eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
931 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
* به کائنات سفر کرده بودم و ملائکه مرا با انگشت نشان می‌دادند و می‌گفتند: وای اینو. * نگاهم به باغ انار بود و زلیخا را بریدم. * فلج مادرزادی را به مصر بردم. همین که یوسف وارد شد روی پاهایش ایستاد و گفت: حاجی ایول عجب فیلمی بازی کردی. * توی ده شلم رون، یک بلم رون زندگی می‌کرد و بلم هایش را می‌روند. تازه قایق موتوری هم می‌روند. * ترامپ را کاشتم جو بیرون آمد. * فقیرترین ذهن جهانم و زکات میخواهم. آهای درختان باغ انار زکات انارهایتان را بدهید. * در دریاچه های پنجگانه خوابیده بودم که آبشار نیاگارا مرا به پنج تن قسم داد و گفت: این کروناست نَیا گارا. و گارا نام دیگر من است. * زنی به شوهرش گفت: در گوش شوهرش گفت: خودش بهش گفت....مرسی عههه. * چطور آب و صابون بیاوریم و روی ریش رنگی را بشوییم. نمی‌شود. باید اتانول بیاوریم. * مردها فرشته اند. هر که دروغ بگه دانکی است. * مادر برایم بهترین آرزو را داشت و من برایش بهترین ترازو را خریدم. * دخترک کبریت فروش گفت دنبال خضرم و من گفتم عربی‌ام خوب نیست ضادم می‌زند. و خرّ موسی صعقا. * دخترک کبریت فروش را دیدم و گفتم کبریت را بگذار کنار و کتاب بفروش. گفت اینها از دید تو کبریت است و از دید خیلی‌ها کتاب. زیبایی باید در نگاه تو باشد ناتانائیل. و من هم گفتم: چشمم روشن. * پدرم در قابلمه را گذاشت و من نه گذاشتم و نه برداشتم و گفتم: پدرم مشکل اقتصادی همه جا هست سرت را بالا بگیر عزیزم. * کویری‌ام و تاول دلم به خاطر همین است. * مادر را بوسیدم و مادر پشه کش را خواباند روی رانم و گفت صد بار گفتم مسواک بزن. مادر مرسی هسی. * هویج هایی را دیشب آب گیری کردم به اندازه خربزه. خدایا ممنونم که ما را هویج خربزه نکردی. * آب دماغ بزغاله ای را دیدم و گفتم وای یعنی حکومت پیش چشم علی این بود. وناگهان ریش رنگی هایی پیدا شدند و بزغاله را نشسته بلع کردند. * من و دوستم یک ماه است که قهریم. دوستم امروز پیام داد بیا از فردا یک خورشید قهر باشیم. * توی خلیج خوک‌ها نشسته بودم و کباب ایرانی می‌خوردم و تف می‌کردم به ابرقدرت جهان. * مادرم نشسته بود و من گفتم: مادر بگذار برات بمیرم. مادر گفت: زود باش ظرفام مونده. پ .ن ولی من مادرم را میشناسم منظورش این بود که بروم ظرف بشورم و من نرقتم. * سگی را تربیت کردم. او رفت درس خواند و حالا مدرک‌اش را با استخوان می‌خورد. * زیتون شور خورده ای. بخور. خیلی حال می‌دهد. * گردن درد داشته ای. ان شاالله نگیری. ولی کمر درد رو باید با یکی دیگه هماهنگ کنی. در حد توان من نیست. برو اتاق پونصد و سه. * آب کم جو تشنگی آور به ترامپ. * فضول را بردند لاس و گاس گفت: عههههه * سوراخ سد را پطرس گرفت و سوراخ قلبم را فطرس. * مادرم زیباست. * پدرم آقاست. * پسرم خدایا عقلش دهد. همه چیزش به خودم رفته. * آوینی نیستی اگر آوند ات را به هسته زمین نرسانی. * شغالی را دیدم که