هدایت شده از ٠
#حدیث
💓 بهترين مردان امّت من كسانى هستند كه نسبت به خانواده خود خشن نباشند و اهانت نكنند و دلسوزشان باشند و به آنان ظلم نكنند.
#پیامبر_اکرم_ص
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
@zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
سلام.دوستان.باصفا
سلامےبه زیبایےعـشق
به لطافت دل
به نرمے ابریشـم مهربانے
به وسعت تبســم زندگے
به امتداد آسمان مهرورزے
وبه بلنداےافــق نگاه زیبا
#صبح_بخیر
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
@zoje_beheshti
هدایت شده از ٠
#چالش
اگه زندگی این قابلیت ها رو داشت از کدوم استفاده می کردی؟؟
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#ایده_متن
خدا وقتی داشت تورو می افرید حواسش پرت ارزو های من بود ...
شدی همون ارزوی من.. 😉
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#عاشقانه
پنج شنبه را باید چای☕️ دم کرد تلفن☎️ را کشید ... پرده را بست ، خاموش و کم نور و روبه روی هم نشست💑 ...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#ایده_متن
تو شدی جسم و جان من ...❤️
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#انرژی_مثبت
#تکلیف
🎉 #جمله_تاکیدی_امروز 🎉
💎 #مرداد_١١
💟تمام افکارم را بر آن چه دوست دارم متمرکز میکنم..افکار وعقاید قدیمی را دور می ریزم..آزادی وتغییرات در راه است.
🗣هر جمله را 7️⃣ بار تکرار کتید ، تا در ضمیر پاک و بی آلایشتان نهادینه شود.
میتونید روی یک برگه و یا روی آیینه بنویسید و جلوی دید خودتان قرار دهید
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
4-01 (www.DrFarhang.Mihanblog.com).mp3
6.63M
✨🌺 #ازدواج_موفق_۱۶ 🌺✨
#دکتر_فرهنگ
پیشنهاد ویـــ👌ــژه،
براے تمام مجـــ💍ـــردها 😍😍
تمام قسمتها در کانال :
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از 💖زوجهای بهشتی💖
✅ #مشاوره #آنلاین #رایگان
ارسال سوالات احکام به آیدی👇
@Mansoureh920
ارسال سوالات مشکلات جنسی به آیدی👇
@narjess57
ارسال سوالات مشاوره خانواده به آیدی 👇
@dordon68
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
@narjess57
@dordon68
@Fatemeh6249
@Niloofar64
@Sepideh1823
@Marziiiieh
@Mansoureh920
آیدی ادمینها👆 جهت گرفتن لینک سوپر گروه زوجهای بهشتی
گروه مختص بانوان است
ورود آقایان ممنوع🚫
#لیست
#چله_نماز_اول_وقت
روز اول👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/3420
روز دوم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/3557
روز سوم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/3960
روز چهارم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5173
روز پنجم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/4059
روز ششم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/4354
روز هفتم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/4648
روز هشتم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/4788
روز نهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5031
روز دهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5174
روز یازدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5245
روز دوازدهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5339
روز سیزدهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5549
روز چهاردهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/6431
روز پانزدهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/6566
روز شانزدهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/6693
روز هفدهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/6785
روز هجدهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/7234
روز نوزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/7379
روز بیستم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/7675
روز بیست و یکم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/7754
روز بیست و دوم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/7861
روز بیست و سوم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8012
روز بیست و چهارم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8143
روز بیست و پنجم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8204
روز بیست و ششم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8310
روز بیست و هفتم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8599
روز بیست و هشتم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8701
روز بیست و نهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8913
روز سی ام👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9036
روز سی و یکم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9160
روز سی و دوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9391
روز سی و سوم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/9458
#چله_نماز_اول_وقت
#نماز_بانشاط
✅
#روز_سی_سوم
به هیچ وجه عبادتی که هر روز و روزی پنج مرتبه انسان باید انجام بده این عبادت لازمه اش "این نیست که حتماباید سر نماز گریه کنی"
اگر بنا بود هر وقت نماز میخونی گریه هم کنی، خدا می فرمود:
عزیزم هر موقع حال داشتی نماز بخون
ولی اتفاقا خداوند متعال دستور نماز رو یجوری صادر کرده که "حالِ شما رو هم بگیره !"
طرف گفت: آقا من چیکار کنم از نمازخوندم لذت ببرم؟!
❓
گفتم پس کی میخوای آدم بشی؟!
❗
گفت یعنی چی؟؟؟!!
