eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
917 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
✏️یادداشت تمثیلی «دوچرخه‌ی اندیشه» با محوریت شناخت مقام شامخ معلمان و مربیان گرامی و فهم نقش تفکّر در زندگی انسان! 🌱پیشاپیش روز معلّم را خدمت همه‌ی نگهبانان علم و اندیشه‌ی کشور تبریک عرض می‌کنم. خوشحال می‌شوم اگر نقد و نکته‌ای داشتید برای آیدی زیر بفرستید: 🍃 @ye_bandeh_khoda چاپ شده در نشریه‌ی فرهنگی-تبلیغی «سفیر امین» ✍️ @negashteh @anarstory
محمدجواد عزیز. خداوندا به همه جوانان یک عدد مادرِ فرزندان، عطا کن☺️
خط خودم. با قاب. ارسال رایگان. ۲۵۰هزار تومن.😊 22*28 @evaghefi
🎊 🎬 بعد بانو سیاه‌تیری با صدایی بغض‌آلود ادامه داد: _میگن همه‌ی آشناهاش خلافکار و گنده‌لات و دعوایی و این چیزان. خسته شدم دیگه! اعضا که در طول صحبت بانو سیاه‌تیری، ساکت بودند و از رفتار ناگهانی و ناشایست ایشان، حیرت‌زده فقط نگاه می‌کردند، بعد از چند ثانیه سکوت خود را شکستند و همهمه‌ای برپا شد. رجینا مشتش را گره کرد و رو به بانو سیاه‌تیری فریاد زد: _دِکی! پس ما چی بگیم که از هفت روز هفته، هشت روزش رو داریم مینی‌بوس قراضه‌ی شوما رو تعمیر می‌کنیم؟! بانو احد هم که انگار تمام حرص‌هایی که این چند وقته خورده بود را می‌خواست یک‌جا بالا بیاورد، ناگهان از آن فاز بی‌حالی در آمد و با چشمانی از حدقه بیرون زده جیغ کشید: _تو اگه جای من بودی، چکار می‌کردی پس؟! ها؟! سپس بغض کرد و ادامه داد: _هی بدبختی پشت بدبختی؛ دردسر پشت دردسر! اینم از مراسم سال استاد! و بغش ترکید که استاد مجاهد گفت: _مراسم سال استاد که به خوبی برگزار شد بانو. چرا گریه می‌کنید؟! بانو احد همچنان داشت اشک می‌ریخت که بانو سیاه‌تیری جواب داد: _نه بابا، دلت خوشه‌ها استاد! یه تسبیح گرفتی و راه به راه داری صلوات می‌فرستی و از اون بیرون خبر نداری. اون بیرون هم انگشت نمای همه شدیم! میگن پولاشون تَه کشیده بود، خواستن با دوز و کلک و فروش محصولای بی‌کیفیتشون، جیب ما رو خالی کنن و خزانه‌ی خودشون رو پُر. بعد میگن پذیرایی‌شون هم که افتضاح بود. اون از برنجشون که شفته شده بود؛ اونم از دسر و ژله‌شون که توش مو پیدا شد. میگن باغشون هم دیگه مثل سابق نیست و نصف بچه‌هاشون پناهنده‌ی باغای دیگه شدن و الکی میگن رفتن راهیان نور و تحصیل و کار و...! خلاصه حرفه که مثل قطار از دهنشون بیرون میاد. اما بانو خاتم با جدیت گفت: _البته حرف مفت که کنتور نمی‌ندازه. بذار بگن! ما که می‌دونیم بر اساس بودجه و توانایی بچه‌های خودمون، بهترین مراسم رو گرفتیم! بانو سیاه‌تیری شانه‌هایش را بالا انداخت که بانو احد اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: _بعدشم تو مثلاً وکیل استاد و یاد بودی. چیشد پس؟! استاد و یاد الان سینه قبرستون خوابیدن و قاتل‌هاشون دارن راست