰ ﻣﺎﻧﺪند ﻭ ازﺷﺎﻩ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩستشاﻥ کاری ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﺍﻋﻼم ﻧﻤﺎﯾﺪ. ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ کسی را ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﻨﻤﺎﯾﻢ ،که ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻗﺒﺮی که برای من آماده کرده اند ﺑﺨﻮﺍبد !
ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﮐﺸﻮﺭ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺩﺭاﯾﻦ ﻗﺒﺮ بخوابد فقط ﯾﮏ ﺷﺐ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ،ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺮﺩﻡ شود.
ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﻭ روزنه ای ﺑﺮﺍﯼ نفس کشیدن ﻭ ﻫﻮﺍ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﻧﻤﯿﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ به خوﺍﺏ ﺭﻓﺖ. ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ نکیر و منکر ﺑﺎﻻﯼ قبرش ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ. ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﻭ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯿﮕوید ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪند: ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﭼﯽ ﺩﺍﺷﺘﯽ؟ ﻓﻘﯿﺮ ﮔﻔﺖ :ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻣﺮﮐﺐ (ﺧﺮ ) ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺩیگر ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ فقیر ﺑﺎ ﺧﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻭ ﻓﻼﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ بر ﺧﺮﺧﻮﺩ ﺑﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩ گذاشتی ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺭاندﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺩﺭفلان ﺭﻭز به خرت ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺩﯼ و.... ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ بخاطر ﺍﯾﻦ ﻇﻠﻢ ﻫﺎ که به ﺧﺮﺵ کرده بود ﭼﻨﺪ ﺷﻼﻕ ﺁﺗﺸﯿﻦ خورد که برق از سرش پرید. ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ میشود ﺩﺭ ﺗﺮﺱ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺻﺒﺢ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺟﺪﯾﺪ ﺷﺎﻥ می آیند ﺗﺎ ﺍﺯ ﻗﺒﺮ ﺑﯿﺮﻭﻧﺶ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺑﻨﺸﺎﻧﻨﺪﺵ. ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻗﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎ به ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﭘﯽ ﺍﻭ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺎ ﻓﺮﺍﺭ ﻧﮑﻦ ! ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑﺎ جیغ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕوید: ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﻋﺬﺍﺏ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻮﻡ ﻭﺍﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﻢ ...
ای بشر از چه گمان کردی که دنیا مال توست
ورنه پنداری که هر لحظه اجل دنبال توست
هر چه خوردی، مال مور و هر چه هستی مال گور هر چه داری مال وارث، هر چه کردی مال توست...
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج✨️🕊
📕 داستانهای زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#نشر_حداکثری
🔴 حرام شدن بهشت بر چند گروه
خداوند بهشت را بر چند طايفه حرام كرده است:
❶ شراب خوار
❷ رباخوار
❸ غيبت كننده
عده اى كه دور هم مى نشينند، غيبت مؤمنى را مى كنند تمامشان لاشخور (خوردن گوشت برادر مسلمان)هستند و لاشخور را در بهشت راه نمى دهند.اگر مى خواهى جزء لاشخورها نباشى تا در مجلسى كه نشسته اى، اگر كسى اسم مؤمنى را برد، تا خواست عيبى برايش بگويد، زود برخيز و بگريز، تا مى توانى جلويش را بگير. اگر چنانچه جلوى غيبت را گرفتى، خداوند هزار باب شر به رويت مى بندد، اگر جلويش را نگرفتى و كمكش كردى، خدا هم تو را 70 برابر غيبت كننده عذاب مى كند...
📚قصص الله يا داستان هايى از خدا مؤلف:قاسم و احمد ميرخلف زاده
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج✨️🕊
📕 داستانهای زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#نشر_حداکثری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨همسر تو کلفت و نوکر تو نیست...
