💖زوجهای بهشتی💖
سلسله صوت های زن و شوهر جنسی ۹ روندجنسی زایمان فیزیولوژیک1 خانم #زهراعباسی ❤️کانال زوجهای بهشتی
#لیست
سلسله صوتهای زن و شوهر #جنسی
#استاد_زهراعباسی
تیتر اول👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/2424
تیتر دوم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/2569
تیتر سوم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/2801
تیتر چهارم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/3161
تیتر پنجم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/4369
تیتر ششم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5327
تیتر هفتم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/4764
تیتر هشتم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5573
تیتر نهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/6455
💖زوجهای بهشتی💖
#چله_نماز_اول_وقت #نماز_بانشاط #روز_چهاردهم 💠 ادب جایی که محبت نباشه انسان رو وادار به یک
#لیست
#چله_نماز_اول_وقت
روز اول👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/3420
روز دوم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/3557
روز سوم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/3960
روز چهارم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5173
روز پنجم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/4059
روز ششم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/4354
روز هفتم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/4648
روز هشتم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/4788
روز نهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5031
روز دهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5174
روز یازدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5245
روز دوازدهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5339
روز سیزدهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5549
روز چهاردهم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/6431
هدایت شده از ٠
4_429809205650653585.mp3
3.01M
#صوت_زناشویی
از دكتر #حبشی
موضوع : "مديريت روابط جنسي"
👌توصيه ميكنم دوستان دانلود كنند و گوش بدند
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
4_429809205650653586.mp3
3.21M
#صوت_زناشویی
از دكتر #حبشی
موضوع : "مديريت روابط جنسي" ٢
👌توصيه ميكنم دوستان دانلود كنند و گوش بدند
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#تلنگر
سلام
یکی از ازاعضای کانال هستم...
عاشق زندگیم بود باتمام نواقصات و کمبودهاش دوسش داشتم همینطور عاشق همسرم بودم
خیلی دوسش داشتم هم عاشقانه هم عاقلانه
میخواستم تجروبمو تو کانال بزارین عبرتی بشه تا ب این آسونیا زندگیاتون ازهم نپاشه
ی پسر داریم ۴ ساله
اماچی شد ی بار ک حرف ازدواج دوم برادر شوهرم پیش اومد ،خواهر شوهرم گف اینطور نمیشه باید براهمتون آستین بالا بزنم و براهمتون زن دوم بگیرم
منو همسرم برگشتیم گفتیم لطفا با ما کاری نداشته باشین
*ماعاشق زنگیمون هستیم *
اما چی شد ؟!!
اول خرداد ی برنامه ای ریختن و باهمون برادر شوهرم ک زنشو طلاق داده بود زندگیمونو بهم ریختن ...
باهیچی
الان همسرم ک طاقت دوری فرزندشو هم نداش
رفته خونه مادرشوهرم و اصلا نه زنگ میزنه و نه هیچی...
گفته برو طلاق بگیر 😭😭
الان کارمون تو دادگاهه
ازتون خواهش میکنم خوشحالیهاتونو جار نزنین ب کسی نگین
باکسی دردودل نکنین
سعی کنین مشکلاتتونو خودتون حل کنین
حس حسادتشون از چشاشون همیشه معلوم بود
دوستان لطفا دعا کنین برا ماهم
ی دلشکسته😢😢
💖زوجهای بهشتی💖
#ایده_متن #بفرست_واسه_آقایی من یہ عاقایی دارم😍کہ بہ دنیا نمیدمش🙃فقط مال منہ😡😶وقتی قهر میکنم😢😑نازم
#بازخورد
ببنید این خانوم چطوری با ایده های کانال و سیاست زنانه خودش شوهرشو مطیع خودش میکنه😍👌
احسنت به این بانو
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#رمان
#مهاجرت_شوم
#قسمت_بیستم
کارشون که تموم شد مجبور شدم به تنهایی سمت اتاقم برگردم و حالم اونقدر بد بود که حتی پای دردناکم هم روی زمین مونده بود و نا نداشتم بلندش کنم...
همون کافی بود که بفهمم دیگه حتی جون ندارم نفس اضافه بکشم چه برسه تا اتاقم برم. فقط سرمو تکیه دادم به دیوار و چشمام رو بستم.
