eitaa logo
انارهای عاشق رمان
369 دنبال‌کننده
364 عکس
139 ویدیو
30 فایل
🌿🌿 اینجا محلی است برای نشر آثار داستانی اساتید و فارغ التحصیلان «انجمن هنری باغ انار» 🌹نشانی گروه: https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 🔸نمایشگاه انجمن: @ANARSTORY 👤ادمین: @ANARSTORY_ADMIN http://www.6w9.ir/msg/8113423 :ناشناس
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸 🌸🌿 🌸 ؛﷽؛ 💕 ⚡️ ✍🏻 تصویر وفا را برای آریا فرستاد و زیرش توضیحاتی نوشت: - این دختر امروز اونجا بود... حالش اصلا خوب نبود و معلوم بود اذیتش کردند... پیداش کنید، می ترسم بلای بدتری سرش بیارن! از پشت سیستم بلند شد. مشغول عوض کردن لباس هایش بود که صدای تماس از لب تاپش بلند شد. شالی رو موهایش آمد و تماس را برقرار کرد. بعد از سلام به دوربین انداخت. آریا سکوت کرده بود انگار منتظر بود او صحبت کند و دقیقا بگوید چه شده است. نفس عمیقی کشید و لب تاپ را به خودش نزدیک کرد. - مشغول کار خودم استادم تو آزمایشگاه بود. یهو صدای جیغ و ناله بلند شد. همه رفتیم سمت در که خود استاد سریع رفت بیرون در قفل کرد. یکی از بچه ها نبود گفتیم شاید اون باشه... دختر رو که آورد گفت دخترش و خورده زمین. معلوم نبود چه بلایی سرش آوردن. لبش بود و اصلا نمی تونست وایسته رو پاش؛ می ترسم بلایی سرش بیان! پیداش کنیم  شاید کمکمون کنه. آریا آهی کشید به پیدا شدنش امید نداشت؛ اما تلاش خود را می کرد. - پیدا کردنش سخته؛ ولی درسته اگه پیدا بشه خیلی بهمون کمک می کنه، امیدوارم پیداش کنیم. من می سپارم پیداش کنن. نورا گردنش را تکان داد و گفت: - من هنوز نتونستم برم تو اون راهرو! اجازه نمی دن! پشت آزمایشگاه یه حیاط با تموم امکانات داره. - موردی نیست... حساب شده عمل کنید... مواظب باشید... چیزی جدیدی ندادن به عنوان خوراکی؟ نورا ابرو بالا انداخت و گفت: - چرا آدامس... سوالی نگاهش کرد: - آدامس؟ سر تکان داد... - می فرستم براتون... فکر کنم اونم... آریا به نشانه سکوت دست بلند کرد. دیگر بیشتر صحبت کردن جایز نبود. باید به دیدن رئیس یا همان استاد می رفت. شاید می توانست دخترک را پیدا کند. - کافیه... بقیه اش باشه واسه بعد فعلا... تماس را قطع کرد و رفت... 🚫کپے مطلقا ممنوع🚫 پرده اول رمان👇🏻 https://eitaa.com/ANARASHEGH/1307 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 ╭─┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰───────────── 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸 🌸🌿 🌸 ؛﷽؛ 💕 ⚡️ ✍🏻 از وقتی نورا‌ عکس را فرستاده بود تا حالا آشفته و عصبی بود. دخترک بیچاره! معلوم نبود چه بلایی سرش آورده بودند. با تعریفات نورا از او می شد حدس زد که گرفتار بند اعتیاد شده؛ شاید هم از او خواسته غیر معقولی داشتند و او شروع به جیغ کشیدن کرده؛ نکند رئیس بخاطر اینکه نتوانسته نظر آریا را جلب کند تنبیه اش کرده بود؟! کاش اصلا مانند مهتاب او را به خانه خودش  می آورد سرتکان داد و پوزخندی حواله خودش کرد. البته که امکان داشت دخترک را برای جاسوسی به خانه او بفرستد. محمد کنارش نشست. خودش از او خواسته بود که به