📝 #یادمون_باشه ؛
ما میتونیم هیچ وقت نَمیریم ❗️
ـ پیوند با یه وجود بینهایت،
ـ یا حل شدن در یک جریانِ بینهایت،
ما رو به اندازهی بینهایت، وسیع خواهد کرد و به جریان خواهد انداخت...
زندهیاد #خدیجه_بابایی رو که بهیاد دارید؟
همان تصویرگر کتاب کودک، که برایتان گفته بودیم؛ نقش زیادی در پاگرفتنِ واحد کودک و نوجوانِ ما داشت! (پیام ریپلای شده را مطالعه کنید.)
⚡️نام او زنده است،
⚡️هنر او زنده است،
⚡️روح او که در لابلای اثرش دمیده شده، زنده است..
او امروز، در آغوش خدا، شاهد چاپ کتابش (وقتش نیست)، و تغذیهی هزاران کودک خواهد بود.
این یقین ماست ؛ #منتظر_هرگز_نمیمیرد !
🌛 #شب_بخیر
@ostad_shojae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#تمرین103
آدم برفیِ داستانِ ما چای داغ دوست داشت....
درباره این آدم برفی یک داستانک بنویسید. کودکانه نباشد.
ژانرهای مختلف را امتحان کنید. مثلا جنایی بنویسید. یاعاشقانه. یا فانتزی.
اگر داستان کوتاه بنویسید بهتر است. فرصت پرداختن به شخصیت را دارید. برای آدم برفی یک شخصیت خلق کنید. مثلا یک شخصیت سرمایی، که علاقه به خوردن چای داغ دارد، ولی همه منعش کرده اند و او الان به یک آدم! لجوج تبدیل شده. این لجاجت را میتوانید در بقیه رفتارش نشان دهید.
#تمرین103
#داستان
#داستانک
#تمرین
#باغ_انار
#شخصیت_پردازی
#لجوج
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از حسین ابراهیمی
چه میشد اگر یک آدمبرفی هزاران ساله عاشق چای داغ شود؟
چه میشد اگر یک آدمبرفی جوان برای ورود به دنیای ناشناختهای مجبور به خوردن چای داغ میشد؟
چه میشد اگر آدمبرفی افسردهای برای رها شدن از افسردگی در جستوجوی چای داغ برآید؟
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
چه میشد اگر یک آدمبرفی هزاران ساله عاشق چای داغ شود؟ چه میشد اگر یک آدمبرفی جوان برای ورود به
سوالهایی که میتونه باعث راه افتادن قلم ها بشود.
دوره ما دوره شهوات و شبهات است که به نسل جوان بیشتر و پیشتر میرسد.
موضوع ما همین مشکلات است. مانع ما نیست.
أین اخوانی؟ آنانی که معطل نیستند؟ أین هارون مکی؟
دلم یک پرواز بی انتها با تیزترین فانتوم جهان، بالای ابرها میخواهد؟ همسفری هست؟
تو به حدی میرسی که مجبوری از مبدئی که به خاطر آن کار را گرفتی نیرو بگیری و استمداد کنی تا بتوانی به کارت برسی....
#صفایی_حائری
چقدر این صحبتها ملموس و واضح است. راه عشق پر از چوب و چماق است؟ کیا تهمت خورشون ملسِ؟
#تکلیف
#باغ_انار
یاحق
آن روز به لعیا گفتم میخواهم یک ساعتی تنها باشم. گوشه لبش تا خورد. چنگ زد به پر دامنش و زیر لب گفت:
_هیچوقت نیست. وقتی هستم تنهاست.
و در اتاقم را به عمد و خلاف همیشه، آهسته بست. خب چه باید می کردم؟ اتاق که شلوغ باشد، قلم در دستم بازیگوشیاش میگیرد.
من مجرم نیستم آقا. نویسندهام. نویسندهای که نانش را باید بزند توی کلمات. از کلمه میشود پول ساخت؟ میشود نان خورد؟ اگر کمِ کم ده سال تلاش کنی و کائنات پشتت باشد و بزند و معروف بشوی، نهایت مسئول نشر لطف کند و با یک قوطی آب معدنی دماوند سیرابت کند. با آب میشود زنده ماند؟
البته نه که خلاف قرآن خداست و نشود پول درآورد. میشود. با پارتی و مُبلغ. قربانش بروم خدا هم مبلغ داشت برای نشر دینش. دیگر مایی که تومنی صنار نمیارزیم، بدون تبلیغ راه به کجا ببریم؟ دو تا کتاب دادم کورترین نشرها چاپ کردند و فقط خودم خواندم و مادرم و لعیا. بقال محله هم یک بار منت گذاشت و جای نسیههایی که برده بودم ده جلد بالا کشید برای عیدی نوههایش. باشد میروم سر اصل مطلب. شما که نمیدانید خب. نویسنده اگر روح پر حرف نداشته باشد به درد لای جرز میخورد. حالا انگار مایی که روحمان شورش را درآورده الان لای جرز دیوارهای شما نیستیم. میگفتم. من مجرم نیستم. نامهرسانم. خارجکیها می گویند پستچی. صباح با خورشید میروم سر کار و مسا با خورشید برمیگردم. نامهها را می زنم ترک دوچرخه و لنگ یادگاری خدابیامرز پدرم را میبندم دورش که نریزد. بعد هم میافتم گرد شهر. این جرم است؟ دو سال از حق الزحمه مقاله نویسی و روزنامهنگاری من، سه وعده نان و ماست خوردیم و پول خیاطی لعیا را دستنخورده گذاشتیم تا توانستم دوچرخه بخرم و کار بگیرم. از شما میپرسم؛ نویسنده میتواند کتاب نخواند؟ خب باشد اینجا فقط شما سوال بپرسید. قدرت دست شماست. از خودم میپرسم. نویسنده نمیتواند کتاب نخواند. انگار از حمامی کیسه و لنگ را بگیری. انگار از بنا آجر را بگیری. انگار از شیرینیپز شکر را بگیری. انگار از ساواکی شلاق را بگیری. نه این مثلها همه مناقشه دارند. میدانی جناب؟ انگار از آدمیزاد روح را بگیری. با کدام پول کتاب میخریدم؟ با کدام درآمد روحم را در بدنم حفظ می کردم؟ اصلش اینها همه به کنار. از کجا ایده و سوژه پیدا می کردم؟ انقدر میان کلامم نپر. لااقل میپری، شکر بپاش. مخلص کلام آن که اول گفتم. من مجرم نیستم. چسب مخصوص پاکت نامهها را پیدا کرده بودم. خدا شاهد است که مثل روز اول چسبشان میزدم. شما بگویید راه دیگری برای تغذیه از کلمات داشتم؟ من مجرم نیستم. من نویسندهام.
#000105
#احد
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از سرچشمه نور
10.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به جرم تسلیم نشدن یک ملت درمقابل تمایل مستکبرانه قدرت های جهانی، این ملت محکوم می شود که به شدت باآن مبارزه شود؛ با همه ابزارها ازجمله ابزارهنری.
سازمان سیا بخش هنری دارد. فیلم هایی که بعداز انقلاب علیه ما و شیعه و اسلام و... درست کردند.
ایا هیچ تکلیف مردمی وجود ندارد؟
این توقعیست به طور طبیعی از هرهنرمندی.
چطوریک هنرمند می تواند نسبت به این قضیه بی تفاوت بماند؟!
#قطره166
#بیانات_نورانی
#هنر_از_دیدگاه_مقام_معظم_رهبری
https://eitaa.com/joinchat/1473380440Cb2e7adf8ca