هو الناظر
با همه بی تدبیری های وزارت کشور و اوقات تلخیهای که کردند از
. دیر شروع شدن انتخابات در بعضی شعبه ها
. تا معطلی برای آمدن تعرفه
. تا تمون شدن تعرفه
همه این اعصاب خوردی های امروز یک نمونه مینیمال و مینیاتوری از هشت سال دولت جناب دکتر روحانیِ بی خاصیت هست.
اما اینکه من چطور رأی دادم
با زن و فرزند رفتیم برای رأی دادن. نیمی از فرزندان را من برداشتم و نیم دیگر همسرم.
امیرحسین و خودم رفتیم به مدرسه پسرانه ای در یکی از مناطق شهر یزد. آزادشهر.
پشت سرم یک تازه جوانِ رأی اولی روان بود...تا زیر بغلش خالکوبی...همون اول کار به سرباز دم در گفت:
فقط آقای رئیسی...
وقتی وارد محل اخذ رأی شدم کفشامون رو در آوردیم چون نمازخانه مدرسه بود.
چند نفری خارج شدن و تا وارد شدم شناسنامه و کارت ملیم رو بدم...همان رأی اولی شناسنامه اش رو گرفت و رفت برای گرفتن تعرفه...
منم یک ماسک زده بودم از این فیلتر دارا...نصفم توش بود.😆
شناسنامه رو که دادم...مسئولش گفت:
اسماعیل واقفی نویسنده واو؟🧐
گفتم: بله
هِررررررززززز حلال اولسون😅😅
هیچی دیگه داشتم فکر میکردم منو تو قبرم بذارن..نکیر و منکر میان پرونده ام تو دستشونه...میگن: اسماعیل واقفی تویی؟ نویسنده واو🧐
تعرفه ها رو گرفتم و اسم سید ابراهیم رئیسالساداتی رو نوشتم و پسرم رو بغل کردم که رأی رو بندازه تو صندوق..چون یادم رفت عکس بندازم بذارم اینستا و ...🤓مجبور شدم متنی توضیح بدم. امیدوارم خدا قبول کنه🤔
شورای شهرم از لیست مورد اطمینان نوشتم و خودم تا زدم انداختم تا پسرم یاد بگیره...البته اون اول انداخت من یاد گرفتم☺️🙄
#تمرین76
نحوه حضور در حوزه اخذ رأی و چگونگی رأی دادن خودتون رو برامون بنویسید.
#روز_حضور
#خاطره
#برای_تاریخ
محل نشر خاطره امروز تان👇
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
هو الناظر با همه بی تدبیری های وزارت کشور و اوقات تلخیهای که کردند از . دیر شروع شدن انتخابات در
#تمرین77
جمله زیر را کامل کنید.
🔸روحانی......بود. چون......
برای ماندن در تاریخ بنویسید. جوری بنویسید که چند سال دیگر قابل رجوع و استفاده باشد برای خودتان یا دیگرانی که میخوان بر اساس حال و روز مردم در دولت روحانی رمان و داستان بنویسند.
#برای_تاریخ
#تمرین77
عِمران واقفی:
#تمرین77
جمله زیر را کامل کنید.
🔸روحانی......بود. چون......
برای ماندن در تاریخ بنویسید. جوری بنویسید که چند سال دیگر قابل رجوع و استفاده باشد برای خودتان یا دیگرانی که میخوان بر اساس حال و روز مردم در دولت روحانی رمان و داستان بنویسند.
#برای_تاریخ
#تمرین77
🌙ᴢαняα⃟𖣁⃤:
روحانی حاضرجواب و دروغگو و حراف بود، چون هیچی بلد نبود😊👍
#زهرارجایی
#مونولوگ
#تمرین77
بامداد.ش:
روحانی مهره سوخته بود.چون تاریخ انقضاش سر رسیده بود...😉
#تمرین_۷۷
#شیرین_گودرزی
شبنم.:
روحانی ریشش رو رنگ میکرد تا به ریش مردم بخنده، ولی نفهمید سال هاست دشمنداره رنگش میکنه و به ریشش میخنده.
#تمرین77
#باغ_انار
غوغای بی هیاهو...:
روحانی خیلی خوب تونست تو زمین دشمن بازی کنه
چون ولایت مداری رو بلد نبود...
