هدایت شده از ٠
1_19273376.mp3
1.12M
#مولودی
خادما گریه کنون ...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#پرسش_پاسخ
#مشاور_خانواده
سوال
سلام بر دردونه عزیز ممنونم که با حوصله برامون وقت میزاری
ماامروز برای گرفتن وام برای خرید ماشین اقدام کردیم ومن که قبلا به همسرم گفتم که 20 میلیون وام اگر باز پرداختش زیاده کمتر بگیر وخودش گفت چون بدهکار نیستیم می تونم پرداخت کنم امروز همش با خودش درگیره نگران هست میگه شما هم خرج دارین بچه کوچیک داریم شما تو سختی قرار می گیرین
آخه خیلی بدهکاری داشتیم و تازه تمام شدن خداراشکر
ازین جهت همسرم همش فکرش درگیر من ودخترمه چطوری ارومش کنم چی بهش بگم که دلش از طرف من اروم باشه وبهش بفهمونم که همه جوره پشتش هستم چه عبارتی به کار ببرم
#پاسخ
سرکارخانم#امیری
سلام علیکم .دوست عزیز نگرانی همسرتون بجا هست بلاخره چون ایشون قسطهای وام رو میدن احتمالا حساب وکتاب کردن که دارن این حرف رو میگن .اجازه بدین ی برنامه ریزی بکنند که مثلا ماهی چقدر میگیرین وچقدر باید قسط بدین وچقدر برای خرج خونه میمونه و....اگر برنامه ریزی شده هست پس توکل به خدا کنید وبه ایشون امید بدید که تا حالا خدا کمک کرده وهمیشه پشتیبانمون بوده واز این به بعد هم هست وبگید که سعی میکنیم هزینه های اضافی رو کمتر کنیم تا انشاءالله بتونیم این مرحله رو به خوبی بگذرونیم .موفق باشید
هدایت شده از ٠
#ایده_متن
آسایش دو گیتی
تفسیر این دو حرف است
آقا کنار بانو😍
بانو کنار آقا 😍
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#چله_نماز_اول_وقت
#نماز_بانشاط
#روز_بیست_هفتم
✅ پس من رفتم سر نماز ،
🔰دقت کنیدا ، به قصد اینکه له بشم در خونه ی خدا ،
این دیگه حال میخواد؟
حال نمیخواد؟نه...!
❌اتفاقا هر موقع خدا اذان گفت ،
موذن اذان گفت ،
من حالش و نداشتم ، رفتم سر نماز ، بهتر
تکبرم خوردمیشه
حرف زده میشه به قلب من ، خدایا میخواستی بزنی ؟
ماکه کتک خورده تیم ، الله اکبر...
دیدی کار خودش و کرد؟ ببین من چه جور مودب وایسادم
دلم جای دیگه س ها ، زیر سنگ آسیاست تکبر دلم ،
داره آدم میشه
آقا این چه حرفاییه میزنی سر نماز ؟
🔰 توجهت به خدا باشه
آقا طول میکشه تا ما توجهمون به خدا جلب بشه
بذار آدم بشیم ، همینکه مودبانه داریم نماز میخونیم
داریم کم کم آدم میشیم . ✅🌺🌺
یه مدتی مودبانه نماز بخون تکبر از دلت میره،
💢بخدا دیگه به هیچ منبری هم احتیاج نداری ،
یه دفعه ای خدا از دلت طلوع خواهد کرد
بعد یه دفعه ای شروع میکنی خدا رو دوست داشتن ،
نمیتونی بگی ...
انقده عاشق خدا میشی که نمیتونی غم عشقت و بگی .
