احد
ما از کثرت به وحدت میرویم. ما به سمت ملیک مقتدر میرویم. عند سدرة المنتهی میرویم. ما، دیگر من نیستیم.
ما حلّت به فنائک را نوشیده ایم. ما فنا نخواهیم شد. ما از چشمه بقا پارچ پارچ خواهیم نوشید. پارچ های دهنی را مدام در چشمه حیات می زنیم و پر میکنیم و مدام میزنیم توی رگ. ما به سمت نور مجتمع شده میرویم. ما آنقدر از حوض کوثر نور میخوریم که لقب چترباز را دریافت کنیم و ما را با اردنگی ملایمی به سمت بهشت هدایت کنند. ما از سر صبح قیامت تا شام شهادت همه اش ناهارِ نور میخوریم. و تو کجای این بحر طویلی؟ و بهشت طویله هایی دارد پر از حور و قصور....ما به دنبال طویله های بهشت نیستیم...به دنبال چیزهای دیگریم...چیزهایی بیش از حد تصور مغزهای کوچک. دلم از آدما پره. آدم ها خوبند، آدمند دیگر. یا ایها الانسان انّک ....انّک...کادح الی پروردگارت...فملاقیه...
پس او را ملاقات خواهی کرد. پس فکری بگیر...چاره ای بیندیش برای آن لحظه...لحظه ای که چشم سر کارایی ندارد...چشم سر ضعیف است...با تمام هشتاد میلیارد سلول عصبی روان ات او را درک خواهی کرد...
چاره ای بیندیش...زود باش تا یک کتک مفصل نزده ام تو را...
#ملاقات
#نور_مجتمع
#ملیک_مقتدر
#شام_شهادت
#کثرت
#وحدت
توضیحات درختِ میکسر 👇👇
قبل از این که صوتها رو ویرایش کنم، دلم نیومد یه خروجی این مدلی نگیرم و براتون نفرستم
فکر کنم هرکس در باغ انار رو باز کنه، چنین صدایی به گوشش برسه...
زمزمههای سپاه باغ انار...
شایدم شما، شبها که میخواید بخوابید همش این صداها توی گوشتون باشه و نذاره بخوابید🙄
اگر خواستید منتشرش کنید
هرچند فایل اصلی این نیست
همهمه باغ انار.mp3
2.61M
هشدار! بدون هندزفری گوش کنید⚠️
#همهمه
قدس
ما امپراطوریِ باغِ انار را پیش خواهیم برد. به زودی به دروازه های قدس خواهیم رسید. اتوبوسهایی مملو از جوانان ایرانی. برای فتحی عظیم و روایت فتح نوین باید رسانه بود. باید قلم بود. اینجا در باغ انار درخت هایی تربیت می کنیم که تمام ساقه هایشان قلم خواهد شد. و با خون روی تنِ بلوری کاغذ بنویسند. هزاران قلم. هزاران لشکر.
از پشت قدس زنان و مردانی کم سن و سال به سوی مهدی خواهند شتافت. قلمهایی در دست شان. همگی رسانه مهدی خواهند شد. صدای مهدی بلند است. قلم ها دانهدانه واژه های خارج شده از دهان مبارکش را خواهند نوشت. دهانش شیرین است. و دختران اورشلیم هم خواهند دید امپراطوری عظیمِ مهدی را.
او به زودی با هزاران قله به میدانِ کارزار خواهد شتافت. و امپراطوری حق در زمین به دست او تاسیس خواهد شد.
و قلم هایی می خواهد برای روایت. قلمهای دیجیتال. تصویرگر. نویسنده. داستاننویس. فیلمساز. انیمیشنساز. انفجار نور از آتشفشانهایِ هنرمندِ باغ انار خواهد بود. و این از نتایجِ سحرِ تمدن نوین اسلامی خواهد بود.
