eitaa logo
💖زوجهای بهشتی💖
14.9هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
3.5هزار ویدیو
422 فایل
ادمین سوالات احکام 👈 @Fatemeh6249 مدیر👈 @fakhri62 تبادلات👈 @Fatemeh6249 چالش👈 @Fatemeh6249 کپی ازهر پست کانال بافرستادن سه صلوات آزاداست ✔ ❌کپی ازاسم کانال وآیدی کانال درشبکه های مجازی و سایت های مختلف ممنوع است❌
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ٠
1_19273376.mp3
1.12M
خادما گریه کنون ... ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوال سلام بر دردونه عزیز ممنونم که با حوصله برامون وقت میزاری ماامروز برای گرفتن وام برای خرید ماشین اقدام کردیم ومن که قبلا به همسرم گفتم که 20 میلیون وام اگر باز پرداختش زیاده کمتر بگیر وخودش گفت چون بدهکار نیستیم می تونم پرداخت کنم امروز همش با خودش درگیره نگران هست میگه شما هم خرج دارین بچه کوچیک داریم شما تو سختی قرار می گیرین آخه خیلی بدهکاری داشتیم و تازه تمام شدن خداراشکر ازین جهت همسرم همش فکرش درگیر من ودخترمه چطوری ارومش کنم چی بهش بگم که دلش از طرف من اروم باشه وبهش بفهمونم که همه جوره پشتش هستم چه عبارتی به کار ببرم سرکارخانم سلام علیکم .دوست عزیز نگرانی همسرتون بجا هست بلاخره چون ایشون قسطهای وام رو میدن احتمالا حساب وکتاب کردن که دارن این حرف رو میگن .اجازه بدین ی برنامه ریزی بکنند که مثلا ماهی چقدر میگیرین وچقدر باید قسط بدین وچقدر برای خرج خونه میمونه و....اگر برنامه ریزی شده هست پس توکل به خدا کنید وبه ایشون امید بدید که تا حالا خدا کمک کرده وهمیشه پشتیبانمون بوده واز این به بعد هم هست وبگید که سعی میکنیم هزینه های اضافی رو کمتر کنیم تا انشاءالله بتونیم این مرحله رو به خوبی بگذرونیم .موفق باشید
هدایت شده از ٠
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است آقا کنار بانو😍 بانو کنار آقا 😍 ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
✅ پس من رفتم سر نماز ، 🔰دقت کنیدا ، به قصد اینکه له بشم در خونه ی خدا ، این دیگه حال میخواد؟ حال نمیخواد؟نه...! ❌اتفاقا هر موقع خدا اذان گفت ، موذن اذان گفت ، من حالش و نداشتم ، رفتم سر نماز ، بهتر تکبرم خوردمیشه حرف زده میشه به قلب من ، خدایا میخواستی بزنی ؟ ماکه کتک خورده تیم ، الله اکبر... دیدی کار خودش و کرد؟ ببین من چه جور مودب وایسادم دلم جای دیگه س ها ، زیر سنگ آسیاست تکبر دلم ، داره آدم میشه آقا این چه حرفاییه میزنی سر نماز ؟ 🔰 توجهت به خدا باشه آقا طول میکشه تا ما توجهمون به خدا جلب بشه بذار آدم بشیم ، همینکه مودبانه داریم نماز میخونیم داریم کم کم آدم میشیم . ✅🌺🌺 یه مدتی مودبانه نماز بخون تکبر از دلت میره، 💢بخدا دیگه به هیچ منبری هم احتیاج نداری ، یه دفعه ای خدا از دلت طلوع خواهد کرد بعد یه دفعه ای شروع میکنی خدا رو دوست داشتن ، نمیتونی بگی ... انقده عاشق خدا میشی که نمیتونی غم عشقت و بگی . اشک میریزی گلوله گلوله در فراق خدا ، خدایا ، کی میشه من ببینمت ؟ همه تعجب میکنند ، میگند مگه تو دیوانه ای ؟ میگی دلم برای خدا تنگ شده، ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
