eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
882 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
153 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
شما یادتون نمیاد... البته منم یادم نمیاد... هیچ کس یادش نمیاد... یه زمانی برق نبود... یعنی کلا نبودا... کفش... نه! فکش... نه! شکف... نه! اه چه بود؟ آها کشف... کشف نشده بود! خب آن موقع ها مردم سرداب داشتند... آن موقع خانه ها گاه کلی بود... ان موقع چشمه‌ی نزدیک خانیمان... نه ببخشید، خانه‌هایشان خنک بود! کار به این حرف ها ندارم ها... ولی خب سال‌های طولانی گذشت تا برق فرا گیر شد... برق مال همه مردم شد... حالا همه مردم دنیا، برق را حق مسلم خود می‌دانند..‌. برق مال همه است‌... برق مال همه باید باشد... حالا نمی‌خواهم از حق صحبت کنم، خیلی چیزها حق ماست... مثل انرژی هسته‌ای مثل آزادی آزمایشات هسته‌ای مثل غنی سازی اورانیم... مثل آزادی... مثل نبود جنگ مثل تلاش برای نابودی دشمنان... مثل حق زندگی... می‌شود گفت انسانی حق ندارد زنده بماند؟ می‌شود گفت کودکی حق کودکی ندارد؟ می‌شود حق سواد را از بچه‌ها گرفت؟ می‌شود کشت و دفن کرد و سال‌های سال قبر ها را مخفی کرد؟ می‌شود مسلمان کشی کرد؟ بیگناه کشی کرد؟ می‌شود درخت را با بمب قطع کرد؟ می‌شود جاده را خراب کرد چون... اصلا کاری به این حقوق نداشتم... حرفم برق بود. نمی‌دانم اما حس می‌کنم به ما گفته بودند که... گفته بودند قطعی برق نداریم؟ همین بود؟ درست یادم هست؟ بیخیال این حرف ها... این روزها بدقول می‌شویم! مثلا ساعت ۱۱:۵۹ دقیقه اخرین وقت ارسال مقاله‌ی دانشگاهی باشد... اصلا دانشگاه نه... اخرین وقت ارسال املای بابا اب داد کودک اول دبستان... اصلا قطع شدن برق بدآموزی دارد... قرار بود قطعی برق نداشته باشیم و... آن پسرک اول راهنمایی بد قولی را از همین نقطه آموخت... بدآموزی دارد... تازه همین امروز تلوزیون داشت می‌گفت: - قطعی برق بی‌برنامه ندا.... تلوزیون خاموش شد... ان شاءالله که تلوزیون سوخته... بدقولی نبوده کولر هم که احتمالا سیمش اتصالی کرده... اما نه... توجیه کار ساز نیست! برق قطع شد... این خودش بدآموزی نیست؟ من از شما می‌پرسم؟ حرف‌های پوچ تو خالی... بدآموزی ندارد؟ . . . ‌.
بسم الله النور    روزنگار گوشی (شامل دو بخش) بخش اول    به قول کودکی‌هایمان، یک ربع مانده به میکروب! سر بر می‌گردانم و ساعت را از روی دیوار می‌بینم. ده و چهل و پنج دقیقه. فناوری، ذهنم را کند کرده؛ چون بلافاصله یادم می‌آید گوشیِ بین دست‌هایم، دارای ساعت است. می‌گویند در شارژ، از آن استفاده نکنید. من که نادیده می‌گیرم. شبیه لپ‌تاپی که به برق وصل کنند، دارم شیرهء جانش را همزمان می‌مکم. گرچه برای لپ‌تاپ هم چنین حالتی، مضر است؛ اما حالا کی وقت دارد به مفید یا مضر بودنش دقت کند. همین که با این حجم از بی‌توجهی‌های سابقه‌دار من، ناگهان گوشی با آن ویبرهء تک‌ضرب آزاردهنده‌اش خاموش نشود، کفایت می‌کند. اصلا کسی تنظیماتی بلد است تا آن لرزش مسخره را از روند خاموش_روشن شدن، حذف کند؟    صبح که مادر داشت برای بیداری صدایم می‌زد، خلاقیت به خرج داده بود. می‌گفت: پاشو کاراتو بکن، یه ساعت دیگه برق می‌ره‌ها. برای جلب توجه و بیداری‌ام از هیچ نکته‌ای فروگذار نمی‌کند. این یکی از همه کاری‌تر بود؛ چون زود بلند شدم. به نظرم سی درصد، احتمال داشت. حرف‌هایش دیر و زود دارد؛ اما سوخت‌و‌سوز ندارد. مثلا هواشناسی‌اش، از مرکز هواشناسی کشور هم موثق‌تر است. راستش را بگویم، دیگر فکرِ درست بودنِ این پیش‌بینی را نکرده بودم. فوقش چهل درصد. آخر، دیروز داشتم به او می‌گفتم: می‌دونی مامان؟ دیشب شبکه خبر گفت که دیگه قطعی برق نداریم. مادر گرامی هم نه گذاشت و نه برداشت. فرمود: اونا رو ولشون کن. بیا کمک کن سفره بچینیم... و البته همان دیروز، دقایقی نگذشت که برقِ پابه‌فرار، باز هم گریخت. آخر هم نفهمیدیم کجا می‌گذارد می‌رود؟! مادر می‌گفت معمولا سه ساعته برق می‌رود. مثل روز قبلش. البته این درست درنیامد. دوساعته رفت و برگشت؛ اما سه ساعت بقیه را بعدازظهر لطف نمود و جبران کرد. کتاب نازک دستم، لول شد و از قیافه افتاد؛ ولی گذر دوبارهء برق تا مدتی... نه!    خلاصه امروز که بیدار شدم، با وجود شصت درصد شارژ داشتن، گوشی را زدم به سه‌راهه‌ای که چهارراه دارد و نمی‌دانم چرا هنوز بهش، سه‌راهه می‌گوییم. صبحانه را که خوردم، جلوی تنها وسیلهء سرمایشی این روزها، یار غار مادر در هنگام نوشیدن چای و رفیق فابریک برادر در هنگام تماشای تلویزیون و دوست گرمابه و گلستان پدر هنگام صرف خوراکی، پنکهء عزیز، لم دادم. گرچه این خودش لِم دارد. باید حتما کتابی باشد که خودت را باد بزنی؛ وگرنه طرف دیگر صورتت عرق‌ریزان می‌شود. در هر حال، همهء جوانب رخسار بنده را پوشش نمی‌دهد. فکر می‌کنم لازم بود به جای برآمده بودن دایرهء پنکه، مثل تلویزیون‌های اولِد، نیم‌دایره‌اش را رو به داخل و فوق عریض می‌ساختند!    نیاز به گفتن ندارد که خانهء خوشگل ما، آخرین خانهء روستا در برق‌رسانی است و همیشهء خدا، بهار و تابستان سوزناکی داریم. از این جهت که ممکن است وسایل بسوزد. تازه، کولر هم نمی‌کِشد و خوش به حال پدر عزیز که خرج خریدن یک کولر گازی به او تحمیل نشد. به قول دوستان: قربان دولت تبخیرِ امید! لازم به ذکر است از ماست که بر ماست. چون از دوغ که ماست نمی‌گیرند! تازه، شورای گرامی و دهیاری فوقِ‌گرامی، باید کاری می‌کردند تا موقع اعلام برنامه‌هایشان خنده‌مان نگیرد. نه اینکه الآن سیم تلفن بخشی از منطقه را درست کنند و چند عکس خوش‌تیپ بگیرند تا بگذارند در کانال تلگرام محل. من که بعد از مدت‌ها دیدم. آن هم پس از کُشتی گرفتن با نت همراه‌اول و ایرانسل و چند بار سیم‌کارت جابه‌جا کردن. اصل حرفم این است که مسئولان مربوط به همان میزان انسانند که ما. پاسخ مطالبه‌گری را هم خوب می‌دهند: چشم، چشم... و باز ما هیچ، ما نگاه.... .    درد و دلم زیاد طول می‌کشد. دلم هم تازگی‌ها درد می‌کند. آن‌قدر امید خوردم که دارم تدبیر بالا می‌آورم. چقدر روده‌درازی کردم! بگذریم. نشسته بودم کنار پنکه و باد در صورتم می‌رقصید. به چند پیام‌رسان سر زدم که شارژ به صد رسید. دلم نیامد جدایش کنم. این وصال معلوم نیست دوباره کِی بتواند تحقق پیدا کند. پس لازم بود ثبت شود. از آن‌جا که کیفیت دوربین گوشی مادرم کافی نبود، واجب دیدم همین صحنهء کوتاه بدون شرح را در یک ساعت شرح دهم تا کور شود هر آن‌که نتواند دید. مخصوصا مسئولی که بلد نباشد در نیم ساعت پاسخ سوالی را بپیچاند. الحمدلله بیشترشان کاربلدند و بقیه که باید سِمَت را رها کنند، خودشان روی صندلی سُر می‌خورند و می‌پرند آن‌ور‌آب. تعدادی هم هستند که نمی‌دانم کم‌اند یا زیاد؛ اما رجایی‌طورند.    هی می‌خواهم کم بگویم و گزیده چون دُر که نمی‌شود! اگر این مادر گرامی گذاشت که نیم ساعت نوشتنمان را انجام بدهیم. یک‌بار هم که حسش هست، مادرخانمی کارمان دارد. آن هم دم به دقیقه!