راست می‌گردن! تو اگه وکیل قابلی بودی، الان باید توی مراسم سال قاتلای استاد شرکت می‌کردیم؛ نه خود استاد! با آمدن اسم استاد واقفی و یاد، لحظه‌ای سکوت حکم‌فرما شد و همه با نگاهی طلبکارانه به بانو سیاه‌تیری زل زدند. بانو سیاه‌تیری که نمی‌خواست کم بیاورد، پشت چشمی نازک کرد و پوزخندی گوشه‌ی لب‌هایش نشست. _مثل اینکه شما یادتون رفته. من فقط وکیل بودم و قاضی یکی دیگه بود. یعنی کسی که باید قاتلین استاد رو پیدا می‌کرد، دای جان ایشون بود، نه من! و با انگشت اشاره‌اش، بانو شبنم را که فارغ از غوغای جهان داشت نوشیدنی‌اش را می‌خورد، نشان داد. بانو شبنم با شنیدن اسم دای جان، رنگ از رخسارش پرید و شیرموزش، زهرمارش شد. حالا همه به او زل زده بودند که بانو شبنم مِن مِن کنان گفت: _خب...خب...! بانو احد که حالش کمی جا آمده بود، با صدایی که به خاطر جیغ و داد کردن خروسی شده بود، گفت: _خب چی؟! بگو دیگه! بانو شبنم زیرچشمی نگاهی به بانو احد انداخت و سپس به میز صبحانه خیره شد. _خب چی بگم؟! بیخود دلتون رو به دای جان من خوش نکنید. اون اگه می‌خواست قاتلا رو پیدا کنه، تا حالا پیدا کرده بود. ما باید خودمون قاتلای استاد و یاد رو پیدا کنیم. بانو احد با دست راست، محکم به پشت دست چپش زد. _هنوز صدای آروغایی که دای‌جان شما، بعد خوردن باقلی پلو با گردن چهلم استاد می‌زدن توی گوشمه. بعد میگی خودمون باید دنبال قاتلا بگردیم؟! مگه ما کاراگاه گَجتیم؟! بانو شبنم جوابی نداد که دوباره سر و صدای اعضا در حال بالا گرفتن بود که استاد مجاهد، برای جلوگیری از این امر، سریع وارد عمل شد. _همگی، سریع، فوری و انقلابی، صلواتی عنایت کنید! بعد از فرستادن صلوات، استاد مجاهد با تبسم همیشگی‌اش شروع به صحبت کرد. _خب همگی صحبتای بانو شبنم رو شنیدیم. ما دستمون به هیچ جا بند نیست و چاره‌ای نداریم جز اینکه خودمون دنبال قاتلین استاد و یاد بگردیم. اما باید قبلش تکلیف پولایی که از باغ به سرقت رفته رو روشن کنیم. مراسم سال رو به خوبی پشت سر گذاشتیم، ولی باقی مسائل باغ رو می‌خواییم چیکار بکنیم؟! آیا اقدامی برای حل این مشکل صورت گرفته؟! بانو احد با دستمال دماغش را گرفت. _والا استاد من به پلیس گزارش دادم، ولی خب فعلاً خبری نشده. خودمونم که مدرک درست حسابی نداریم؛ پس چاره‌ای نداریم جز انتظار! استاد مجاهد پوفی کشید که استاد ندوشن گفت: _دوستان قبل از اینکه شروع کنیم به تحقیق و کاراگاه بازی و گشتن دنبال قاتلین استاد و یاد و همچنین انتظار برای پیدا شدن دزد باغ، پیشنهاد می‌کنم که با همدیگه یک سفر دست جمعی به یزد داشته باشیم. بلکه این فضای ملتهب باغ کمی آروم بشه...! ✅ 📆 🆔 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از وحید یامین پور