اشک میریزی گلوله گلوله در فراق خدا ،
خدایا ، کی میشه من ببینمت ؟
همه تعجب میکنند ، میگند مگه تو دیوانه ای ؟
میگی دلم برای خدا تنگ شده،
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#لیست
#چله_نماز_اول_وقت
روز اول👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/3420
روز دوم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/3557
روز سوم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/3960
روز چهارم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5173
روز پنجم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/4059
روز ششم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/4354
روز هفتم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/4648
روز هشتم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/4788
روز نهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5031
روز دهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5174
روز یازدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5245
روز دوازدهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5339
روز سیزدهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5549
روز چهاردهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/6431
روز پانزدهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/6566
روز شانزدهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/6693
روز هفدهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/6785
روز هجدهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/7234
روز نوزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/7379
روز بیستم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/7675
روز بیست و یکم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/7754
روز بیست و دوم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/7861
روز بیست و سوم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8012
روز بیست و چهارم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8143
روز بیست و پنجم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8204
روز بیست و ششم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8310
روز بیست و هفتم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8599
هدایت شده از ٠
2_05_www_DrFarhang_Mihanblog_com_.mp3
1.78M
✨🌺 #ازدواج_موفق_۱۰ 🌺✨
#دکتر_فرهنگ
پیشنهاد ویـــ👌ــژه،
براے تمام مجـــ💍ـــردها 😍😍
تمام قسمتها در کانال :
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
💖زوجهای بهشتی💖
✨🌺 #ازدواج_موفق_۱۰ 🌺✨ #دکتر_فرهنگ پیشنهاد ویـــ👌ــژه، براے تمام مجـــ💍ـــردها 😍😍 تمام قسمتها در کا
#لیست_ازدواج_موفق
#ازدواج_موفق_۱
https://eitaa.com/zoje_beheshti/7651
#ازدواج_موفق_۲
https://eitaa.com/zoje_beheshti/7759
#ازدواج_موفق_٣
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8025
#ازدواج_موفق_٤
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8068
#ازدواج_موفق_٥
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8119
#ازدواج_موفق_٦
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8208
#ازدواج_موفق_٧
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8259
#ازدواج_موفق_٨
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8343
#ازدواج_موفق_٩
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8477
#ازدواج_موفق_١٠
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8601
هدایت شده از ٠
4_389783606555315705.mp3
3.17M
#سیزدهمین_جلسه_همسرداری
#استاد_پرتواعلم
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
💖زوجهای بهشتی💖
#سیزدهمین_جلسه_همسرداری #استاد_پرتواعلم ❤️کانال زوجهای بهشتی❤️ ╔ ✾ ✾ ✾ ════╗ @zoje_beheshti ╚════
#لیست
#جلسه_همسرداری
#استاد_پرتواعلم👇
جلسه اول👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/1577
جلسه دوم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/2083
جلسه سوم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/2651
جلسه چهارم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/3251
جلسه پنجم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/3754
جلسه ششم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/4363
جلسه هفتم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/4767
جلسه هشتم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5575
جلسه نهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/6437
جلسه دهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/7385
جلسه یازدهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/7386
جلسه دوازدهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8215
جلسه سیزدهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/8604
هدایت شده از ٠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عاشقانه
ایـرانسل
یا هـمـــراه اول
فـرقے نـدارد...
صـداے تـو،
بہ هـر خـطـے
اعـتـبـار مےبـخـشــد...😍☺️
@zoje_beheshti
رمان
#سرنوشت
#قسمت_پنجم
وقتی بیدار شدم دیدم طبق معمول صبح زود از خونه رفته بیرون.
نگام به بالشش افتاد که هنوز جای سرش روش بود و طبق معمول چند تا تار موش ریخته بود رو بالشش.
از حرفایی که دیشب بینمون رد و بدل شده بود دلم گرفت ولی تصمیم گرفتم فعلا به چیزی فکر نکنم.
از تختم بیرون اومدم و رفتم سراغ برنامه های روز شنبه و همه چیز رو سپردم به دست گذر زمان.
****
وارد کتابخونه که شدم از شدت بیحالی خودم انداختم رو یکی از صندلیهای خالی و سرمو گذاشتم روی دستم.
چند روز بود نمیدونستم چه مرگمه.
احساس میکردم هرچی بیشتر به کنکور نزدیک میشم بی حالتر میشم.
بدنم بی بنیه شده بود و تهوع شدیدی که داشتم میگذاشتم به حساب ضعف و استرس نزدیک شدن روز کنکور.
اگه قبول نمیشدم همه برنامه هام به هم میریخت.
اگرچه علی دیگه بعد از اونشب حرفی از جدایی نزد.
ولی این روزها واقعا کاری به کار هم نداشتیم.
تقریبا همدیگرو نمیدیدم که باهم حرفی بزنیم.
اگرهم چند ساعتی باهم بودیم بیشتر من تو اتاقم مشغول درس خوندن بودم.
اونم تقریبا سعی میکرد مزاحمتی برام نداشته باشه شاید احساس میکرد فقط از این طریق میتونه شرمو از سر خودش کم کنه.
یک لحظه یه چیزی یادم افتاد این روزها اصلا حواسم به روزهای عادات ماهیانه ام نبود.
بلافاصله از تو کیفم تقویم کوچیکی که این روزها رو توش علامت میزدم از تو کیفم درآوردم و تند تند مشغول ورق زدن شدم.
هر چی برمیگشتم عقب استرسم بیشتر میشد.
خدایا من خنگ چرا اصلا یادم نیفتاده بود.
تقریبا ده روز از روزی که موعدش بود گذشته بود.
