اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#رواق_امام_خمینی ز کودکی خادم این تبار محترمم... #مشهدالرضا اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ @ALEF_KAF_NEV
#رواق_امام_خمینی
گزیدهای از عیون اخبار الرضاست که صفحهای ازش را براتان میگذارم...
#مشهدالرضا
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#رواق_امام_خمینی گزیدهای از عیون اخبار الرضاست که صفحهای ازش را براتان میگذارم... #مشهدالرضا
#رواق_امام_خمینی
امام رضا جان:
انجام نماز واجب را بدون علت و عذر شرعي از اول وقت آن به تاخير نينداز و هميشه در نخستين دقایق وقت نماز، به اقامهي آن اقدام كن...
#مشهدالرضا
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#رواق_امام_خمینی امام رضا جان: انجام نماز واجب را بدون علت و عذر شرعي از اول وقت آن به تاخير نينداز
#صحن_امامِ_مجتبی
این دمِ اذان عبدالباسط گذاشتهاند پشت بلندگوهای حرم...
چه موج صدای روحنوازی دارد این بشر. آدم باور میکند قول شهید مطهری که میگفت «انگار قرآن با صدای عبدالباسط نازل شده...!»
#مشهدالرضا
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#صحن_امامِ_مجتبی این دمِ اذان عبدالباسط گذاشتهاند پشت بلندگوهای حرم... چه موج صدای روحنوازی دارد
#صحن_امامِ_مجتبی
دو تا پیرمرد نشستهاند کنارمان تو صف نماز، از آن پیرمردهای بالای صد و هشتاد تا قَد!
رگِ دستهای زمختشان از زیر پوست زده بالا و با آن شلوارهای فراغِ نیممتر قطرِ پاچه، نشان میدهد از اهالی غرب یا شمال غرب کشورند...
دو تا زنجیر گذاشتهاند روبرویشان که معلومم میکند زنجیرزنی کردهاند توی هیئت و تازه رسیدهاند برای نماز جماعت...
رویم نمیشود بپرسم کجایی هستند؛ هر چند دو نفرند از میلیونها آدمی که امشب اینجایند...
#مشهدالرضا
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#صحن_امامِ_مجتبی دو تا پیرمرد نشستهاند کنارمان تو صف نماز، از آن پیرمردهای بالای صد و هشتاد تا قَد
#حرم
ارتباط گرفته بودند با برنامهای از تلویزیون، چند سال پیش، همچین شبی، از یک کشور اروپایی یا آمریکایی...
ایرانیِ مقیمِ آن کشور، بیماری داشت که جواب شده بود. در پیامش گفته بود مریضم را دخیل بستهام به تلویزیون، که دارد زنده نشان میدهد حرم امام رئوف را...
اینجاست طبیبی که ندارد نوبت
هر دل که شکستهتر بود پیشتر است
زنده همراه باشید با حرم
https://www.razavi.ir/fa/liveharam
#مشهدالرضا
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#حرم ارتباط گرفته بودند با برنامهای از تلویزیون، چند سال پیش، همچین شبی، از یک کشور اروپایی یا آمر
#حرم
یادتان هست اینجا نوشته بودم از هدیهای که دادهایم به بزرگانِ موکبهای مشّایه؟!
هدیهْ همینیست که میلیونها نفر آدم روی آن پا گذاشتهاند، رویش نماز خواندهاند، روی آن برای حسین گریه کردهاند و بچهها با سرانگشتِ عشق با گلهاش بازی کردهاند...
قطعههای فرشهای حرم آقا جانمان را که تابلو کرده بودند، شیخ علی آورده بود برای خادمهای مشّایه...
و موکبدارها پرواز میکرد روحشان به حرم خورشید خراسان. یادتان باشد که سال بعد در سبد هدیههاتان این قلم جنس را داشته باشید...
#مشهدالرضا
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
18.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حرم
از من خواستید جایی ببینم و دعاتان کنم...