یکی بغلم کرد و انداخت روی دوشش. هر کی بود خدا عمرش بده!...
دلم نوازش ادنان و مهربونی اون رو می خواست. اگرچه اونم زیاد آزارم می داد ولی نسبت به عذابم در اینجا، اذیت های او و ملایمت های بعدش برام نوازش بود.
شاید باید نوازش مادرم یا فاطما رو طلب می کردم ولی حس می کنم اونقدر غرق گناه و کثافت شدم که نوازش های پاک اونا رو نخوام!
فقط می خواستم از این جهنم برم بیرون ولی پاهای دردناکم یاری نمی کرد. یک کم بعد تو جام بودم و... آزاد و آزاد و رها...
****
وقتی بیدار شدم خیلی خسته بودم. به نظرم تو اتاق تنها بودم. همه جا فقط با نور ملایم آباژور روشن شده بود. باید می رفتم دستشویی. لحافم رو کشیده بودن روی تنم و متوجه شدم یکی لباس تنم کرده.هنوزم گیج میزدم. پام رو که گذاشتم زمین همه چیز مثل ضربۀ چکش کوبیده شد تو سرم و یادم افتاد. اما اصلا نه حوصله داشتم نه که بخوام بهشون فکر کنم. دروغ چرا؟ حتی برام مهم هم نبود. چه فرقی میکرد به حالم؟
با کمک گرفتن از تخت لی لی رفتم تا دستشویی.
پام ذق ذق می کرد، اما دیگه دردش از رون و ساق پایین تر اومده و فقط تو خود پام متمرکز شده بود. بعد از شکنجه های سینان حتی می ترسیدم دستشویی کنم. ...
این چند وقته اون قدر دارو تو تنم فرو کرده بودن که کافی بود الان هم بفهمم صد در صد دکتر مثل همیشه یه چیزی تو حلقم فرو کرده که اینجوری گیجم. کثافت عوضی!
دیگه اگه بمیرم هم نمیرم پیشش! پشت گوشش رو دیده منم می بینه...یه لحظه از خوش خیالی خودم خنده ام گرفت...
انگار من این جا تصمیم گیرنده ام که این جوری به خودم وعده وعید میدم و برای دکتر خط و نشون می کشم...
آینه ای برداشتم تا میزان جراحتم رو چک کنم.از تو کشو آینه رو در آوردم و گرفتم ببینم چه بلایی سرم آورده ولی با شنیدن صدای باز شدن در اتاقم حواسم جمع شد. اما شنیدن صدای سینان که می گفت پس بالاخره بیدار شدی، تمام تنم رو به رعشه انداخت و آینه از دستم افتاد و شکست.
- کجایی دختر؟
صداش داشت نزدیک تر و نزدیک تر می شد. در عرض چند لحظه تو چهارچوب در دستشویی ایستاده بود و دستاش رو گذاشته بود لبه های در.
-حالت چطوره؟
سرم رو تکون دادم و زمزمه کردم.
- ممنون... عالیه!
- آینه رو هم شکستی که؟ برو کنار بذار جمعش کنم... خدای نکرده یه وقت قضا مضا پیش میاد... برو بیرون تا بیام.
دست چپش رو از قاب در برداشت و اجازه داد برم بیرون. تا جایی که در اجازه می داد سعی کردم ازش فاصله بگیرم ولی یه دفعه پشت گردنم رو گرفت و کشید سمت خودش. پشت گردنمو طوری فشار میداد که تمام نیروی نداشته ام رو می گرفت.
- من و تو قراره خیلی بیشتر از اونی که فکرش رو می کنی جسمی به هم نزدیک بشیم... پس بهتره این مسخره بازی ها رو تموم کنی... فاصله می گیری که چی بشه؟ به خیالت من نمیتونم هرکاری که میخوام بکنم؟
- از شما... میترسم... سینان خان
- میترسی یا نمیترسی... فکر میکنی من کاری رو که بخوام باهات میکنم یا نه؟
جواب بده؟
- می... کنی...
- پس عقلت رو به کار بنداز و مثل آدم عادی رفتار کن... اگه اشتباه کردی تنبیهت می کنم... برو بیرون حالا...