خدا خدا میکردم اشتباه کرده باشم ولی نه دقیقا ماه قبل رو یادمه روز تعطیلی رسمی بود.
از تصور حامله بودنم دنیا داشت رو سرم خراب میشد.
خدایا این دیگه چه بدبختی بود گریبانگیر من شده بود.
از همه بیشتر ترس از واکنش علی داشت دیوونه ام میکرد.
گوشیمو از تو کیفم درآوردم و یه اس ام اس به علی دادم که برگرده.
چون زمان زیادی نبود که منو رسونده بود در کتابخونه و رفته بود سر کارش نباید دور شده باشه.
کیفمو برداشتم و از در سالن مطالعه زدم بیرون و منتظر زنگش نشدم.
باز شمارشو گرفتم پشت خطش بود.
بعد از چند ثانیه تماس گرفتم و با تعجب پرسید
"چی شده؟"
گفتم "برگرد برات توضیح میدم"
شروع کرد به غرولند کردن که نمیتونستی همون موقع بگی هزارتا کار دارم.
بهش گفتم
"محض رضای خدا علی یکبار هم شده بهم توجه کن.
کارت دارم اونقدر غر نزن سریع خودتو برسون"
گوشی رو قطع کردم بعد از 5 دقیقه ماشینش جلوی درب کتابخونه توقف کرد.
سوار شدم فرصت نداد در ماشینو ببندم سرم داد زد
"اول صبحی چه بساطیه سرم درآوردی؟
لالی حرفتو بزنی؟"
اونقدر حالم بد بود که به توهینش اهمیتی ندادم چشمامو بستم و یه نفس عمیقی کشیدم بعد با صدای آروم گفتم
"ببین علی من فکر میکنم حامله ام"
از این حرفم اونقدر جا خورد که یک لحظه حس کردم سنگکوب کرده.
بعد از چند لحظه جرات به خودم دادم که تو صورتش نگاه کنم به حدی شوکه شده بود که زبونش بند اومده بود.
بعد از دو دقیقه شروع کرد به بدوبیراه گفتن
صورتش قرمز شده بود پشت سر هم میپرسید
" این چه بلایی بود سر من و خودت آوردی؟"
حتی اجازه نمیداد از خودم دفاع کنم که من اصلا نفهمیدم کی این اتفاق افتاده.
ترس برم داشت نکنه میخواد انکار کنه که از خودش بچه دار شدم.
سرم داشت از درد منفجر میشد.
یک آن دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و سرش فریاد کشیدم"
بسه خجالت بکش.
هی هیچی نمیگم واسه خودت هرچی دلت میخواد میگی؟
مگه من خواستم این اتفاق بیفته؟
تو فکر میکنی اونقدر حقیرم که بخوام با بچه دار شدن خودمو بهت تحمیل کنم.
توی آشغال فکر کردی کی هستی؟
چی هستی؟
من دارم ثانیه شماری میکنم واسه خلاص شدن از این زندگی نکبتی که تو برام درست کردی"
از ماشین پیاده شدم و در ماشینو کوبیدم به هم.
در حالیکه بلند بلند گریه میکردم جلوی یه تاکسی رو گرفتم و گفتم دربست.
چند متر اون طرفتر ترمز کرد و بدون اینکه حتی پشت سرمو نگاه کنم سوار تاکسی شدم و گفتم
"لطفا حرکت کنید تا بهتون بگم کجا برید"
راننده که حسابی از رفتار من جا خورده بود تو آینه نگاهی بهم کرد و گفت
"آبجی ببخشید شرمنده ولی اتفاقی افتاده؟
توروخدا دردسری واسه ما درست نشه"
با خشم نگاهی به راننده کردم و گفتم
"مثلا چه دردسری؟مگه چی شده؟
تا مسیری که میخوام منو برسونید کرایه تونو بگیرید.
اگه ناراحتید همینجا پیاده میشم."
بیچاره دیگه تا زمانی که نگفتم میخوام کجا برم سکوت کرد و حتی جرات نکرد بپرسه کدوم مسیر باید بره.
علی داشت پشت سرهم به گوشیم زنگ میزد منم جواب نمیدادم.
اس ام اس فرستاد
"جواب بده کار واجب دارم"
جلوی یه آزمایشگاه خصوصی از تاکسی پیاده شدم از راننده خواستم اگر امکان داره منتظر بمونه.
از مسئول پذیرش آزمایشگاه پرسیدم بدون نسخه پزشک امکان آزمایش هست یا نه.
شروع کرد به توضیح دادن که دونوع آزمایش انجام میدیم.
اجازه ندادم حرفشو ادامه بده.
گفتم میخوام تست بتا هاش سی جی