   روزنگار گوشی (شامل دو بخش) بخش دوم    داشتم می‌گفتم. خرداد سال قبل که بعد از مدت‌ها با پولی که سال قبلش می‌شد یک پراید دست دوم خرید، رفتم و این گوشی را خریدم، آقای فروشنده دو نکته را خاطرنشان کرد. یکی اینکه وقتی صددرصد شارژ شد، حتما از برق جدا شود و دیگری، در حال شارژ، مشمول بهره‌برداری نگردد! شکر خدا هر دو حالت را جمع بستم و در یک آن، عملی کردم. بعد دیدم گناه دارد. گوشی بدبخت و بدبخت‌تر، من که اگر گوشی نازنینم بسوزد، میلیون‌‌ها ضرر کرده‌ام و با کل موجودی نمی‌شود یک نصفه گوشیِ دیگر هم خرید. با سلام و صلوات از پریز جدایش کردم و هنوز دکمهء یکِ سه‌راهه را به صفر نرسانده بودم که پنکه به هِن‌هِن افتاد و با سر تکان‌دادن‌های بی‌شمار، مثل چینی‌ها عذر خواست و رفت! نور دکمهء روشن_خاموش هم که آن‌قدر کمرنگ بود، در بودنش کسی نفهمید که بود تا در نبودنش، کسی بفهمد که نیست. چقدر فلسفی گفتم. به‌به... .    هم‌اکنون در حال مرتب کردن هنرمندانه‌های نامنظمانهء (!) اتاق خود می‌باشم تا برق، تشریف‌فرما شود و عرق چهره‌مان خشک. به گمانم نامرتب‌تر خواهد شد و جمع‌و‌جور، نه. در پایان، خودم و شما را به دعا دعوت می‌کنم. دعا به شادی همه، دعا به مرگِ کرونای کثیف(!) و دعا برای قطع نشدن برق بیماران کرونایی که نفسشان به شماره می‌افتد از فرافکنی‌ها. دارم فکر می‌کنم اتاقم چقدر جارولازم است! کی حوصله دارد؟! حالا خوب است اتاق خودم هم هست. بعد گند را یکی دیگر بزند، تمیزکاری‌اش بیفتد گردن دیگری... حرص‌درآور نیست؟ زیاده عرضی نیست. بدرود. علی برکت الله. پ.ن: ساعت دوازده و سه دقیقه، برق ناز به سلامتی، قدم رنجه فرمودند.
☢ سر فصل مطالب کلاس آموزش نقد و تحلیل 〽️ ۱ . توضیحات کلاس_ دلیل نقد کردن آثار_ ناخودآگاه 〽️ ۲ . رسانه ها چه تاثیری بر ذهن مخاطب میگذارند؟ چرا و چگونه 〽️ ۳ . اصول اولیه فیلمنامه_ نقش مخاطب در رسانه ها 〽️ ۴ . گرافیک_ موسیقی_ محیط و فضا_ شخصیت پردازی_ ذات شخصیت ها 〽️ ۵ . ایدئولوژی_ تفکرها_ قدرت نمایی_ منجی_ ژانر 〽️ ۶ . نقش زن و خانواده در آثار_ نژادپرستی_ روابط بین شخصیت ها 〽️ ۷ . نماد شناسی_ انومالیتی_ اومانیسم_ فراماسونری_ صهیونیسم 〽️ ۸ . نقد چند اثر انیمیشن و فیلم_ نقد آثار دهه ۷۰ و ۶۰ 〽️ ۹ . خدا شناسی_ شیاطین 〽️ ۱۰ . تحلیل سینمای هالیوود_ تحلیل فیلم ماتریکس و ارباب حلقه ها 〽️ ۱۱ . تحلیل شرکت والت دیزنی_ تحلیل انیمیشن موآنا، درون و بیرون و روح 〽️ ۱۲ . ژاپن؛ فرهنگ و تاریخ_ ویژگی آثار ژاپنی_ تحلیل انیمه دفترچه مرگ، اتک تایتان و کیمیاگر تمام فلزی 〽️ ۱۳ . آثار سینمای ایران و سینمای خانگی_ سریال های صدا و سیما 〽️ ۱۴ . نقد آثار درخواستی آیدی ثبت نام https://eitaa.com/Hossein_abk آی نقد https://www.google.com/url?sa=t&source=web&rct=j&url=https://inaghd.ir/&ved=2ahUKEwj4l9yBjbnxAhVog_0HHcVuCFgQFjAAegQICBAC&usg=AOvVaw2VYBeyKIn6WX5molDuYzza باغ انار https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از حسین
& 🌃شب بود برق نبود گوشیم شارژش تموم شده بود از تلویزیون و کامپیوتر و کولر هم بخاطر نبود برق نمیشد استفاده کرد... موقع مغرب بود که وایستادم به نماز اونم تو تاریکی مطلق تو حیاط خلوت خونه زیر آسمون که یه باد ملایمی هم می‌وزید تجربه جالبی بود سمت هیچ شلوغی نمیشد رفت و تقریبا هیچ کاری نمیشد کرد ناخود آگاه و بالاجبار بخاطر فراغت بالی که داشتم بعد نماز رفتم تو فکر اون جا بود که به لطف نبود برق بعد ازمدتها فرصت شد یه کم با خودم کنم! بشینم در مورد رابطه سردم با خدا فکر کنم جدی چی شد‌!؟ چرا خیلی وقته رفاقتی دوتایی نشستیم به صحبت!؟ مگه نگفته بودی الیس الله بکاف عبده!؟ (آیا خداوند برای بنده خویش کافی نیست!؟ ) پس چرا من که این همه وقت بدون تو زندگی کردم و درد زندگی بدون تو رو نفهمیدم!؟؟؟ احساس سبکی عجیبی میکردم نمیدونم چرا!؟ انگار رو دررو داشتم باهاش حرف میزدم خیلی وقت بود انقدر خلوت و آزاد نبودم که بشینم بدون دغدغه هیچ چیزی در موردرابطم با خدا عمیقا فکر کنم! تو این احوالات بودم که یه دفعه دیدم چراغای خونه روشن شد وبرق اومد دیدم حدود یه ساعت گذشته آخ آخ آخ باید به فلانی زنگ بزنم سریع رفتم گوشیا زدم تو شارژ و روشنش کردم وای فای وصل شد صدای تلویزیون تو خونه پیچید نصف سریال دودکش٢ هم رفته بود نوتیفیکیشن های واتساپ و اینستا بالای گوشی اومد و مشغول چک کردن اونا شدم بعد از همه اینا آخر شب که چراغا دوباره خاموش شد وقتی خواستم بخوابم یه لحظه ذهنم رفت سمت اون موقعی که برق نبود و سوالایی که داشتم... عه... فهمیدم چی شد! جواب سوالاما گرفتم... عجب...! که اینطور... !
مادر داد زد : _شام چی بپزم؟ هما ، جواب داد : _قورمه سبزی _آب نیست _پیتزا _برق نیست هما با کلافگی عروسک را به طرفی دیگر پرت کرد ، با بی حوصلگی بلند شد و ضربه ای به یخچال زد ، صدای بدی از یخچال برخواست ، مادر با عصبانیت فریاد کشید و با قاشق هما را تهدید کرد _لا اله الا الله ، فقط یک بار دیگه این کار رو انجام بده من میدونم و تو! _آخه گشنمه! صبح نون و پنیر ، شب نون و پنیر ، خسته شدم _تو هنوز بچه ای ، این حرفا به تو نیومده ، برو با عروسکت بازی کن بعد خودش را با دست باد زد ، هما با کلید پریز ور رفت ، مادر خواست دوباره فریاد بزند که پدر از در خانه وارد شد ، _ کارخونه تعطیل شد.
﷽💕 با احسـاس ضعف و تـب چشم هایم را باز کردم. ملتهب بر روی تخت نشستم گیج و منگ.. عرق از سر و صورتم مے چکید و افتاب از لابہ لاے پرده ی گلبهے رنگ بے رحمانہ بر روی پوستم تازیانہ می کشید. موهاے آشفتہ ام را بالای سرم جمع کردم و به سمت بیرون دویدم و خود را بہ کلید کولر رساندم.... ولی روشـن نشـد .... بہ گمان، باز هـم برق ناجوان مردانہ در این تابستان گرم بہ جنگمان آمده .... اه برق .... برقے کہ چند روز در سرنوشـت آبمان دخیـل شده. و آبے کہ اوهـم شریک جرم بـرق شده بود... چند روز بود کہ آب قطـع بود. تانکـر آب هم خالے بـــــود ... بہ اجبـار و کمـک براے خانہ موتـور آب تهیـہ کرده بودیـم. تازه وصلش کردیـم و خوشحال از این که دیگـر ماهم مثل بقیہ آب دار میشویم و میرویم به حمام ... دیگر نمے خواهـد بنشینیم با قـطره قطـره آبے که بہ آرامے از شیر خارج مے شود ظرف بشوریم... امـا دریغ کہ اکنـــــون موتور آب گوشہ اے خاک مے خورد ... و باز هم بایـد بسوزیم و بسازیـــــم ... حال من بہ کنار .. آن طفـل شیرخوار کہ عـــــرق ســـــوز شده و هر دقیقہ در حال باد زدن آن با کتابی هستیـــــم چہ!!!! دیـگر چراغ قوه و موبایل هم شارژ تمام کرده چگونہ از ترس و گریہ کودکان در آغوش شب بکاهیـــــم؟!! این بود مزد جنگ و سر و کلہ زدن با گرانے و تحریم هاے رنگارنگـــــ؟!!! این بود نشستن در کنـــــج خانہ براے فرار کرونا؟! تاکے بہ جان خریدن درد و رنــــــــــج در ایـــــن تاریخ منهوس ؟!! همان تاریخے کہ بیمارے، عزیزانمان را در خاک فشرد؟؟! همـــــان تاریخے کہ جگـرمان پرپر شد... و ما باز هـــــم همانند قبل صبورے مے کنیم کہ شـــــاید موعود خدا نزدیک است.!!! 💕
پسر برادرم، شهریور که بیاید می‌شود ۳ ساله! محمد طاهای کوچک و دوست داشتنی من... درست است که پسر تابستان است، اما گرمش می‌شود! اصلا کجای علم بشری امده، پسر تابستان باید سرمایی باشد؟ پسرک دوست داشتنی من... لغات ویژه خودش را دارد. عزیزم... دیروز که برق رفته بود با خواهرهایش امده بود پایین. پشت هم می‌گفت: - پایین سردتره... گلویش از شدت گرما جوش های ریز زده بود. موهای کوتاهش خیس شده بودند. کوچولوی عزیزمن! می‌گفت: - قَنقولک زده... گلویش را می‌گفت... منظورش آن دانه های ریز روی گلویش بود... به زخم و خارش و جوش می‌گوید: - قَنقولَک زده! :) درست شبیه پارسال وقتی دانه ماش زیر پایش رفت، دردش گرفت و با نگرانی گفت: - کارانا داله! منظورش همان کرونا بود. بدای کودک ۲ساله زود نبود از کرونا حرف زدن؟ زندگی‌ست دیگر اما کاش درد های دیگر را دیرتر بفهمد... باشد وقتی بزرگ شد... باشد برای وقتی دیگر... کوچولوی عزیز من... شاید شاید
جلسه‌ی بداهه سرایی هم اکنون در حال برگزاری است... ﷽؛انار، پادشاهی ست وارونه با تاجی رو به زمین چرا که انار پادشاه درختان آسمان است که قدش تا زمین کشیده شده. اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/100270145C4e53c7d0f6
لایو امشب آقای جعفری در پاسخ به سوال آقای میر : بهترین کتابی که خوندید و اشک ریختید چه کتابی بوده...کتاب رو معرفی کردند...نوشته سرکار خانم زینب پاشاپور از باغبانان باغ انار... باغبان باغ خصوصی ﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344