دوباره میخواست تنبیه کنه یعنی؟ خدایا! کمکم کن... دیگه جون ندارم...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
خیلی طول نکشید که کارش تموم شد و با ظرف آشغال از دستشویی بیرون اومد.
رفت بیرون. تو همون چند دقیقه ای که منتظر برگشتنش بودم تصمیم گرفتم هر جوری شده با التماس ازش بخوام از گناهم بگذره. وقتی برگشت در اتاق رو بست و تکیه داد به در و خیره موند به من. تو دست چپش یه شلاق بود. اون قدر ترسیده بودم که درد پامو نادیده گرفته بودم و وسط اتاق ایستاده بودم.
- بشین... می خوام باهات حرف بزنم... چرا اون جوری نگام می کنی؟
- التماس میکنم... غلط کردم... دیگه... نزن...
از در جدا شد و شروع کرد به باز کردن دکمه های پیراهنش.
- بشین گفتم...
نشستم رو تخت و چهارچشمی و وحشت زده تمام حرکاتش رو زیر نظر گرفتم. اول دکمه های آستیناش رو باز کرد و بعد هم پیراهن سفیدش رو در آورد و تو فضای نیمه روشن اتاق تونستم بدن برنزه اش رو ببینم که رد زخم روش زیاد بود. زخم های کشیده و طولانی مثل رد شلاق یا همچین چیزی! پشتش رو کرد بهم. روی کمرش هم همون طوری بود جای زخم های تیره و روشن که زیر نور برق میزدن. بعد هم اومد و نشست کنار من روی تخت. چشمام از این زخم به اون زخم لیز می خورد و با ناباوری داشتم نگاهش می کردم. یعنی چی کار کرده بوده که اینطوری زدنش؟ می خواست منم اینطوری کنه؟ بی اختیار دستمو که میلرزید گذاشتم رو سینه اش و رو جای یکی از زخم ها. نفس عمیقی کشید و دستشو گذاشت رو دستم. خواستم دستمو بکشم اما نذاشت. رو مچ دست راستش هم جای گرد چند تا زخم کهنه بود.
- اینجات چی شده؟
- جای سوختگی با سیگاره
- کی اینکارو کرده؟
- خودم!
با شنیدن این حرف وحشتزده خودم رو کشیدم وسط تخت. البته تا حدودی هم چندشم شد. پس این آدم رسما روانیه.
- چرا اینجوری نگام میکنی دختر؟
- کی خودش خودشو میسوزونه؟
- یه مازوخیست!
- ما... زو؟ اون چیه؟
یادم افتاد که این کلمه رو قبلا شنیده بودم... هالوک بود که بهم گفته بود! گفته بود... اونموقعی که...
از یادآوری کارای سینان فشارم افتاد. اگه سینان با خودش از این کارا میکرد پس سر بقیه چه بلایی می آورد؟
- یعنی یکی که خودآزاره!
- ولی تو منو هم آزار دادی...
- اولا که کاری باهات نکردم که با خودم نکرده باشم و می دونستم طاقتش رو داری یا حداقل خط قرمز درد کجاست. دوما... لازم داشتم ازم بدت بیاد... از زدن و اذیت کردنت هیچ لذتی نبردم در اصل.
خیلی دلم میخواست اون لحظه من جای تو بودم... که بازجوییم می کردن...
- چرا از هالوک نخواستی که بهت...
با قهقهه خندید.
- دیگه چی؟ من مافوق هالوکم... همینم مونده بود زیر دستم کتکم بزنه... در ثانی... تا تو هستی چرا اون؟
- من؟ منظورت اینه که می خوای بزنمت؟
لب پائینش رو گاز گرفت و چشماش برق زد.
- من نمی تونم! من مثل شما نیس...
- تو مثل ما چی؟ حواست به حرفهایی که از دهنت در میاد باشه... درسته مازوخیستم اما این رابطۀ مافوق و زیر دستی بینمون هست و خواهد بود...
ادامه دارد...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
ادامه رمان امشب...
