eitaa logo
💖زوجهای بهشتی💖
15.1هزار دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
410 فایل
ادمین سوالات احکام 👈 @Fatemeh6249 مدیر👈 @fakhri62 تبادلات👈 @Fatemeh6249 چالش👈 @Fatemeh6249 کپی ازهر پست کانال بافرستادن سه صلوات آزاداست ✔ ❌کپی ازاسم کانال وآیدی کانال درشبکه های مجازی و سایت های مختلف ممنوع است❌
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ٠
2_05_www_DrFarhang_Mihanblog_com_.mp3
1.78M
✨🌺 ۱۰ 🌺✨ پیشنهاد ویـــ👌ــژه، براے تمام مجـــ💍ـــردها 😍😍 تمام قسمتها در کانال : ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗   @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
4_389783606555315705.mp3
3.17M
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایـرانسل      یا هـمـــراه اول              فـرقے نـدارد... صـداے تـو،   بہ هـر خـطـے      اعـتـبـار مےبـخـشــد...😍☺️ @zoje_beheshti
رمان وقتی بیدار شدم دیدم طبق معمول صبح زود از خونه رفته بیرون. نگام به بالشش افتاد که هنوز جای سرش روش بود و طبق معمول چند تا تار موش ریخته بود رو بالشش. از حرفایی که دیشب بینمون رد و بدل شده بود دلم گرفت ولی تصمیم گرفتم فعلا به چیزی فکر نکنم. از تختم بیرون اومدم و رفتم سراغ برنامه های روز شنبه و همه چیز رو سپردم به دست گذر زمان. **** وارد کتابخونه که شدم از شدت بیحالی خودم انداختم رو یکی از صندلیهای خالی و سرمو گذاشتم روی دستم. چند روز بود نمیدونستم چه مرگمه. احساس میکردم هرچی بیشتر به کنکور نزدیک میشم بی حالتر میشم. بدنم بی بنیه شده بود و تهوع شدیدی که داشتم میگذاشتم به حساب ضعف و استرس نزدیک شدن روز کنکور. اگه قبول نمیشدم همه برنامه هام به هم میریخت. اگرچه علی دیگه بعد از اونشب حرفی از جدایی نزد. ولی این روزها واقعا کاری به کار هم نداشتیم. تقریبا همدیگرو نمیدیدم که باهم حرفی بزنیم. اگرهم چند ساعتی باهم بودیم بیشتر من تو اتاقم مشغول درس خوندن بودم. اونم تقریبا سعی میکرد مزاحمتی برام نداشته باشه شاید احساس میکرد فقط از این طریق میتونه شرمو از سر خودش کم کنه. یک لحظه یه چیزی یادم افتاد این روزها اصلا حواسم به روزهای عادات ماهیانه ام نبود. بلافاصله از تو کیفم تقویم کوچیکی که این روزها رو توش علامت میزدم از تو کیفم درآوردم و تند تند مشغول ورق زدن شدم. هر چی برمیگشتم عقب استرسم بیشتر میشد. خدایا من خنگ چرا اصلا یادم نیفتاده بود. تقریبا ده روز از روزی که موعدش بود گذشته بود. خدا خدا میکردم اشتباه کرده باشم ولی نه دقیقا ماه قبل رو یادمه روز تعطیلی رسمی بود. از تصور حامله بودنم دنیا داشت رو سرم خراب میشد. خدایا این دیگه چه بدبختی بود گریبانگیر من شده بود. از همه بیشتر ترس از واکنش علی داشت دیوونه ام میکرد. گوشیمو از تو کیفم درآوردم و یه اس ام اس به علی دادم که برگرده. چون زمان زیادی نبود که منو رسونده بود در کتابخونه و رفته بود سر کارش نباید دور شده باشه. کیفمو برداشتم و از در سالن مطالعه زدم بیرون و منتظر زنگش نشدم. باز شمارشو گرفتم پشت خطش بود. بعد از چند ثانیه تماس گرفتم و با تعجب پرسید "چی شده؟" گفتم "برگرد برات توضیح میدم" شروع کرد به غرولند کردن که نمیتونستی همون موقع بگی هزارتا کار دارم. بهش گفتم "محض رضای خدا علی یکبار هم شده بهم توجه کن. کارت دارم اونقدر غر نزن سریع خودتو برسون" گوشی رو قطع کردم بعد از 5 دقیقه ماشینش جلوی درب کتابخونه توقف کرد. سوار شدم فرصت نداد در ماشینو ببندم سرم داد زد "اول صبحی چه بساطیه سرم درآوردی؟ لالی حرفتو بزنی؟" اونقدر حالم بد بود که به توهینش اهمیتی ندادم چشمامو بستم و یه نفس عمیقی کشیدم بعد با صدای آروم گفتم "ببین علی من فکر میکنم حامله ام" از این حرفم اونقدر جا خورد که یک لحظه حس کردم سنگکوب کرده. بعد از چند لحظه جرات به خودم دادم که تو صورتش نگاه کنم به حدی شوکه شده بود که زبونش بند اومده بود. بعد از دو دقیقه شروع کرد به بدوبیراه گفتن صورتش قرمز شده بود پشت سر هم میپرسید " این چه بلایی بود سر من و خودت آوردی؟" حتی اجازه نمیداد از خودم دفاع کنم که من اصلا نفهمیدم کی این اتفاق افتاده. ترس برم داشت نکنه میخواد انکار کنه که از خودش بچه دار شدم. سرم داشت از درد منفجر میشد. یک آن دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و سرش فریاد کشیدم" بسه خجالت بکش. هی هیچی نمیگم واسه خودت هرچی دلت میخواد میگی؟ مگه من خواستم این اتفاق بیفته؟ تو فکر میکنی اونقدر حقیرم که بخوام با بچه دار شدن خودمو بهت تحمیل کنم. توی آشغال فکر کردی کی هستی؟ چی هستی؟ من دارم ثانیه شماری میکنم واسه خلاص شدن از این زندگی نکبتی که تو برام درست کردی" از ماشین پیاده شدم و در ماشینو کوبیدم به هم. در حالیکه بلند بلند گریه میکردم جلوی یه تاکسی رو گرفتم و گفتم دربست. چند متر اون طرفتر ترمز کرد و بدون اینکه حتی پشت سرمو نگاه کنم سوار تاکسی شدم و گفتم "لطفا حرکت کنید تا بهتون بگم کجا برید" راننده که حسابی از رفتار من جا خورده بود تو آینه نگاهی بهم کرد و گفت "آبجی ببخشید شرمنده ولی اتفاقی افتاده؟ توروخدا دردسری واسه ما درست نشه" با خشم نگاهی به راننده کردم و گفتم "مثلا چه دردسری؟مگه چی شده؟ تا مسیری که میخوام منو برسونید کرایه تونو بگیرید. اگه ناراحتید همینجا پیاده میشم." بیچاره دیگه تا زمانی که نگفتم میخوام کجا برم سکوت کرد و حتی جرات نکرد بپرسه کدوم مسیر باید بره. علی داشت پشت سرهم به گوشیم زنگ میزد منم جواب نمیدادم. اس ام اس فرستاد "جواب بده کار واجب دارم" جلوی یه آزمایشگاه خصوصی از تاکسی پیاده شدم از راننده خواستم اگر امکان داره منتظر بمونه. از مسئول پذیرش آزمایشگاه پرسیدم بدون نسخه پزشک امکان آزمایش هست یا نه. شروع کرد به توضیح دادن که دونوع آزمایش انجام میدیم. اجازه ندادم حرفشو ادامه بده. گفتم میخوام تست بتا هاش سی جی
بدم. وقتی اینو گفتم فهمید مشکلی نداره و نیازی به توجیح کردن من نیست. مبلغ آزمایش رو حساب کردم و رو صندلی مخصوص انتظار نشستم تا صدام کنه. یه دختر جوون از اتاق نمونه گیری بیرون اومد و اسم فامیلم رو صدا زد. وقتی بلند شدم بهم اشاره کرد که داخل اتاق نمونه گیری بشم. در حین اینکه داشت ازم نمونه خون میگرفت ازش پرسیدم "کی جواب آزمایشم معلوم میشه؟" پرسید "چیه خیلی عجله داری واسه مامان شدن؟" گفتم "نه اتفاقا استرس دارم واسه اینکه جواب آزمایشم منفی باشه" خنده ای کرد و گفت "آهان از اون لحاظ پس گل کاشتی" واسه اینکه براش سوءتفاهم پیش نیومده باشه گفتم "آخه تازه عروسی کردیم تصمیم نداشتیم تا آخر درسم بچه دار بشیم. "با مهربونی خندید و گفت "عصر ساعت 5 جوابها آماده اس ولی معمولا تو برگه ای که به بیمار میدیم میگیم 24 ساعت بعد