eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
903 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
_از کی حرف نمیزنه؟! _از وقتی دوسش رو از زیر آوار بدون سر بیرون کشیدن. فاطمه والی زاده
_دکتر، بچه‌م زنده می‌مونه؟ +آره زنده می‌مونه. _راست می‌گی یا داری دلداریم می‌دی؟ +الآن وقتِ دلداری دادن ندارم. _پس من یه سر به خونه می‌زنم زود برمی‌گردم. مرد رفت. وقتی برگشت نه بچه‌ای بود، نه دکتری و نه بیمارستانی.
حاخام اسرائیلی:« اینجا سرزمین موعود ماست.» اسیر فلسطینی پوزخند زد. .
حاخام اسرائیلی:« اینجا سرزمین موعود ماست.» صدای سوت موشک می‌آید. می‌دود و به پناهگاه می‌رود. .
حاخام اسرائیلی:« اینجا سرزمین موعود ماست.» سید حسن نصرالله:« من بر اساس شرایط منطقه و اتفاقات پیش رو، مطمئنم که خودم در مسجدالاقصی نماز خواهم خواند.» .
_کجا میری؟ _ میرم راهپیمایی _ پس ساک برا چیه؟ _شاید آقا حکم جهاد داد. فاطمه والی زاده
_متاسفم عزیزم، آب نداریم! +من آب نمی‌خوام، مامانمو می‌خوام! کاربر نورالزهرا
_مگه زدن بیمارستان تو جنگ ممنوع نبود؟! +برای آدما آره. ولی اونا مگه آدمن؟ کاربر نورالزهرا
_اون نوزادای بی‌گناه چرا باید کشته بشن؟! +چون همونا وقتی بزرگ بشن جلوی ما می‌ایستن! کاربر نورالزهرا
براے دفاع از مردم مظلوم فلسطین لازم نیست مسلمان باشی بلکه اندکی آزاده باشی کافیست. تویی که لال شدے، نداے " اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید" امام‌حسین علیه‌السلام را نمی‌شنوے؟!! امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه سرباز می‌خواد نه سربار. طاهره میراحمدی
_ کسی از خانوادت شهید شده؟ _نمیدونم، بابام پیدا نمی‌کنم. فاطمه والی زاده
خنده بر هردرد بی درمان دواست... گمان کنم این ضرب المثل به گوشش رسیده که باصدای موشک‌باران می‌خندد...
_حالا که داری میری بچه ی منم ببر. مردی لای کفن.
میگن بیمارستان المعمدانی رو خود حماس زده! آهان پس تازگیا بمب‌های آمریکایی برای حماس هم صادر میشه!! طاهره میراحمدی
این روزها غزه چقدر شبیه کربلاست، بچه‌ها علی‌اصغرند و مادرها رباب و خواهرها زینب. طاهره میراحمدی
اول فلسطینی‌ها به سرزمین‌های اشغالی تجاوز کردن! به کجا؟ سرزمین‌های اشغالی طاهره میراحمدی
حرمله یک بار یک کودک را به زهر تیر سه شعبه نشانه گرفت و تا ابد منفور شد.امان از حرمله های تکرار کننده ی تاریخ.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرآن بخوان کودک من، قرآن بخوان. میان ویرانه‌ها، بعد از شبی ترسناک و وهم انگیز، بعد از شنیدن غرش هواپیماهای جنگنده، بعد از اینکه در ثانیه‌ای خانه‌ات پودر شد، قرآن بخوان. قرآن بخوان تا کلام خدا آرامت کند. وقتی حکام عرب، دم از عرق عربی می‌زنند ولی با شیطان رقص شمشیر می‌کنند، قرآن بخوان. تو به جای دل بستن به آنها که شب‌ها را در آغوش پرستوهای صهیونیست، صبح می‌کنند و روزها از ترس آتویی که پیش آنها دارند، خفه خون گرفته اند، قرآن بخوان. قرآن بخوان و از خداوند متعال، کمک بگیر، چون دنیا، حتی خانه خراب شدن شما را محکوم نمی‌کنند. از خدا بخواه تا به منجی دستور ظهور بدهد. دلها همه خون است. شیر بچه‌های حیدر، سلاح به دست، دندان برهم می‌سایند و منتظر یک اشاره اند. فردایی که دور نیست با شعار یا لثارت الحسین، مثل طوفان، سرزمین‌ها را پشت سر می‌گذارند و توی قدس فرود می‌آیند تا در دنیایی بدون ظلم و بی‌عدالتی، پشت سر مولایشان نماز بخوانند. امروز در ویرانه‌های خانه‌ات، این آیات را بخوان . اما به‌زودی در مسجدالاقصی خواهی خواند:« ان الارض یرثها عبادی الصالحون.» .