ما به قله آتشفشانی میرویم. هرکس با ماست شام اولش را بردارد. پول یامفت نداریم. تازه ماشین هم نداریم. پیاده از میان کوه ها گز خواهیم کرد. مهدی خواهد آمد. اورشلیم نزدیک است. حالا چی بپوشیم؟
#همهمه
#نسخه_غیر_اصلی
هدایت شده از محمدعلی غروی
💠 کنگره جهانی "محمد(ص) پيامبر رحمت, در آیینه ادب و هنر"
به ميزباني شهر فرهنگ و هنر، شيراز، سومین حرم اهل بیت در ایران اسلامی
💠 بخش ادبي
شعر و داستان كوتاه.
به هفت زبان فارسی، انگلیسی، عربی، ترکی، آلمانی، فرانسه و روسی
💠 نشاني سايت جهت ثبت نام و ارسال آثار
www.wcam.ir
⏱️ آخرين مهلت ارسال آثار ١٨ مرداد ١٤٠٠
🎁 جوايز ملی هر رشته
🏆 جايزه بزرگ ٥٠ ميليون تومان+مدال ويژه جشنواره+ديپلم افتخار
🥇 جايزه اول
٢٠ ميليون تومان+ تنديس ويژه جشنواره+ديپلم افتخار
🥈 جايزه دوم
١٢ ميليون تومان+ديپلم افتخار
🥉 جايزه سوم
٧ ميليون تومان+ديپلم افتخار
🎁 جايزه تقدير ويژه به ١٠ نفر+لوح تقدير
جهت مشاهده آثار دریافتی و اطلاع از اخبار کنگره به اجتماع مجازی هنرمندان و دوستداران پیامبر رحمت ص بپیوندید:
💠 اینستاگرام
Http://instagram.com/artsforMuhammad
💠 تلگرام
http://t.me/ArtsforMuhammad
#قسمت1
بالاخره زمانش فرا رسید. بعد از آن همه حرص خوردنها، شب بیداریها، صبحِ زود پا شدنها، تست زدنها، درس خواندنها، مهمانی نرفتنها و هزار کار کرده و نکرده، بالاخره زمانش فرا رسید.
آخرین ساعات قبل کنکور را هم به درس خواندن گذراندم. مروری سطحی بر کتابهای خوانده شده و سعی بر حفظ آنها در ذهن. مغزم دیگر دارد سوت میکشد. تا به حال اینقدر درس نخوانده بودم. من برای اولین بار دوازده ساعت درس خواندم. آن هم دقیقاً یک روز قبل کنکور. پس آنهایی که روزی هجده ساعت میخوانند برای قبولی در پزشکی چه میکِشَند؟ فکر کنم مغز آنها فراتر از مغز ساده باشد. شاید هم به جای یک مغز، دو مغز در کلهشان باشد. گفتم مغز، هوس کله پاچه کردم. بگذریم. ساعت حدود نه و نیم شب بود. پس از دیدن برنامهی مورد علاقهام در شبکهی نسیم، تصمیم گرفتم دوشی بگیرم تا هم خستگیام برطرف شود، و هم کمی مغزم استراحت کند. این را هم بگویم که من در سختترین شرایط، از دیدن برنامههای مورد علاقهام دست نمیکشم. مثلاً همین پارسال چهلم مادربزرگم بود. همگی داخل حیاط جمع شده و مشغول صحبت دربارهی چگونه برگزار کردن مراسم چهلم بودند؛ اما من داخل خانه لَم داده و مشغول تماشای سریال مورد علاقهام از شبکهی تماشا بودم.
از حمام بازگشتم و پس از خشک کردن موهایم توسط سشوار، به اتاق رفتم و باز هم مشغول درس خواندن شدم. آنقدر خواندم که ناگهان مادرم من را به شام قبل کنکور دعوت کرد. بلافاصله شام را خوردم و سریع جلوی تلویزیون دراز کشیدم تا سریال مورد علاقهام را از شبکهی یک تماشا کنم. شاید پیش خودتان بگویید چقدر من تلويزيون نگاه میکنم؟ عرضم به حضورتان که خود تلويزيون هم از این همه نگاه من به رنج آمده. مثلاً یک روز به من گفت:
_چقدر من رو نگاه میکنی؟ خب خجالت میکشم.