گفتم: خدا گشته (به تعبیر بنده) یه عبادتی رو پیدا کرده و به تو پیشنهاد داده که "اتفاقا ازش لذت نبری...
اما تو از همین نمازم میخوای لذت ببری؟؟؟
توسختیِ تلخیِ این امر مکرر (که طبیعتا چون تکراریه لذتش ازبین میره) رو باید تحمل کنی،
تا تو آدم بشی و رشد کنی و بالا بری.
اگه از نماز خوندن ابتدای راه لذت ببری که رشد نمی کنی
✨ زمانی نمازخوندن شروع می کنه انسان رو رشد دادن، اونوقتی نماز چرک روح آدم رو می گیره که "لبه ی زبر نماز بیاد روحتو بسابه "
مثلا نشستی غرق در بازی هستی یا غرق کار یا غرق استراحت یه دفعه صدای اذان میاد:
الله اکبر
چیه حالت گرفته شد!؟
" بلندشو تا رشد کنی و آدم حسابی بشی"
برای رشد معنوی اول باید کتک نماز بخوری
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#ایده_متن
تـــمـــامـــ وســـعـــتـــ قـــلـــمـــرو احـــســـاســـمـــ بـــرایـــ تـــو🙏 ! مـــیـــ تـــپـــد❤️.......... هـــمـــانـــ قـــلـــبـــمـــ را مـــیـــ گـــویـــمـــ گـــاهـــیـــ تـــنـــگـــ مـــیـــشـــود ❤️😔! گـــاهـــیـــ بـــهـــانـــهـــ گـــیـــر ❤️😣! گـــاهـــیـــ بـــیـــ هـــوا ســـر بـــهـــ هـــوا مـــیـــ شـــود ❤️😶! گـــاهـــیـــ....... امـــا بـــیـــ شـــکـــ زمـــانـــیـــ آرامـــ اســـتـــ کـــهـــ😉؛ . . . تـــو بـــخـــنـــدیــ☺️ـ و هـــیـــچـــ... 👫مـــدثـــمـــ هـــمـــیـــشـــهـــ بـــخـــنـــد👧 بـــاجـــهـــ؟😛
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#عاشقانه
"بوسه" را گذاشته اند
برای همین جور موقع ها دگر عزیزِ جانم
همین جور موقع هایی که
دوستت دارم جواب گوی حسی
نیست که من به تو دارم ....💋
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#همسرداری
💞21 راه فروپاشي روابط همسران💞
💞سرسختانه همواره خود را حق بجانب دانستن، حتی زمانی که ادله کافی در اختیار نداشته باشید .
💕 هیچگاه عذرخواهی نکردن، حتی زمانی که تقصیر کار بودن شما اثبات گردیده باشد.
💞بیرحمانه خطاهای شریک زندگی خود را بازگو کردن.
💕 ادعای متعصبانه از آگاهی داشتن از انگیزههای شریک زندگی بهتر از خود وی.
💞 تصور آنکه شریک شما میباید نیازهای شما را درک کرده و فورا بدون درخواست شما آنها را برآورده سازد.
💕 نادیده گرفتن کامل اولویتهای شریک زندگی و پافشاری بر اولویتهای خود.
💞 تصور آنکه نیازهای جنسی همسر شما و نیازهای جنسی شما یکسان و مشابه میباشند.
💕 عدم اقرار به رنجش و بلافاصله ابراز خشم کردن.
💞 شناسایی عیوب و کاستیهای شخصیتی همسر و اسرار خانوادگی وی، و بهره گیری از آنها برای پیروزی در مشاجرات، زمانی که منطق در میماند.
💕 بهرهگیری از عذاب وجدان و حس گناه کار بودن برای به بازی گرفتن، دستیابی به اهداف و یا مجازات همسر.
💞 در شناسایی و یافتن بدیها و معایب همسر چیره دست بودن، اما هیچگاه خوبیها و محاسن وی را بزبان نیاوردن.
💕کوتاه نیامدن به هیچ قیمتی، و کشاندن مجادله تا جایی که همسر از خانه بگریزد.
💞 هیچگاه رها نکردن گذشته، و بازگویی و باز آفرینی آن به کرات.
💕ابراز وابستگی شدید به همسر خود،وادعای آنکه بی وی و یا در صورت بیاعتنایی وی بیشک خواهد مرد.
💞 در صورت عدم وابستگی شدید، فاصله گرفتن از لحاظ فیزیکی و احساسی تا حد بی اعتنایی کامل.