💠 نقل است که عارف سالک آیت‌الله سید عبدالکریم کشمیری (ره) ، امام خمينی(ره) را در ایوان طلای حرم امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌بیند و روی شانه او می‌زند و می‌گوید به جان این امیر(ع) من شما را خیلی دوست دارم. به من بگو چطور به این صمود(جایگاه معنوی و روحی) رسیدی؟ امام پاسخ میدهد: ارتباط با قرآن 🖋از صفحه تسبیحات در اینستا
یک دختر نترس و اهل مناظره و بحث و استدلال و مبارزه بدنی و کاردرست و جیگرنترس... چند ماه کوله پشتی به دوش وسط خیابان بود. سال هفتاد و هشت. کوی دانشگاه و قتلهای زنجیره ای که بچه ها را ریختانیدند وسطِ خیابان. هشتاد و پنج در شلمچه یک اتفاقی برایش میفتد که تکانش می‌دهد! می‌گویند گیسش به شهدا گره خورده؟ یعنی چه؟ ناگهان پرده برانداخته‌ای یعنی چه؟ یعنی چه یعنی چه؟ گیس‌ها را بگذارید توی روسری‌تان. خب... آن اتفاق چیست؟ ده سال بعد، سال هشتاد و هشت می‌شود یک سربازِ پا به کار جبهه نور. به خاطر تجربه همذات پنداری می‌رود در دل دختران و پسران سبزپوش و بیدارشان می‌کند و شکارشان می‌کند و از دست شیاطین رسانه ای نجاتشان می‌ده. همین اواخر که این دخترِ جیگردار بر اثر تصادف فوت شده، آقای خامنه‌ای مُهر توی سجاده‌شان را فرستادند برایش که بگذارند توی کفنش.😍. ببینا! چطور رستگار شد. اگر گفتید در شلمچه چه اتفاقی برایش افتاد؟ از زاویه دانای کل بنویسید. نام این دخترخانم مثلا مهسا باشد. @anarstory
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 جواب کوبنده امام به یک روزنامه نگار مخالف !! ‌‌● خانم امیری: این که من را بعنوان یک زن پذیرفته اید نشان میدهد نهضت ما یک نهضت است.. ‌‌● امام خمینی: من شما را نپذیرفته ام شما خودت آمدی!! اینکه شما را بپذیرم دلیل بر ترقی نیست!! 🇮🇷کانال دختران انقلاب را دنبال کنید https://eitaa.com/joinchat/3435003923C863f1fbcfc
خیلی جالبه ها
طلاییه عجب طلاییه ....mp3
8.17M
حجت الاسلام مهدوی (طلاییه عجب طلاییه) @ANARSTORY
خب بنده هم به سهم خودم چند جمله برای ترویج بنویسم👇😐. ان‌شاءالله خداوند ازم قبول کند.
خب. حجاب چیز خوبی است.🤔 با حجاب باشید تا رستگار شوید.🙄 خب دیگر چرا روسری را سرت نمی‌کنی؟ اگر سرت کنی برایت قاقا می‌خرم ها. آفلین دخمل خوب.😐. پ.ن اگر روسری اش را سرش کرد در اینجا باید به وعده خودتان عمل کنید و برای ضعیف الحجاب مربوطه قاقا بخرید. چون اسلام روی وفای به عهد خیلی تاکید دارد.😊
شما که اینقدر با کمالات هستید چرا شالتان شُل است. شما که مثل دخترِ شاه پریان هستید نباید گیرِ شارلاتان‌ها بیفتید. وقتی جلوی شارلاتان‌ها بخندید و سفیدی دندانتان را نشان دهید تا... کفِ کفش‌تان می‌روند. یک همچین چیزی هستند این پسرهای هیز و هرزه. حد وسط هم ندارد که حالا مثلا یک مقداری سفیدی دندان، نشانشان بدهید و بروید دنبال کارتان. نخیر. شما منظوری ندارید ولی آنها برداشت خودشان را از این مطلب دارند که به خاطر ضیق وقت نمی‌توانیم واردش شویم😬.
ما پوشش داریم. مثل زمین، مثل آسمان، مثل درخت، مثل تمام کائنات که در پوششی از نور پیچیده شده. اگر کسی گفت حیوانات لختند بگویید عمه‌ات را لخت کن اول. البته اینجوری نگویید، بد است، زشت است، قباحت دارد. شاید عمه‌اش آدم محترمی باشد. اصلا چکار به عمه‌اش دارید! چرا شما ادب ندارید. هان هان؟! واقعا تعجب آور و باعث تأسف است. حتما اسم این کارهایتان را هم کار فرهنگی گذاشته‌اید؟ کات فور اِوِر.
دخترها، پاک و معصوم وارد یک رابطه می‌شوند و بعد از مدتی که خیانت دیدند و طرفشان آدم نبود مثل افعی و عقرب از رابطه خارج می‌شوند. خب. دختر عزیز و نازنین و فرشته روی‌ زمین، شما که اینقدر ژازاب بودید چرا رفتید با ناصر، آن پسرهٔ جُعلق. می‌رفتید با رضا ازدواج می‌کردید که الان آقارضایتان موقع آمدن به خانه یک بسته پوشک سایز چهار برای مهرسانایتان می‌خرید و در دست دیگرش روغن و رب و ماکارونی و پاستا و قارچ بود. مهرسانا دخترتان است‌ شبیه مادرش زیباست. آقارضا هم قیافه‌ش خوب است. زنش نشدی. تقصیر من هم نیست. اصرار نکن. رضا الان زن دارد. دوباره که داری اصرار می‌کنی! فعلا خواهرم حجابت را تا بعدا ببینم چکار می‌توانم بکنم برایتان. بووووق مریض بعد لطفا.
شما زیبا و ژازاب هستید. حیف نیست این طراوت را در اختیار کفتار قرار می‌دهید. شوی بگزینید و در خلوت خود به خدا متوجه باشید و تقوای الهی را رعایت کنید. شاید بگویید مردها نگاه نکنند، ولی واقعا این همه ژازابیت را چطور می‌شود نگاه نکرد. آن هم وقتی در معرض دید عموم قرار داده‌اید. عه...یه لحظه گوشی. زن عموم زنگ زده میگه، عموم غلطه کرده با من. ببخشید. فکر کنم بد متوجه شده‌اند. بروم تا زندگی‌شان از هم نپاشیده به خاطرِ تویِ ورپریده. خواهرم حجاب بی صاحابت را. برادرم، نگاه بی صاحابت را.
طبق قوانین جدید اگر دختری موهایش بیرون باشد به او شوهر تعلق نمی‌گیرد. والا. برای خودمون هم کمه.🙄
خواهرم بیا بنشین اینجا با هم حرف بزنیم. نشستی؟ خب چرا این پارچه را روی سرت می‌اندازی؟ مگر این شال نیست؟ چرا به عنوان شال‌گردن داری ازش استفاده می‌کنی؟ توی شبکیه چشم های من نگاه کن. شما به این خوبی و ژازابی. بیا و به خاطر خدا رعایت کن. اگر رعایت کنی زندگی خودت را نجات داده‌ای. باور کن اگر بی حیثیت بشوی به جهندم سیاهِ آن پسر هرزه هم نیست. خودت را از شر سیاهی حفظ کن. شاید بگویی کار از اینها گذشته ولی نظر من این است که همیشه برای رشد و رسیدن به نور وقت هست. حتی اگر در سیاهی غرق باشی. پس دست سر کاسه زانویت بگیر. گرفتی؟ آفرین.
دوشنبه های امام حسنی.mp3
488.5K
سلااام صبحتون بخیر🐓 📻 طرح ذکر روز دوشنبه: یا قاضی الحاجات 🎙گوینده: امین اخگر