eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
903 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️آرمینه‌آرمین: و در نهایت تصمیم مهران چه خواهد بود.؟ سعی کنید خلاف آمد عادت را برگزینید. یعنی مهران با آنها همکاری کند. چطور او را به سمت انسان خوب بودن برگردانیم. باید حادثه یا حوادثی خلق کنیم. 💟قبول می‌کنه ⭕️آرمینه‌آرمین: یا اینکه مهران با آنها همکاری نکند و آنها قصد کشتن اعضا خانواده را داشته باشند. حادثه یا حوادثی را برای نجات عضو خانواده باید خلق کنیم. 💟اگر اتیش زدن پرچم باشه قبول می‌کنه و چون قرار هست اون روز خیلیا جمع شن به بهانه‌ای خانوادش رو هم اونجا می‌کشونه ⭕️آرمینه‌آرمین: میتوانیم اصلا عضو خانواده را نجات ندهیم و باعث مرگ او شویم. و مهران را به دنبال انتقام بفرستیم. 💟الزاما یکی از اعضای خانواده باید تهدید به قتل بشن؟ مهران یک خواهر مریض داشته که بشدت بهش وابسته است... میتونه سر دوراهی پا گذاشتن بر اعتقادش، و جور شدن پول عمل خواهر توسط تشکیلات، یکی رو انتخاب کنه... 💟تظاهر به قبول کردن میکنه اما سعی میکنه با زیرکی چوب لای کارشون بزاره و سعی به نابود شدن اون گروه بکنه 💟نصیحت مادرش به طور اتفاقی باعث میشه پیشنهادو رد کنه 💟ارمغان تاریکی دیدید خیلی شیک تموم شد. انتقام نگرفت ولی اونا کلی ضرر کردن 💟عاشقانه.. تاثیر گدار اعتقادی.. 💟پسرش جز پلیس مخفی یک قاقچی رو دستگیر می کنه ، 💟قا قاچی رو اعدام می کند. دخترش می خواد از پلیس انتقام بگیره 💟پیشنهاد رئیس به مهران اینه که با دختر یکی از انقلابیون وارد رابطه بشه و آبروش رو ببره مهران قبول میکنه و وقتی وارد عملیات می شود اما در عین حال که هیچ حسی نسبت به دختر پیدا نمیکند دلش به حال سادگی و معصومیت دختر میسوزد... 💟مهران قبول میکنه و باهاشون همکاری میکنه و تا پای تمام کردن ماموریتش میره اما روزهای اخر مهران شیفته اخلاقیات و تفکرات هدف اون گروه که ماموریت خودش هم هست میشه و حالا گیج و سردرگم که باید چ کنه (خودمم گیج شدم چی گفتم😄) ⭕️آرمینه‌آرمین: تا می‌توانید ببارید. شاید خودتان میوه‌تان را نخواهید ولی سبد دیگری را پر می‌کنید 💟من ادامه اینو بگم.. قبول میکنه... با سختی و زخمت و مدت زیاد.. میره میشه یکی از محافظای امام.. یا حالا هرچی به امام نزدیک میشه و شدیدااا مجذوب امام میشن.. تاثیر گڋار میشه اینطوری رفتارای امام.. لبخند هاشون و... میتونیم گاری کنیم با قلممون مخاطب مجذوب حضرت امام رحمت الله بشه میتونیم اتفاقات مهیجم اضافه کنیم 💟یا با سرعت زیاد رانندگی می کنه ترمز ماشبن مشکل پیدا می کنه نمی تونه کنترل کنه عابر پیاده یا بچه رو زیر می کنه 💟مهران با دوستش شراکت می کنه یه مغازه می زنه ،دوستش بهش نارو می زنه فرار می کنه مهران می ره زندان تا بیاد ثابت کنه که اون هیچ کاره بوده بعد از مدتی دوستش رو دم مرز دستگیر می کنند. بی گناهیش ثابت می شه بعدش کلی قرص که پول مردم باید بده ⭕️آرمینه‌آرمین: بخاطر نوع ایده شخصیت پردازی مهران را قوی کنید. تا میتوانید جزییات روحی او را در داستان بیاورید.
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#شماره_هفت #تمرین سلام جناب واقفی با این که من با بالاشهر یزد و صفائیه نسبتی ندارم و اصلا گشت و گ
💟یادش بخیر روز اولی که جستجویی در ایتا کردم و ناگهان وارد باغی شدم نامش انار بود ترش و ملسی و شیرینی اش را نمیدانم اما خاص بود تا برگی، مدیر باغبانها را عمران خان خطاب کرد ناگهان بیاد هند و بازیگران هندی اش افتادم همانها که گاه پارچه ای رنگی دور کله شان می پیچند و خال قرمزی بین دو ابرویشان میگذراند و با گذاشتن کف دو دستشان روی هم، رقص و آهنگ هندی سر میدهند در فکر بودم که آیا این عمران خان هم از همان خانهای هندی است یا که فرق دارد! که فهمیدم نه، فرق دارد انگار این یکی استاد ادب فارسی ست و به برگهای تازه جوانه زده باغش راه دانه انار شدن نشان میدهد آدم خوبی ست و در راه رضای خدا پول چندانی از برگ های باغ دریافت نمی کند خوب حرف میزند و خوب انار انار میکند و دل آدم را آب می اندازد حالا بعد از ده سال از آن روز کذایی همه چیز دگرگون و متحول شده چه کسی فکرش را میکرد آن عمران خانی که در باغ همه بر سر اسمش قسم میخوردند با همان سی تومنهایی که از برگهای بیچاره بعنوان ضمان میگرفت و وعده برگشتش را در آخر دوره می داد اما خلف وعده میکرد، به پولی هنگفت برسد و سر آخر بلیط هند بخرد! همان هندی که طی ده سال گذشته بطور شگفتی رشد فرهنگی داشته و خانهای بیشتری را درون فیلمهای سینمایی اش چپانده... همه خان ها را یک جا بخورد ملت بیچاره ی دوستدار فیلم هندی داده تا ببینند و کیفش را ببرند و از داستانهای باورنکردنی درونش چشمهایشان از کاسه بیرون بزند آری... شنیدم عمران خان مثل تمام تازه مشهور شدگان هنرمند ایرانی، ناگهان به سرش زده و فیلش یاد هندوستان کرده! هوای خارج بسرش زده و بیانیه ی ضد ایرانی سر داده... و بمزد همین بیانیه ، چپش را حسابی از پول و دلار پر کرده و حالا بپشتوانه ی اسم هندیگونه اش برایمان "بالیوودی" شده... جانم برایتان بگوید که دیروز یکی از برگهای زرد باغ انار (که از بد روزگار کمرش شکسته و از دوره ریاست جمهوری روحانی تاکنون سر راست نکرده و بخاک فلاکت نشسته) فیلم سینمایی جدید عمران خان را برایم شی ریت کرد آه و حسرت از اینهمه تغییر... عمران خانی که شهره ی هنر و ادب فارسی بود حالا بدجوری خودش را به هنر و ادب هندی فروخته و حسابی گاف داده! در فیلم جدیدش رقیب عشقی سلمان خان معروف شده و بر سر دختر هندی نقش اول فیلم "آیشواریا رای" - که نصف تنش همیشه طی سانسورهایی عمیق محو میشود- دعوا کرده بزن بزنی راه انداخته که بیا و ببین! طوریکه حالا سلمان خان هم با پشتک و باروهای معروفش جلوی شلنگ تخته های او کم آورده و از دستش عاصی شده و در صفحه ی توییتری اش این چنین نقل کرده: آخر بالیوودی شدن هم حدی داردهه! این بازیگر هه هندی نمای روشنفکر هه دیگر حد را از سر گذرانده هه و جلوی معشوقه ی هندی بنده هه، چه کارها که نمی کند هه! جای اینکه برود هه دل کارگردان معروف هه بدست بیاورد هه یک ریز آب انار ترش به آیشواریای عزیز هه تعارف میکند هه و دلش را بسختی بدست آورده هه... افسوس و صد افسوس از اینهمه هه ولنگاری هه فرهنگی هه!!! بله ... اینگونه بود که عمران خان در فیلم هندی معروفش زیادی در نقش خود فرو رفت و بعد از تمام شدن فیلمش، بطور کلی عنان از کف داد... با معشوقه ی بدحجاب بالیوودی اش " خانم رای" حسابی جیک تو جیک شد و به او آب انار تعارف کرد... برای آب انار خوردن به دکه ی آب انارگیری مجاور ساختمان بالیوود رفت و حیثیت ملت انقلابی ایران را به باد فنا داد... بسرعت با او قرار ازدواج گذاشت و آخر همین هفته مجلس عقدشان است... میخواهد با آن کله ی پارچه پیچ و لباس هندی بلندش دور آتشدان معبد هندوها بچرخد و معشوقه اش را با ساری هندی با خودش چندباری بچرخاند... از رقص و آوازهای بعد از چرخیدنش هم نمیگویم که بدآموزی دارد و سانسور میشود اما،،،، افسوس و صد افسوس از اینهمه انار ترش خوردن و عنان کار از دست دادن 😖 امضا: برگ شته زده ی باغ *** 💟سلام‌استاد چخبر از زندگی پس از ظهور حضرت‌مهدی‌ارواحنا فداه !؟ خوب است نه !؟ @ANARSTORY
