💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
😂. خیلی خوب بود. نویسنده اینو زنده میخوام.
اینم لینک گروه آموزشیمون هست. قدم روی برگ های خشک این باغ بگذارید و وارد شوید.
﷽
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#تمرین137 تلظی چیست؟ یک ماهی قرمز را توصیف کنید که بیرون از آب افتاده. #تمرین #داستانک
نور
#تمرین138
چشم خود را ببندید و پایتان را به نزدیکترین جسمی که رسید متوقف کنید. حالا شروع کنید از این جسم بنویسید. انگار که در تاریکی یک غار تاریک هستید. هر توصیفی میکنید بکنید ولی توصیفات رنگ و اینها نداشته باشد. فقط از طریق قوه های غیر بینایی. حتما میپرسی چه قوه هایی؟ واقعا که؟! حتما سیکل هم داری؟ قوای پنجگانه دیگر. این را هم نمیدانی؟ ما را گرفته ای؟ بینایی نه. شنوایی و لامسه و چشایی و بویایی. البته بویایی توی این تاریکی و آخر شب و اینها ... خیلی توصیه نمیشود.🙄 بی تربیوت نباشیم.
از این چیز زیر پا یک داستان بسازید.
مثلا👇
خیلی سرد است. فکر کنم یک تکه فلز است. از بقایای کشتی تایتانیک. شایدم هم نعل یا یک نعلبکی باشد. مادرم شبها زیر سرش قیچی میگذارد. میگوید جن ها از آهن میترسند. حال چرا زیر پای پای من این چیز فلزی گذاشته شده. نکند ...
#تمرین
#توصیف
#قدرت_لامسه_در_داستان_گویی
#روایت
#داستانک
#باغ_انار
سرزمین درختانة انار. برای ورود باید به ایشان پیام بدهید👇
@sedaghati_20
پ.ن
قسمت بانوان باغ انار که همگی خانم هستند. البته ما قسم حضرت عباس نمیتوانیم بخوریم که همه خانم هستند ولی سعی شده که اینجوری باشه. ممکن است یکهو شهره بشود مازیار. البته چه بسیار شهره ها که مازیارند. و چه بسیار مازیار ها که شهره شهرند به نیک نامی. گر تو نمیپسندی تغییر ده قضا را...تغییر ده غذا را🍗🍖🥒🥦🌶🌽
انسان شناسی ۱۲۳.mp3
11.41M
💯 #انسان_شناسی ۱۲۳
#استاد_شجاعی #استاد_عالی
⚡️چرا من اینهمه سال دارم مرتب نماز شب میخونم، اما اصلاً برای خدا به بیتابی و دلتنگی نیفتادم؟
🔸چرا من اینهمه سال دارم سخنرانی گوش میکنم، کتابهای معرفتی میخونم، اما تغییر زیادی در وجود من اتفاق نمیفته؟
💎چرا من در طول روز، اشتیاقی برای حرف زدن با امام زمان علیهالسلام ندارم؟
#روضهنار ⏰#شب هشتم #سخنرانی
♥️ @ANARSTORY
@Ostad_Shojae
روضه خانگی - امام حسین(ع) - 1152.mp3
9.13M
🎙شکر خدا که فاطمه ما را خریده است...
🔻روضه #امام_حسین(ع)
⏱ #ده_دقیقه | 08:26
👤استاد #میرزامحمدی
💡 کانال روضههای کوتاهِ کاملِ خانگی
#روضهنار ⏰#شب هشتم #روضه
♥️ @ANARSTORY
@RozeKhanegee
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
نور #تمرین138 چشم خود را ببندید و پایتان را به نزدیکترین جسمی که رسید متوقف کنید. حالا شروع کنید
⁶⁹:
چشم ، چشم را نمیبیند. بلند رقیه را صدا میزنم :" رقیه جان کجایی؟ " پایم به جسمی نرم میخورد. روی زمین مینشینم و به آن دست میزنم . پشمی و نرم است. دلم میخواهد بغلش کنم. ناگهان فکری مثل ستاره دنبال دار از سرم میگذرد و جیغ میکشم و عقب عقب میروم:" رقیه کجایی؟ اینجا سگ که نداشت؟ داشت؟."
این بار با احتیاط لمسش میکنم . گرم نیست. شل و ول تر از آن است که حیوان باشد. کورمال کورمال سر و تهش را پیدا میکنم و روی زمین پهنش میکنم و روی آن دست میکشم. وای خدای من ! چقدر شبیه پتوی بچگی هایم است. همان پتوی صورتی که رویش خرگوشی هویج به دست میخندید. تا همین چند سال پیش داشتمش .دولی در زلزله مثل همه وسایلم زیر خروار ها خاک رفت مثل همه خاطراتم... مثل مادرم...
پتو رو بغل میکنم. پوی پودر بچه میدهد. اشکهایم روی صورتم میریزد. دلم برای حسین تنگ میشود. همان برادری که موقع زلزله در آغوش مادر خواب بود...