روز اول👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/3420 روز دوم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/3557 روز سوم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/3960 روز چهارم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5173 روز پنجم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/4059 روز ششم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/4354 روز هفتم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/4648 روز هشتم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/4788 روز نهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5031 روز دهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5174 روز یازدهم https://eitaa.com/zoje_beheshti/5245 روز دوازدهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5339 روز سیزدهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/5549 روز چهاردهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6431 روز پانزدهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6566 روز شانزدهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6693 روز هفدهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/6785 روز هجدهم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7234 روز نوزدهم https://eitaa.com/zoje_beheshti/7379 روز بیستم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7675 روز بیست و یکم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7754 روز بیست و دوم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/7861 روز بیست و سوم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/8012 روز بیست و چهارم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/8143 روز بیست و پنجم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/8204 روز بیست و ششم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/8310 روز بیست و هفتم👇 https://eitaa.com/zoje_beheshti/8599
هدایت شده از ٠
2_05_www_DrFarhang_Mihanblog_com_.mp3
1.78M
✨🌺 ۱۰ 🌺✨ پیشنهاد ویـــ👌ــژه، براے تمام مجـــ💍ـــردها 😍😍 تمام قسمتها در کانال : ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗   @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
4_389783606555315705.mp3
3.17M
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایـرانسل      یا هـمـــراه اول              فـرقے نـدارد... صـداے تـو،   بہ هـر خـطـے      اعـتـبـار مےبـخـشــد...😍☺️ @zoje_beheshti
رمان وقتی بیدار شدم دیدم طبق معمول صبح زود از خونه رفته بیرون. نگام به بالشش افتاد که هنوز جای سرش روش بود و طبق معمول چند تا تار موش ریخته بود رو بالشش. از حرفایی که دیشب بینمون رد و بدل شده بود دلم گرفت ولی تصمیم گرفتم فعلا به چیزی فکر نکنم. از تختم بیرون اومدم و رفتم سراغ برنامه های روز شنبه و همه چیز رو سپردم به دست گذر زمان. **** وارد کتابخونه که شدم از شدت بیحالی خودم انداختم رو یکی از صندلیهای خالی و سرمو گذاشتم روی دستم. چند روز بود نمیدونستم چه مرگمه. احساس میکردم هرچی بیشتر به کنکور نزدیک میشم بی حالتر میشم. بدنم بی بنیه شده بود و تهوع شدیدی که داشتم میگذاشتم به حساب ضعف و استرس نزدیک شدن روز کنکور. اگه قبول نمیشدم همه برنامه هام به هم میریخت. اگرچه علی دیگه بعد از اونشب حرفی از جدایی نزد. ولی این روزها واقعا کاری به کار هم نداشتیم. تقریبا همدیگرو نمیدیدم که باهم حرفی بزنیم. اگرهم چند ساعتی باهم بودیم بیشتر من تو اتاقم مشغول درس خوندن بودم. اونم تقریبا سعی میکرد مزاحمتی برام نداشته باشه شاید احساس میکرد فقط از این طریق میتونه شرمو از سر خودش کم کنه. یک لحظه یه چیزی یادم افتاد این روزها اصلا حواسم به روزهای عادات ماهیانه ام نبود. بلافاصله از تو کیفم تقویم کوچیکی که