👌پیشنهاد دانلود
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج✨️🕊
📕 داستانهای زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#نشر_حداکثری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬سخنانی از حاج قاسم که دشمن نمیخواهد بشنوید!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
👇
🌎 مرکز گروههای نفوذسیاسی و بصیرت انقلابی🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/3587965022C5e4b4aecf8 📛
منتظر حضور سبزتان هستیم.🇮🇷✌️
‼️ حق الناس در برزخ و قیامت
روايت داريم حق الناس در برزخ انسان را اسير مي كند مثلا يك سوم فشار قبر متعلق به غيبت است. در روايتی دیگر هست كه خداوند بر روي پل صراط كمينی قرار داده كه هر كس حق الناس بر گردن دارد، از آنجا به بعد حق عبور ندارد.
رسول اكرم (ص) فرمودند: بيچاره ترين مردم كسی است كه با اعمال خوب وارد صحراي محشر شود مثلا در نماز ، حج و ... مشكلی نداشته باشد و جز اصحاب يمين قرار گيرد اما زماني كه قصد ورود به بهشت می كند گروهی از مردم مانع می شوند . علت را جويا مي شود و می شنوند كه حقوق آنها را پايمال كرده است . در آن لحظه از فرشتگان كمك می طلبند و آنها می گويند: حلاليت بگير , يعنی قسمتی از اعمال خوب خود را به آنها بده تا حلالت كنند وقتی اين كار را می كنند متوجه می شوند ديگر هيچ چيز ندارند و نامه را به دست چپ می دهند كه از نظر پيامبر بيچاره ترين بنده ها هستند.
✅ باید به شدت مراقب باشیم حق الناسی برای ما ایجاد نشود (مانند: غیبت ، تهمت ، آزار و اذیت مردم ، ندادن حق و پول مردم و...) و اگر هم جایی حق الناسی بر ما بود فورا در همین دنیا نهایت سعی و تلاش خود را بکنیم که حلالیت بطلبیم و آن را تسویه کنیم.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج✨️🕊
📕 داستانهای زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#نشر_حداکثری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥تلنگری زیبا و تکان دهنده از قرآن
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج✨️🕊
📕 داستانهای زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#نشر_حداکثری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درس #زندگی از لقمان حکیم
فیلم حاوی نکات قشنگیه... حتما ببینید 🙂👌
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج✨️🕊
📕 داستانهای زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#نشر_حداکثری
🌸 پروردگارا !
✨به هر چه بنگرم...
🌸تـو در آن آشکاری ..
🌸 و چه مبارک است
✨روزی که با نام زیبای تو
🌸و با توکل بر اسم اعظمت.
✨آغاز می گردد ای صاحب کرامت
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم
✨الهی به امید تو ...
🌸پناهمان باش ای بهترین
@zibastory
💖صبحمان رامتبرک میکنم به
🌼ذکر شریف صلوات
💖بر حضرت محمد (ص)
🌼و خاندان پاک و مطهرش
🌼اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
💖وَ آلِ مُحَمَّد
🌼وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج✨️🕊
📕 داستانهای زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#نشر_حداکثری
همانگونه که فرستنده های رادیویی و تلویزیونی ،
تصاویر و صداها را توسط فرکانسهایی که نه حس میشوند ، نه بو دارند و نه لمس میشوند به سمت ما میفرستند ،
ما نیز با افکارمان چنین فرکانسهایی را به کائنات میفرستیم.
ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻣﺎ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﻓﺮﮐﺎﻧﺲ ﺍﺳﺖ .
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻮﺿﻮﻋﯽ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ ، ﻓﺮﮐﺎﻧﺲ ﺍﻓﮑﺎﺭﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﮐﺎئناﺕ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ،
ﻣﻐﻨﺎﻃﯿﺲ ﺍﯾﻦ ﺍﻓﮑﺎﺭ
ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻮﺍﺭﺩ ﻣﺸﺎﺑﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺟﺬﺏ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ.
ﺗﻤﺎﻡ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮐﺎئناﺕ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ،- ﻃﺒﻖ ﻗﺎﻧﻮﻥ بقای انرژی - ﻣﺜﻞ ﺑﻮﻣﺮﻧﮓ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﻨﺸﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯ
ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ.