زهراسادات هاشمی: - خونه دار رو بچه دار زنبیل رو وردار و بیار...تخم مرغ داریم به شرط چاقو! شبنم.: _نه به اون برق نگاهت نه به این تیزی کلامت.! _یک کلام‌میگفتی دوربر من‌نیا .! _د لا مروت آخه چرا...؟ تاوان عشق من مرگ‌ رفقام بود.؟ 💙ĂMĨŘ ĤÕŜŜÊĨŇ💙: _من که عاشقت بودم. واسه چی اینکارو با من کردی؟ +هنوزم عاشقتم. _پس اینا چی میگن؟ اینا مگه بچه هات نیستن؟ تو عاشق من بودی، ولی رفتی با یکی دیگه عروسی کردی. +باور کن اینا خواهر برادرم هستن. _دیگه مهم نیست. اصلاً حالا که فکر میکنم، خوب کاری کردی. از قدیم گفتن تخم مرغ با تخم مرغ، چاقو با چاقو. زاااااارررررررت! 🕊🌺💫یا حضرت مادر سلام الله علیها💫🌺🕊: _ خوب انگار کشفم بی فایده بود، این تخم مرغ _ها که فاسد بودند. _یعنی میگی داخل من هم فاسد شده؟! _میخوای امتحان کنم؟ _نه لطفا، اجازه بده با ذات خودم تنها باشم. _حالا چرا گریه میکنی؟! طبیعت چاقو بریدنِ همه ی مواد غذایی است. _حالا بیا اینبار از من بگذر. وقتی منو پختند، منو آروم از وسط جدا کن، دیگه دردها تا اون موقع یادم رفته، و دلم میخواد به دست یک بچه کوچک گرسنه که دو روز بدون غذا مونده برسم. _ باید خیلی تمرین کنم. دست خود من نیست که بی رحمم. دستی که منو به دست می گیره بی رحمه. @anarstory
زهراسادات هاشمی: - این میمونه‌رو نگا کنین چِقَد زشته، اَه اَه چرا اینجوری می‌خنده! - به جاش چشمای قشنگی داره! مگه نه؟ - دندوناشَم زرد قِشنگیه! - هیس... هیچی نَگِن یَگ تیکه بارِش کُنم!... نگا کن میمون... اینجوری نگام نکن آب میشم! - منم بگم منم بگم! - باشه تویَم بگو! - ببینم تورو... دیدمت برو...! مرکز پخش آثار (خانم ایرجی) : _ عه واه... چرا همچین نگاه می کنه ورپریده؟ _ چه می دونم... انگار خوشگل ندیده تاحالا... ایییششش. _ نکنه مامور جنگله؟ _ نه بابا... سایتش به این حرفا نمی خوره. _ میگم دُخی... دندوناشو ببین... مسواک نزده زرد شده عین پَر ما... _ آره... چشماشم که قرمزه مثل... وااای نکنه کرونا داره؟ _ گل گفتی دُخمل... بيا جیم شیم تا کرونا نگرفتیم. _ میگم نوک طلا... اونجا رو باش... مثلکه خاطر خواه داری...! _ اییییششش... نخیر داره تو رو می‌پایه... _ نه بابا... چشماش سمت توئه... چه آتش عشششقی هم می باره ازش... _ آخه کجای این نکبت بوی عشق میده...؟ _ بابا ظاهرش رو بی خیال دخی... مهم دلششش پاک باشه. _ عه وا... یادم شد بگم... من نامزد دارم... لنگ قهوه ای! لنگ قهوه‌ای! _ کجا در رفتی...؟ حالا چکار کنم...؟ داره من رو نگاه می کنه... آهان منم برم... فکر کنم خواستگار داشتم... اسمش چی بووووووووود...؟ سپهر: وااای چه جوجو های خوشملی! چه لپای قشنگی... میایید بریم آب بازی؟؟ اولی با نیم نگاهی گفت: میمون گنده خجالت نمیکشه.. دومی:اون چیزِ زرد توی دهنش چیه؟؟ سومی: جوجه ست!!!!!!! الفراااااارررر -این خوشتیپ کیه؟؟؟ -تاحالا این طرف‌ها ندیمش.. -چه چشمای معصومی هم داره !! - نکبت..... -چقدر قیافه‌ش آشناست...... -گوریل انگوری نیست؟؟ -نه بابا... به رئیس جمهور فرانسه بیشتر شباهت میده..... @anarstory