«روایت خاک» وجب به وجب زمین، شخم خورده است. انگار خاک سرزمین زیتون را با بیل‌هایی غول پیکر زیر و رو کرده اند. در آسمان خبری از پرستوهای مهاجر نیست؛ به جایش موشک‌هایی با برند کشورهای خون‌آشام پی‌درپی صفحهٔ آسمان را می‌شکافند. با هر صدای مهیب، دودی سفید به آسمانِ شب زبانه می‌کشد و قطعه دیگری از زمینِ فاقد سکنه به خاک و خون کشیده می‌شود. عقل از سنگ‌دلی این ابلیسکان حیران می‌شود. هر چند امید به نرم شدن سنگ وجود دارد اما گویی جنس قلبشان از آتش شیطان است. فلسطین، مهد زیتون، آن سرزمین سرسبز و آباد، حال به کربلایی مجسم می‌ماند که حرمله‌ها با کمال قساوت قلب، علی اصغرها را به صلابه می‌کشند. می‌گویم مگر گناهشان چیست؟ پاسخ می‌دهند بزرگ‌ترین گناهشان همین معصومیتشان است. قلب چرکین رئیسمان ابلیس به قربانی کردن فرشته‌های پاک و کوچکی چون کودکان سنگ نیاز دارد. ترسوهای صهیونیستی مانند موش‌هایی سیاه و نفرت‌انگیز حتی از نوزادان فلسطینی هم واهمه دارند. مبادا که در آینده‌ای نزدیک در مقابلشان مانند شیرهایی قدرتمند قد علم کنند. در فلسطین کودکان خیلی زود بزرگ می‌شوند. بچه‌ای پنج ساله بیشتر از انسانی بالغ عمق درد را چشیده و مفهوم مرگ چونان تیغی تیز و برنده به جانِ قلب کوچکش فرو رفته است. ای خاک غزه! روایت کن که چه بر سر کودکانت آوردند. بگو که چگونه تاب آوردی نظارهٔ مادری را که عروسک دخترک شهیدش را در آغوش می‌فشرد. روایت کن از پدری که چگونه فرزند کفن پیچش را می‌بوسید و می‌بویید. بگو چگونه دیدن چنین صحنه هایی را تاب آوردی و فرو نریختی؟ می‌پرسی معجون عشق و ایمان با آدمیزاد چه می‌کند؟ می‌گویم مردم فلسطین را به نظاره بنشین و پاسخت را دریاب! غیرت، شجاعت، مردانگی، ایمان و عشق را از آن دلیرانی بیاموز که تا جان در بدن دارند پای میهنشان، فلسطین می‌ایستند. انعکاس نور ایمان و امید را در قلب‌های زلالشان می‌بینی؟ آیا نشنیده‌ای که خالقشان وعدهٔ یاری به آن‌ها را داده؟ پس ای کودک‌ِسنگ، بایست و پایداری کن که ظهور نزدیک است!
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#تمرین190 کور از خدا چه می‌خواهد؟ شما از خدا چه می‌خواهید؟
هیوا هستید. یک دختر هفده ساله فلسطینی. در شمال غزه زندگی‌ می‌کنید. پسر عمویتان را می‌خواهید که البته مانعی ندارد. حمود هم عاشق شماست. سه سال است که در عشق هم شعله‌ور هستید. نسوزیید یک وقت. خانم فاصله را رعایت کنید. حمود تو هم بیا اینور. خب. حمود در یک کارگاه فرآوری زیتون کار می‌کند. روغن زیتون خانه شما را تأمین می‌کند. حمود پسر خوبی است. هروقت به خانه شما می‌آید. کلی قضیه های ناب و خنده‌دار دارد که تا دم رفتن شما را می‌خنداند. چشمم روشن. تازگی ها پدربزرگ ها شما را محرم کرده‌اند. حمود برای عروسی یک مقدار پول جمع کرده. تازگی ها یک موتور قرمز برای انتقال آب و روغن و... خریده. چند ماه پیش که رفته بود نزدیک دیوار حائل و سه چهار ساعت گم شده بود دلتان مثل سیر و سرکه داشت می‌جوشید. حمود قد بلندی دارد و ته‌ریش کوتاه. کلا جوان جذابی است. آدم اصلا همینجوری دلش می‌خواهد زنش بشود. خب کافیه. هرچیزی جایی دارد. وقتی شاخه نظامی حماس حمله می‌کند به اسراییل، حمود یک عکس در تلگرام برایتان می‌فرستد که سربند بسته و صورتش هم چفیه‌پیچ است. از موتور پشت سرش و چشمهای عسلی اش می‌فهمید حمود است. اخبار را که پیگیری می‌کنید جگرتان کنده می‌شود. آیا امیدی به زندگی با حمود عزیز، زیر یک سقف دارید؟ آیا اسراییلی ها حق دارند این زندگی شیرین را از شما بگیرند؟ آیا سهم شمااز دنیا یک شوهر هم نیست؟ چیز به این سادگی. حمود یک هفته بعد از شروع درگیری خونین و ترکش خورده به بیمارستان انتقال می‌یابد. شما خودتان را می‌رسانید به بیمارستان. در حالی که همه مردم دارند مجاهدین را تحسین می‌کنند شما ته دلتان می‌خواهید زندگی شخصی خودتان را داشته باشید عقد کنید. عروسی کنید. لباس های نو بخرید. می‌خواهید دست حمود را بگیرید و بروید خرید. خسته که شدید بروید در کافه سر چهارراه و سرپایی غذا بخورید و بعدش دوباره بروید خرید. واقعا حالتان خوب نیست. تا قبل از این ماجرای عاشقی و حمله طوفان الاقصی کاملا برای مبارزه آماده بودید. همه‌چیزتان را هم حاضر بودید فدا کنید. ولی حالا عشق و مهر حمود خیلی قدرتمند شده. حتی حمود هم فهمیده. این حال خودتان را برای ما بنویسید ببینیم بلدید. آفرین. ان‌شاءالله غزه بر اسراییل فائق خواهد آمد و شما در شهرک هایی که اسراییلی ها بر روی زمین شما ساخته اند ساکن خواهید شد و زندگی خوب و خوشی را شروع خواهید کرد. و دوازده فرزند خواهید آورد. صبح زود است. خبر شهادت حمود را آورده اند. پاهایتان سنگین می‌شود. همانجا جلوی در خانه نیمه ویرانه تان می‌افتید روی زمین. موشک های اسراییلی تمام منطقه مسکونی شما را شخم زده‌اند. زانوان شما توان تحمل وزنتان را ندارد. از نظر خودتان بیچاره شده‌اید. ولی پدرتان را می‌بینید که برادر و خواهرش را در یک روز از دست داده. سعی می‌کنید محکم باشید. شبکه های خارجی را می‌بینید که از صلح و تقسیم کشور فلسطین حرف می‌زنند. برای این شبکه ها حرفی اگر دارید بنویسید؟ تمرین191
دل سوز یا دل کور... دلت به حال فقیری که در ایران زندگی می‌کند می‌سوزد؟ بدن تکه تکه، و بی‌جان کودکی که جلوی چشمان پدرو مادرش گذاشته شده، آیا ذره‌ای تو را آزار نمی‌دهد؟ کور دل چطور ادعای سوز دل داری؟ این چه مدل دل‌سوزی؟ ایرانی شاید تهی دست باشد، ولی با محبت کنار خانواده خود بزرگ می‌شود... او چون کودکان آواره‌ی فلسطینی جانش در خطر نیست. روز و شب خون آشام‌ها‌ی کودک خوار، بالای سر او‌چرخ نمی‌زنند تا زندگی او را سر هیچ تمام کنند. دلم برای توی می‌سوزد! چرا که وجدان نداری. به یقین تو فقیرتر هستی که می‌گوی، فلسطین به ما چه! تو‌چگونه اسرائیل را تایید می‌کنی؟ بدان که کودک فلسطینی مظلوم و ایرانی فقیر نیز با وجود انسان نماهای چون تو، فقط فقط خدا را دارند. قطعا خدا برای آنها کافیست.
باران و تلی از خاک ابراهیم دست‌های بی‌رمقش را درون خاک فرو کرد. همان جایی که آخرین بار برای صفیه لالایی خواند. تلی از خاک روی هم تلنبار شده بود. طاقت نیاورد. نمی‌شود این همه خرابی را با بیل مکانیکی که به تعداد انگشتان دست هم نمی‌رسید، بردارند. خودش دست به کار شد. با چشمان به خون نشسته اطراف را کاوید. میله آهنی که گوشه خرابه از خاک بیرون زده بود چشمش را گرفت. رمقی در تن رنجورش نمانده بود؛ ولی انگار یکی با تمام قدرت او را می‌کشید. میله را برداشت و شروع به زیرو رو کردن خاک کرد. قبل از رسیدنِ خونِ پیشانی به روی چشمانش، با گوشه‌ی پیراهنِ خاکی آن را پاک کرد. ام‌صفیه شوک زده، خیره به خانه ویران شده‌شان نگاه می‌کرد. اشک از گوشه چشمان سیاهش به روی گونه‌های خاکی می‌غلتید و آبراهی گِل‌آلود را به راه انداخته بود. لب‌هایِ خشک و سفید ابراهیم تکان می‌خورد و کسی را می‌خواند. باران شدید شروع به باریدن کرد. سر را به سمت آسمان چرخاند. بغضش ترکید. قطرات آب صورتش را شست. لب‌هایش تر شد. ناخودآگاه دهانش باز شد و چند قطره باران، تشنگی چندین ساعته‌اش را فرو نشاند. خاطرش به شب گذشته پرواز کرد. صفیه تشنه بود و درخواست آب کرد. آبی در خانه نبود. باید زودتر پیدایش کند تا باران بند نیامده است. ✍افراگل
نفوذ به عمق سرزمین‌های اشغالی به صورت تک‌تک بچه‌ها که مشغول بازی بودند، نگاه کرد. تا خواست چفیه را از اُم‌‌زینب بگیرد، او پیش‌دستی کرد و به دور گردنش انداخت. لبخند روی لب‌های ترک‌خورده‌اش نشست. لب‌های ام‌زینب هم سفید و ترک خورده بود. قرار بود از منبع زیرزمینی سر خیابان چند دبه آب بیاورد؛ که برای مأموریت فراخوانده شد. مثل دفعات قبل اُم زینب بیشتر از او بی‌‌قرار رسیدن به موقع‌ او به ماموریت بود. خم شد بند پو‌تین‌هایش را ببندد، باز دستی نرم و سرد، روی زبری دستانش نشست و زودتر از او بندها را در هم قلاب و گره زد. وارد کوچه شد، چند ثانیه غرق صورت آرام و مهربان او شد. با نشستن بوسه بر شانه‌‌اش به خود آمد. برایش دست تکان داد. با قدم‌های استوار به سمت خیابان حرکت کرد، عملیات نفوذ به عمق سرزمین‌های اشغالی را با خود مرور کرد. وسط کوچه صدای شدید انفجار و موج آن، او را چند متر جلوتر پرت کرد. گرد‌وغُبار و شعله و دود جلوی دیدش را گرفت. به هر زحمتی که بود دست‌ به دیوار گرفت و از جا بلند شد. به ساختمان‌های اطراف نگاه کرد. اثری از ام‌زینب و لبخندش نبود. فرصتی برای برگشت به عقب نداشت. صدای ام‌زینب در گوشش پیچید: فی‌امان‌الله ابوعماد ✍ افراگل
هدایت شده از بانوی پیشران
سلام و نور پاسخ به این پرسشِ بعد از شهادتِ و همراهانش در عراق، که زمان کی می‌رسد و چگونه خواهد بود، سخت و ممتنع نیست، هرچند سهل و ساده نیز به نظر نمی‌رسد، در هر صورت چند دیدگاه رایج هست: ۱. برخی معتقدند باید بزنیم و اصلا این موشک‌ها را برای چه و برای کجا ساخته‌ایم؟! و نباید نگران گرانی دلار و گوشت و مرغ باشیم. تازه پا را فراتر می‌گذارند و می‌گویند بالاتر از سیاهی رنگی نیست. مردم که دارند این وضع اقتصادی را تحمل می‌کنند، دیگر بدتر از این چه می‌شود یا حتی بر این باورند بزنیم ممکن است اولش گرانی بیشتر شود ولی بعد از رهایی از شر این رژیم منحوس، فضایِ ملتهبِ منطقه، آرام‌تر می‌شود و بالطبع وضع اقتصادی، هم بهتر ... ۲. برخی معتقدند نباید بزنیم. و اصلا اسرائیل، خواهان کشیدن ایران به میدان اصلی جنگ است