هدایت شده از ٠
#ایده_متن
خورشید🌞 زِ کدامین جهت امروز🌇
طلوع کرد🌤
که دیوانه شدم باز و
حواسم💭 به تو پرت است👸😻
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#ایده_متن
مثلا جای جای صورتمو👱♀با انگشت نشون بدم و با حوصله هی ببوسی منو😻💋
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#آقایان_بدانند
آقای عزیز همسرت رادیو نیست تا صحبت میکنه، میگی: "بگو میشنوم"
و حواست به گوشی موبایل یا تلویزیون باشه!
💠 لطفاً برای ده دقیقه هم که شده فقط به همسرت گوش بده و به چهرهاش نگاه کن!
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#خانمها_بدانند
برای حفظ زیبایی واژن مدت طولانی دوچرخه سواری نکنید!
اصطکاک مداوم بدن با صندلی می تواند باعث کشش لب های واژن شود، بخصوص اگر لب های بیرون به طور طبیعی بزرگ باشند.
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#نکته
#جنسی
یه باور غلط
بین تمام زوج ها وجود داره
و اینه که فکر می کنند رابطه جنسی تنها عامل ایجاد صمیمت بین همسران است، در حالی که روش های بسیاری برای ایجاد صمیمت بین همسران وجود دارد.
سالهاست که از همسرتان دور افتاده اید، احساس صمیمیت و محبت تان کم شده است، حرفی برای گفتن ندارید و مانند دو غریبه هستید، حس دردآوری است که همسرتان شمارا برای مرتفع کردن نیازهایش بخواهد، .
همه ما آرزوی خوشبختی و زندگی ایده ال را داریم، اما همیشه فکر می کنیم زندگی ایده آل رویایی دست نیافتنی است و همیشه متعلق به شخصیت های رمانتیک فیلم هاست. اما واقعیت این است که👈اگر شما هم بخواهید می توانید خوشبخت شوید و طعم عشق و عاشقی را برای همیشه زیر دندان تان مزمزه کنید. فقط کافی است آگاهی و شناخت تان را افزایش دهید و در شیوه رفتار و کلام تان تغییراتی ایجاد کنید.👉
این تصور اشتباهی است که برخی از زوجین معتقدند تنها رابطه جنسی باعث صمیمیت آنها می شود، آنهم فقط صمیمیت لحظه ای و موقت. این در حالی است که روانشناسان معتقدند صرف داشتن رابطه جنسی، نمی تواند تضمین کننده عشق و علاقه مشترک و احساس رضایت و خوشبختی زوجین باشد.
رابطه جنسی موجب نزدیکی زن وشوهر به هم می شود اما ممکن است صمیمیت را به وجود نیاورد. این رابطه تنها راه برقراری ارتباط و نزدیک شدن زوج به یکدیگر نیست. چه بسا روشهای بسیاری برای ایجاد صمیمیت در زندگی مشترک وجود دارد که می تواند احساس و علاقه شما را به همسرتان نشان دهد.
😊👌روشهای زیر اگر چه شاید بسیار ساده و پیش پا افتاده به نظر آیند، اما می توانند معجزه عشق دوباره شما باشند
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
برای صمیمی شدن با همسرتان، او را ببینید و بشنوید.
لازم نیست همسرتان شق القمر کند که کارهای او به چشم تان بیاید و یا حرفی متفاوت بزند که به حرفهایش گوش دهید. فقط کافی است با خود تمرین کنید که همسرتان را همیشه و در همه حال ببینید و بشنوید. حتما دیدن خرابکاری ها و یا شنیدن غرغر هایش هم لطف دیگری دارد.
البته برای دیده و شنیده شدن گاهی لازم است پویا شوید. لازم است، برای خارج کردن زندگی تان از یکنواختی، هر روز به دنبال کشفی جدید از توانایی ها و خصوصیات اخلاقی و شخصیتی خود و همسرتان باشید. شما خانم عزیز، ذوق زنانه تان را بکار بگیرید و سفره ای رنگین با دیزاین متفاوت تر از شبهای قبل برای همسرتان بچینید.
برای صمیمی شدن با همسرتان به چشم یکدیگر نگاه کنید.