💕قول دادن، وهیچگاه عمل نکردن.
💞تا حدی متظاهر و دو رو بودن که همسر نمیداند شما چه زمان جدی هستید.
💕عذرتراشی همیشگی برای عادات ناپسند خود.
💞پافشاری براین عقیده که همواره مطلبی که شما میخواهید بیان کنید مهمتر از مطلبی است که همسرتان میخواهد بگوید، بنابراین حرف وی را قطع میکنید.
💕 وانمود میکنید که حرفهای بیان شده همسرتان را کاملا متوجه شدهاید، ولو آنکه هیچ چیزی از صحبتهای وی را نفهمیدهاید.
💞به گونهای رفتار میکنید که گویی شما مرتکب هیچکدام از اشتباهات ذکر شده نگردیدهاید و این شریک شماست که باید تغییرکند.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#نکته
#همسرداری
🔹 چطور همسرمان را آرام کنیم؟
💁 زن ها باید به این موضوع توجه کنند و بدانند در مواقعی که مرد حرفی درباره مطلبی نمی زند به این معنی است که هنوز پاسخ آن را پیدا نکرده
ولی درباره اش مشغول فکر است و منظورش اصلا بی اهمیتی و کمی علاقه به زن نیست
💁♂ ولی آقایان باید بدانندکه همین سکوت و حرف نزدنشان به تنهایی برای زن ایجاد نا امنی کرده و زن در تخیلات خود عواقب بدی را پیش بینی می کند
💁 زنان باید بدانند که هر وقت مردی کم حرف و به لاک خود فرو می رود زیر فشار روحی است و مساله ای دارد بادر خود فرو رفتن دنبال راه حل است
هرگز در این حالت به درون لاک ذهنی مرد سرک نکشد و سکوت او را بر هم نزند.
💁 زن نباید با آن روشی که خودش آرام می شود در صدد آرامش مرد برآید
مرد هم همینطور
این اشتباه بزرگی است
💁♂ مرد سکوت می خواهد
پس سکوت را به او هدیه دهید
💁 زن دلجویی،توجه و صحبت کردن می خواهد .پس کنارش باشید و توجه را به او هدیه دهید
👩❤️👩 زن و مرد باید بدانند با روش های متفاوتی از یکدیگر دلجویی کرده و از هم حمایت و پشتیبانی کنند.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#تکنیک
جواب «نه» را داخل ساندویچ بپیچید ...
با یک عذرخواهی کوچک و بیان دلیل به طرفتان «نه» بگویید. مثلا به یک مهمانی دعوت شده اید ولی به هر دلیلی نمی توانید در آن شرکت کنید. سعی کنید از تکنیک ساندویچ استفاده کنید. یعنی شما یک ساندویچ درست میکنید و کلمه «نه» را در آن قرار میدهید.
خیلی مختصر، به صورت رودرو یا تلفنی به کسی که دعوتتان کرده میگویید که: «میخواستم درباره دعوتت صحبت کنم.
✔ من از تو خیلی ممنونم اما این بار واقعا نمیتوانم به مهمانی بیایم.از اینکه فکر من بودی بسیار متشکرم. امیدوارم همیشه من را در نظر بگیری.»
👈 این میشود یک عذرخواهی کوتاه و خلاصه که هیچ اشکالی ندارد اما اگر بیش از اندازه توضیح بدهید، ممکن است به دردسر بیفتدید. البته حواستان جمع باشد که در همین لحظات هم لحنتان صمیمانه و در عین حال جدی باشد.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#خانومها_بدانند
❌ حس تامین مردت رو نابود نکن
🔷خانوما بدترین چیز برای یه مرد اینه که بگه فلان چیز رو بخریم و ما بگیم نه!!
🚫این غرور و حس تامین مرد رومیشکنه.
ما قصدمون دلسوزیه اما مرد رو از داشتن حس تامین محروم کردیم
🔵مرد اگر برای زنی خرج کنه و اون زن هم خوشحال بشه اون مرد به اوج لذت میرسه
🔵مرد واسه تامین کردن ساخته شده ذاتش و آفرینشش همینه ،اگر قناعت کنی و نخوای، با آفرینشش مخالفت کردی و از بین بردیش
مردهایی که خرج میکنن واسه زنشون بیشتر هم هواشو دارن
🔸این یه اصله🔸
❌اگه شما نخواید یکی دیگه مثل مادر و خواهر و ...میخواد و شوهرتون با کله براش تهیه میکنه
چون ذاتش اینه...