واقعاً از تلويزيون انتظار نداشتم که اینقدر ماخوذ به حیا و خجالتی باشد. بگذریم. بعد پایان سریال مورد علاقهام، به اتاق رفتم و تا ساعت یک و سی دقیقهی بامداد به خواندن مشغول بودم. شاید باورتان نشود، ولی باز هم کتابِ نخوانده داشتم؛ اما به دلیل نکشیدن مغزم، ترجیح دادم صبح زود بخوانم. مغزم هم قول داد که صبح زود بهتر بکشد.
بعد چند ساعت خواب و بیداری، ساعت شش صبح بلند شدم و ادامهی مطالب باقی مانده را هم خواندم و پس از خوردن سه عدد خرما و یک عدد موز، وضو گرفتم. سپس لباسهایم را پوشیدم و از زیر قرآن رد شدم. شاید پیش خودتان بگویید اینها چقدر پولدارند که موز و خرما میخورند! در جواب شما باید بگویم که ما فقط دَمِ کنکور موز و خرما میخریم و میخوریم و در بقیهی ایام، همان نون و پنیرمان را میخوریم. به خاطر همین اگر امسال هم در دانشگاه قبول شوم، باز هم سال بعد کنکور خواهم داد تا از موز و خرما بینصیب نشوم.
#امیرحسین
#14000412
#قسمت2
پس از خداحافظی از والدین، منتظر تاکسی بودم که دیدم اتوبوس دارد میآید. سریع به دنبالش دوییدم و سوارش شدم. پس از حدود بیست دقیقه، سر خیابان محل آزمون پیاده شدم؛ اما چون به آن نواحی آشنایی نداشتم، متاسفانه گم شدم و پس از پرسیدن آدرس از یک فرد، به اشتباهم پی بردم و بالاخره ساعت هشت به محل آزمون رسیدم. البته نگهبان آنجا، ما و چند نفر دیگر که دیر کرده بودیم را راه نمیداد؛ اما کمی بعد به هزار زور و التماس که بود، مجوز ورود را گرفتیم و داخل شدیم. جالب است که مدیر و معاون دوران دبیرستانم، مدیر و معاون این دبیرستان شده بودند و از قضا آشنا در آمدیم. این آشنایی مزیتهایی هم داشت؛ مثلاً سر صبح هیچ سوپر مارکتی باز نبود که یک آب معدنی بخرم؛ اما معاون مهربان و شوخ طبع ما، پس از شناختن بنده، یک عدد آب معدنی ولرم از یخچال مدرسه به من داد و من هم از او تشکر کردم.
پس از گذشتن نیم ساعت و پر کردن فرم خود اظهاری و همچنین تلاوت چند آیه از قرآن مجید، آزمون شروع شد. اول دفترچهی عمومی که صد سوال داشت و ما فقط هفتاد و پنج دقیقه زمان داشتیم که به سوالاتش پاسخ بدهیم. اینجا بود که فهمیدم واقعاً عدالت و تعادل در این زمانه از بین رفته است. پس از زدن تستهای عربی، تستهای فارسی و دینی و زبان را هم زدم. فارسیاش واقعاً سخت بود و دینی و عربیاش متوسط. زبانش هم فقط به تستهای لغتش پاسخ دادم که امیدوارم درست بوده باشد. البته اگر زمان کم نمیآوردم، تستهای بیشتری از فارسی میزدم.
پس از هفتاد و پنج دقیقه، دفترچهی عمومی را گرفتند و دفترچهی اختصاصی را دادند. کمی از آن آب معدنی ولرم نوشیدم و شروع کردم به پاسخ دادن. ریاضیاش فوق العاده سخت بود و فقط به سه سوال آن پاسخ دادم که امیدوارم درست بوده باشد. همچنین اقتصاد را اصلاً نزدم و بقیه هم تقریباً نصف سوالاتش را زدم. از بین درسهای تخصصی، روانشناسیاش واقعاً آسان بود و امیدوارم صد زده باشم.