با صدای رقیه به خودم میآیم:" کجایی دختر؟ چرا چراغا رو روشن نکردی؟ مرضیه خانم گفت اومدی بالا لباساتو عوض کنی؟ کار پیش اومد نشد سریع بیام باهات؟ "
بلند میشوم و پوراسد جای قبلی اش میگذارم. اشک هایم را پاک میکنم. نفس عمیق میکشم و میگویم:" اینجام!!"
#تمرین138
#نقد
نقد کنید لطفا
.:
چش و چارمو میبندم و عینهو کورا چند تا قدم میرم جلو. به خودم میگم: خودتو به خریت بزن تا بلکم دو سه سطر بتونی توصیف کنی و یه تمرینی بنویسی. اینجا ازت میخوان مستقیم نگی این چی بود که خورد به پات.
قدم اول رو که برمیدارم هیچی نیس. قدم دوم هم همینطور. قدم سوم، چارم، پنجم، شیشم، هفتم، قدم نهم پام میره رو یه چیزی که صدای چِلِقِش درمیاد. وای فهمیدم چیه. خاک تو سرم شد. عینک زریه که گذاشتتش رو زمین. صدای ننهمریم میپیچه تو سرم: الهی چلاق شی که همیشهی خدا چشات پس کَلَته؟
بیا حالا جواب زری و ننهمریم رو کی باید بده؟
#تمرین138
Setarebaran*:
اتاق را مرتب کردم، خیالم راحت شد. کمی استراحت میکنم. پایم به جسمی مانند فوم ضخیم برخورد میکند. چه میتواند باشد؟ جورچین الفبای بچههاست؟ نه از آن ضخیمتر است. آجر ورزشی؟ نه، نازکتر از آن است. سطح روی فوم کمی سرد است.
خدای من چه میتواند باشد؟! من که هر چیزی را سر جای خودش گذاشتم. در این اتاق کوچک، چند ساعت ثابت ماندن وسایل، سرجایشان مانند یک ارزو، دست نیافتنی شده.
با پا ضربهای ارام به جسم فوم مانند میزنم، صدای گوش خراش میلهی فلزی که به درِ کمد دیواری ساییده شد، سکوت اتاق را میشکند. رویم را برگرداندم.
وای... خشکن؟! خدایا...سرم را با دستانم محافظت کردم و چشمانم را ثانیهای بستم. شانس اوردم جان سالم به در بردم.
اخر خشکن اینجا چه میکند؟! حتما کار بچههاست. لحظهای صدای فرزند کوچکم در ذهنم تداعی میشود. عصر بود." داداش بیا! توپم زیر مبل رفته، نمیتونم بیارمش."
#تمرین138
#داستانک
#نقد
م توفیقی:
به پهلو می چرخم که خشکی فرش یادم می اندازد توی آشپز خانه خوابم برده، پاهایم از زانو به پایین خشک شده اند ،از ذهنم می گذرد چرا اینقدر خودم را جمع کردم در یک حرکت پاهایم را دراز می کنم که با برخورد به کف سرد آشپز خانه خوشبختی ام کامل می شود؛
اما این خیسی دلچسب نگران کننده هست،وای زیر سینک ظرفشوییه! کمی پاهایم را تکان می دهم که به یک چیز نرم وخیس
می خورد ،اولش مرا یاد اسکاچ ظرفشویی می اندازداما با کمی بررسی معلوم شود نظریه ام اشتباه بوده!
ابعادش را بررسی می کنم،گرد که نیست پس توپ نیست؛توی ذهنم دنبال چیزی هستم که حداقل شبیهش باشد.
نه شبیه جورابهای گلوله شده ی همسر جان هست نه شبیه اسباب بازی های سه کله پوکم!
اونقدر درگیر پیدا کردن هویت این جسم نرم و خیس وسرد شدم که تمام خستگی روز رو فراموش کردم؛
دوهفته مهمون داری حسابی به بچه ها خوش گذشته و همچنین به همسر جان !
این وسط من فقط کلافه ام
به این امید که فردا بلاخره مهمون ها کاراشون درست می شه ومیرن یه نفس عمیق می کشم
ولی از فکر خودم وجدانم درد می گیره!
یه دفعه مخ نم کشیدم به کار میفته و متوجه میشم این که زیر پاهام هست همون جوراب هست!
اما نه از نوع جوراب های جناب همسر جان !
از لمس دوباره اش نیشم تا بنا گوش باز می شود
این هم جورابه ها ولی واسه یکی از دوقلو های
خواهر جان هست!
اینکه کف پاهاشون پنج سانته ولی منگوله های روی جوراب شون اندازه ی کله شون هست بماند!
وای چقدر به علی مون گفتیم تو برداشتی!
آخه فقط شش سالشه و یکم حسودی میکنه.
#تمرین138
#نقد
•⇝t.h🎻:
خانه تاریک است و هوا گرم! به دنبال کلید کولر میگردم. چیزی عایدم نمیشود و دستم را به دیوار میکشم تا پیدایش کنم. پایم به چیزی برخورد میکند. هرچی که هست یک پلاستیک زخیم است. و با حرکات انگشتان پایم به درونش چخ چخ صدا میدهد. پایم نَم دار شد اَه.
به کف پایم دست میزنم و گردههای نمدار را میتکانم. هنوزم نفهمیدم چیست! خب... ی