🔵پس از شوهرتون بخواید حتی اگه نتونه اون لحظه بخره ،اما ازش بخواید اونوقت ذهنش درگیر تهیه اون هست،اگر هم نتونه تهیه کنه خودش رو مدیون شما خواهد دونست
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#زنگ_تفریح !...
غذا خوردن متولدين ماه ها😄
🔸فروردین: الکی ادای اونایی که رژیم دارن و درمیاره 😶 ولی عاشق خوردنه😋
🔸اردیبهشت: زیاد اهل خوردن نیس 😖 باید نازشو بکشی تا بخوره😐
🔸خرداد: همیشه گرسنه ست 😓 غذاش دیر بشه آسمون و به زمین میدوزه😠
🔸تیر: بیشتر اهل غذا خوردنه تا هله هوله و میوه 😅 از اوناس ک همه را نصیحت میکنه غذای سالم بخورن😂
🔸مرداد: این هارا از تو رستوران و کافی شاپ باید جمعشون کرد😉
🔸شهریور :مثل جارو برقیه😤 هرچی دم دستش باشه بالا میکشه😜
🔸مهر : هروقت میخواد چیزی بخوره ی مشکلی واسش پیش میاد که کوفتش میشه☹️
🔸آبان : از اوناس که حمله میکنه به خوردنیا 😳 بعد الکی میگه از دیشب چیزی نخوردم😆
🔸آذر : باید با کتک از سر میز جمعشون کرد😒 لامصبا سیرمونی ندارن😋
🔸دی : انقدر حواسش پرته که یادش میره چیز بخوره
🔸بهمن : هله و هوله خوره درجه 1😝حاضره شام نخوره ولی چیپس و پفکش فراموش نشه 😠
🔸اسفند : اینا ازاون تک خوران😚یواشکی میخورن😁
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#نکته
#سخن_بد ، #سخن_خوب 2
🙈سخن بد
👤مرد: خیلی از این مرد بازیگر تلوزیون بدم می آید.
👩زن: اتفاقاً خیلی هم خوشم می آید.
.....دو ساعت بعد.....
👩زن: بیا برویم خانه مادرم.
👤مرد: من خسته ام، همین دیروز خونه مادرت بودی.
💞سخن خوب
👤مرد: خیلی از این مرد بازیگر تلوزیون بدم می آید.
👩زن: یا سکوت می کنه، یا می گه: بعضی از بازیگرها، بازیگر نیستند، فقط با پارتی بازیگر شدن.
.....دو ساعت بعد....
👩زن: بیا برویم خانه مادرم.
👤مرد: بیا برویم، تو راه هم یه بستنی براشون بخریم
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#نکته
تماشای فیلم های پورنوگرافی همانند مواد مخدر ،خطرناک و به شدت اعتیاد آور است
اعتیاد به پورنوگرافی میتواند تمایلات جنسی و قوا و سلیقه جنسی شما را تغییر دهد و باعث تغییر مسیر زندگی شما شود
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#همسرداری
#هر_دو_بدانیم
"از هـمدیگـر جـدا نشویـد"
🍃 فعالیتهای دونفره تنها مخصوص تازه عروس و دامادها نیست. حتی اگر دهها سال از زندگی مشترکتان بگذرد، باز هم میتوانید از لذت قدم برداشتن در کنار هم بهرهمند شوید و با وقتگذرانیهای دونفره آرامش بگیرید.
👈 چند وقت است که با هم سینما نرفتهاید؟ از آخرین باری که فقط شما دو نفر پشت میز رستوران یا کافه نشسته بودید چقدر گذشته؟ آخرین بار که با هم آشپزی کردید کی بوده؟
❎ اگر پاسخ دادن به این سؤالات برایتان سخت است، بدانید که بیش از اندازه از هم فاصله گرفتهاید.
✅ همین امروز بلیت سینما بگیرید و دونفره فیلم ببینید ویا همین هفته در کنار هم کیک درست کنید و از با هم ساختن و حتی با هم خرابکاری کردن لذت ببرید.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
رمان
#سرنوشت
#قسمت_هجدهم
رفتار آروم و مطیعم جاش رو به لجاجت و سرسختی داد که حتی یک لحظه هم از تیغ تیز لحن تند و کنایه دارم در امان نبود.
روز به روز صدای مشاجره مون بالاتر میرفت و دیگه چشمهای پف کرده از گریه و افسردگی ناشی از احساس بدبختیم رو از چشم پدرو مادرم مخفی نمیکردم.
