eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
888 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
152 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از B.GHANIFAR
إنالله و إناإلیه راجعون بدین وسیله خبر درگذشت حجت‌الاسلام والمسلمین شیخ محمدحسن راستگو را باطلاع عموم می‌رسانیم ایشان که الحق و الإنصاف از بهترین‌ مبلغان دینی خصوصاً در حوزه‌ی کودکان و نوجوانان بودند عمر خود را در این راه صرف نموده و در این راه هنرمندانه و با بیان بسیار شیرین در تفهیم مطالب مختلف دینی به کودکان و نوجوانان اهتمام ورزیده... متاسفانه امروز صبح روح ایشان به ملکوت اعلی پیوست روحش شاد و قرین رحمت الهی ✅ @dinosiasi
اسمعیل به سلطان التجار می گوید:"این شیش ها توی کتاب عمران اومده ن و باید حکمتی داشته باشن. هرچی بیشتر می گذره،فکر می کنم چیزهای عجیبی داره به من می گذره .همه این هابایدبه جایی وصل بشه؛به یه چیز مهم تر،کامل تر،بالاتر،آسمونی تر،خوش رنگ تر، زیباتر، کهن تر،عظیم تر یا مثلاعاشقانه تر." آشیخ غلامرضا وارد شد وآرام آرام دست اسمعیل را گرفت ورفتند. روبروی تکیه امیر چخماق وگفت:"جونم،اینجا که یادت هست؟قب شهره. همه چیز توی قلبه نه فقط خون و تپش. نه! همه چیز،حتی حب و بغض هم همین جا تولید می شه. می خوای بدونی همه این ها دور چه می چرخه؟دور کتاب عمران و هرچی درونش می چرخه. درون هر قلبی حکما هرچی نباشه،خون باید باشه.اینجا هم قلب شهره"
هدایت شده از نویسندگان حوزوی
📌لذت نگارش، لذت آفرینش دیشب در جلسه پنجم کارگاه مقاله‌نویسی مقدماتی، نوبت به یکی از دوستان رسید تا "پاراگراف پشتیبان" مقاله‌اش را بخواند. چون زمان کارگاه کم است و در جلسه سوم، چند "پاراگراف مقدمه" را از بقیه دوستان بررسی کرده بودیم، از او خواهش کردم تا فقط "مدعای مقاله" و طرحش را بگوید و پاراگراف پشتیبان را بخواند تا نوبت به دیگران هم برسد. اما درخواست کرد که پاراگراف مقدمه اش را هم سریع بخواند. گفتم که وقت کم است، ولی او دوباره درخواست کرد که نوشته اش را بخواند. این بار درخواستش را پذیرفتم؛ نه به این دلیل که احساس کردم مخالفتِ بیش از این‌ممکن است بی احترامی پنداشته شود؛ این هم بود، اما همه اش این نبود. این دوست من با انگیزه‌ی نویسنده شدن در این کارگاه شرکت کرده بود و برای جلسه دیشب، زحمت کشیده بود و اثری خلق کرده بود؛ اثری که خودش آن را دوست داشت و از آفرینش آن لذت برده بود و برای همین دوست داشت دیگران هم این تولید او را ببینند و اگر واقعاً قابل تحسین است، تحسینش کنند. این خاصیت آفرینش است؛ وقتی چیزی بیافرینی، دوست داری دیگران هم آن را ببینند، و هرچه بیشتر آن را ببینند و از آن بهره ببرند، تو بیشتر لذت می‌بری. برای همین است که می‌گویم دست به قلم شوید و تولید کنید؛ آن وقت خودتان تلاش می‌کنید تا برای این اثر جدیدتان خواننده پیدا کنید و می‌کوشید تا این نوشته هرچه بیشتر خوانده شود. این نکته، می‌تواند راهبرد ما در جنگ روایتها باشد. @benevisim @HOWZAVIAN
هدایت شده از 🌿