اواسط کنکور بود که مراقب آمد و کارت ورود به جلسهی بچهها را گرفت. سپس از هر یک از ما کارت ملی یا شناسنامه درخواست کرد که از شانس گَندَم فراموش کردم با خود بیاورم. مراقب هم پس از شنیدن جوابم، سرش را تکان داد و خسته نباشیدی گفت که امیدوارم کنایه نبوده و واقعاً از سر لطف و دلسوزی گفته باشد.
پس از گذشت چهار ساعت، برگهی پاسخ نامهام را به مراقب دادم و خسته نباشیدی گفتم. سپس از محل جلسه بیرون آمدم و نفس عمیقی کشیدم و احساس سبکی کردم. واقعاً انگار باری از دوشم برداشته شده بود. انشاءالله با قبولی، مزد این بار را هم دریافت کنم!
#امیرحسین
#14000412
جمله اصلی: خوشا راهی که پایانش تو باشی
جمله #جا_به_جا: خوشا پایی که رایانش تو باشی😐
#تمرین80
#جا_به_جا
جمله اصلی:
یک پایان تلخ بهتر از یک تلخی بی پایانه
جمله #جا_به_جا
یک قهوهای تلخ بهتر از یک تلخی بی قهوه اس
#تمرین80
می تونید جمله اول رو تغییر بدید.
چون یک جمله خیلی قابلیت تغییر یافتن نداره..نهایتا شش هفت بار تغییر کنه دیگه سخت میشه جمله جدید و معنا دار ساخت ازش
جمله بالا دو تا جمله اس...جمله اول جمله اصلی و معروف یا غیر معروفه...
جمله دوم جابه جاشده همان جمله است که باید بازم معنا داشته باشه...حالا یا معنای طنز یامعنای فلسفی یا ....
مثلا
سربازهای قوی
بشه
قربازهای سوی
این نمونه معنی نداره پس کلا هیچی
نمونه بعدی
مثلا
مردم ایران
میشه
اردم میران
کلمه دومش مانی داره ولی اولیش نه...کمی طنز داره ولی کامل نیست...
شاه مخلوع
میشه
ماه شخلوع
اولیش معنا داره دومیش کمی طنز شده
لبخند یواشکی
یبخند لواشکی
شب تاریک
تب شاریک
خاصیت این تمرین فعال کردن ذهن در واژه سازی و حاضر جوابیه... تا می تونید دامنه لغاتتون رو افزایش بدید که خیلی بهتون کمک می کنه...
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه می زنیم و برگ می دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
#تمرین81
برای تاریخ بنویسید.
به زودی، مثلا چهار سال دیگر رسانه های همه عالم از دولت دوازدهم مانند یک قهرمان یاد خواهند کرد و ما آنروز هیچ اثر داستانی نداریم که بدبختی های امروزمان را روایت کرده باشد..
برای خاطر خدا بنویسید. برای تاریخ بنویسید.
#تمرین81
#روزنگار
#داستان_کوتاه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اصفهان خیابان شیخ صدوق شمالی دیوار را بصورت کتابخانه درست کردند . کتاب باز هم دیوان حافظ است و شعر الا یا ایها الساقی...
باغ انار 1.mp3
3.04M
عِمران واقفی:
ما امپراطوریِ باغِ انار را پیش خواهیم برد. به زودی به دروازه های قدس خواهیم رسید. اتوبوسهایی مملو از جوانان ایرانی. برای فتحی عظیم و روایت فتح نوین باید رسانه بود. باید قلم بود. اینجا در باغ انار درخت هایی تربیت می کنیم که تمام ساقه هایشان قلم خواهد شد. و با خون روی تنِ بلوری کاغذ بنویسند. هزاران قلم. هزاران لشکر.
از پشت قدس زنان و مردانی کم سن و سال به سوی مهدی خواهند شتافت. قلمهایی در دست شان. همگی رسانه مهدی خواهند شد. صدای مهدی بلند است. قلم ها دانهدانه واژه های خارج شده از دهان مبارکش را خواهند نوشت. دهانش شیرین است. و دختران اورشلیم هم خواهند دید امپراطوری عظیمِ مهدی را.