اونقدر رفتار خودم جنجال برانگیز بود که تغییر خلق و خوی علی به نظرم بی ربط نبود.
زمانی حلقه تیره دور چشمهاش که ناشی از بی خوابیهای شبانه و سیگار کشیدن مکررش بود رو متوجه شدم که کینه و نفرت همه وجودم رو پر کرده بود.
اون روزها به قدری بی رحم و بی منطق شده بودم که یک لحظه هم نمیتونستم به این فکر کنم دغدغه های علی ممکنه دلیلی فراتر از گیر کردن میون دوراهی واسه انتخاب زندگیش یا عشقش داشته باشه.
به حدی این مسئله برام واضح و روشن بود که برام جز پایان دادن به این تراژدی مسخره راه دیگه ای باقی نمونده بود.
این بهانه خیلی زود برام فراهم شد......
سه روز بود به خونه برنگشته بود و تصور اینکه در حال خوش گذرونی با زن دیگه ای هست ، جای ذره ای نگرانی برام باقی نمی گذاشت.
مصمم بودم وقتی برگرده تکلیفم رو باهاش یکسره کنم.
عجیب این بود که صدای چرخش کلید توی قفل در سرعت ضربان قلبم رو تند کرده بود.
وقتی نگاهم به ظاهر ژولیده و ته ریش صورتش افتاد،خشمم فروکش کرد و حیرت زده نگاهش میکردم.
زیرلب سلام کرد و به محض رسیدن روی مبل راحتی ولو شد و در حالیکه رنگ به چهره نداشت دست به بسته سیگارش برد و بدون ملاحظه همیشگی یه نخ سیگار روشن کرد و با همراه با پک عمیقی که به سیگارش میزد به یک نقطه نامعلوم خیره شده بود و تو افکار خودش غوطه ور بود.
از این همه بی قیدی دیگ خشمم به جوش اومده بود.
حتی قصد دادن کوچکترین توضیح واسه سه روز غیبتش به خونه نداشت.
از عصبانیت سرم داغ شده بود و کنترلی رو گفتن کلماتم نداشتم.
- اونقدر واست مهم نیستم بهم بگی سه روز تموم کجا مشغول عیش و نوش بودی ؟؟
ولی به فکر ریه های این طفل معصوم باش که با دود سیگارت داری بیشتر از خودت به اون آسیب میرسونی...
- زیاد ادای مادرهای دلسوز رو درنیار.
تو اگه مادر خوبی براش بودی فکر آرامش روح و روان بچه ات بودی و این خونه رو واسه هر سه ما جهنم نمیکردی.
- من خونه رو جهنم کردم یا تو؟
حتما انتظار داری هر کثافت کاری ازت دیدم خفه شم و دم نزنم که چی؟ همسر ایده آل جنابعالی به نظر برسم.
- تقصیر تو نیست ندا تقصیر منه که شبانه روز جون کندم تا یه ذره کمبود تو و بچه ام نداشته باشید.
اگه دنبال عیاشی و خوش گذرونی بودم کدوم پدرسگی دسته دسته اسکناس تو کشوی میز آرایشت می چپوند تا حتی واسه گرفتن پول ازم غرورت له نشه؟
- از کی تا حالا عمق خوشبختی آدمها معیارشون شده عمق دسته های اسکناس؟ کجای دنیا خوشبختی رو با پول شده بخری؟!
- خیلی بی انصافی ندا! بگو چکار باید میکردم که نکردم؟!
- اشتباهت اینجاست که مثل کبک سرت رو کردی لای برف و حواست یه ذره هم به دور و برت نیست.
خودت احمقی و همه رو مثل خودت احمق فرض کردی؟
بگو چکار نکردم؟
مطمئن باش یه روز تلافی همه خیانتهایی که کردی سرت درمیارم.
توی یک لحظه حرکت دستش مثل برق از جلوی چشمم رد شد و صدای سیلی محکمی که توی صورتم نشست توام با سوزش عمیق گونه ام اشک رو به چشمام آورد.
باور نمیکردم یه روزی کارمون به جایی برسه که دستش روم بلند بشه.
- تو چیکار کردی؟
دست روی من بلند کردی؟
فکر میکنی میتونی با سیلی صدام رو خفه کنی؟
باور کاری که کرده بود واسه خودش هم سخت بود چون وقتی به خودش اومد نشست روی مبل و سرش رو بین دو دستش گرفت.