ﻭ ﻣﻨﺸﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﮐﻪ ﻣﺸﺎﺑﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺟﺬﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ، کسی نیست جز خود ﻣﺎ .
ﭘﺲ
ﺑﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﯿﻔﺘﺪ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﯿﺘﺮﺳﯿﻢ .
وگرنه افکار منفی ما ،تمام افکار منفی ساطع شده در گیتی را به خود جذب کرده و به سوی ما باز میگردند....🌹
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج✨️🕊
📕 داستانهای زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#نشر_حداکثری
💎خیلی سال پیش از یکی پرسیدم بزرگ ترین اشتباهی که تو زندگی انجام دادی چیه؟ فکر کرد. خیلی فکر کرد و گفت مفت از دست دادم. گفتم چی رو از دست دادی؟ گفت چیزی که فکر می کردم همیشه دارم. می دونی آدم وقتی چیزی رو داره حواسش پرت نداشته هاش میشه. میگه اینکه هست. بذار برم سراغ باقی چیزا ... حواسش نیست چیزی که داره شاید با ارزش تر از تمام چیزایی باشه که دنبالشونه.
یه نگاه بهش کردم و گفتم نمی شد دوباره به دستش آورد؟ یه لبخند تلخ زد و گفت نه ... برای من نمی شد. شاید خیلی چیزا رو بشه بعد از دست دادن دوباره داشت ولی دل آدمیزاد رو نمیشه. اینکه خیلی ساده دل کسی رو به دست آوردیم دلیل بر بی ارزش بودنش نیست. بعضی چیزا رو وقتی نداشته باشی تازه ارزش شون مشخص میشه!
پس بذار خیلی راحت بهت بگم... بعضی وقتا همین که چیزی رو از دست ندی کافیه.
#حسین_حائریان
📕 داستانهای زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
📝📝📝 خاطره ای شبیه معجزه!
✅ سال ۷۲ یا ۷۳ در یکی از شیفتهای عصر بیمارستان شهید بهشتی آبادان پزشک عمومی اورژانس از رزیدنت سال آخر جراحی که برای طرح یک ماهه به آبادان آمده بود درخواست کرد که بیمار مشکوک به آپاندیسیت را در اورژانش معاینه کند. زمانی که رزیدنت جوان در حال معاینه بیمار بود عده ای سراسیمه و با داد فریاد جوان چاقو خورده به قفسه سینه را وارد اورژانس کردند و بر روی تخت خواباندند و در همان لحظه جوان مجروح آخرین نفس خود را کشید.
✅ بلافاصله پزشک اورژانس و رزیدنت جوان بر بالین بیمار مجروح حاضر شدند و پس از معاینه متوجه شدند که مجروح هیچ علامتی از حیات ندارد و در حالی که همه ناامید از نجات جان بیمار بودند رزیدنت جوان در اقدامی کم سابقه، شجاعانه و متهورانه درخواست تیغ جراحی و سایر وسایل مورد نیازی را کرد و درمقابل چشمان حیرت زده همه اقدام به شکافتن قفسه سینه جوان از زیر دنده ها روی تخت اورژانس نمود و پس از آن دست خود را داخل قفسه سینه وارد کرد و در حالی که قلب جوان که به علت اصابت چاقو به آن سوراخ شده بود را در دست داشت اقدام به ماساژ دادن آن نمود و پس از لحظاتی دلهره آور که تمام لباسهای جراح جوان غرق خون بود و صدای ناله , شیون همراهان بلند بود قلب جوان مجروح دوباره شروع به تپیدن کرد.
✅ بلافاصله به دستور جراح جوان برای بیمار چندین کیسه خون درخواست شد و سریعا او را به اتاق عمل منتقل کردند و عمل بیمار بدون هیچ فوت وقت و تشریفاتی مثل تعویض لباس و پوشیدن لباس مخصوص توسط جراح در اتاق عملی که کمترین امکانات را در آن زمان برای چنین عمل بزرگی را داشت انجام شد و پارگی قلب جوان مجروح ترمیم شد و بعد از عمل موفقیت آمیز که در آن شرایط خاص چیزی شبیه یک معجزه بود بیمار را برای ادامه درمان و نیاز به مراقبتهای ویژه با آمبولانس به بخش icu بیمارستان گلستان اهواز اعزام کردند.
