هدایت شده از S.m.yazdani
سلام
وقت همگی بخیر
بنده تا الان سعی میکردم مطالعه و نوشتن را پیگیر باشم اما خب مشغلههای روزانه من نوعی را به فرار از تعهد وا میدارد.
برای فشار به خودم و البته هدفمند کار کردن تصمیم گرفتم تمرینهای باغ انار را از ابتدا انجام دهم. (با عرض پوزش تا الان فقط چهار پنج مورد را فکر کنم پیگیر بودم)
خواستم از استاد محترم و همراهان گرامی اجازه بگیرم اگر مزاحمتی پیش نمیآید اینجا تمرینها را ارسال کنم تا از نظر شما بهرهمند شوم.
اگر ارسال در اینجا اشکال دارد بفرمایید تا ادامه ندهم.
با سپاس
هدایت شده از S.m.yazdani
#تمرین1
مزه موجود در دهانتان را توصیف کنید.
تندی با لباس مبدل سس فرانسوی همراه شده تا از گیت دهان عبور کند، که البته موفق هم شد. داغی دانههای زرد رنگ پنیر پوشیده، تندی فلفل را دو چندان کرد. هایی کرد و بخار را بیرون داد. بدون معطلی قاشق بعدی را پر کرد و بالا آورد. به تندی نباید فرصت داد. البته تدوام طعم کشدار پنیر هم مزید بر علت بود. اما دهان اجازه نمیدهد. سکسکه نیروهای عضلانیاش را بسیج کرده تا تندی را مهار کنند. غافل از اینکه مافیای فلفل قویتر هست. اگر مکزیک همین ترکیب پنیر، سس، آویشن، فلفل و ذرت باشد، عجب کشوری هست.
۱۴۰۰/۰۷/۱۱
هدایت شده از (مریم محمودی) آرمینهآرمین
پیشنهاد
یک سکسکه به آخرش اضافه کنید.
هدایت شده از (مریم محمودی) آرمینهآرمین
وقتی غذا خیلی خیلی خیلی تند باشد معده سکسکه میکند.
هدایت شده از yazdani
مهم ترین چیزی که از ویس تون متوجه شدم این جمله از حضرت زهرا سلامالله علیها بود که تا به حال نشنیده بودم و حس حال عجیبی بهم داد و الان وضعیت وات گذاشتم...
مورد بعدی هم اینکه عجیب است که یک انسان دچار روزمرگی بشود چراکه که اگر اینطور بشه درواقع دغدغهای ندارد و کسی هم که دغدغه نداره که داره به قهقرا میرود!
در کل باید شروع کنیم به روزانهنویسی اگر میخواهیم رمان نویس بشویم اگرم که حالش را نداریم که خوب کلا جمع کنیم برویم و بیخودی وقت مردم را تلف نکنیم.
نکته دیگهای هم که فرمودین این بود که در روزانه نویسی قرار نیست مثل خاطره نویسی فقط واقعیات نوشته بشه میتوان همهچیز نوشت....آزاد آزاد
اینجاست که آدمیزاد از روزمرگی درمیآید و به وقایع اطرافش ریزبینانهتر نگاه میکنه و متوجه تفاوت روزها میشه🙄
💠 فراخوان سومین جشنواره ملی بانوی هزاره اسلام، بزرگداشت حضرت خدیجه سلام الله علیها
✅ بخش ادبی و هنری
🔻🔻قالب آثار
🔸 بخش ادبی:
◀️ شعر (در تمامی قالب ها پذیرفته می شود)
🎁 جوایز:
نفرات برگزیده ۴نفر: یک میلیون تومان
نفرات تقدیری ۴نفر: ۴۰۰ هزار تومان
◀️ داستان کوتاه
🎁 جوایز:
نفرات برگزیده ۳نفر: یک میلیون تومان
نفرات تقدیری ۳ نفر: ۴۰۰ هزار تومان
◀️ فیلمنامه
🎁 جوایز:
نفرات برگزیده ۳نفر: یک میلیون تومان
نفرات تقدیری ۳ نفر: ۴۰۰ هزار تومان
🔸 بخش هنری:
◀️ پوستر
🎁 جوایز:
نفرات برگزیده ۳نفر: یک میلیون تومان
◀️ تایپوگرافی
🎁 جوایز:
نفرات برگزیده ۳نفر: یک میلیون تومان
💠 آثار در دو بخش آماتور ( دانشجویان و دانش آموزان ) و بخش حرفه ای داوری خواهد شد.