میون هق هق گریه همه حرفهایی رو که چند سال روی قلبم سنگینی کرده بود بهش گفتم:
- اونقدر مرد نبودی که پای عشقت به اون دختر بدبخت که ده سال با زندگیش بازی کردی بایستی که هیچ از ترس اینکه عرضه قد علم کردن جلوی بابای دیکتاتورت رو نداشتی پای منم به این زندگی نکبتی باز کردی.
اومدی گفتی نمی خوامت گفتم به درک ولی باز زیر حرف و قرارمون زدی و این طفل بیگناه رو تو دامنم گذاشتی تا خفه بشم و بتمرگم سرجام و خودت راه بیفتی دنبال یه سلیطه دیگه که کنارم قرار بدی و با من پیش همه پز خوشبختی بدی و همه عشق و علاقه و محبتت رو پای اون بریزی.
ازت متنفرم علی متنفرم میفهمی لعنتی؟
به طرف اتاق خواب مشترکمون دویدم و لباسهام رو با عجله پوشیدم.
به جز کیف دستی که فقط دوسه دست لباس ضروری سامان رو داخلش گذاشتم به فکر برداشتن چیز دیگه ای نبودم.
به اندازه کافی تحمل کرده بودم و جای صبری باقی نمونده بود.
زمان کافی صرف فکر کردن به جداشدن از علی کرده بودم و میدونستم وقتی از اون در بیرون برم دیگه به خونه اش برنخواهم گشت.
یاد مدارک هویتی خودم و سامان افتادم.
به طرف میز آرایش رفتم و در حالیکه دست بردم تا مدارک رو بردارم از داخل آینه چشمم به تختخواب مشترکمون افتاد.
یاد شب اولی افتادم که به خونه اش پا گذاشته بودم.
شبهای زیادی تو اون تختخواب که هنوز از
رنگ و لعاب روزهای اول نیفتاده بود ، مثل دوتا غریبه پشت به هم خوابیده بودیم.
حسرت همخوابگی همراه با عشق به دلم مونده بود.
حسرت اینکه یه بار سرمو روی بازوش بذارم و بدون ترس از قضاوتش از احساسات درونیم براش بگم هیچوقت برآورده نشده بود.
هرچه خاطره از خلوتم با علی یادم بود رابطه شتابزده و بدون مقدمه عشقبازی بود و بلافاصله صدای خروپفش که حس پشیمونی رو برام بهمراه داشت.
دستم روی گردنبند یادگاری مادرشوهرم لغزید.
گردنبند ظریف و گرانبهایی که از مادربزرگ علی به مادرش هدیه شده بود و اونهم با افتخار تمام به مثل قلاده اسارت به گردنم انداخته بود.
دست بردم و با انزجار قفلش رو باز کردم و همراه با حلقه ازدواجم روی میز آرایش گذاشتم.
یادگاری علی برای یادآوری جفایی که به حقم کرده بود رو داشتم همراه خودم برمیداشتم.
لحظه به لحظه که سامان جلوی چشمم رشد میکرد یادآور این بود که نیمی از وجودش از وجود مردی هست که ازش متنفرم.
وقتی داشتم واسه آخرین بار گوشه و کنار خونه رو برانداز میکردم تا به ذهن بسپارم امید به این داشتم حرکتی کنه و بخواد منو از اشتباه دربیاره ولی هیچ تلاشی واسه ممانعت از رفتنم نکرد.
مثل مجسمه خشکش زده بود و حتی رفتنم رو هم نگاه نمیکرد.
آخرین دیدارمون به همین سادگی برگذار شد.
یکماه بعد با حکم وکالتی که به یه وکیل اسم و رسم دار داده بود به دادگاه رفتم و پیگیر کارهای قانونی طلاق شدم.
با هر قدمی که پدرم دنبالم برمیداشت میتونستم خشم و اندوه فروخورده در سینه اش رو حس کنم.
رد سیلی که روی صورتم باقی مونده بود و خونمردگی گوشه چشمم منو از پرده برداشتن از روی بقیه کثافتکاریهای علی معاف میکرد.
پا پس کشیدن حاج رسول از ماجرا گذاشته شد پای خجالت از آبروریزی که پسرش به راه انداخته بود.
و به ماه دوم از آخرین دیدارم با علی نکشید که برگ آلبوم زندگی من باز ورق خورد و تبدیل شدم به زنی که تو سن بیست سالگی بار شکست یه زندگی مشترک و مسئولیت بزرگ کردن یه پسر نه ماهه رو قرار بود تا آخر عمر به دوش بکشه.
