سرزمین درختانة انار. برای ورود باید به ایشان پیام بدهید👇
@sedaghati_20
پ.ن
قسمت بانوان باغ انار که همگی خانم هستند. البته ما قسم حضرت عباس نمیتوانیم بخوریم که همه خانم هستند ولی سعی شده که اینجوری باشه. ممکن است یکهو شهره بشود مازیار. البته چه بسیار شهره ها که مازیارند. و چه بسیار مازیار ها که شهره شهرند به نیک نامی. گر تو نمیپسندی تغییر ده قضا را...تغییر ده غذا را🍗🍖🥒🥦🌶🌽
انسان شناسی ۱۲۳.mp3
11.41M
💯 #انسان_شناسی ۱۲۳
#استاد_شجاعی #استاد_عالی
⚡️چرا من اینهمه سال دارم مرتب نماز شب میخونم، اما اصلاً برای خدا به بیتابی و دلتنگی نیفتادم؟
🔸چرا من اینهمه سال دارم سخنرانی گوش میکنم، کتابهای معرفتی میخونم، اما تغییر زیادی در وجود من اتفاق نمیفته؟
💎چرا من در طول روز، اشتیاقی برای حرف زدن با امام زمان علیهالسلام ندارم؟
#روضهنار ⏰#شب هشتم #سخنرانی
♥️ @ANARSTORY
@Ostad_Shojae
روضه خانگی - امام حسین(ع) - 1152.mp3
9.13M
🎙شکر خدا که فاطمه ما را خریده است...
🔻روضه #امام_حسین(ع)
⏱ #ده_دقیقه | 08:26
👤استاد #میرزامحمدی
💡 کانال روضههای کوتاهِ کاملِ خانگی
#روضهنار ⏰#شب هشتم #روضه
♥️ @ANARSTORY
@RozeKhanegee
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
نور #تمرین138 چشم خود را ببندید و پایتان را به نزدیکترین جسمی که رسید متوقف کنید. حالا شروع کنید
⁶⁹:
چشم ، چشم را نمیبیند. بلند رقیه را صدا میزنم :" رقیه جان کجایی؟ " پایم به جسمی نرم میخورد. روی زمین مینشینم و به آن دست میزنم . پشمی و نرم است. دلم میخواهد بغلش کنم. ناگهان فکری مثل ستاره دنبال دار از سرم میگذرد و جیغ میکشم و عقب عقب میروم:" رقیه کجایی؟ اینجا سگ که نداشت؟ داشت؟."
این بار با احتیاط لمسش میکنم . گرم نیست. شل و ول تر از آن است که حیوان باشد. کورمال کورمال سر و تهش را پیدا میکنم و روی زمین پهنش میکنم و روی آن دست میکشم. وای خدای من ! چقدر شبیه پتوی بچگی هایم است. همان پتوی صورتی که رویش خرگوشی هویج به دست میخندید. تا همین چند سال پیش داشتمش .دولی در زلزله مثل همه وسایلم زیر خروار ها خاک رفت مثل همه خاطراتم... مثل مادرم...
پتو رو بغل میکنم. پوی پودر بچه میدهد. اشکهایم روی صورتم میریزد. دلم برای حسین تنگ میشود. همان برادری که موقع زلزله در آغوش مادر خواب بود...
با صدای رقیه به خودم میآیم:" کجایی دختر؟ چرا چراغا رو روشن نکردی؟ مرضیه خانم گفت اومدی بالا لباساتو عوض کنی؟ کار پیش اومد نشد سریع بیام باهات؟ "
بلند میشوم و پوراسد جای قبلی اش میگذارم. اشک هایم را پاک میکنم. نفس عمیق میکشم و میگویم:" اینجام!!"
#تمرین138
#نقد
نقد کنید لطفا
.:
چش و چارمو میبندم و عینهو کورا چند تا قدم میرم جلو. به خودم میگم: خودتو به خریت بزن تا بلکم دو سه سطر بتونی توصیف کنی و یه تمرینی بنویسی. اینجا ازت میخوان مستقیم نگی این چی بود که خورد به پات.