✅ چند هفته بعد زمانی که جراح جوان طرح یک ماهه خود را به پایان برده و از آبادان رفته بود همان بیمار در صحت و سلامت پس از ترخیص از بیمارستان گلستان اهواز همراه خانواده برای تشکر و قدردانی از جراح جوان به بیمارستان شهید بهشتی آبادان آمدند.
✅ نام آن جراح جوان زبردست، حاذق، جسور و شجاع آن زمان که بعدها سالها در آبادان به مردم و بیماران این شهر خدمت نمود آقای #دکتر_مصطفی_خرمشاهی بود که در صبح ۹ شهریور ۱۳۹۹ به علت ابتلا به کرونا در یکی از بیمارستانهای به خیل شهیدان مدافع سلامت کشور پیوست.
روحش شاد و یادش گرامی🌺
📕 داستانهای زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
⚜️ از این ستون به اون ستون فرجه ⚜️
مردی گناهکار در آستانهی دار زدن بود . او به فرماندار شهر گفت : واپسین خواسته ی مرا برآورده کنید .
به من مهلت دهید بروم از مادرم که در شهر دوردستی است خداحافظی کنم . من قول می دهم بازگردم .
فرماندار و مردمان با شگفتی و ریشخند بدو نگریست .
با این حال فرماندار به مردمان تماشاگر گفت : چه کسی ضمانت این مرد را می کند؟
ولی کسی را یارای ضمانت نبود .
مرد گناهکار با خواری و زاری گفت : ای مردم شما میدانید كه من در این شهر بیگانهام و آشنایی ندارم.
یک نفر برای خشنودی خدای ضامن شود تا من بروم با مادرم بدرود گویم و بازگردم .
ناگه یکی از میان مردمان گفت : من ضامن میشوم . اگر نیامد به جای او مرا بكشید .
فرماندار شهر در میان ناباوری همگان پذیرفت.
ضامن را زندانی كردند و مرد محكوم از چنگال مرگ گریخت . روز موعود رسید و محكوم نیامد.
ضامن را به ستون بستند تا دارش بزنند، مرد ضامن درخواست كرد:
مرا از این ستون ببرید و به آن ستون ببندید . گفتند: چرا ؟
گفت: از این ستون به آن ستون فرج است . پذیرفتند و او را بردند به ستون دیگر بستند
که در این میان مرد محکوم فریاد زنان بازگشت.
محكوم از راه رسید ضامن را رهایی داد و ریسمان مرگ را به گردن خود انداخت.
فرماندار با دیدن این وفای به پیمان ، مرد گنهکار محکوم به اعدام را بخشید
و ضامن نیز با از این ستون به آن ستون رفتن از
مرگ رهایی یافت .
از آن پس به کسی که گرفتاری بزرگی برایش پیش بیاید وناامید شود میگویند : از این ستون به آن ستون فرج است .یعنی تو کاری انجام بده هرچند به نظر بی سود باشد ولی شاید همان کار مایه ی رهایی و پیروزی تو شود .
📕 داستانهای زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅
✨✨✨✨
✨
✨
✨
روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت.🚗
ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان ، یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد.🤨😳
مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند.😡😠
پسرک گریان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.😭
پسرک گفت: اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند.
هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم ، کسی توجه نکرد.😕
برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم.😔😞
برای اینکه شما را متوقف کنم ، ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم "
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت.🤨
برادر پسرک را روی صندلی اش نشاند، سوار ماشینش شد و به راه افتاد.
*نتیجه داستان: در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما ، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند!
🔸خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند.
📕 داستانهای زیبا📘
👇👇👇
🌸🌸🌸🌸
@zibastory🌸
@zibastory🌸
🌸🌸🌸🌸
#انتشار_با_شما✅