واسه جواب مراجعه بشه. ولی چون استرس داری میتونم یه کاری برات بکنم. ساعت 5/5 تماس بگیر و بگو با خانم علی بیگی کار دارم. جواب آزمایشت رو تلفنی بهت بدم. اگر خواستی دکتر مراجعه کنی حتما به برگه جواب آزمایش نیاز داری که اونو میتونی فردا بعد از ظهر بیایی بگیری. با خوشحالی ازش تشکر کردم و از آزمایشگاه اومدم بیرون. آدرس خونه مادرم رو دادم و تصمیم گرفتم برم اونجا تا عصر که نتیجه آزمایشم معلوم میشه. به محض اینکه رسیدم خونه مامانم با تعجب نگام کرد و گفت "کجا بودی شوهرت داشت دربدر دنبالت میگشت؟" گفتم "هیچی کتابخونه بودم چطور مگه؟" میدونستم علی جریان رو به مامانم نگفته. گفت "هیچی گفت جواب تلفنشو نمیده. نگران شدم زنگ زدم دیدم جواب ندادی داشت قلبم می ایستاد که یکدفعه خودت اومدی" دیگه بقیه حرفهای مامانو نشنیدم که داشت غرولند میکرد. شماره علی رو گرفتم هنوز یک بوق نخورده جواب داد و با عصبانیت گفت" کجایی؟" رفتم به طرف طبقه بالا و گفتم "هیچی الان رسیدم خونه مامانم. واسه چی به اینجا زنگ زدی؟" وقتی اینو گفتم لحن عصبانیش آروم شد و گفت "هیچی بهت زنگ میزدم سفارش کنم فعلا نذاری کسی ماجرا رو بفهمه تا حلش کنیم" بهش گفتم "فعلا رفتم آزمایشگاه و آزمایش دادم. جوابش هم تا عصر مشخص میشه" تا عصر مردم و زنده شدم. مامان که حسابی از رفتارم گیج شده بود فقط حرص میخورد. فکر میکنم باز فشارش رفته بود بالا چون صورتش سرخ شده بود. از طرفی هم چون هیچوقت عادت نداشت تو زندگی بچه هاش دخالت کنه نمیخواست ازم بپرسه که چه اتفاقی افتاده که اینقدر کلافه ام. ساعت نزدیک چهار بود که زنگ زدم آژانس و هرچی مامان اصرار کرد چرا اینقدر زود میری گفتم کار دارم . خلاصه مامان رو مجاب کردم و جلوی در بوسیدمش اونم با نگاه نگران و گفتن"مراقب خودت باش"بدرقم کرد. توی راه به گوشی علی زنگ زدم و گفتم دارم میرم خونه. اونم سفارش کرد به محض اینکه جواب آزمایش رو پرسیدم بهش خبر بدم. اولین بار بود که میدیدم من و علی یه مسئله مشترک داریم که هر دو در مورد نتیجه اش نگرانیم. وارد خونه که شدم هنوز یکساعت مونده بود به آماده شدن جواب آزمایشم. رفتم حمام و دوش گرفتم و سرمو به اتو کشیدن لباسهای علی گرم کردم. از بس دلشوره داشتم بیکار میموندم زمان برام کندتر میگذشت. ساعت 5/5 که شد با دستهای لرزون شماره آزمایشگاه رو گرفتم بعد از چندین بار تماس بالاخره تلفن آزمایشگاه آزاد شد و از منشی خواستم با خانم علی بیگی صحبت کنم. بعد از چند دقیقه کشدار خانم علی بیگی گوشی رو برداشت. بعد از سلام و احوالپرسی و معرفی خودم یادش اومد کی هستم ازم خواست شماره قبض رو براش بخونم گفت چند لحظه صبر کنم. خدایا قلبم داشت از حرکت می ایستاد. بعد از چند لحظه کشدار و نفسگیر باز گوشی رو برداشت و با مهربونی گفت" خانمم جواب آزمایشت مثبته" وقتی اینو گفت دنیا رو سرم خراب شد چشمام سیاهی رفت دیگه بقیه حرفاشو نمیشنیدم جوری که چند بار گفت" الو الو حالتون خوبه؟" با صدایی که از ته چاه درمیومد گفتم "بله خوبم،ممکنه اشتباهی پیش اومده باشه" اون بنده خدا که انگار از این تجربه ها زیاد داشت گفت "ببین عزیزم تیتر هورمون شما به حدی بود که جای شک باقی نمیذاره، اگر جواب درست نبود جواب تیتر شما جوری درمیومد که ماخودمون آزمایش رو تکرار میکردیم اونم چند روزبعد از بیمار میخواستیم مجددا نمونه بده. در ثانی نمیخوام تبلیغ کار خودمون رو بکنم این رو دوستانه بهت میگم و واقعا هم متاسفم که تو این شرایط قرار گرفتی ولی تو این آزمایشگاه از مجهزترین و پیشرفته ترین دستگاهها واسه انجام آزمایشات استفاده میشه که حتی یکدرصد هم توی درست بودن جواب آزمایشتون شکی نیست. بازهم میل خودت هست که جای دیگه هم آزمایش بدی ولی کار بیهوده ای انجام دادی. بهترین کار اینه که به فال نیک بگیری. تو الان بعنوان یک زن قشنگترین اتفاق زندگیت رو داری تجربه میکنی به خودت سخت نگیر. ما بیمارانی داریم که چندین سال درگیر بیماری نازایی هستند. حتی مواردی هستند که توهم حاملگی دارند از بس تو آرزوی بچه دار هستند. به حدی
که توی خونشون اثراتی از هورمون بارداری دیده میشه ولی آزمایششون منفی هست" بغضم ترکید و اشکهام سرازیر شد و گفتم "شما نمیدونین من تو چه شرایطی هستم وگرنه به خدا قسم خودم همه این حرفارو میدونم. من و شوهرم تصمیم داشتیم از هم جدا بشیم قرار بود چندماه مصلحتی باهم زندگی کنیم" برخلاف تصورم زد زیر خنده و گفت "ببین عزیزم پس من اگر جای تو بودم بیشتر به فال نیک میگرفتم. حتما خیری هست که شما از جدایی منصرف بشید. اگرچه که خودم نظر شخصیم اینه که مشکلات زن و شوهر با بچه دار شدن حل نمیشه ولی همون صبح هم احساس کردم خیلی مضطرب هستی اگر خواستی وقتی واسه گرفتن برگه آزمایشت اومدی من کارت ویزیت یه مشاور روانشناسی رو میذارم پیش منشی تا همراه برگه بهت تحویل بده. بازهم ازش تشکر کردم و خداحافظی و گوشی رو گذاشتم و سرم رو که داشت از درد منفجر میشد بین دستام گرفتم. کمتر از دو هفته دیگه امتحان کنکور بود و با این حساب من معلوم نبود امسال بتونم تو آزمون شرکت کنم. مونده بودم به علی چی بگم. چه جوری بهش خبر بدم. تو این فکر بودم که با صدای زنگ تلفن از جا پریدم. گوشی رو برداشتم علی بود که از دلشوره نتونسته بود صبر کنه تا بهش خبر بدم. وقتی صدام رو که از شدت گریه دو رگه شده بود رو شنید خودش انگار همه چیز دستگیرش شد. شروع کرد به بدوبیراه گفتن "کار خودتو کردی درسته؟ منه احمق رو بگو چه جور از تو یه الف بچه رودست خوردم" از طرفی هم من فقط با گریه التماس میکردم که داره اشتباه میکنه. از بس اعصابمو خورد کرده بود که واسه دومین بار سرش داد کشیدم و گفتم "بسه دیگه بی انصاف. خجالت بکش. بخدا قسم اگه تا حالا نسبت بهت حس خاصی نداشتم از حالا به بعد ازت متنفرم. فقط منتظرم این نکبتی که از تو تو وجودمه پاک بشه بخدا یک لحظه هم باهات زندگی نمیکنم. حالا که اینطور شد همین الان میرم خونه مادرم. اگر قرار هست هرکاری هم بکنی باید مادرامون در جریان باشن" وقتی اینو گفتم علی که انگار با یه کبریت انبار باروت رو منفجر کنی عصبانی شد به قدری صدای فریادش بلند بود که ناخودآگاه گوشی رو از گوشم دور کردم "کثافت وقتی بهت میگم نقشه داشتی نگو نه. تو شیطون روهم درس میدی. تو میدونی وقتی اونا بفهمن تو حامله ای محاله بذارن ما این بچه رو سقط کنیم باشه برو هر غلطی میخوایی بکن. ولی این رو هم بدون اینکه یه توله اس ده تا توله هم از من پس بندازی محاله باعث بشه تورو طلاق ندم. "کلمه هاش مثل حباب یکی یکی تو سرم میترکید. باورم نمیشد علی اونقدر منو بی مقدار بدونه که بهم این حرفارو بزنه. اونقدر دلم شکست که صدای سوزناک گریه ام توی فضای خونه پیچید. با گریه بهش گفتم " فقط واگذارت میکنم به خدا بهت ثابت میکنم اونقدر