#برای_تاریخ
#تمرین77
عِمران واقفی:
حسن روحانی اهل کار بود. ولی کاری نکرد. چون حسن فریدون نگذاشت.
#تمرین77
روحانی اقتصاد را به منجلاب کشید. چون بقیه چیزها رو قبلا به منجلاب کشیده بود.
#تمرین77
روحانی امشب خواب نمیره. چون هشت ساله خوابه. تازه داره بیدار میشه.
#تمرین77
乙ŋც みムო乙ɦ££ρσʊr:
روحانی تنبل بود. چون چرخ تولید را خواباند تا راحت بخوابد.
#تمرین77
روحانی بی تدبیر بود. چون حس و حال تدبیر را نداشت.
#تمرین77
sarab.ო:
روحانی رئیس خودش بود...
چون درد جمهور رو نمیفهمید!
#تمرین77
روحانی درد بود؛
چون مردم ازش ناراضی بودن.
#تمرین77
shahed313:
روحانی عاشق کدخدا بود،
چون یه غربگرای مطلق بود.
روحانی یه بی تدبیر کامل بود،
چون نگاهش به خارج از کشور بود.
روحانی یه خود حقیر بین بود،
چون به دانش و توان جوان ایرانی ایمان نداشت.
روحانی یه بیسواد اشرافی بود،
چون در کشور ملکه ی منفور آموزش دیده بود.
روحانی یه دروغگو بود
چون مدرکش قلابی بود.
روحانی یه بشر متقلب و فریبکار بود،
چون جواز انسانیتش تقلبی بود.
روحانی یه خائن بود
چون روی خون شهدا پا گذاشت.
روحانی یه متکبر ناقص الدین بود،
چون می گفت انتقاد به من وارد نیست ولی به امام زمان وارده.
#برای_تاریخ
#تمرین77
sarab.ო:
روحانی هرکی بود، رفت؛
چون امروز انتخابات بود.
{*Z@h®@*}:
روحانی فردی نا پیدا شدنی بود.
چون مثل خودش هیچ جا نبود...
#تمرین77
...نورای جان❤:
روحانی تنها رییس جمهوری بود که با همان رنگ و مدل ریش امد وبا همان رفت.
#تمرین77
حاج عمار :):
#تمرین_77
روحانی بیخیال بود؛ چون اقتصاد را به فنا داد.
乙ŋც みムო乙ɦ££ρσʊr:
روحانی یک اشتباه بود. چون خوی اشرافگری داشت در سر نه سودای خدمت!
#تمرین77
بنت الزهࢪا🌸🍃:
روحانی بی اختیار بود چون نوکر ملکه بود #تمرین77
..Hosna..:
#تمرین76
با خانواده، رفتیم مصلی برای نماز جمعه. بعد نماز هم، همونجا رای رو دادیم. البته اگه من و برادرم رو فاکتور بگیریم.
منم خیلی دوست داشتم رای بدم ولی حیف دست و بالم بسته بود. عوضش وقتی مادرم رأیش رو نوشت، در یک حرکت کاملا زیرکانه برگه رو ازش کش رفته و بدون اینکه فرصت انجام کاری رو بهش بدم، یا حتی متوجه بشه انداختمش تو صندوق.
جای بحث هم نداریم. خیلی منصفانه بود. نوشت. منم انداختم.
به هرحال بگذریم..
باشد که عقده ی رای دادن در دل هایمان نماند:)
#نارمیلا
🌹 هو الناظر
#تمرین76
نحوه حضور در حوزه اخذ رأی و چگونگی رأی دادن خودتون رو برامون بنویسید.
#روز_حضور
#خاطره
#برای_تاریخ
✅ داستان رای دادنم
(شامل دو بخش)
بخش اول
#تجسسی
با غرغر مادر عزیزتر از جانم، هول بیدار شدم. تا اینجا اتفاق خاصی نیفتاده بود. طبق معمول، چشم باز کردم و مادر ادامه داد که پاشو خجالت بکش و البته که وزن خجالتم حداقل سیصد تُن بود! به گمانم سیصد هزار نفر تا آن موقع رای داده بوند و من هنوز اندر خم کوچهء چرتزدن پرسه میزدم. خلاصه ببخشید اگر جملاتم هم خوابآلودند. اثر همان فکر و خیالهایی است که نگذاشت زود بخوابم. هر چند بین خودمان بماند دیدن پشت سر هم چند فیلم و انیمیشن اکشن و تخیلی هم بگذارید روی دلایل آ... شرمنده. هنوز خمیازههای بیاجازه میآیند و میروند!