دیده شد، به نظرم اول هم #او دید، این دلدادگی را. نگاه پر مهر امام رئوف نصیبتان آقای #مخاطب_خاص
#مشهدالرضا
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
#حرم از من خواستید جایی ببینم و دعاتان کنم... دیده شد، به نظرم اول هم #او دید، این دلدادگی را. نگ
#حرم
همه میتوانند عکاسی کنند، از همه چیز! و سوژهها به وسعت همهی ذرات عالم در تیر رس لنز دوربینها هستند. اما کار هر عکاسی نیست توی عکاسی، قصه بگوید، نه با نوشتن ها! بلکه با همان عکسها یک قصهی پیوستهی مفهومی را روایت کند و همهی زوایای ماجرا را به مخاطب نشان بدهد.
پس، از اینجای ماجرا راه عکاسِ کاربلد از بقیهی موبایل به دستها و حتی دوربین به دستها جدا میشود؛ میمانند معدودی آدم که بتوانند با تجهیزات مناسب، کارِ دقیق و حرفهای انجام دهند. یعنی توی سلسلهعکسهاشان قصه بگویند...
این البته کافیستْ زمانی که با ماجرا و اتفاقاتِ خیلی ساده و محدود طرف هستید. عکاسِ تویِ عکسشْ قصهگو، برای این ماجرا نمرهاش بیستِ بیست است.
اما وقتی با یک واقعهی گسترده، بزرگ، عمیق، شلوغ، واقعی و ریشه گرفته از مفاهیمی بزرگ طرف هستید، نه تنها بهترین عکاسها با بهترین تجهیزات قادر به ارائهی قصهی آن واقعه نیستند، که هر چه تعداد این عکسها و بگذارید بهتر بگویم، حتی فیلمبردارها، زیادتر شود، باز هم توان بیان ماجرا را ندارند...
اینجا دیگر نیاز است با قدرت کلمات و با قدرت روایت به مصاف واقعه رفت، با قدرت قلم! و نه با دست زدن به همهی ترکیب قصه، بلکه گرفتن بخشی و روایت دقیقِ همان بخش به صورت درست و حسابی...
الغرض این توضیح فقط برای بیان این مطلب بود که نمیتوان حق امروزِ مشهد را با هزاران عکس و فیلم ادا کرد، بلکه همهی اینها باید بیاید کنار روایتگریِ با کلمات تا بخشی از ماجرا دستمان بیاید و از فهمیدنش لذت هم ببریم...
مشهد امروز، روز شهادت، قیامت است. از فقطْ چهار راه برق در طبرسی جنوبی تا حرم راه نبود و با خفتی خودم را از وسط جمعیت رساندم حرم. و همهی این آدمها یک روایت جدا هستند در یک قصهی بلند که هیچ وقت نوشته نمیشوند و حتی آن قدر گسترده است ماجرا، که به تصویر هم کشیده نمیشوند...
#مشهدالرضا
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
#گوهرشاد_ایوان_مقصوره
آدم یکوقتهایی اندازهی دعاهایی که میکند نیست؛ یک جورهایی حرفهای گُندهتر از دهانش میزند. آن هم تو جایی که کوچکتر از بقیهی جاها حس میشود، به چشم میآید و خودش حتی میفهمد یک پول سیاهِ افتاده کفِ گاوصندوقِ بانک مرکزیست!
راهِ در روی من برای این مواقع، توپ انداختن توی زمینِ صاحبخانهست! حرفهای گُنده و دعاهای از سرمان زیاد را میاندازم گردن خودشان!
مثل همینجا که چیزهایی توی مغزم وول میخورد و میریزد روی زبانم. خواستههای از سرم زیادتر را با اعتماد به نفس به زبان میآورم و آخرش پینوشت میکنم به صاحبخانه؛ «اگر نمیخواستی مستجاب کنی، به ذهن و زبونم نمینداختی!»
علیالحساب ما خودمان را اینجا آدم حساب کردهایم! و خدا را شکر که روی پیشانی ما کنتور گناه و معصیت و خبط و خطا نصب نکرده؛ لاجرم وقتی امید دارد به آدم شدنمان، چرا خودمان به زبان نخواهیم؟!
دعاهای بزرگ بزرگ نصیب و قسمت و روزیتان، همچنین ضمانتِ مستجاب شدنش...