به معاون اولش می‌گفت: کلیله. * سگ زدی را دیدم که برای مذاکره با شغال دست و پا میزد. * گرگی خریدم و به مصر بردم. به عقد پوتیفار در آوردم و صبر کردم تا یوسف قد بکشد و چشم شهلایش دل گرگ را ببرد. * آویزان از عرش‌ام و ملائکه مات من انند. * روی زمین عرشی نیست. همه‌اش فرش است. خدایا دلم را با شامپو فرش بهشتی بشوی. * انار خوردم. انجیر و سیب خوردم. کدو و زیتون و پیاز خوردم. کلا خوراکی باشه رد نمی‌کنم. * دزد خانگی را باید زیر کشتی نوح بست. * عصای موسی را به هالیوود بردم. همه کف کرده بودند. استیون اسپیلبرگ گفت: حاجی یه دقیقه بده یه دقیقه قول میدم خرابش نکنم. * ملکه انگلستان دهانش را باز کرد تا حرف بزند. گفتم: ضعیفه النگوهات نشکنه...هیچی دیگه الان مواظب النگوهایش است نشکند. * کلیله و دمنه را بردند برای مذاکره...گرگی آمد و همه شان را خورد. ایشالا به حق پنج تن بخوردشون راحت شیم. * بعضی به جای مغز فلافل دارند و مدام باد فکری سر می‌دهند. * قصه پر غصه ای است که طاقت گفتن‌اش نیست مرا. البته بیشتر حس‌اش نیست. وقتم ندارم. اصلا هیچی بابا...هیچی. * برگ درخت توت را پرورش می‌دهند برای کرم ها. مواظب باش باتیس توتای درونت را گم نکنی. *
⭕️ باغات خصوصی نویسندگی⁦⬇️⁩ ۱- شانار/خانم آرمین ۲- خوشه انار/ خانم هیام ۳- سید شهیدان اهل انار/ اسماعیل واقفی ۴- جلال آل انار/حسین ابراهیمی ۵- شینار/خانم شین الف ۶- انار‌های پرنده/سیدمحمدحسین موسوی ۷- شکوفه‌های انار / مرتضی جعفری ۸- اشک انار/ علی یاری ۹-یه قاچ انار/ زینب پاشاپور ۱۰- صدانار/ فاطمه صداقت ۱۱- نارینا /فهیمه ایرجی ۱۲- انار‌های فضانورد/ سید محمد حسین موسوی 13- انارِ یاقوتی/ زینب رحیمی تالارپشتی -تالار انتظار باغ ذخیره لینک‌ها و مدیریت کلاس‌ها خصوصی 🔸شبکه‌ی انار نیازمندی‌های باغ اناری‌ها https://eitaa.com/joinchat/2132213858C81503833c0 🔸باغ یاقوت آموزش گرافیکی https://eitaa.com/joinchat/2117730369C3e312b8a21 🔸باغ انار دورهمی نویسندگان آقا https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 🔸ناربانو@Yamahdy_Adrekny دورهمی نویسندگان خانم 🔸پادشاه وارونه آموزش شعر https://eitaa.com/joinchat/100270145C4e53c7d0f6 🔸باغچه‌ی تحلیل نقد فیلم https://eitaa.com/joinchat/495583301C39340e4643 🔸پادشاه پویا انیمیشن https://eitaa.com/joinchat/343736400C2afccbacbd 🔸سفر به کائنات مسجدمون https://eitaa.com/joinchat/3525771335Cf16f4738fe 🔸باغچه‌ی متن‌نگار آموزش متن نگار https://eitaa.com/joinchat/1311899718Ce2f51d2cff 🔸باغچه‌ی فتوشاپ آموزش فتوشاپ https://eitaa.com/joinchat/1941635140Cc8b474112f 🔸عرضه‌ی اولیه کانال اقتصادی https://eitaa.com/joinchat/3594649656C9840aba84f 🛸 گروه های تخصصی و خصوصی 🔹عشرون ِصابرون/ جمع اساتید، نقد و مباحثه و تصمیمی‌گیری درباره کلاس‌ها 🔹درختان زبانزد / مدیران تیرستان 🔹هیئت مدیره مرکزی مدیریت باغ /اجتماع تمام اساتید و مرتبطین 🔹انار فیلسوف باغ تفکر و فلسفه