(داستان به روایت علی)
وقتی واسه اولین بار خانم یوسفی برام شد میترا، فکرش رو هم نمیکردم سقف خوشبختی به دست این زن روی سرم آوار خواهد شد.
اونقدر به خودم اعتماد داشتم که لحظه به لحظه بهش بیشتر نزدیک شدم.
میترا همیشه باهام رک و صمیمی رفتار میکرد و تو اون مدت حتی یکبار از زبونش دروغ نشنیده بودم.
وقتی توی مسائل کاری چیزهای زیادی ازش یاد گرفتم و مهلکه ای که بهم کمک کرد تا ازش جون سالم بدر بردم ، بهش احساس دین میکردم.
همین باعث میشد تو همه لحظه هایی که احساس تنهایی میکرد و حضورم مایه آرامشش بود کنارش باشم.
توی زندگی مشترک با ندا هیچ کمبودی احساس نمی کردم و به دنیا اومدن سامان بهم انگیزه کافی داده بود تا همه تلاشم رو برای آرامش و خوشبختی زن و بچه ام به کار بگیرم.
ولی بیشتر از عمل کردن ، از زندگی ایده آلم حرفش رو با میترا میزدم و همیشه ذوق زده از عشق و علاقه ای که به سامان داشتم و خجالت میکشیدم پیش دیگران بروزشون بدم، واسش حرف میزدم.
کم کم رفتارهای میترا عوض شده بود و وقتی اسم ندا و سامان رو در حضورش میبردم کمتر گوش میداد و بحث رو عوض میکرد تا اینکه کار به جایی کشید که بهم اعتراض کرد.
از اینکه همه فکر و ذهنم سمت اون دوتا هست و اصلا به فکر خوش گذرونی خودم نیستم، دائم بهم خرده میگرفت.
جبهه خاصی نمیگرفتم چون دیدن خنده های کودکانه سامان که دیگه منو میشناخت و با دیدنم واسه بغل کردنش دست و پا میزد،حرفهاش رو بی اثر میکرد.
سعی کردم فاصله ام رو باهاش حفظ کنم ولی میترا بیشتر سعی میکرد بهم نزدیک بشه و هر روز محبتش نسبت بهم زیادتر از روز قبل میشد.
عباراتی که تو حرف زدن به کار میبرد از سبک و سیاق دوستانه به سمت عاشقانه کشیده میشد و این باعث بروز وحشت تو وجودم میشد.
پیامکهای عاشقانه ای که برام ارسال میکرد باعث میشد ازش خواهش کنم بیشتر مراعات شرایطم رو بکنه ولی بهم لج میکرد و به عمد رفتارهایی میکرد که مطمئن بودم برام دردسرساز خواهد شد.
باز ندا به پیله تنهایی خزیده بود و همه سعی و تلاشم این بود بفهمم چه چیزی باعث آزارش هست .
همه سعیم بر این بود اعتمادش رو جلب کنم تا بتونم سکوتش رو بشکنم و دلیل اون همه پریشونی رو باهام درمیون بذاره.
ولی به جای ندا،میترا پرده از راز دلش برداشت و از احساسش برام گفت.
اونقدر وزنه تعهد به زندگی مشترکم به پام سنگین بود که بلافاصله سعی کردم با دلایل روشن و منطقی از شرایط خودم آگاهش کنم و حتی بهش گفتم عاشقانه ندا رو میپرستم.
با شنیدن این حرف سریع تغییر موضع داد و از حرفش برگشت و منطقی که از خودش نشون داد باعث شد با خیال راحت به رابطه کاری و دوستانه باهاش ادامه بدم و حتی صمیمانه تر رفتار میکردم و احترام بیشتری براش قائل بودم تا احساساتش خدشه دار نشه.
به زعم خودم توی چارچوب عمل کرده بودم.
نه خیانتی به ندا کرده بودم و از دوستی و همکاری با میترا هم داشتم، لذت می
بر
دم.
مدت زیادی نگذشت که رابطه من و میترا به وضعیت سابق برگشت و از دلخوری و اندوه خفیفی که هرازگاهی تو چشمهاش دیده میشد اثری وجود نداشت.
اعتمادی که بهش داشتم چندین برابر شده بود و هر راهنمایی که تو خرید یا فروش سهام بهم میکرد بدون چون و چرا به کار می بستم و نتیجه این شد که در عرض چند ماه سرمایه ام دوبرابر شد.
میترا برام دروازه موفقیت شغلیم بود و امنیت خاطری که از وجودش حس میکردم باعث میشد رابطه کاریم رو باهاش مستحکم تر کنم.