خانه اش بیاید. هر طور بود باید آن دختر را پیدا می کرد. محمد دست روی شانه اش گذاشت. - خب بگو؟! سرتکان داد و باذهنی مشوش گفت: - یادته اون دختره رو... محمد نگذاشت حرفش تمام شود. از قیافه در هم سرخ شده اش معلوم بود کدام دختر را می گوید. شروع به خندیدن کرد. آریا مردمک چشمش را چرخاند و زیر لب، غرید: - کوفت... ! محمد دستش را بالا برد و گفت: - باشه... باشه عصبی نشو فقط... شیرینی رو می گی دیگه! آریا چشم غره‌ای رفت و دستش را تهدید وار بالا برد. محمد خنده اش را قورت داد و گفت: - چیشده اش؟ باز خواسته دهنت شیرین کنه؟ گوشه لبش را گزید و نفس کش داری کشید. این حرف ها روانش را خط خطی می‌کرد. محمد لبخند محوی زد و گفت: - عصبی نشو داداش... تعریف کن برام... باز چشم غره ای به محمد رفت و گفت: - نورا... تو آزمایشگاه دیدش... با یه حال بد... 🚫کپے مطلقا ممنوع🚫 پرده اول رمان👇🏻 https://eitaa.com/ANARASHEGH/1307 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 ╭─┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰───────────── 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
در اتاقی که پر است از ابر و مه🌫 دست هایم بوی باران می دهد🌧 عکس من در قاب می خندد به من🖼 خنده اش بوی دبستان می دهد📝 بوی باد از کوچه می آید، و من🌬 در اتاقم چای را دم کرده ام☕️ با بخار گرم چایی، سقف را🎈 پر ز باغ سرد شبنم کرده ام💧 قُل قُل گرم سماور در اتاق☕️ می برد من را به عصر کوزه ها🏺 می برد تا لحظه ی افطارها🍲 می برد من را به ماه روزه ها🌙 لحظه افطار وقتی می رسید🥗 سفره پر می شد ز عطر گل یاس🌸 لحظه ای احساس می کردم که من نور دارم بر تنم جای لباس☀️ سبز می شد با پدر، باغ دعا🤲🏻 نرم می خواند از کتابی آشنا📖 با فطیر تازه مادر می رسید🥧 دست هایش داشت بوی ربّنا🌻 ╭─┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
◇◇◇◇◇◇◇💐📻🍃◇◇◇◇◇ ❥با یک آیه قرآن صبحی دیگر را آغاز می‌کنیم❥ فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقًا لِّأَصْحَابِ السَّعِيرِ ﭘﺲ ﺑﻪ ﮔﻨﺎﻩ ﺧﻮﺩ ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ . ﻭ ﻣﺮﮒ ﻭ ﺩﻭﺭﻱ ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺖ ﺑﺮ ﺍﻫﻞ ﺁﺗﺶ ﺳﻮﺯﺍﻥ ﺑﺎﺩ . ✨ملک: ۱۱✨ امروز در👇 سی‌فروردین‌سال‌هزاروچهارصدویک «‌‌‌‌۱‌‌‌۴‌‌‌۰‌‌‌۱/۰۱‌‌‌/‌‌۳۰» هفده‌رمضان‌سال‌هزاروچهارصدوچهل‌وسه. «۱۴‌‌‌۴‌‌۳‌‌/۹/۱۷» نوزده‌آوریل‌سال‌دوهزاروبیست‌‌ودو. «202‌‌2‌‌/4/‌‌‌19» { ☜هستیم.} مناسبت‌ها ¹- معراج رسول اکرم- صلی الله علیه و آله و سلم- ²- جنگ بدر ◇◇◇◇◇◇◇💐📻🍃◇◇◇◇◇ ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
دعای عهد.mp3
1.21M
هر صبح: 🤲🏻📿 ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
🔸 خدایا مرا در این ماه به سوی کارهای شایسته هدایت فرما. ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