قدم اول رو که برمیدارم هیچی نیس. قدم دوم هم همینطور. قدم سوم، چارم، پنجم، شیشم، هفتم، قدم نهم پام میره رو یه چیزی که صدای چِلِقِش درمیاد. وای فهمیدم چیه. خاک تو سرم شد. عینک زریه که گذاشتتش رو زمین. صدای ننهمریم میپیچه تو سرم: الهی چلاق شی که همیشهی خدا چشات پس کَلَته؟
بیا حالا جواب زری و ننهمریم رو کی باید بده؟
#تمرین138
Setarebaran*:
اتاق را مرتب کردم، خیالم راحت شد. کمی استراحت میکنم. پایم به جسمی مانند فوم ضخیم برخورد میکند. چه میتواند باشد؟ جورچین الفبای بچههاست؟ نه از آن ضخیمتر است. آجر ورزشی؟ نه، نازکتر از آن است. سطح روی فوم کمی سرد است.
خدای من چه میتواند باشد؟! من که هر چیزی را سر جای خودش گذاشتم. در این اتاق کوچک، چند ساعت ثابت ماندن وسایل، سرجایشان مانند یک ارزو، دست نیافتنی شده.
با پا ضربهای ارام به جسم فوم مانند میزنم، صدای گوش خراش میلهی فلزی که به درِ کمد دیواری ساییده شد، سکوت اتاق را میشکند. رویم را برگرداندم.
وای... خشکن؟! خدایا...سرم را با دستانم محافظت کردم و چشمانم را ثانیهای بستم. شانس اوردم جان سالم به در بردم.
اخر خشکن اینجا چه میکند؟! حتما کار بچههاست. لحظهای صدای فرزند کوچکم در ذهنم تداعی میشود. عصر بود." داداش بیا! توپم زیر مبل رفته، نمیتونم بیارمش."
#تمرین138
#داستانک
#نقد
م توفیقی:
به پهلو می چرخم که خشکی فرش یادم می اندازد توی آشپز خانه خوابم برده، پاهایم از زانو به پایین خشک شده اند ،از ذهنم می گذرد چرا اینقدر خودم را جمع کردم در یک حرکت پاهایم را دراز می کنم که با برخورد به کف سرد آشپز خانه خوشبختی ام کامل می شود؛
اما این خیسی دلچسب نگران کننده هست،وای زیر سینک ظرفشوییه! کمی پاهایم را تکان می دهم که به یک چیز نرم وخیس
می خورد ،اولش مرا یاد اسکاچ ظرفشویی می اندازداما با کمی بررسی معلوم شود نظریه ام اشتباه بوده!
ابعادش را بررسی می کنم،گرد که نیست پس توپ نیست؛توی ذهنم دنبال چیزی هستم که حداقل شبیهش باشد.
نه شبیه جورابهای گلوله شده ی همسر جان هست نه شبیه اسباب بازی های سه کله پوکم!
اونقدر درگیر پیدا کردن هویت این جسم نرم و خیس وسرد شدم که تمام خستگی روز رو فراموش کردم؛
دوهفته مهمون داری حسابی به بچه ها خوش گذشته و همچنین به همسر جان !
این وسط من فقط کلافه ام
به این امید که فردا بلاخره مهمون ها کاراشون درست می شه ومیرن یه نفس عمیق می کشم
ولی از فکر خودم وجدانم درد می گیره!
یه دفعه مخ نم کشیدم به کار میفته و متوجه میشم این که زیر پاهام هست همون جوراب هست!
اما نه از نوع جوراب های جناب همسر جان !
از لمس دوباره اش نیشم تا بنا گوش باز می شود
این هم جورابه ها ولی واسه یکی از دوقلو های
خواهر جان هست!
اینکه کف پاهاشون پنج سانته ولی منگوله های روی جوراب شون اندازه ی کله شون هست بماند!
وای چقدر به علی مون گفتیم تو برداشتی!
آخه فقط شش سالشه و یکم حسودی میکنه.
#تمرین138
#نقد
•⇝t.h🎻:
خانه تاریک است و هوا گرم! به دنبال کلید کولر میگردم. چیزی عایدم نمیشود و دستم را به دیوار میکشم تا پیدایش کنم. پایم به چیزی برخورد میکند. هرچی که هست یک پلاستیک زخیم است. و با حرکات انگشتان پایم به درونش چخ چخ صدا میدهد. پایم نَم دار شد اَه.
به کف پایم دست میزنم و گردههای نمدار را میتکانم. هنوزم نفهمیدم چیست! خب... ی
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
نور #تمرین138 چشم خود را ببندید و پایتان را به نزدیکترین جسمی که رسید متوقف کنید. حالا شروع کنید
ک راه حل دیگر نیز دارم.