بافی 🔹نجات آمرلی / بازی سازی 🔹انار‌های با شخصیت/ آموزش طراحی کاراکتر 🔹ویدئونار / آموزش فیلم و کلیپ سازی 🔹تدوینار / آموزش تدوین و پیریمیر 🔹انار بازیگوش / آموزش بازی سازی 🔹باغچه‌ی اندیشه ورزان 🔹باغچه‌ی فتوشاپ دوره‌ی پیشرفته 🔹 اینفوگرافی/ کارهای هنرمندان حرفه‌ای 🔹سرچشمه نور/ بیانات رهبری 🔹انارهای خوش خط و خال / آموزش خوشنویسی با خودکار 🔹تعلق / گروه بیانات آیت الله حائری 🔹گروه درختان سخنگو(ویژه آقایان) 🔹گروه درختانة سخنگو (ویژه بانوان) 🔹مهارت بچه های آسمان/تولید محتوا 🔹احسن الانار(ویژه بانوان)/حفظ قرآن کریم 🔹تیم محتوایی و زلم زیمبو 🔹انارهای انیمه ای 🔹انار دانی جمع آوری انارهای تولیدی باغ 🔹ارائه دانی نور ذخیره‌ی ارائه‌های(کنفرانسها) سرچشمه نور 🔹استیکر های باغ انار 🔹گروه طراحی و ساخت لوگوی باغ انار 🔹بازوی باغ 🔹قطره‌های نورانی 🔹هیئت اندیشه ورز 🔹مجله رب انار ⭕️ نمایشگاه‌های باغ⁦⬇️⁩ 🔶باغ یاقوت @HOLLYYAGHUT 🔶پادشاه پویا @padshah_pouya 🔶درختان سرزمین آمانیتا @Amanitatrees 🔶درختان سخنگو @derakhtane_sokhangoo 🔶سرچشمه نور https://eitaa.com/joinchat/1473380440Cb2e7adf8ca 🔶باغ انار @ANARSTORY https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
بسم الله النور 🔹دوست دارین بفهمین چه راز هایی تو انیمیشن ها نهفته ست؟🤭 🔹چه حقایقی تو شخصیت های به ظاهر کارتونی شون پنهان شده؟ 😈 🔹میدونید نادانسته چه بلایی سر ناخوآگاهمون میاد ؟😥 🔹دوست دارین یه تحلیلگر فیلم و انیمیشن بشید؟ حتی تیزر و موزیکشون !😎 🔹اینجا یاد می‌گیریم با یک نگاه به هر فیلم و انیمیشن ، قصد و منظور کارگردان رو بفهمیم 🎥😬 🔎برگزاری دوره تحلیل فیلم و انیمیشن در •{باغچه تحلیل}• دوره ۳ ماهه مبلغ>> ۱۵/۰۰۰ تومان 🚨ظرفیت محدود🚨 جهت ثبت نام به آی دی زیر مراجعه کنید⬇️ @Yamahdy_Adrekny https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
099- Mojtaba Tehrani- Ekhlas 1 (76.10.21).mp3.mp3
5.36M
سلام خدمت دوستان گرامی انشاالله روز های فرد هفته مبحثی از مباحث ایت الله اقا مجتبی تهرانی را خدمت دوستان ارائه می کنیم و همچنین خلاصه ای از درس و مبحث را فردای ان روز گذاشته می شود (برای دوستانی که حال و حوصله گوش دادن رو ندارند😂) موضوع : اخلاص اینجا اتاق اشک است....انارها از اشک یاقوت می سازند. سفر به کائنات🔻 https://eitaa.com/joinchat/3525771335Cf16f4738fe
استاد واقفی کمی فکر کرد و سپس گفت: _احف و یاد، شما با احتیاط وارد باغ انار بشید و بچه‌ی بانو شبنم رو نجات بدید. فقط مواظب باشید دسته گل به آب ندید. حالا اگه شد، دسته گل به دلستر بدید. احف و یاد، تعظیمی کوتاه کردند و از ناربانو خارج شدند و به طرف باغ انار راه افتادند. همگی مشغول فکر کردن بودند که بانو ایرجی و بانو فرجام پور، با یک تخته وایت بُرد وارد ناربانو شدند تا کارگاه آموزشی را برپا کنند و به اعضا تدریس بدهند که با دیدن مردان، درجا خشکشان زد و باهم گفتند: _مگه ورود آقایون توی ناربانو ممنوع نبوده؟ استاد واقفی قضیه را برای بانوان تدریس‌گَر توضیح داد و گفت: _به علت وضعیت بحرانی باغ، کارگاه آموزشی امشب لغو و زمان کارگاه جبرانی، متعاقباً اعلام می‌شود. بعد از این حرف استاد، همگی غرق فکر شدند که بانو حدیث پوفی کشید و گفت: _ای بابا. این مردا اومدن توی ناربانو، نمی‌زارن یه دقیقه راحت باشیم. استاد واقفی با اخم گفت: _یه عمر شماها اومدید باغ انار، حالا ما میاییم. توی باغ انار مهمان نوازی کردیم، پیژامه‌مون رو در آوردیم و شلوار رسمی پوشیدیم. در کل خیلی کار کردیم تا شماها راحت باشید. حالا نوبت شماست. یه شب هم شما مهمون نوازی کنید. بانو حدیث قانع شد و گفت: _باشه، اشکالی نداره. فقط لطفاً ظرفای شام رو شما مردا بشورید. استاد واقفی که دید چاره‌ی دیگری ندارد، پیشنهاد حدیث بانو را قبول کرد. همگی دوباره غرق فکر شدند که بانو دخترمحی گفت: _خب دوستان، حسی که الان دارید رو توی پنج کلمه توصیف کنید. اگه توی چهارکلمه توصیف کنید، بهتون جایزه میدم. علی پارسائیان گفت: _مثلاً چه جایزه‌ای؟ دخترمحی پاسخ داد: _مثلاً توی شستن ظرفا، بهشون کمک می‌کنم. بانو سُها چراغ اول را روشن کرد و گفت: _حش دخطری رو دارم که طرش ورش داشطه. دختر محی تعجب کرد و گفت: _چی؟ بانو زینتا که رگ به رگ زبانش برطرف شده بود، پوزخندی زد و گفت: _ایشون اینقدر توی عوض کردن کیبوردش تعلل کرد که زبونش هم به اینجور کلمات عادت کرد. بانو دختر محی گفت: _حالا چی میگه؟ بانو زینتا جواب داد: _میگه که حس دختری رو دارم که ترس، وَرِش داشته. همگی یک به یک حس خود را توصیف کردند و از طرف اعضا، مورد تشویق قرار گرفتند. نوبت به بانو نوجوان انقلابی رسید که ناراحت نشسته بود و چیزی نمی‌گفت. بانو فائزه کمال الدینی علتش را پرسید که بانو نوجوان انقلابی جواب داد: _یه عالمه کارت پستال دیجیتال درست کرده بودم و گذاشته بودم توی بایگانیِ باغ انار که الان با این وضعیت جنگ و خونریزی، همشون سوختن و به فنا رفتن. بانو سلاله‌ی زهرا مثل همیشه لبخندی زد و گفت: _نگران نباش دوست جونم. شاید کارت پستالات سوخته باشن، ولی استعدادت که نسوخته. پس نا امید نباش و به خدا توکل کن. بانو ای رفته سفر ز نسل خاتم برگرد، خطاب به بانو سلاله‌ی زهرا گفت: _احسنتم خواهری. فتبارک الله و احسن الخالقین. قال رسول الله... بانو فائزه کمال الدینی حرف بانو ای رفته ز نسل خاتم برگرد را قطع کرد و گفت: _این همه تعریف و تمجید، فقط به خاطر یه جمله؟ _بله. _خب پس ادامه بدید. _نه دیگه. همینقدر بسشه. بعد از پایان تمرین بانو دخترمحی، دوباره همگی غرق فکر شدند که احف و یاد، با صورت‌هایی سیاه و لباس‌هایی پاره و موهایی ژولیده، از باغ انار بازگشتند... ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