اگر بناست رحمت کسی به ما کمک کند خدا کند که زودتر خود خدا کمک کند ضیافت کریم ها که بی گدا نمی شود کرم کن و بگو کسی به این گدا کمک کند من اشتباه کردم ولی مرا رها نکن بجز تو کیست که به این بی سر و پا کمک کند گناه کردنم به آبروی من لگد زده به این بدون آبرو کسی چرا کمک کند؟ اگر هوار میزنم، اگر که جار می زنم میان راه مانده ام یکی مرا کمک کند نگو که تحبس الدعا شدم نگو رها شدم بگو چه حربه ای به من بجز دعا کمک کند برای من که قبح غفلت و گناه ریخته حیا بهترین دواست به من حیا کمک کند بیا مرا درست کن بیا ضرر نمی کنی نمی شود خدا همش به خوب ها کمک کند به هر کجا که میروم ضمانتم نمی کنند به طوس می روم مگر امام رضا کمک کند اگر که خورده کار من گره؛ گره گشا که هست به عاشقان، رقیه گره گشا کمک کند چقدر تا دم سحر سر بریده پدر به دختر سه ساله روی نیزه ها کمک کند ز ناقه زجر لعنتی مرا ز مو بلند کرد به دختر تو عمه به زیر چکمه ها کمک کند ╭─┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿 🌸🌿🌸 🌸🌿 🌸 ؛﷽؛ 💕 ⚡️ ✍🏻 محمد ابرو بالا انداخت. خوب می دانست که وقت شوخی نیست؛ اما نمی توانست جلوی خودش را بگیرد در دل قسم خورد که برای امروز همین بار آخر است که سر به سرش می گذارد. - دلت رفته براش که الان حرص می خوری؟ از جا پرید و ضربه محکمی به پای محمد کوبید. صدای قهقهه محمد بالا رفت. مامور قانون این همه لوده نوبر بود. - هیس محمد فقط خفه شو... - خیله خب... خیله خب... بقیه‌ش؟ خودش را روی مبل پرت کرد و به محمد زل زد: - می گم نکنه بلایی سرش بیاره؟ شاید اگه میاوردمش اینجا بهتر بود... می تونست کمک کنه... محمد ادامه داد: - می تونست جاسوس باشه!؟ سر تکان داد و گفت: - می دونم... پیداش کن... تا ببینیم چی میشه... شاید چیزی دستگیرمون شد! محمد سرتکان داد و گفت: - ته توش در میارم! ببینم چی میشه... امیدوارم بلایی سرش نیاد... - منم امیدوارم... *** دو سه رو بیشتر از زمانی که آریا مشخصات دخترک را به محمد داده بود نمی گذشت. کنارش نشسته بود و برخلاف همیشه چشم هایش برق شیطنت نداشت. برعکس خیلی جدی نشسته بود. درست مانند وقت هایی که قصدش واقعا کار بود و نه شوخی و آزار آریا... - دختره خودکشی کرده! آریا گردنش را چنان بالا آورد که رگش درد گرفت. اخمی کرد و با چشمان گرد شده به محمد خیره شد 🚫کپے مطلقا ممنوع🚫 پرده اول رمان👇🏻 https://eitaa.com/ANARASHEGH/1307 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 ╭─┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰───────────── 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
معراج در یک نگاه روشنایی روز از صحنه گیتی رخت بر بسته و تاریکی شب، همه جا را فرا گرفته بود. مردم از کار و تلاش روزانه، دست کشیده و در خانه خود آرمیده بودند. پیامبر اسلام نیز می خواست پس از ادای فریضه، برای رفع خستگی در بستر آرام بگیرد. ناگهان صدای آشنای جبرئیل امین را شنید: «ای محمد! برخیز! با ما همسفر شو؛ زیرا سفری دور و دراز در پیش داریم». جبرئیل امین، مرکب فضاپیمایی به نام «براق» را پیش آورد. محمد(ص) این سفر با شکوه و بی سابقه را از خانه ام هانی یا مسجدالحرام آغاز کرد، ولی با همان مرکب به سوی بیت المقدس روانه شد و در مدت بسیار کوتاهی در آن محل فرود آمد. در مسجدالاقصی (بیت المقدس) با حضور ارواح پیامبران بزرگ مانند ابراهیم(ع)، موسی(ع) و عیسی(ع) نماز گزارد. امام