#مشهدالرضا
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
#گوهرشاد_ایوان_مقصوره
ازش عکس گرفتم وقتی توی حال خودش بود. بعد رفتم سراغش و سلام کردم: «سلام بر سید العزیز»
«السلام خبرکش!»
و محکم دست میدهد، مثل همیشه. مثل یک جوانِ قویبنیه. هیچ وقت هم زیر بار گفتن «خبرنگار» نرفته! نه آن وقتی که جلوی مسجدشان دفتر خبری داشتیم، نه بعدش که هر بار گفت، گفتم از خبرکشی دست برداشتهام.
سید اجمالاً از آن پیرهای دوستداشتنی زندگیم است. متولی یک مسجد تو میبد. هر بار میبینمش هم یا توی نماز است یا یک قرآن یکمنی دست گرفته دارد جزءخوانی میکند. و حتماً هر وقت مشهد باشد، گوهرشاد است...
و میبدییزدیها اصولاً مشتریِ گوهرشادند، مثل اصفهانیها. انگار وسط مرز یزد و اصفهان یک مسجد ساخته باشد گوهرشاد خانوم...
#مشهدالرضا
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
#گوهرشاد_یزدی_اصفهانی
یادداشت قبلی نوشتم از خاطرخواهی یزدیاصفهانی به گوهرشاد.
اینجا، که جرأت نکردم گوشی را بچرخانم سمتِ بغلدستیم، یک پیرمرد نشسته. قد کوتاه با قوسی از پسِ گردن کشیده شده به شانهها، با کلاهِ بافتنیِ مشکی و پلیوری کاموایی در همین ظهر نیمهگرم.
همهی مدتی که آخوندِ بالای منبرِ گوهرشاد از کمیل و واژههای عاشقانهاش میگفت، شانه میلرزاند. یک دستمال گلگلی هم گرفته بود روی جوی اشکهاش که یقیناً بیبی از گوشهی اضافهای از پارچهی چادرش گرفته برای حاجی!
سخنرانی که تمام شد، هویهوی گریه پیرمرد هم تمام شد. ایستادیم به نماز. پیرمردِ شقورقِ جوانتری ایستاده بود صف جلو و روبروی پیرمردِ بغلدستم. یکی دو بار قبل از نماز ظهر برگشت با لحجه یزدی که «حاج آقا، مُهرِد بِذا عقبتر...!» و پیرمرد با اصفهانیِ دوبلی گفت «جا ندارم... همین جا خوبس!»
نماز ظهر را شکستهبسته و نصفهنیمه خواندیم و بلند شدیم برای دو رکعت قرضی. پیرمرد کنارم نماز کامل بود و یزدیِ جلویی مثل من؛ شکسته. قبل از بستن دو رکعت، مهر اصفهانی را برداشت که بگذارد عقبتر. پیرمرد اصفهانی توی نماز اشاره کرد به یزدی و وسط تسبیحات گفت «نکون...!»
نماز عصر شروع نشده، یزدی برگشت سمت اصفهانی که «بیا جامونو عوض کنیم!» پیرمرد اصفهانی را فرستاد جای خودش، خودش ایستاد کنار من. و همچین که من هم بشنوم گفت «توی سجده سرش میخورد به پام، معذب بودم!»
و من ثبت میکنم؛ احترام یک یزدیِ پیرمرد به یک اصفهانیِ پیرمردتر توی صفهای فشردهی گوهرشاد...!
#مشهدالرضا
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT
هشتکِ روایتهای مختلفِ الفکاف برای دسترسی آسان؛
#مشهدالرضا
#روایت_سفر
#بر_فرش_حرم
#روایت_گمنامی
#روایت_راوی
#روایت_حسین
#کتاب_بخونید_عزیزای_دل
#خانهی_هدایت
#روایت_رأی
#غلامحسین
بعد از لمس هشتکها، جهتنما را بزنید تا برسید به اولین روایتِ هر کدام از هشتکها...
اَلِفـْـــ ــکٰافـْـ
@ALEF_KAF_NEVESHT