حقیر نیستم که بخوام تورو به زور تو زندگیم نگهدارم" گوشی رو قطع کردم. اونقدر گریه کردم که نفهمیدم کی خوابم برد. با موج تهوعی که دوباره سراغم اومده بود از خواب بیدار شدم. به سرعت به سمت سرویس بهداشتی دویدم. وقتی سرمو از روشویی بالا آوردم چشمام سیاهی رفت و نزدیک بود تعادلم بهم بخوره و نقش زمین بشم. محکم لبه روشویی رو چنگ زدم و تعادلم رو حفظ کردم. از درموندگی و بدبختی خودم گریه ام گرفت و همونجا زانو زدم و نشستم و صدای هق هق گریه ام به در و دیوار میخورد و منعکس میشد توی گوش خودم و بهم تنهایی و بی پناهیم رو گوشزد میکرد. خودمو کشیدم کنار دیوار و زانوهامو تو بغلم گرفتم. نه راه برگشت به خونه پدرم داشتم و نه امید به ادامه زندگی با علی. اگر اون اتفاقات قبل از ازدواجم نیفتاده بود شاید الان اینقدر درمونده نشده بودم. دلم نمیومد محمدرضا رو نفرین کنم. چون ته قلبم یه ندایی بهم میگفت اون بی تقصیره. گذشته ها گذشته بود و افسوس خوردن چیزی رو عوض نمیکرد باید راه حلی پیدا میکردم. با توجه به اینکه الان مجبور بودم خودم به تنهایی بار این مشکل رو به دوش بکشم. سپیده صبح زده بود ولی از ردپای خواب تو چشمام اثری نبود. اتفاقات چند سال اخیر رو مثل پرده سینما جلوی چشمام میدیدم. هنوز نوزده سالم نشده بود و اینهمه مشکل تو زندگیم داشت. بیشتر از همه دلم از این میسوخت که خودم مسبب این مشکلات نبودم. اگر علی انتخاب خودم بود تا پای جون پای انتخابم مقاومت میکردم. این لقمه ای بود که پدر و مادرم برام گرفته بودند. اینکه علی پسر خوبیه و خانواده اش اصیلن. اصالت خانواده علی الان کجاست که منو از این بن بست نجات بده. اصالت و آبروداری شده بود برام دوتا سمبل چندش آور ادامه دارد... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
آیا فکرهای شهوت‌آمیز در مورد زنان نامحرم یا فکر فیلمهای تحریک کننده گناه دارد؟ ✍ جواب: تخیّل نامحرم به قصد بر انگیختن شهوت جایز نیست. و بى شک آثار نامطلوبى بر روح انسان مى‌گذارد. 🌹حضرت على(ع) فرمود: «من کثرفکره فى المعاصى دعته إلیها؛ کسى که در مورد گناهان زیاد فکر کند، گناهان او را به سوى خود مى‌کشند». 🌹حضرت مسیح به پیروان خود فرمود: «موسى بن عمران به شما دستور داد زنا نکنید، اما من به شما سفارش مى کنم فکر زنا را هم نکنید، زیرا کسى که به زنا بیاندیشد، مانند کسى است که در اتاق زیبا و رنگ آمیزى شده اى، آتش روشن کند. در این صورت هر چند ممکن است خانه در آتش نسوزد، لکن دست کم دود آن را سیاه و خراب مى‌کند». بنابراین بهتر آن است که انسان از تخیلات شهوانی و فکر گناه خود داری کند تا روح و فکر انسان آلوده نگردد و زمینه گناه فراهم نشود. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
وقتی همسرتون عصبانی شد، هیچ کاری نکنید و هیچی نگید! 👌برید توی آشپزخونه وخوشمزه‌ترین خوراکی که دوست داره براش درست کنید و بزارید جلوش و بعد برید! 👌😊این حرکت معجزه می‌کنه! ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
درمان خستگی خوردن یک لیوان آب لیمو با عسل پس از هر آمیزش جنسی برای زن و مرد بسیار موثر واقع میشود و مقداری از انرژی از دست رفته را جبران میکند ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