درهمان صورت آرام مینشینم و پایم را با دستم بالا میآورم و میبویم! پیسم خودتونید باید بفهمم چیست که به پایم چسبیده! بله.
بوی پنیری مشامم را پر میکند.
آهان فهمیدم چیست. پفک است! پفک پنیری تازه از آن گندههایش.
بعد یکدفعه صدای جیغ بنفش خواهر کوچکم به هوا میرود و دادوبیدادش سکوت خانه را میشکند.
-هیس هیس چته جیغ نزن!
-پفکمو کثیف کردی نامرد پاتو وردار از روش...
-چرا برق و روشن نمیکنی تو تاریکی پفک میخوری؟
-برقا رفته. چرا پاتو برنمیداری!
پایم را برداشتم و او را با کلی پفکهای له شده تنها گذاشتم. دیگر حتی دنبال کلید کولر هم نگشتم چرا چون خب برقا رفته بود شُمبُس کُمبُلیها!
#تمرین138
#طنز
#نقد
پ.ن: پیسم خودتونید😑😂😂
مِیْرمـَهْدِیٓ:
پایم را روی چیزی میگذارم سفت و محکم است پایم را رویش میکشم چه سُر است و بی خط و خش شاید سنگ باشد
سنگ به این محکمی احتمال دارد سنگ قبر باشد
روی سنگ هیچ اسمی حک نشده!
احتمالا منتظر است نامی بر رویش نوشته شود منتظر به کار آمدن است منتظر مُردن فردی است،با استحکام پایم را روی خودش نگه داشته، شاید به من علاقمند شده، شاید به من میگوید بمیر تا نوکریات را کنم،بمیر تا به کارَت بیایم، بمیر خودم سنگ قبرت میشوم، اما من با مِن و مِن میگویم ممنون که محبت داری به من اما من دوست دارم شهید شوم و سنگ قبری هم نداشته باشم، اصلا دوست دارم زنده بمانم و زندگی کنم،
اما سنگ قبر با حسرت و بی محلی به من میگوید خب احمق تا زنده باشی که به دردت نمیخورم بمیر تا فداییات شوم
سنگ پایم را از روی خودش سُر میدهد، تعادلم را از دست میدهم و به زمین میخورم سنگ طوری به من نگاه میکند که انگار یتیم ماندهام و با حالتی که انگار دلش برایم میسوزد میگوید: اصلا خیالت را راحت کنم، تو بمیری همه به دردت میخورند!
#تمرین
#تمرین138
#میرمهدی
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
⁶⁹: چشم ، چشم را نمیبیند. بلند رقیه را صدا میزنم :" رقیه جان کجایی؟ " پایم به جسمی نرم میخورد. رو
.
درختهای انار شاخه به آسمان کشیدهاند...تمرین هایشان را بخوانید.
💯چایی روضه.
نور.
جلسه #روضهنار هشتم.
ابتدا یک #سخنرانی، سپس #روضه میگذارم. کوتاه. بعدش یک #مداحی که حتما باید گوش کنید. بعدش بزنید روی دریافت پول یک استکان چایی که تبرک است و حتما بعدش یک چایی بخورید به نیت چای روضه. سپس برای امامِ حاضرِ بچه شیعهها دعا کنید. برای سلامتیاش. برای ظهورش. برای اینکه قلبمان از سیاهی پاک شود تا نور نزول اجلال کند.
انشاءالله با پنجاه تا چایی ادامه میدهیم. اگر کسی خواست به این روضه مجازی کمک مالی کند به خودم خبر دهد. از اینجا👇
@evaghefi
خب بریم برای سخنرانی و روضه و مداحی و چایی.
پ.ن
پول یه استکان چایی رو 500 تومن حساب کردم. دیگه سخت نگیرید.
#روضهنار ⏰ #شب هشتم
#جلسه_مجازی
قبول باشد. حالا که اشک ریختید بلند شوید و یک چایی برای خودتان بریزید و عکسش را بگیرید و بفرستید. در کانال زیر که عضو شوید بعد از چند ساعت ادمین میشوید و میتوانید عکس چایتان را برای بقیه به اشتراک بگذارید.
https://eitaa.com/joinchat/3507159149C9decdf8353
حتما از هشتگ #روضهنار یا #چایی_روضه استفاده کنید.
برای دریافت هزینه چایی از کانال :
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎 وارد شوید.
♥️ https://eitaa.com/ANARSTORY
https://pay.eitaa.com/v/?link=aW8ED