بانو شبنم با دیدن احف و یاد، به سمتشان رفت و با اشک و آه گفت: _چیشد؟ بچم رو آوردین؟ احف پاسخ داد: _بله خداروشکر. بانو شبنم گفت: _کو پس؟ یاد جواب داد: _توی جیبمه. بانو شبنم اخمی ترسناک کرد و با صدای نسبتاً بلندی گفت: _مگه من با شماها شوخی دارم؟ احف پاسخ داد: _شوخی نکردیم. بچه‌ی شما توی جیب یاده. سپس احف به یاد اشاره کرد که بچه را از جیبش در بیاورد. بچه‌ی بانو شبنم، کوچکِ کوچک شده بود. به طوری که مانند جوجه رنگی، در کف دست یاد جای گرفته بود. بانو شبنم با دیدن این صحنه جیغی کشید و گفت: _وای خدا. این چرا اینقدر کوچیک شده؟ بابا من یه عمر واسه رشدش تلاش کردم. الان من با این فسقلی چیکار کنم؟ احف در جواب بی تابی‌های بانو شبنم گفت: _نگران نباشید. بچه‌ی شما، چون توی آتیش و گرما بوده، آب شده. شما اگه دو تا موز بدید بخوره... یاد حرف احف را قطع کرد و زیر گوشش زمزمه کرد: _موز گرونه. احف از تذکر به جای یاد تشکر کرد و خطاب به بانو شبنم ادامه داد: _موز نمی‌خواد. به جاش دوتا انار بدید بخوره. بهتون قول میدم خیلی زود به حجم و فیزیک سابقش برمی‌گرده. اشک در چشمان بانو شبنم حلقه زد و یک کفِ دست بچه‌اش را از یاد گرفت و در آغوشش فشرد. همه‌ی اعضا که مانند احسان علیخانی، اشکشان دمِ مشکشان است، زدند زیر گریه و باهم سرودی را خواندند: _مادرِ من، مادرِ من، تو یاری و یاور من. مادر چه مهربونه... بعد از اتمام سرود و همچنین ماه عسل بازی، همگی صلواتی ختم کردند. سپس احف و یاد نزد استاد واقفی رفتند و پس از تعظیمی کوتاه، احف گفت: _استاد، فرمان شما انجام شد. استاد واقفی جواب داد: _بسیار خوب. از باغ انار چه خبر؟ آیا باغ نازنینمون به فنا رفته، یا همچنان جلال و جبروت خودش رو حفظ کرده؟ احف آهی کشید و پاسخ داد: _متاسفم استاد. فرمانده‌ی باغ پرتقال، همه‌ی درختا رو آتیش زده. تخته وایت برد رو که من توش آموزش برگی می‌دادم رو شکسته و تقریباً همه‌ی انارجاها رو کُشته. ولی یه نفر داره با تمام شجاعتش، مقابل اونا ایستادگی می‌کنه. _کی؟ _استاد حیدر جهان کهن که سوار یه اسبی شده و همینجوری داره می‌تازونه. استاد واقفی چشمانش مثل هلو بیرون زد و با تعجب گفت: _حیدر و سوار بر اسب؟ _بله استاد. حیدر فقط لقبش پیادسَت، وگرنه یه جوری اسب سواری می‌کنه که جومونگ و مختار سقفی رو گذاشته توی جیب کوچیکش. استاد واقفی احسنتی گفت که بانو رایا با افسوس گفت: _ای کاش استاد حیدر شهید بشه تا عکسشون رو بزارم پروفایلم. احف پاسخ داد: _احتمال شهادتشون زیاده. اینم بگم که نود درصد باغ انار تحت تصرف باغ پرتقالیا در اومده و استاد حیدر بهم گفت که به زودی باغ انار سقوط می‌کنه. همچنین از برگ اعظمشون شنیده که هدف بعدیشون ناربانوس. با آمدن کلمه‌ی ناربانو، همه‌ی زنان و دختران جیغ بلندی کشیدند و گفتند: _ما هنوز جوونیم، ما هنوز آرزو داریم. اما در این میان، بانو ایرجی با خوشحالی گفت: _آخ جون، شهادت! بزار به شوهرم زنگ بزنم تا با بچه‌هامون بیاد اینجا و خانوادگی شهید بشیم. احف ادامه داد: _در ضمن استاد حیدر گفتن که یکی دو نفر یار قویِ کمکی بفرستید تا بتونیم بیشتر معطلشون کنیم. استاد واقفی دستش به ریش‌هایش کشید و گفت: _سرباز فاطمی رو می‌فرستم. بانو سرباز فاطمی که در حال پاک نویس کردن آموزش‌های برگی در دفترش بود، با تعجب گفت: _استاد چرا من؟ _چون هم اسمتون، هم پروفایلتون مناسب جنگ و دفاع مقدسه. _استاد من تکلیف دارم. باید آموزش‌های برگی رو یاد بگیرم. آقای احف چند روز دیگه می‌خواد امتحان بگیره. استاد پاسخ داد: _با این وضعیت جنگ و خونریزی، همه‌ی امتحانات لغوه. البته به جز فیروزکوه و دماوند. بانو سرباز فاطمی پاسخ داد: _خب پس حداقل نزارید تنها برم. یکی رو باهام بفرستید. مثلاً بانو اسکوئیان. هم اسمشون، هم پروفایلشون، هم بیوشون مناسب جنگ و دفاعه مقدسه. تازه ظرفیت شرکت توی جنگ جهانی رو هم داره. استاد واقفی جواب داد: _نُچ. بانو اسکوئیان رو لازم داریم. چون قراره به زودی نفرات جدیدی به باغ اضافه بشه و ما به نقدهای بانو اسکوئیان نیاز داریم. سرباز فاطمی که دیگر چاره‌ای نداشت، دفتر دستَک خود را داخل کیف گذاشت و به سمت باغ انار راه افتاد که یاد به استاد واقفی گفت: _استاد خوبیت نداره یه بانو، تنها بره توی قلب دشمن. اگه اجازه بدید، من ایشون رو همراهی کنم. استاد واقفی آفرینی به یاد گفت و ادامه داد: _خسته نباشی دلاور، خدا قوت پهلوان، خوشا به غیرتت جَوونِ رعنا. سپس همگی یک صدا یاد را تشویق کردند: _جَوونِ ما غیرتیه، تعصبش حیدریه. بعد از رفتن یاد و بانو سرباز فاطمی، احف خواست کنار استاد بشیند و خستگی در کند که استاد واقفی گفت: _نشین احف. امشب ظرف شستن رو کردن توی پاچمون. برو بشور...
جدول مراقبه ماه شعبان
همین دیروز بود که کتاب" واو" به دستم رسید. کنجکاو بودم که هرچه زودتر آن را بخوانم بسته پستی را باز کردم. نگاهی به کتاب انداختم. روی جلد کتاب خانه ای بسیار زیبا حک شده بود. نا خودآگاه به سمت خانه رفتم.می خواستم از پله ها بالا بروم تا درون آن خانه ی رویایی را ببینم.دستم را به دستگیره ی در گرفتم و باز کردم.در با صدای فواره ی آب باز شد. بدون اینکه صدای کشیده شدن لولای در را بدهد. داشتم یواشکی از لای در داخل آن خانه را نگاه می کردم که نیرویی مرا محکم به داخل خانه کشید. ضربه به حدی شدید بود که بدون اینکه چیزی ببینم با صورت خوردم به دیوار. با همان حالت درد برگشتم ،پشت سرم را نگاه کردم. چیزی که می دیدم برایم قابل باور نبود. باغ بزرگی مقابلم بود.یک طرف باغ پر بود از درخت های انار و طرف دیگر هندوانه های نورانی. واو روی شاخه ی یکی از هندوانه ها نشسته بود.استاد واقفی داشت باهاش حرف می زد.صدایشان نامفهوم بود ،حرف هایشان را متوجه نمی شدم. بخاطر همین گوش ها یم را تیز کردم. شنیدم که استاد واقفی به واو می گفت: _ای واو حواستو خوب جمع کن. _یادت باشه هرجا که رفتی بدون همه ی انسان ها از خدایند و برای خدایند و خدا نور است . ای واو از نور بگو! واو احترام نظامی کرد و یک دفعه تمام فضای باغ پر شد از هاله های نور که به سمت من می آمدند. ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کربلایی‌سیدرضا_نریمانی_عالم_در_پناه_تو،_محو_روی_ماه_تو_.mp3
15.57M
🔊 ؛ 📝 عالَم در پناه تو، محو روی ماهِ‌ تو 👤 کربلایی سیدرضا 🌺 ایام ولادت @kafehmaddahi