تا اینکه بهم پیشنهاد داد سرمایه گذاری توی ایران صلاح نیست و اگر دوست داشته باشم میتونیم با شراکت هم تو دبی سرمایه گذاری کنیم و وقتی شرایط مهیا شد واسه سکونت به اونجا نقل مکان کنیم.
با دورنمایی که میترا برام از آینده ترسیم کرد ظرف یکسال میتونستیم به سود هنگفتی دست پیدا کنیم.
بدون درنگ پیشنهادش رو قبول کردم و همه دار و ندار خودم و دوسه نفر از دوستام که بهم اعتماد کافی داشتند و پول هنگفتی در قبال چک بهم داده بودند تا واسشون سرمایه گذاری کنم رو به حساب میترا واریز کردم و وقتی تا فرودگاه بدرقه اش کردم قرار شد به محض اینکه رسید باهام تماس بگیره.
تا عصر هرچی باهاش تماس گرفتم و با گوشی خاموش مواجه شدم نگرانی رو حس نکردم کم کم دلشوره به دلم راه پیدا کرد و به محض اینکه به امید اینکه هنوز توی هتلی که براش رزرو کرده بودم مشغول استراحت هست تماس گرفتم و فهمیدم میترا واسه اقامت به اون هتل نرفته دنیا روی سرم خراب شد.
تو اولین فرصت به مقصد دبی بلیط تهیه کردم و وقتی سه روز سرگردون پیدا کردنش بودم تنها سرنخی که ازش بدست آوردم این بود که با یه نقشه حساب شده میترا واسه دوساعت بعد از فرود هواپیما تو فرودگاه دبی، به مقصد انگلستان بلیط داشته و با همون پرواز به مقصد لندن از کشورامارات خارج شده بود و این نشون میداد دیگه محال بود بتونم پیداش کنم.
هضم شرایطی که پیش اومده بود به قدری دشوار بود که آرزوی مرگ میکردم.
از یک طرف به خاک سیاه نشسته بودم و از طرفی نمیدونستم چطور واسه بقیه توضیح بدم که اسیر وسوسه یه زن شدم.
هیچکس باور نمیکرد در پس اونهمه اعتماد رابطه خصوصی وجود نداشته.
کابوس گرفتار شدن پشت میله های زندان داشت روانیم میکرد.
تنها راهی که پیش روم باقی مونده بود رفتن بود.
وقتی بعد از سه روز به خونه برگشتم به حدی ندا آشفته بود که یقین داشتم انتظار واسه همراهیش بیهوده ست.
دردی که ندا داشت از سهل انگاریهای من میکشید مثل تیر توی سینه ام اصابت میکرد ولی افسوس که به جز خلاص کردنش از اونهمه دردسر راه دیگه ای واسه جبران اشتباهاتم وجود نداشت.
از خودم متنفر شده بودم.
از اونهمه رذالتی که در حقش روا داشتم.
زندگیش رو نابود کرده بودم و دنیای آرزوهاش رو غارت کرده بودم.
ضربه سیلی که به صورتش فرود آوردم چندین برابر وجود خودم رو به درد آورد.
ندا باید ازم دل میکند و ترجیح میدادم ازم متنفر باشه تا اینکه سرگردون سر به هوایی های من باشه.
وقتی با چشم گریون از خونه ام میرفت تاب دیدن رفتنش رو هم نداشتم.
حتی فرصت پیدا نکردم یه دل سیر پسرم رو بغل کنم.
دلم واسه بوی شیری که دائم از تن و بدنش به مشام میرسید تنگ شده بود.
تنها بقایای باقی مونده از حس پدرانه ام چند قطعه عکسی بود که ازشون باقی مونده بود و قطعه فیلم هایی که ازش تو آرشیو موبایلم داشتم.
چمدونم رو که بستم نیمی از اون یادگاریهای ندا و سامان بود که معلوم نبود دیگه بتونم حتی ببینمشون.
4 سال عذاب آور رو توی یکی از شهرهای دورافتاده مشغول کار شدم.
از کار تو معدن شروع کردم ولی به 6 ماه نکشید که به طور معجزه آسایی یکی از هم خدمتی هام رو دیدم.
دیدن جهانبخش توی اون شهر دورافتاده فقط میتونست یک معجزه باشه.
چون خوی و خصلت مردونه کوردیش باعث شد دست رفاقتی که تو دستش گذاشته بودم هرگز رها نکنه.
ادامه دارد...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