مرخصی چندبار آمدم تا تمرین طراحی یک شخصیت طنز را انجام بدهم، اما باز گفتم باشد برای دفعه دیگر. شاید به خاطر این است که دقیقاً نمی فهمم این تمرین چه می خواهد؟ باید ویژگی های یک شخصیت ظنز را بنویسیم؟ شخصیتی که شبیه خودمان باشد؟ برای انتخاب اینکه خود را به چه چیزی تشبیه کنیم، باید یکی از علایق ما باشد؟ یکی چیزی که بتوان جنبه طنز بیش تری را روی آن سوار کرد؟ مثلاً انار! از بین میوه ها انار را خیلی دوست دارم. اما از آن میوه هایی است که خوردنش یک مقدار با زحمت است. با همین انار شروع می کنیم، ان شاالله که به جای خوبی برسد! خاندان انار، از دسته میوه هایی هستند که برای اینکه بتوانی از فضل و کمالاتشان بهره مند شوی باید زحمت بکشی و عرق بریزی! همین جور مفت و مجانی، چیزی را به کسی نمی دهند! و تا بخواهند چیزی را به کسی بدهند، خون به دلش می کنند، و ذره ذره و قطره قطره به او می دهند! و وقتی هم خیرشان به کسی می رسد، از خودشان ردی به یادگار می گذارد! جالب تر از همه اینکه، آن ها خودش را پادشاه میوه ها می دانند و به علامت پادشاهی، تاجی بر سرشان گذاشته اند و این تاج، نسل به نسل، بین اعضای خاندان انار ها، دست به دست می شود، و به خیال خودشان، جزء گران قیمت ترین و لاکچری ترین میوه ها هستند، و یاقوت هایی دارند که هیچ کجا پیدا نمی شود، و پوست سفت و سختشان را هم علامت این ارزشمندی حساب می کنند! اما انار خانم ما، برعکس همه ی انار ها که خیلی خودشان را جدی نشان می دهند، و انگار از دماغ فیل افتاده اند، همیشه شاد است و شنگول بازی از خودش در می آورد. و هر چقدر هم که به او می گویند، بابا خودت را جمع کن، با این کارها آبروی خانوادگی ما را می بری، انگار نه انگار، ذره ای و کمتر از ذره ای هم به خودش نمی گیرد! با این حال، انار خانم، دست بخشنده ای دارد، و هر بار که چشمش به کسی می افتد که رنگ به رخسار ندارد، دلسوزانه، دانه ای از وجودش را می کند و به او می دهد. انار خانم ما، با همه ی نشاط و شادی که دارد، تنها کافیست از موضوعی ناراحت شود، دانه هایش قرمز قرمز می شوند و حسابی باد می کنند، این طور وقت ها یا خودش، به غار تنهایی خودش پناهنده می شود، یا بقیه حساب کار دستشان می آید، و از جلوی چشمانش پا به فرار می گذارند! اما یک بار، یک میوه هلو، به انار خانم گفت روی یکی از دانه هایت لک افتاده، انار خانم، یکی از دانه های سالمش را کند و به او داد! هلو تا یک ساعت، از این کار خانم انار، دهنش باز مانده بود! دانه های انار خانم، اما با تمام این بذل و بخشش ها، انگار تمام شدنی نبود، و روز به روز جذاب تر می شد! اضافه خواهد شد! ان شاالله
به نظر شما این لینک شما را به کجا خواهد برد؟ کسی که عضو کانال هست و موضوع را می داند به روی خودش نیاورد. نگاه داستانی خودتان را بیان کنید. موضوع چیست؟ @ANARSTORY
و من اگر کرونا نگیرم، از پنج جمله بیست حرفی خواهم مرد.
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#تمرین به نظر شما این لینک شما را به کجا خواهد برد؟ کسی که عضو کانال هست و موضوع را می داند به
و اینجوری است که می شود از یک لینک این همه داستان نوشت. پس دیگه نبینم چت کنید. وقتی از یک لینک و یک جمله این همه مطلب و ایده داستانی بیرون می آید حیف نیست می نشینید و چت می کنید. شما از این به بعد مسئول تمرین های درون گروهی هستی. و
عقل وقلب مصالحه کردند....عین از یکی رفت و باء از دیگری.......آنچه ماند این بود....قل.....قل....... .....هیس...هیس...گوش کنید ....بچه دارد زبان باز می کند.....قُل.....قُل................قُل......... قل هوالله احد...... @ANARSTORY
هدایت شده از 💙ĂMĨŘ ĤÕŜŜÊĨŇ💙
از زبان تخم مرغ ها و چاقو، چند بنویسید. مثلاً: _حالا نوبت توئه. _نه. به اینا رحم نکردی. حداقل به من رحم کن. @ANARSTORY
هدایت شده از حسین ابراهیمی
نویسنده باید خون دل بخورد.