چشم ها هیچ وقت به هم دروغ نمی گویند! در اوج دعوا هم که باشید، اگر عمیقا به چشمان همسرتان خیره شوید، می توانید عشق او را نسبت به خودتان دریابید. عاشقانه و با لبخندی بر لب به چشمان همسرتان زل برنید، آن وقت خواهید دید که احساس نزدیکی و صمیمیت بیشتری با همسرتان می کنید. از همین امروز این تمرین را شروع کنید، به صورت همسرتان نگاه کنید و چشمان او را هدف قرار دهید. یادتان باشد با همین کار به ظاهر سخت اما راحت، می توانید پیام های عمیق احساسی تان را بدون رودربایستی و یا خرج کردن کلامی، به همسرتان انتقال دهید.
برای صمیمی شدن با همسرتان به او بگویید «دوستت دارم»
درست است که می دانید همسرتان شما را دوست دارد و او هم از علاقه شما نسبت به خودش مطمئن است، اما این دلیل نمی شود که شما و یا همسرتان از ابراز علاقه نسبت به یکدیگر امتناع کنید. همه افراد نیازمند شنیدن این جمله هستند، ولو آن که جمله تکراری باشد.
تاکید به این حس هیچ گاه از ارزش شما نمی کاهد و یا همسرتان را پرتوقع نمی کند، 👈به همسرتان بگوئید: دوستش دارید و از این که او کنارتان هست، احساس آرامش و خوشبختی می کنید. «دوستت دارم»، جمله معجزه گری است که شنیدن به موقع آن، گوش همسرتان را می نوازد و به زندگی شما امید تزریق می کند👉
برای صمیمی شدن با همسرتان او را در آغوش بگیرید.
همسرتان را در آغوش بگیرید، او را ببوسید و موهایش را نوازش کنید. به معجزه نوازش کردن و بوسیدن اعتقاد قلبی داشته باشید، بی شک حال و احوال تان را تغییر می دهد. بوسیدن پیشانی همسر، نشانه عشق و علاقه است و نوازش کردن، زن و شوهر را به لحاظ احساسی و جسمی به یکدیگر نزدیک می کند و باعث احساس رضایت و خشنودی می شود. این امر برای زنان بسیار حیاتی است، چه بسا وقتی ببینند همسرشان نه به هدف رابطه جنسی بلکه تنها از روی عشق و محبت این کار را انجام می دهد، احساس خوبی خواهند داشت.
برای صمیمی شدن با همسرتان به او احترام بگذارید.
در همه حال، حتی شرایط بحرانی، به همسرتان بی احترامی نکنید. سعی کنید کلام و یا حرکتی نکنید که در ذهن همسرتان حک شود ، یادتان باشد دیر یا زود تاوان اون رو میبینید
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
هدایت شده از ٠
#حدیث
سبب جدايى، ناسازگارى است...!
"امام على (ع)"
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#رمان
#مهاجرت_شوم
#قسمت_بیست_یکم
تهدید صداش و نگاهش به پاهام منظورش رو دقیق بهم فهموند. شلاقی رو که دستش بود پرت کرد جلوم روی تخت.
- فکرات رو بکن... امروز تا شب اینجام برای حساب کتاب... لازم نیست بیای اتاقم؛ خودم میام... اما امشب در هر صورت یکی یه کتک درست و حسابی میخوره... فکر نمی کنم دوباره دلت بخواد کتک بخوری... پس بهتره بجنبی...
لباسش رو دوباره تنش کرد و در حالی که لبخند میزد خواست بره که طاقت نیاوردم.
- پشتتم خودت اونجوری کردی؟
- نه... مارال... حیف که دیگه نیس... اونم مثل تو خودم دستچین کرده بودم... ایراد نداره... آدم از اشتباهای خودش یاد می گیره... اما امیدوارم به خاطر خودت هم که شده نخوای فرار کنی... راستی دکتر گفت باید بری پیشش برای تعویض پانسمان!
- نمیرم...
- چرا؟ خودت بلدی؟
- اون بود که... تقصیر اون بود... اون گفته بود... دیگه نمیخوام ببینمش...