این روزها رو توش علامت میزدم از تو کیفم درآوردم و تند تند مشغول ورق زدن شدم. هر چی برمیگشتم عقب استرسم بیشتر میشد. خدایا من خنگ چرا اصلا یادم نیفتاده بود. تقریبا ده روز از روزی که موعدش بود گذشته بود. خدا خدا میکردم اشتباه کرده باشم ولی نه دقیقا ماه قبل رو یادمه روز تعطیلی رسمی بود. از تصور حامله بودنم دنیا داشت رو سرم خراب میشد. خدایا این دیگه چه بدبختی بود گریبانگیر من شده بود. از همه بیشتر ترس از واکنش علی داشت دیوونه ام میکرد. گوشیمو از تو کیفم درآوردم و یه اس ام اس به علی دادم که برگرده. چون زمان زیادی نبود که منو رسونده بود در کتابخونه و رفته بود سر کارش نباید دور شده باشه. کیفمو برداشتم و از در سالن مطالعه زدم بیرون و منتظر زنگش نشدم. باز شمارشو گرفتم پشت خطش بود. بعد از چند ثانیه تماس گرفتم و با تعجب پرسید "چی شده؟" گفتم "برگرد برات توضیح میدم" شروع کرد به غرولند کردن که نمیتونستی همون موقع بگی هزارتا کار دارم. بهش گفتم "محض رضای خدا علی یکبار هم شده بهم توجه کن. کارت دارم اونقدر غر نزن سریع خودتو برسون" گوشی رو قطع کردم بعد از 5 دقیقه ماشینش جلوی درب کتابخونه توقف کرد. سوار شدم فرصت نداد در ماشینو ببندم سرم داد زد "اول صبحی چه بساطیه سرم درآوردی؟ لالی حرفتو بزنی؟" اونقدر حالم بد بود که به توهینش اهمیتی ندادم چشمامو بستم و یه نفس عمیقی کشیدم بعد با صدای آروم گفتم "ببین علی من فکر میکنم حامله ام" از این حرفم اونقدر جا خورد که یک لحظه حس کردم سنگکوب کرده. بعد از چند لحظه جرات به خودم دادم که تو صورتش نگاه کنم به حدی شوکه شده بود که زبونش بند اومده بود. بعد از دو دقیقه شروع کرد به بدوبیراه گفتن صورتش قرمز شده بود پشت سر هم میپرسید " این چه بلایی بود سر من و خودت آوردی؟" حتی اجازه نمیداد از خودم دفاع کنم که من اصلا نفهمیدم کی این اتفاق افتاده. ترس برم داشت نکنه میخواد انکار کنه که از خودش بچه دار شدم. سرم داشت از درد منفجر میشد. یک آن دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و سرش فریاد کشیدم" بسه خجالت بکش. هی هیچی نمیگم واسه خودت هرچی دلت میخواد میگی؟ مگه من خواستم این اتفاق بیفته؟ تو فکر میکنی اونقدر حقیرم که بخوام با بچه دار شدن خودمو بهت تحمیل کنم. توی آشغال فکر کردی کی هستی؟ چی هستی؟ من دارم ثانیه شماری میکنم واسه خلاص شدن از این زندگی نکبتی که تو برام درست کردی" از ماشین پیاده شدم و در ماشینو کوبیدم به هم. در حالیکه بلند بلند گریه میکردم جلوی یه تاکسی رو گرفتم و گفتم دربست. چند متر اون طرفتر ترمز کرد و بدون اینکه حتی پشت سرمو نگاه کنم سوار تاکسی شدم و گفتم "لطفا حرکت کنید تا بهتون بگم کجا برید" راننده که حسابی از رفتار من جا خورده بود تو آینه نگاهی بهم کرد و گفت "آبجی ببخشید شرمنده ولی اتفاقی افتاده؟ توروخدا دردسری واسه ما درست نشه" با خشم نگاهی به راننده کردم و گفتم "مثلا چه دردسری؟مگه چی شده؟ تا مسیری که میخوام منو برسونید کرایه تونو بگیرید. اگه ناراحتید همینجا پیاده میشم." بیچاره دیگه تا زمانی که نگفتم میخوام کجا برم سکوت کرد و حتی جرات نکرد بپرسه کدوم مسیر باید بره. علی داشت پشت سرهم به گوشیم زنگ میزد منم جواب نمیدادم. اس ام اس فرستاد "جواب بده کار واجب دارم" جلوی یه آزمایشگاه خصوصی از تاکسی پیاده شدم از راننده خواستم اگر امکان داره منتظر بمونه. از مسئول پذیرش آزمایشگاه پرسیدم بدون نسخه پزشک امکان آزمایش هست یا نه. شروع کرد به توضیح دادن که دونوع آزمایش انجام میدیم. اجازه ندادم حرفشو ادامه بده. گفتم میخوام تست بتا هاش سی جی