eitaa logo
انارهای عاشق رمان
337 دنبال‌کننده
498 عکس
229 ویدیو
40 فایل
🌿🌿 اینجا محلی است برای نشر آثار داستانی اساتید و فارغ التحصیلان «انجمن هنری باغ انار» 🌹نشانی گروه: https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 🔸نمایشگاه انجمن: @ANARSTORY 👤ادمین: @ANARSTORY_ADMIN http://www.6w9.ir/msg/8113423 :ناشناس
مشاهده در ایتا
دانلود
فرض کنید توی استادیوم بن علی در قطر هستید. میکروفون را به شما می‌دهند و تمام بلند گوهای جهان را به این میکروفن وصل می‌کنند. همزمان همه عالم صحبت‌های شما را ترجمه می‌کنند برای مردم‌شان. نود دقیقه فرصت دارید درباره ایران و آمریکا رجز بخوانید و تبیین کنید. چه می‌گویید؟ رجز بلدید؟ آمریکا را رسوا می‌کنید؟ بلدید کاری کنید که مردم آمریکا از جنایات دولت خودشان در حق مردم ما باخبر شوند یا مثل سیب زمینی پشت میکروفن تته پته می‌کنید؟ الان بهترین وقت است که برای ظهور امام زمان علیه السلام روشنگری کنید که مردم جهان متوجه بشوند منجی شان کیست. برای سلامتی و برای ظهورش دعا کنید تا مردم جهان روشن شوند. بلدید؟ از او چه می‌دانید که به مردم جهان بگویید. نکند درباره امام زمان هیچ چیز قابل فهم برای مردم جهان بلد نیستید. حیف آن همه ماکارونی پر رب و چرب که خورده اید. ای کاش ته دیگ همه‌ش سوخته بود.😒 منتظرم. بنویسید. آهان دِ بابا... با هشتگ بنویسید.
انگشتر.mp3
زمان: حجم: 6.36M
🎧بشنوید/داستان کوتاه انگشتر ✍🏻به قلم: فاطمه شکیبا با صدای: امین اخگر(کاری از درختان سخنگوی باغ انار) ...داشتی دست و پا می‌زدی، نه در خون که در انتخاب میان زنده ماندن و زندگی کردن...🌱 تقدیم به روح بلند آرمان عزیز...✨ ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy ❤️ @ANARSTORY
این برای آرمان.mp3
زمان: حجم: 5.83M
🎧بشنوید/داستان صوتی "این برای آرمان"✨ 📖بریده داستان: "یک نفر تخته را طوری روی میخ چرخانده بود که عکس وارونه شود. میخ را بیرون کشیدم، با تخته. چندنفر برایم هو کشیدند و یکی داد زد: - بذار بیفته. بندازش زمین. بذار بشکنه." ✍️به قلم: فاطمه شکیبا 🎙گویندگان: بانو نینا(راوی) آقای واقفی(استاد دانشگاه) بانو فائزه، بانو مهلا، بانو تأویل، بانو نسترن، بانو gh(همکلاسی‌های دانشگاه) 🌱کاری از درختان سخنگوی باغ انار.🌱 تقدیم به روح بلند آرمان عزیز...✨ @ANARSTORY
رد خون.mp3
زمان: حجم: 6.61M
🎧بشنوید/داستان صوتی "رد خون"✨ 📖بریده داستان: "-واااای... ببین دارن می‌دون دنبالش... واااای... این را متین با صدای دورگه‌اش می‌گوید و بیشتر از قبل روی لبه پنجره خم می‌شود. پتو را روی خودم می‌کشم و غر می‌زنم: ببند اون لامصبو. سوز میاد. متین بدون این که چشم از کوچه بردارد، با یک دست به من اشاره می‌کند که: داداش یه دقه بیا... بیا ببین چه خبره... واااای..." ✍️به قلم: فاطمه شکیبا 🎙گویندگان: آقای میرمهدی(راوی) آقای سپهر(متین) 🌱کاری از درختان سخنگوی باغ انار.🌱 تقدیم به روح بلند آرمان عزیز...✨ @ANARSTORY