- اون فقط گفته بود یکی دوتا چک... بقیه اش ایدۀ خودم بود... گفتم که... دوست دارم یادت باشه باهات چیکار کردم و از ته دل داد بزنی... الانم پاشو برو پیشش... می خوام زودتر خوب بشی... تا حال منم خوب کنی!
مثل پسربچه های شیطون پرید رو تخت و اومد وسط تخت کنارم. چشماش از شوق برق میزد. پف زیر چشماش با لبخندش بیشتر به چشم می اومد و یه حالت خاص و بچه گونه به صورتش داده بود. خواست لپم رو ببوسه اما خودم رو کشیدم عقب. نمیدونم چرا اما اونم دیگه پیله نکرد و ادامه نداد.
- اندازه هاتو بهم بگو... می خوام یونیفورم پلیس برات سفارش بدم... نمیتونم صبر کنم! به فاطما هم میسپرم یک کم رو فرم بیارتت... دوست دارم جون دار و قوی باشی... حالام پا میشی میری پیش دکتر... فهمیدی؟
جوابش رو ندادم. یاد دکتر که می افتادم لجم در می اومد. انگار فهمید قرار نیست برم.
- به نفعته که شب وقتی اومدم اون پانسمان عوض شده باشه!
بعد از رفتن سینان دراز کشیدم تو جام و مات و مبهوت خواستم به حرف هاش فکر کنم. اما زودتر از اون که فکرش رو می کردم فکرم مشغول چیز دیگه ای شد...
راستی؟ ادنان کجاست یعنی؟ نمی دونم چرا احساس میکنم دلم براش تنگ شده.
بدنم یه حالت خاصی بود. راستی چرا ادنان اجازه می گرفت همیشه؟
چرا مثل سینان نبود؟ همیشه سعی داشت منو آروم کنه. می دونست ازش می ترسم اما این رو بر علیه من استفاده نمی کرد. حالا شده با نوازش یا حتی یه گیلاس شراب. انگار براش مهم بودم. این رو حس می کردم.
هر چند تو این شرایط عجیب و احمقانه یه کم مسخره اس که فکر کنی برای کسی مهم هستی یا نه... اگه مهم بودم الان این جا نبودم... شایدم دقیقا چون مهم بودم الان کارم به اینجا کشیده بود؟ اون قدر مهم بودم که پدر و مادرم من رو از خطرات قایم کنن؟ راستی اگه اونروز مامانم من رو با خودش میبرد امنیت چی میشد؟
بازم کارم به اینجا می کشید؟ یعنی قایم کردن من از خطر کمکی به آیندۀ من کرد؟ اما اگه اون طوری که سینان میگه خودش منو دستچین کرده بوده... دیگه چه فرقی می کنه؟ احتمالا اگه اونروز رفته بودم امنیت فقط مسئلۀ زمان بوده... احتمال میدم دیر و زود داشته اما سوخت و سوز نداشته...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
از هر طرف نگاه میکنم میبینم اگه من نبودم این اتفاق برام نمی افتاد... چیکار باید می کردم؟ به دنیا نمی اومدم؟
روی اون که کنترلی نداشتم. باید خود کشی کنم؟ این چند وقته فهمیدم که اونم تا حدودی غیر ممکنه...
لالا میگفت یه بار رگشو زده بوده اما انگار کسی داخل اتاقها رو زیر نظر داره چون خیلی سریع اومده بودن سراغش. می گفت مردن خیلی راحت تر از کاریه که ادنان باهاش کرده بود برای تنبیه. هر چی پرسیدم نگفت چی کارش کرده. حدس میزنم همینشم چون تحت تاثیر مورفین بود بهم گفت.
یعنی چه چیزی میتونه بدتر از مردن باشه.تو فکر بودم که در باز شد.
فاطما بود. بر خلاف انتظارم اصلا از دیدنش خوشحال نشدم
- خوبی؟
- مگه برات مهمه؟ چرا بهم نگفتی سینان روانیه؟
- نتونستم... نمی خواستم لحظه ای که جلوی من گلوی دختره رو برید یادم بیوفته...
ولم کن بینم بابا بهار! عصبی بودم.
- اگه بهم یه آمادگی میدادی شاید یه جوری التماسش میکردم یا رفتار میکردم که نخواد بسوزونتم!