کسانی که مبتلا به ضعف قدرت تناسلی . سرعت انزال زودرس (زود انزالی) و یا عدم نعوظ هستند 👈 اگر به مقدار ۲ جو مومیایی را در ۴۰ گرم عسل حل کرده و میل نمایند و سه روز ادامه دهند به حد اعلا از این بابت تقویت خواهند شد. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
خانمها ✅خارخاسک: خارخاسک، یکی از گیاهانی است که نه تنها برای افزایش میل جنسی در خانم‌ها، بلکه برای آقایان نیز تجویز می‌شود. این گیاه تولید هورمون(LH) را افزایش داده و مقدار تستوسترون بیشتر کرده و باعث افزایش میل جنسی در خانمها و آقایان میگردد ✅ : همچون یک تقویت کننده عمل می‌کند. مارچوبه استرس را نیز از بین می‌برد. پژوهشگران بر این باورند که یکی از دلایل کاهش میل جنسی، استرس است. به علاوه، این گیاه در تولید شیر در طی شیردهی مناسب است. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
آنچه در مورد آمیزش خیلی مکروه است 👈آمیزش بدون مقدمه 👈آمیزش از مقعد در حالت حیض زن ، اگر زن راضی نباشد 👈ایستاده آمیزش کردن 👈استفاده از انواع داروها و وسائل آمیزشی توسط مرد در صورتی که باعث آزار زن شود ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
آنچه در مورد آمیزش حرام است ❌دخول به آلت زن در حالت حیض ❌آمیزش از معقد اگر زن راضی نباشد ❌خوردن منی و ادرار ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
غافل شدن از همسرتان دلیلی برای تمایل مردان به ازدواج مجدد است و برای دوری از این مسئله باید به نیازهای روانی و عاطفی همسرتان توجه نمایید ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#نکته #‌جنسی ازدياد منی واسپرم آب پياز را بگيريد و آن را بجوشانيد تا رب شود 2برابر رب، عسل بريزيد و روزی 1قاشق مصرف كنيد @zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
باهوش ها #خیانت نمیکنند طبق مطالعات مردانی که ضریب هوشی بالاتری دارند به همسر خود وفادارترند و اکثر مردانی که به همسرشان خیانت میکنند غالبا بهره هوشی پایینی دارند @zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
عذرخواهی آسانترین راه ورودبه قلب زنانست مرد رویایی زمانی ک اشتباهی میکند،صادقانه باهمسرش گفتگو میکندو ازاو پوزش میخواهد. نادیده انگاری اشتباهات،میتواند دروازه‌ جهنم راروی مرد باز کند! ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
اگر دوست دارید شوهرتان به شما علاقمند بماند باید از بودن با شما لذت ببرد. پس برایش در این چهار محور یعنی هم سخن شدن، هم سفره شدن، هم سفر شدن و هم بستر شدن لذت‌بخش باشید. ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#آقایان_بدانند 🍃 بوسیدن‌های یکدفعه‌ای همسرتان، به او حس آرامش و امنیت می‌دهد؛ در انجامش کوتاهی نکنید.... @zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
#‌نکته اگر به شما چیزی گفته شد و موجب خشمگین شدن شما شد قبل از هر کاری یک نفس عمیق بکشیدو تا10 بشمرید 👈این روش کاملاً موثر است و جلوی شما را از انجام هر کاری که موجب پشیمانی می شود می گیرد @zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
#‌آقایان_‌بدانند ☑️نیازهای اساسی زنان : ✅محبت ✅ گفتگو ✅ صداقت و رو راستی ✅ حمایت مالی ✅ تعهد خانوادگی و وفاداری ✅ نیاز جنسی @zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش یه تغییر اساسی و خوشگل توی تیشرت های قدیمی با برش قیچی 😍 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