جماعت نیز پیامبر اکرم(ص) بود. سپس از مسجدالاقصی، «بیت اللحم» ـ زادگاه حضرت مسیح(ع) ـ و خانه های پیامبران دیدن کرد. پیامبر در برخی جایگاه ها به شکرانه چنین سفری و تحیت محل های متبرکه، دو رکعت نماز شکر به جای آورد. آن گاه مرحله دوم سفر خود را که حرکت به سوی آسمان های هفت گانه بود، آغاز کرد. پیامبر همه آسمان ها را یکی پس از دیگری پیمود و ساختار جهان بالا و ستارگان را دید. ولی در هر آسمان به صحنه های تازه ای برمی خورد و با ارواح پیامبران و فرشتگان سخن می گفت. او در بعضی آسمان ها با دوزخ و دوزخیان و در بعضی آسمان های دیگر با بهشت و بهشتیان برخورد کرد و از مراکز رحمت و عذاب پروردگار بازدید به عمل آورد. ایشان، درجه های بهشتیان و اشباح دوزخیان را از نزدیک مشاهده کرد. سرانجام به «سدرة المنتهی» در آسمان هفتم و «جنةالمأوی» (بهشت برین) رسید و در آنجا، آثار شکوه پروردگار هستی را دید. وی چنان اوج گرفت و به جایی رسید که جز خدا، هیچ موجودی به آنجا راه نداشت. حتی جبرئیل از حرکت باز ایستاد و گفت: «به یقین، اگر به اندازه سرانگشتی بالاتر آیم، خواهم سوخت». آنگاه حضرت محمد(ص) در آن جهان سراسر نور و روشنایی، به اوج شهود باطنی و قرب الی الله و مقام «قاب قوسین أو أدنی» رسید. خداوند در این سفر، دستورها و سفارش های بسیار مهمی به پیامبر فرمود. بدین صورت، معراج که از بیت الحرام ـ و به گفته بعضی، از خانه ام هانی، دختر عموی آن حضرت و خواهر امیرالمؤمنین علی(ع) ـ آغاز گشته بود، در سدرةالمنتهی پایان پذیرفت. سپس به پیامبر دستور داده شد از همان راهی که عروج کرده است، باز گردد. پیامبر هنگام بازگشت، در بیت المقدس فرود آمد و از آنجا راه مکه را در پیش گرفت. ایشان در میانه راه به کاروان بازرگانی قریش برخورد کرد، در حالی که آنان شتری را گم کرده بودند و در پی آن می گشتند. پیامبر از آبی که در میان ظرف آنان بود، قدری نوشید و باقی مانده آن را به زمین ریخت و بنابر روایتی، روی آن، سرپوش گذارد. حضرت محمد(ص) پیش از طلوع فجر در خانه «ام هانی» از مرکب فضاپیمای خود فرود آمد. درباره معراج بیشتر بخوانید در👇🏻: https://hawzah.net/fa/Magazine/View/4227/5719/56783/%D8%AD%DA%A9%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D9%85%D8%B9%D8%B1%D8%A7%D8%AC-%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1 ╭─┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
جنگ یا غزوه بدر غَزْوه بَدْر یا بَدرُالکُبریٰ، نخستین جنگ با فرماندهی پیامبر(ص)، میان مسلمانان و مشرکان قریش پس از هجرت پیامبر به مدینه، در هفدهم رمضان سال دوم هجری در منطقه بدر روی داد. در این جنگ، مسلمانان علی‌رغم کم‌شمار بودن به پیروزی رسیدند و چند تن از بزرگان مشرکان کشته یا اسیر شدند. این پیروزی جایگاه مسلمانان در مدینه را تثبیت کرد. بنابر منابع تاریخی، از علل پیروزی مسلمانان، جانفشانی و دلاوری مسلمانان به‌ویژه علی (ع) و حمزه سیدالشهداء، بود. این غزوه جزو معدود جنگ‌هایی است که در قرآن ذکر شده و نمونه‌ای از امدادالهی دانسته شده است. ╭─┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا