هدایت شده از 🇵🇸𝐌𝐞𝐝𝐢𝐚-𝐬𝐞𝐜𝐫𝐞𝐭|اسرار رسانه
این داداشمون محمد اسماعیلیه... بی بی سی اسکل عکسشو انداخته به جای داماد حاج قاسم بعد گفته قاچاقچی اسلحه است😂😂😂... بابا ممد آدم خاکی عیه تو مراسمای کرمان قرآن میخونه مداحی میکنه مجری هم هست... قاچاق اسلحه؟ داماد حاج قاسم؟؟؟ راضی ام از ساقیاتون
#bbc
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
اینم به افتخار کرمونیامون...البته خودم یه رگ کرمونی دارم ها..
🔸شنیدهها حکایت از آن دارد که سه گلوله به ناحیه سر و دو گلوله به دست شهید عزیز اصابت کرده است
آنها که گفتند مدافعان حرم ماهی سه چهار هزار دلار پول میگیرند، بیایند ببینند مدافع حرم، سرهنگ پاسدار حسن صیاد خدایاری امروز در پرایدش به شهادت رسید...
#شهید_حسن_صیاد_خدایاری
#سپاه_قدس
#فرات
هدایت شده از خاتَم(ص)
https://eitaa.com/joinchat/1045823571Cf996759856
کتابخانه باغ انار
هیس!
انارها اینجا در حال مطالعه اند.
💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
#تمرین120 شما تازه مسلمان شده اید. شدیدا در فشار هستید. یکدفعه یل عرب، شکارچی شیر، پهلوان قریش اعلا
#تمرین121
#تمرین
#شهید
#یادداشت
یک یادداشت سه جملهای بنویسید.
🔸جمله اول خطاب به شهید حسن صیاد خدایاری یا خانواده ایشان.
🔸جمله دوم خطاب به قاتلین شهید. عوامل میدانی و اتاق فکر این عملیات.
🔸جمله سوم خطاب به مسئولان جمهوری اسلامی که وظیفه حفظ امنیت و انتقام گرفتن را دارند.
مثلا👇
ما انتظار میکشیم تا مثل تو شویم. و ای قاتلین اولیا خدا آگاه باشید که در کمین شما هستیم. و ای مسئول عزیز غافل مباش از گرفتن انتقام این خونها وگرنه تو هم شریک این جنایت ها خواهی بود.
#واقفی
#سپاه_قدس
#شهید
#مدافع_حرم
#شهید_صیاد_خدایی
💎 @ANARSTORY
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه میزنیم و برگ میدهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
هدایت شده از 💙ĂMĨŘ ĤÕŜŜÊĨŇ💙
سلام و خسته نباشید خدمت دوستان🍃
لطفاً اگه میشه، برای مادربزرگم که الان توی آی سی یوئه، دعا کنید تا زودتر سلامتیش رو بهدست بیاره و از روی تخت بیمارستان بلند بشه. خیلی ممنون و اجرتون با حضرت زهرا🍃
هدایت شده از رسانه مقاومت اسلامی
🔴 اعلام زمان وداع با شهید صیاد خدایی
🔸 مراسم وداع با پیکر مطهر شهید مدافع حرم "صیاد خدایی " فردا دوشنبه، ساعت ۱۷ در خیابان بهشت، معراج شهدای تهران برگزار خواهد شد.
#شهید_صیاد_خدایی
#اوهن_من_بيت_العنكبوت
[ @Albaroon ]
هدایت شده از f.arammehr
بهنام خوزستان!
مینویسم برایت، آبادان.
آمده ام از شهود واژگان در جنوب احساسات سخن بگویم.
از خوزستان زجر کشیده از آبادان. آری. آبادان. از ساختمان. از متروپل.
از فریادهای مادر. از ماشینی که ساختمان آوار شد رویش،
آمده ام از مردی سخن بگویم که جز تکه ای از اتاق ماشین سفیدش، از سر و دست خونینش، هیچ چیزی برای رویت شدن پیدا نیست.
او شاید پدری مهربان بود و یا شاید پسرِ یک مادر.
آمده ام از جان هایی بگویم که در ویرانی ساختمان غرق شدند.
از آرزوهایی که هرچه بیشتر آوار بر سرش ریزش می کرد، از بهار دورتر می شدند.
از مصدومی که ممکن است آخرین دیدار با آشیانه اش قبل از ساعت ١٢:٣٠باشد.
از مصدومی که شاید آخرین سروده اش این باشد
:"نگاهم هنوز به چشمان زیبای زنده توست،
پلک مزن تا آسودهتر جان دهم".
تا بوده همین بوده، نمازِ شادی خوزستان همیشه قضا شده.
پ.ن: زورمان به آوار نرسید ولی دلمان ترکید، آبادان عزیزم تسلیت.
#آبادان
#متروپل
#نقدلطفا
هدایت شده از 🇮🇷عِمران واقفی🇮🇷
برای مردم غیور و عزیز استان خوزستان آرزوی روزهای بهتری دارم. برای این بخش از کشورم آرزوی آینده روشنی دارم. برای مردم آبادان از خداوند طلب هوای خوب و مسئولین خدوم میکنم.
سلامتی صغیر و کبیر مردم خوزستان صلوات.💐💐💐
هدایت شده از 𝓱𝓪𝓭𝓲𝓼.♡
خوشا به سعادتت که راه آسمان را برایت ریسه کشیدهاند. و ای هرزههای لالهچین، سپر حرم را شکستید اما هرگز نمیتوانید دیواری که پشتش تا عرش و افلاک کشیده شدهاست را بشکنید!
و ای کارگزاران این مرز و بوم، اگر قیچی بدست نگیرید و این هرزههای باغ را نچینید، خون تکتک این لالهها به پای شماست!
#حدیـثـ💕
#تمرین121
#شهید
ای شهید... تو صیدِ عشق بودی و یار و یاور خدایت، خدا صیاد هرکسی نمیشود، منم که صید دنیا شده ام و دل مشغولم که به آخر کوچه های بن بست اش برسم...
ما از نسل حاج قاسمیم، اویی که از طرف همه مان معرفی کرد مارا، ما ملت امام حسینیم، بکشید مارا، ملت ما زنده تر خواهد شد... خون حسینی خشک نمیشود، میجوشد، اگر کمی تاریخ را منصفانه ورق بزنی میبینی که عیوف همسر خولی بن صالحی از همان اول اولین شاهد جوشش اش بوده...
اگر بنا بود که با هر تروری کار اسلام و انقلاب زمین بماند، همان سال های اول "هست" مان، " بود" میشدیم. چه ترور ها و نفاق ها که میتوانستند چندین انقلاب را زمین بزنند و صاحب انقلاب نگذاشت. اینکه این اسلام و این انقلاب را مالک جهان و جهانیان محافظت میکند شکی نیست. اینکه هرکسی که میرود شخصا دعوت نامه خصوصی و ابدی برایش فرستاده اند هم، شکی نیست. سهم من و تو از این اقیانوس بینهایت الماس، دست خودمان است... اینکه بخواهیم از خدا یار ها باشیم یا نه، دست خودمان است...
#تمرین121
#شهید_صیاد_خدایاری
#حوراء ✍️
هدایت شده از یا علی بن موسی الرضا
🔸همیشه از دست دادن تلخ و دردناک است. وقتی عزیزترینت را بدرقه میکنی، وقتی به بیبازگشت بودن رفتنش فکر میکنی، وقتی حسرتهایت به قلب چنگ میاندازد، کامت تلختر از حنظل میشود، اما عظمت باید در نگاه تو باشد. رفتن عزیز تو با همه رفتنها فرق دارد. او اگر با خوناب اشک تو بدرقه میشود، با آغوش باز امامش، امام حسین علیه السلام استقبال میشود. پس مثل همان بانویی که عزیزترینت مدافع حریمش بود، این آسمانی شدن را زیبا ببین.
🔸بکشید ما را، ملت ما بیدارتر میشود. ما از مرگ نمیترسیم. این از ترس شماست که متفکران ما را میکشید...
🔸شجاع باشید و منطق شهادت را سرلوحه خود قرار دهید. در هر سیاستی، در هر تفکری و در هر عملکردی فقط شجاعت و خداباوری یک مسلمان را به نمایش بگذارید.
#تمرین121
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایده داستانی
جمیله در راه کعبه.
استقبال ثروتمندان مکه از جمیله خاااانوم🙄
هدایت شده از یا فاطمة الزهرا
#جشنواره_عید_تا_عید
💠 جشنواره ملی مواسات وهمدلی مهدوی(بشارت موعود)
یکی از ناربانوییهای عزیز و فعالمون که در تمرینات ناربانو هم زیاد شرکت داشتند، بعد از مدتی پوستر این جشنواره رو میبینند و یکی از تمرینات #سهشنبههای_مهدوی رو که در ناربانو انجام داده بودند، برای این جشنواره ارسال میکنند.
الحمدلله هم، تازگیها بهشون خبر دادند که در این جشنواره حائزه رتبه دوم شدند.
الان میگم اسمشون چیه!
یکم صبور باشید.
ایشون سرکار خانم محبوبه سلیمانی هستند.
از صمیم قلب بهشون تبریک میگم و آرزوی بهترینها رو براشون از خداوند منان دارم.
حالا نتیجه میگیریم که
تمرینات ناربانو رو جدی بگیرید😊
هدایت شده از محبوب
«همای محبت»
خیلی وقتها برای سرگرمی به گروه بچه مذهبیها سرک میکشیدم. مطالبشان را میخواندم و میخندیدم. چه حوصلهای داشتند. چه پر احساس از دین و تقوا دم میزدند. همش تزویر و ریا. از بین کاربرها "هما" خیلی دعب دینداری داشت. بیشترین پیامهای معنوی و امام زمانی برای او بود. خیلی سنگین، شبههها و سوالات اعضای گروه را جواب میداد. جوری از پاکی و معنویت حرف میزد که دلم میخواست به همهی آنها ثابت کنم آنطور که میگوید، نیست. با یک حرکت، نقشهی شیطانیام را در ذهنم چیدم و برای سرگرم شدن چند روزهام برنامه ریزی کزدم. صفحهی شخصی هما را باز کردم و نوشتم:
_سلام وقت بخیر بزرگوار. ببخشید مصدع اوقات شدم. من راجع به امام زمان و رابطه با ایشون میخواستم اطلاعات پیدا کنم. در واقع از نکات و مطالب شما حال معنوی پیدا کردم که با ایشون ارتباط پیدا کنم.
پیام را ارسال کردم و دستی بر موهای ژل خوردهام کشیدم. ساعت آخرین بازدیدش مربوط به دیشب بود. حوصله نداشتم معطل شوم. گوشی را روی تخت انداختم. کانالهای ماهواره را بالا پایین کردم. حوصلهی چرت و پرتهای آن را هم نداشتم. با صدای پیام، خودم را روی تخت پرت کردم. پیام از سیامک بود. برای دو ساعت دیگر به مهمانی دعوتم کرده بود. حوصلهی او و دختر پسرهای از دماغ فیل افتادهی دور و برش را نداشتم ولی دلیلی هم برای نرفتنم نبود. تا خواستم جواب دهم پیامی از هما برایم ارسال شد. فوری روی تخت نشستم. بشکنی زدم وگفتم:
_ ایول آقا سهراب ایول. گل کاشتی. هما خانوم پیام داد...
صفحه شخصی را باز کردم. نوشته بود:
_ سلام و درود. برای ارتباط با امام زمان راههای زیادی هست. بستگی به حال روحی و معنوی خودتون داره. بهترین حال از نظر من ارتباط حضوری با حضرته.
پیام را چند بار خواندم. نمیفهمیدم چه میگوید. مثل اینکه به قول خودشان حسابی سیمش وصل بود. با خودم گفتم:
_ آخه مگه امام زمان هست که ارتباط حضوری داشته باشم؟
حسابی گیج شده بودم. برای ارتباط بیشتر با هما، سریع نوشتم:
_راستش من خیلی اهل دل نیستم. یعنی به راهنمایی نیاز دارم. ارتباط حضوری یعنی چجوری؟ کجا برم یعنی؟
بعد از چند لحظه جواب داد:
_ شما همه جا میتونین با حضرت صحبت کنین. آقا همه جا حضور دارن. از حرفا و کارهاتون با خبرن. براتون دعا میکنن. نگرانتون هستن. همین که شما اسمشون رو آوردین و دوست دارین باهاشون ارتباط داشته باشین یعنی اول ایشون به یاد شما بودن و خواستن که شما باهاشون ارتباط داشته باشین.
این پیامها با این که چند کلمه بودند اما برای من سنگین تمام شدند. چند دقیقهای به نقشهی شیطانیام فکر کردم و حرفهای هما. فاصلهی من با آن چیزی که هما میگفت فاصلهی زمین بود تا آسمان.
همینطور بهت زده و متفکر به گوشی زل زده بودم که پیام بعدیاش ارسال شد:
_ من از جمکران آقا رو تو قلبم پیدا کردم. بهترین راه ارتباط حضوری واسه من اونجا بود. یعنی برای خیلیا اونجاست. پیشنهاد میکنم چند هفته پشت سر هم برین اونجا. وقتی تو این مسیر قرار گرفتین حتما بی حکمت نبوده.
اگه سوالی بود در خدمتم. یاعلی
باورم نمیشد این منم که به جای اینکه هما را با پیامهایم تحت تسلطم در بیاورم، او من را مطیع حرفهایش کرده بود. به حرفهایش فکر کردم. به حکمت خدا که میگفت. به پیامهایی که این یکماه، راه وبیراه از امام زمان و محبت او در گروه میفرستاد. از حیا و ادب، از گناه و دوری از خدا. از هدفِ بودن توی دنیا. همه و همه را میخواندم و بدون باور کردن از آنها میگذشتم اما الان...
سریع لباسم را عوض کردم و سوئیچ ماشین را برداشتم. صدای پیام متوقفم کرد. سیامک بود که گفته بود سهراب کی میرسی؟
با کلافگی برایش نوشتم:
_ داداش من نیستم امشب. کاری برام پیش اومده. خوش بگذره.
سریع به سمت مقصدی که برای خودم هم عجیب بود، حرکت کردم. با پرس و جو بعد از حدود دو ساعت رانندگی به محدودهای که آدرس داده بودند، رسیدم. نزدیکتر که شدم به برکت عکسهای زیادی که در گروه میفرستادند، مسجد جمکران را شناختم. دقایقی بعد وارد محوطه بزرگ آنجا شدم. هیچ حسی نداشتم. تنها نوشتههای هما در ذهنم چرخ میخورد که گفته بود:
_ وقتی از ارتباط با امام زمان میپرسی اول حضرت دوست داشته تو باهاش ارتباط پیدا کنی. بیحکمت نیست این تو این مسیر قرار گرفتن!
برای خودم هم عجیب که چطور الان اینجا هستم. چون فقط خودم میدانستم چطور در این مسیر افتادم.
آرام به سمت در ورودی مسجد حرکت کردم. روی فرشهای حیاط مسجد نشستم. زانوهایم را بغل گرفتم و به روبهرو خیره شدم. مردم در رفت و آمد بودند. نماز و دعا خواندن مردم را نگاه میکردم. فرش کناریِ من شش، هفت پسر جوان با تیپ مذهبی مثل یک حلقه نشسته بودند و حرف میزدند. معلوم بود که با هم صمیمی هستند. نگاهم را از آنها گرفتم و به گنبد چشم دوختم. فضا آرام بود با یک حس آرامش که دوستش داشتم.
هدایت شده از محبوب
نیم ساعتی بدون هیچ حسی نشستم و بعد راهی خانه شدم. گرسنه بودم اما نتوانستم چیزی بخورم. یک لیوان شیر خوردم و بعد از رها شدن روی تختم گوشی را برداشتم. در حال چک کردن پیامهایم بودم که به اسم هما رسیدم. یکساعت پیش برایم نوشته بود:
_ امروز یه اتفاق عجیب افتاد. تو همونجا که بهتون پیشنهاد داده بودم برید، یه نفر رو دیدم شبیه شما. یعنی در واقع شبیه عکس پروفایلتون! خلاصه دعاتون کردم.
برق از سه فازم پرید. هم برایم عجیب بود هم خندهام گرفته بود. سریع برایش نوشتم:
_ به پیشنهاد شما عمل کردم. دوساعت راه بود از تهران تا اونجا. شما کجا بودین که منو دیدین؟
گوشی را کنارم گذاشتم و چشمانم را بستم. هر لحظه همه چیز جالبتر و عجیبتر میشد. کم کم سنگینی خواب را حس کردم با صدای پیامِ گوشی فوری هوشیار شدم. هما نوشته بود:
_واقعا؟ آفرین به همت شما. چقد آقا امام زمان دوستتون داشته که فوری طلبیده. والا اون آقا که شبیه شما بود فرش بغل دست ما نشسته بود. کت لی تنش بود با شلوار کتون مشکی.
از شدت تعجب حس کردم شاخ روی سرم در آمده. فوری برایش نوشتم:
_ فرش کنار من فقط چند تا پسر جوون نشسته بودن و باهم حرف میزدن!
هما که منتظر پیامی از من بود، سریع نوشت:
_خب برادر! منم جز اونا بودم دیگه. همون که از همه خوشتیپتر بود.
وقتی حس کردم که هما سرکارم گذاشته انگار سطل آب یخ روی سرم ریختند. از عصبانیت دمای بدنم بالا رفت. تا آمدم برایش چیزی بنویسم پیامش آمد:
_ خیلی خوشحالم که یه دوست دیگه پیدا کردم. ما یه حلقهی جوانان مهدوی داریم که مثل امروزی دور هم جمع میشیم و دوستانه در رابطه با مباحث مذهبی و اعتقادی حرف میزنیم. یه چیزی مثل همین گروهی که شما هم عضوش هستی. راستش من سرگروهم.
سعید هما هستم، ۲۵ساله اهل قم. میزنی قدش رفیق؟!
کیش و مات شدم. دهانم بسته شده بود. سعید هما! تنها چیزی که با بیحالی توانستم برایش بنویسم این بود:
_خوشبختم داداش. سهراب کیانی هستم از تهران. پایهم واسه هر وقت بگی.
***
با صدای سعید به سمتش برگشتم.
_ بیا بگیر سهراب. آب خوری رو برده بودن اونطرفتر. بچهها هم زنگ نزدن! بیا بریم تو مسجد تا برسن.
لیوان آب را از دستش گرفتم و تشکر کردم.
نگاه عمیقی به من کرد و گفت:
_ سهراب تو امروز چهلمین هفتهایه که اینجایی. دیگه خودت میدونی و امامت. واسه منم دعا کن.
لیوان یکبار مصرف را در دستم چرخاندم. نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
_ تو تمام این هفتهها ذره ذره خودمو پیدا کردم سعید. یعنی میدونی خودش خواست من پیدا بشم. خیلی دوسش دارم و واسه این علاقه، به تو مدیونم آقای هما.
سعید خندید. به گنبد فیروزهای نگاهی کردم. همقدم با هم به سمت مسجد جمکران حرکت کردیم.
#محبوب