✅ ✅ به دلیل استقبال هنرمندان
تمدید شد.
📅 مهلت ارسال آثار : ۳۰ آذرماه ۱۴۰۰
📅 اختتامیه: ۳ بهمن ماه ۱۴۰۰
📝🔰 ارسال آثار:
💻 رایانامه:
emamhosseinyazd@gmail.com
📱کانال پیام رسان ایتا:
@BanooHezareEslam
🆔 (پیام رسان ایتا)
@Amoradi313
@hekmat98banoo
☎️ کسب اطلاعات بیشتر:
09924271963
🖥 تارنما:
https://farhang.yazd.ir
🏢 نشانی دبیرخانه:
یزد، میدان دروازه قرآن، ابتدای بلوار جمهوری، کوچه چهار باغ، چهار راه اول، سمت راست، موسسه آموزش عالی حوزوی امام حسین علیه السلام یزد
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
40.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 | آموزش کامل ساخت حرف ناشناس
اگر مشکلی در ساخت حرف ناشناس داشتید
به گروه زیر مراجعه کنید :
https://eitaa.com/joinchat/1846804600C71024d7b78
➖➖➖➖➖➖➖➖
💬 @Harf_n
🌐 6w9.ir/msg
نور
#تمرین99
مهمترین اتفاق تلخ و مهمترین اتفاق شیرینی که در شش ماه گذشته برایتان افتاده را در یک روایت در کنار هم به روش #سیال_ذهن بنویسید. تلخ یا شیرین بودن ابتدایش با شما...ولی باید این اتفاق دو سه بار توسط اتفاق متضادش بریده شود و روایت شما از حالت خطی خارج شود...
مثلا مرگ پدربزرگ و ازدواج دختر عمه تان را جوری بنویسید که حرمت و ادب عزا حفظ شود و از یک نشانه و تصویر در عزا به عروسی منتقل بشوید...مثلا اشتراکات عزا و عروسی چیست...آفرین میکروفن و بلند گو و صدای خواننده و مداح...
مثلا مسافرت شمال و تصادف در جاده جنوب
نشانه های اینها خیلی زیاد است چون همه اش در جاده است.
مثلا بچه دار شدنتان و کلاه بردای اینترنتی ازتان...
🔸اول نقطه مشترک یا تصویر مشترکی از این دو تا اتفاق پیدا کنید....
🔸در مرحله بعد شروع کنید به نوشتن یکی از آنها...به یک نقطه اتکا برسانیدش همان تصویر یا نشانه...و وارد اتفاق بعدی شوید...همینطور ادامه بدهید...ولی زیاد این کار را نکنید که با روان مخاطب بازی شود...سه بار جابجایی برای یک روایت هزار کلمه ای کافیست...یعنی یافتن شش تصویر...
#تمرین99
#روایت
#داستان
#تمرین
#داستانک
#سیال_ذهن
#اتفاق
#دو_اتفاق_تو_در_تو
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
پیرنگ_compressed.pdf
206.4K
📚کارگاه آموزش داستان نویسی با موضوع «پیرنگ»
باغبان: جناب آقای فرخ
#کارگاه_آموزشی
#نویسندگی
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#نهال
#درخت_انار
#باغ_انار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔳السلام علیک یاعلی بن موسی الرضا.
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
بسم الله الرحمن الرحیم
اقامه عزاداری
در پایان صَفر و همزمان با ایام سوگواری آل الله (علیهم صلوات الله)، در عزای نبی مکرم (ص) و امام معظم؛امام حسن مجتبی(ع) و هشتمین امامِ هُمام؛ امام علی بن موسی الرضاء(ص) به سوگ می نشینیم.
◾️زمان: پنج شنبه، ساعت ۱۶:۳۰ الی ۱۷:۳۰
◾️مکان: پیام رسان ایتا، مسجد باغ انار( سفر به کائنات)
منتظر قدوم مبارک دوستداران خاندان عصمت و طهارت هستیم.
سفر به کائنات🔻
https://eitaa.com/joinchat/3525771335Cf16f4738fe
هدایت شده از MAHDINAR✒️♣️
مژده دهید استاد را
ربیع الاول آمده
تبریک گویم باغ را
ماه عزا سر آمده
مژده دهید باغ را
حلول غم سر آمده
تبریک بر سالارنار
ماه فرح برآمده
فرارسیدن حلول فرح و شادی ربیع الاول رو خدمت استاد واقفی عزیز و نارسالاری ها تبریک عرض میکنم☘☺️😘
🥀🍁🍂
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
مژده دهید استاد را ربیع الاول آمده تبریک گویم باغ را ماه عزا سر آمده مژده دهید باغ را حلول غم سر
خلاصه که به ناربانویی ها تبریک نگفته...🤓
هدایت شده از اَفـرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نظر
کیفیت رو ایتا خیلی بد میکنه.🤦♀
آیدی باغ رو هم گذاشتم.🙏
من در لیلة المبیت به دنیا آمده ام و در ظهر عاشورا شهید شده ام.
#اسماعیل_واقفی
من همینجا هستم. کنار همین درخت بلند که به آسمان چهارم میرود. تو دلت نمیخواهد به آسمان چهارم بروی؟ یک بار دیدنش ضرر ندارد. سنگ مفت، درخت مفت. بیا برو.
#اسماعیل_واقفی
#مونولوگ
بر ستیغ جبال ایمان نشسته ام و به انتهایِ دشت جنون مینگرم. وَه چه عظمتی دارد عشق.
#اسماعیل_واقفی
#مونولوگ
برگها تا زندهاند نور میخورند و به درختان خدمت میکنند و وقتی میمیرند رنگشان همرنگ نور میشود و به پای درختان میافتند و درون خاک دفن میشوند تا نوری که درون سینهشان ذخیره کردهاند رابه ریشه درختان بنوشانند.
#مونولوگ
#اسماعیل_واقفی
هدایت شده از هاشمی
هاشمی:
#روزانه_نویسی
اقتصاد مقاومتی کودکانه
از داخل کیف سنتی کیسهای دراورد. با چشمهای درشتی که تیلههای سیاه در وسطش میدرخشید، نگاه شیطنتآمیزی به من کرد. مژه ها را که داربست ورودی نگاهش بود را چند بار پشت سر هم، برهم زد. رز نارنجی لبانش شکفت: فاطمه قول بده دعوام نکنی. نه منظورم اینکه قول بده فحشم ندی!
اینبار نیشش تا بنا گوش باز بود.
شادمان از خندهاش، لبخند زدم.
_از مدل نگاه کردن و خندات معلوم است برایم آشی پختهای با یک وجب روغن!
+ای همچین. بفهمی نفهمی
_ در امانی، بگو.
+اینها خردههای معرقهای داداش خانم بیگی است. یادت هست، همان خانمه که برای کلاس خلاقیت مدرسه استاد تراشیون، خوردههای معرق میاورد؟
در کمتر از چند ثانیه سعی کردم، خاطرات دوره تربیت معلم را از ذهن بگزرانم.
_اها بله، چقدر با نمک بود. چقدر همه را میخنداند!
و با لبخندی دوباره لبانم منحنی شد.
+اینها را داداش او داده است. برای کاردستی و خلاقیت بچهها. زیاد بود من مقداریاش را برای بچههای تو آوردم. فقط گفتم بچهها بریز بپاش میکنند بعد فاطمه فحش را نثارم میکند!
کیسه را از دستش گرفتم. تکههای چوب ، ازاندازه بندانگشتی تا کف دست.
زیر انداز کرمی با گلهای قهوهای را از کشو بیرون اوردم و کف سالن پهن کردم. کیسه را باز کردم و محتویاتش را رویش خالی کردم. حسین که بر سر مداد رنگی زرد با زهرا دعوایش شده بود، فرار کرد و به سالن دوید. با دیدن تکههای معرق، سرجایش میخکوب شد. چشمانش تا جایی که امکان داشت گرد شد. همینطور دهانش. ابروها تا نزدیکی رستنگاه مو بالا رفت. فقط کم مانده بود از تعجب موهایش سیخ شود! در همین لحظه، زهرا ب