وقتی صبحانه خوردن و مقداری از کارهای خانه تمام شد، افتادم به جان اتاقم. حالا تمیز نکن، کی تمیز کن. انگار که عید باشد، اتاقتکانی کردم. تا مادر زحمت ناهار را بر خود هموار نماید، یادم آمد که برای شورا هنوز نمیدانم باید به کی رای بدهم. خداراشکر که به لطف فناوری، فیلم ضبطشده از پخش زندهء مناظرهء شورا موجود بود. جمعهء پیش، در مسجد جلسه گذاشته بودند و کمی بعد، فیلمهای اینستا را در تلگرام میشد دید. با سرعت لاکپشت شروع کردم به دانلودشان. چند بار هم لاکپشت گرامی، چپه شد. درنتیجه لازم شد از اول دانلود کنم.
بعد از ناهار، با مادرم فیلمها را دیدم. امسال، نیمی از جمعیت نامزدهای شورای روستایمان، از جوانان بودند. برنامههایشان را گوش دادیم و بعد از تحلیل و مشورت با برادرم، افراد را انتخاب کردیم. برعکس خیلیها که تمام مرد و زن و پیر و کودک و انس و جن را در محلشان میشناسند، بعضیشان را نمیشناختیم. معیار انتخابمان، بیان برنامهها و سابقهشان بود. شبیه نامزدهای ریاست جمهوری که هرگز آنها را از نزدیک ندیدیم. کسانی که کارنامه و کلامشان، ملاک گزینش شد. ان شاءالله که در عمل نزد خودمان از این انتخاب، سربلندمان کنند.
ساعت یک ربع به پنج عصر بود که به سمت مدرسه راه افتادیم. تازه هوا خنک شده بود. با این حال، ماسک زدن و پیادهروی مسیر، خستهمان کرد. از ابتدای کوچهء مدرسه، نامزدها مثل گلهای ناشناخته با فاصله روییده بودند. هر از گاهی، یکی صدایمان میکرد. سلام و علیکی میکردیم و میگفتند:« خواخور! امره فراموشه نوکونیده. شیمی دَز درد نوکونه » مادرم سری تکان داد:« زنده باشید برار ». در دلم بهشان دهنکجی کردم:« مگه تبلیغات ممنوع نیست. بَنِرا هنوز هست. خودشونم که دم به دقیقه با لبخند دنداننما، التماس دعا دارن. فردا که شورا شدن، نه ما رو دیدن و نه شناختن. »
_ بَه! سلام داداش...
برادرم با دیدن دوست قدیمیاش، به سمت دیگر حیاط مدرسه رفت. دیدن آن جمعیت، هم خوشحالم کرد و هم ناراحتم. خوشحال بابت دیدن مشارکت مردمی و ناراحت از صف طولانی انتظار. انتظار همیشه سخت است. مخصوصا اگر قرار باشد سرپا باشی. آماده برای قدم برداشتن یا اگر آشنایی دیدی، سلامی به رفاقتتان به صورتش ببخشی.
_آقا من رای دادم. دوستم کار داره، اگه میشه بذارین رای بده.
_نمیشه پسر جان. این همه آدم، منتظرن.
_باید ماشینشو ببره تعمیرگاه
و در گوش مسئول، چیزی گفت که صدایش بلند شد: نه... . قانون برای همه یکسانه.
مسئول دیگری واسطه شد و پسر، وارد شد. زیر لب غرغر کردم؛ چون قانونی که گفت یکسان است، یکسان نبود. مادرم از گرما و ایستادن در صف، پایش درد گرفته بود.
_ یه کاری میکنن آدم بره و دیگه رای نده. زود باشن دیگه
به پیرزن نگاه کردم و گفتم: آخه حاج خانم باید اینترنت بَدَرَد که اویه وارد بوکونَد. پیرزن روی صندلی نشست و ماسکش را برداشت. فکر کنم میدانست اینترنت چیست؛ چون همینکه فهمید تقصیر کندی مسئولان نیست، متوجه شد باید منتظر بماند!