- ولم کن تو رو خدا بهار! الانم اصلا حوصلتو ندارم راستشو بخوای.
تازه فهمیدم حالش خوب نیست. گریه کرده بوده انگار. دلم براش سوخت.
راست میگفت؛ اونم بدبخت تر از من. چی می خواستم از جونش؟
تازه بیچاره با این حالش همیشه مراقب من بوده و تا جایی که تونسته بهم محبت کرده.
- معذرت میخوام فاطما... ببخشید! پام خیلی درد میکنه... از دستم ناراحت نشو خب؟ خودتم میدونی که دوستت دارم.
-میدونم عزیز... سینان منو فرستاده که بیام ببینم رفتی پیش دکتر یا نه
- نمی خوام ببینمش... اون به سینان گفته بود که منو اذیت کنه.
- دختر جون... این جا بهتره کاری نداشته باشی کی به کی چی میگه یا گفته... تو فقط یه وظیفه داری اونم گوش کردن به حرفه... حالا پاشو ببرمت پیش دکتر.
نتونستم دل فاطما رو بشکنم. با کمک فاطما و لی لی کنان خیلی طول کشید تا برسیم به مطب. فاطما صورتم رو بوسید و تنهام گذاشت. در زدم و رفتم تو. دکتر پشت میزش نشسته بود. اونقدر ازش دلخور بودم که نمی خواستم نگاهش کنم. که عذاب وجدان داره؟
واسه من درد روحی داره مرتیکه... بلند شد و اومد سمت من.
- اومدی؟ بیا بشین پانسمانت رو عوض کنم؟!
- سینان گفته بود بیام... منم اومدم.
- بذار کمکت کنم.
- نمی خوام...
- پس برای چی اومدی؟
- سینان گفته بود بیام... منم اومدم.
اومد سمت من. اما نگاهم رو انداخته بودم پایین رو پاهام و نگاهش نمی کردم. چونه ام رو گرفت اما دستش رو پس زدم.
- به من دست نزن.
- اگه بهت دست نزنم پس چه جوری باندها رو عوض کنم؟
- سینان گفته بود...
- به جز این دیگه جمله بلد نیستی؟ از من دلخوری؟
در رو باز کردم که برم. در رو محکم بست. خم شد و منو انداخت رو شونه اش.
با زانو میزدم به سینه اش که ولم کنه. با هر ضربه به سینه اش یه درد می پیچید تو پاشنۀ پام که لجم رو در می آورد و از پشت هم با مشت میزدم.
- نکن دختر! دردم میاد... وحشی بازی در نیار...
ادامه دارد...
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
ادامه رمان فردا بعدازظهر
#لیست
#رمان
#مهاجرت_شوم
#قسمت_اول 👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/4759
#قسمت_دوم 👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/4877
#قسمت_سوم 👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5014
#قسمت_چهارم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5156
#قسمت_پنجم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5360
#قسمت_ششم👇
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5413
#قسمت_هفتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5497
#قسمت_هشتم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5617
#قسمت_نهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5742
#قسمت_دهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5774
#قسمت_یازدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5839
#قسمت_دوازدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5852
#قسمت_سیزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5932
#قسمت_چهاردهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/5973
#قسمت_پانزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/6026
#قسمت_شانزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/6089
#قسمت_هفدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/6132
#قسمت_هجدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/6164
#قسمت_نوزدهم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/6222
#قسمت_بیستم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/6472
#قسمت_بیست_یکم
https://eitaa.com/zoje_beheshti/6499
💖زوجهای بهشتی💖
✍ استفاده از طلا برای زنان موجب آرامش آنها شده و یک داروى اعصاب بشمار می آید❗️ 👈 چنانچه یک زن اعصاب
خانمها بفرستن برای آقای همسری😍👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ترفند
یک ایده جالب از بطری
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝
#ترفند
چطوری شوره سر رو درمان کنیم ⁉️
کافیه 1/2 شامپو خود را با سرکه انگور محلی مخلوط کنید و استفاده کنید ❗️
❤️کانال زوجهای بهشتی❤️
╔ ✾ ✾ ✾ ════╗
@zoje_beheshti
╚════ ✾ ✾ ✾ ╝