و ما با عصبانیت اگر تصمیم گرفتیم و وارد میدان جنگ شدیم، گویی تمامِ نتایجِ این مدتِ را سوزانده‌ایم و رژیم منحوس را به نقطه‌ی مطلوب خود رسانده‌ایم: " جنگ دوجانبه ایران هسته‌ای با اسرائیلِ تازه از جنگِ با حماس برگشته‌ی مظلوم " و باید همین جنگ نیابتی را پیش ببریم و دندان روی جگر بگذاریم و وارد میدان اصلی نشویم‌. این نگاه‌ها از سوی بدنه انقلابی و قشر اتفاقا دلسوز نظام و ایران عزیز شنیده می‌شود. غافل از این‌که: ۱. دل‌مان از شهادت سردارانِ سپاهی سوخته، که سیاست حضور نظامی ما در منطقه را، همین سرداران پیش می‌برند ولی ما بابت شهادت‌شان به خودشان معترضیم و حتی انگ ترسو و مصلحت اندیش به‌شان می‌زنیم و عقلانیت این نیروی فداکار و هوشمند را به رسمیت نمی‌شناسیم. ۲. ما بدنه‌ی انقلابی و دغدغه‌مند، چقدر تلاش کرده‌ایم به ولیِ جامعه و سربازانش بسطِ ید بدهیم؟ چقدر پشت ولیِ جامعه ایستاده‌ایم و گوش به فرمان بوده‌ایم و جا پای او گذاشته‌ایم که توقع کنیم امروز ولی دستور جنگ بدهد و آب از آب هم تکان نخورد و همه موافق باشند و پشتیبان؟! ما بدنه‌ی انقلابی و ولایی، چقدر با گفتمان ولیِ جامعه آشناییم؟ چقدر بر اساس این گفتمان حرکت می‌کنیم؟ چقدر عمل ما، مطابق اهداف ولیِ جامعه است؟ ۱۴۰۰ سال پیش امیرمومنان علیه السلام فرموده‌اند "لا رای لمن لایطاع" چه بگویم وقتی کسی گوش نمی‌دهد! مایی که در تمامی سال‌های امر ولیِ جامعه در خصوصِ مصرفِ کالای ایرانی، حتی از کوکاکولای صهیونیستی هم دل نکنده‌ایم و هنوز مهمان سفره‌ی ماست، چطور توقع داریم آقای‌مان فرمان جهاد دهد و ما نگوییم "فاذهب انت و ربک فقاتلا انا ها هنا قاعدون" مایی ‌که از بعد از صدور بیانیه گام دوم، و ضرورت حرکت عمومی و کار تشکیلاتی، هنوز دور هم جمع نمی‌شویم و اگر شدیم به اختلاف و درگیری و زدن همدیگر مشغول‌تریم تا کار فرهنگی و گام دومی، چه توقعی داریم؟ مایی که هرچه ولیِ جامعه گفت جهاد امروز ما، است و باید دشمن را به جوان های این مرز و بوم بشناسانیم و حرف از جنگ نرم و جنگ رسانه‌ای و جنگ ترکیبی و ... زد، هنوز نشسته‌ایم و بیانات خوانی می‌کنیم بی‌آنکه گام‌های عملیاتی سازی بیانات او را با هم طراحی کنیم، چه داریم بگوییم؟ این روزها بوستان قیطریه‌ی تهران، محل تجمع افرادی است که سفت و سخت ایستاده‌اند که مانع ساخت مسجدی که بناست در این بوستان و سایر بوستان‌ها ساخته شود، باشند. و ما بی‌خبر... و ما بی‌دغدغه‌تر از آن‌که حتی برویم ببینیم چه خبر؟ و ما بی‌حوصله‌تر از آن‌که یک قیام لله کنیم! و ما به بهانه‌ی شب قدر، روز را در خواب می‌گذرانیم و وقتی دشمن به خانه حمله کرد فریاد سر می‌دهیم. این کشور بیش از آن‌که افسر و سرباز جنگی بخواهد، این روزها محتاج افسر و سرباز فرهنگی است. جنگ این روزها جنگ فرهنگی است و دشمن اگر بنا باشد پیروز شود، فقط در میدان فرهنگ می‌تواند پیروز شود و تاریخ کشورمان را ثبت خواهد کرد در رهاسازی میدان جنگ، بی سرباز و بی نقشه و بی برنامه!!! همین ما مردمی‌ها و انقلابی‌ها و ولایی‌ها، میدان رزم فرهنگی را رها کرده‌ایم... راستی حواسم هست وزارت ارشاد داریم، صدا و سیما داریم و سازمان تبلیغات و .... و همه عهده‌دار سامان‌دهی مسائل فرهنگی ولی چرا وقتی سپاه موشک نمی‌زد، فریاد می‌زنیم اما در برابر نهادهای فرهنگیِ بی‌خیالِ فرهنگ، ما، هیچ؛ ما، نگاه؛ ما، سکوتیم؟! 🏷 بانوی پیشران https://eitaa.com/banooyepishran