او به زودی با هزاران قله به میدانِ کارزار خواهد شتافت. و امپراطوری حق در زمین به دست او تاسیس خواهد شد.
و قلم هایی می خواهد برای روایت. قلمهای دیجیتال. تصویرگر. نویسنده. داستاننویس. فیلمساز. انیمیشنساز. انفجار نور از آتشفشانهایِ هنرمندِ باغ انار خواهد بود. و این از نتایجِ سحرِ تمدن نوین اسلامی خواهد بود.
ما به قله آتشفشانی میرویم. هرکس با ماست شام اولش را بردارد. پول یامفت نداریم. تازه ماشین هم نداریم. پیاده از میان کوه ها گز خواهیم کرد. مهدی خواهد آمد. اورشلیم نزدیک است. حالا چی بپوشیم؟
#صوت_نهایی
#اورشلیم
#دهانش_شیرین_است
#امپراطوری_باغ_انار
دوبارھ عُقْدِ تِکانے ، دوبارھ زخم غزڸ
نشاندھ نیش #قلم را بہ عمق شب تنها
|
روز قلم گرامے باد🥀
࿇༅ ✿༅࿇
✒✒✒✒✒✒✒✒✒✒✒✒
☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘
بسم ربک الذی خلق...
ن والقلم و مایسطرون
آنگاه قلم به دست گرفتی تا رسالت نبی اکرم ص را پیش ببری و و مایسطرون را به ظهور بکشی، محبوب خالق قلم شدی. قدر بدان این محبوبیت را.
روز قلم بر اهالی قلم مبارک باد. به امید روزی که برای انعکاس ظهور کنار کعبهی دلها قلم بزنید.
#زینتا
☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘🌹☘
سخت است قَلَم باشی و دلتنگ نباشی
با تیغ مدارا کنی و سنگ نباشی...
سخت است دلت را بتراشند و بخندی
هی با تو بجنگند و تو در جنگ نباشی...
از دردِ دلِ شاعرِ عاشق بنویسی،
با مَردم صَدرنگ هماهنگ نباشی...
مانند قلم تکیه به یک پا کنی، اما
هنگام رسیدن به خودت لنگ نباشی...
سخت است بدانی و لب از لب نگشایی
سخت است خودت باشی و بیرنگ نباشی...
وقتی که قلم داد به من حضرت استاد
میگفت خدا خواسته دلتنگ نباشی...
🖊شعر: نغمه مستشار نظامی
#روز_قلم_مبارک
#ارسالی_مخاطبین
هدایت شده از 💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
▫️به نام خالقِ قلم.
🔸سلام به همهی ساقه های قلم شده.
♦️تبریک و نور.
🖊باشد که قلم را همچون سلاح در دست گیریم نه همچون عافیتطلبان گوشه گیر قلم را زیر سر بگذاریم و بخوابیم.
سلام و خدا قوت
خودم اینجا هستم. در چهاردهم...
چقدر جای چنین متنی، آن هم امروز در گروه، خالی بود. جسارتاً، بنده از بقیهء بزرگواران درخواست دارم اگر دلتان آسمانی شد، به قلمتان هم بال پرواز بدهید و #نامه_به_شهید_متوسلیان یا #توسلانه رقم بزنید.
#تمرین82
شنوندگان عزیز توجه فرمایید.
شنوندگان عزیز توجه فرمایید.
برقِ ما آمد.😭😭
بر طبل شادمانه بکوب...برخیز و ...ما بریم کولر رو بزنیم😎
پ.ن
دیگه کمکم دارم به یک انسان پخته و جاافتاده تبدیل میشم.
هدایت شده از شهیده گمنام
امتحان شروع شده بود مدت زمان ازمون هم خیلی کم بود.
حوزه که میدانید ،امتحاناتش سنگین است به خصوص اگر ازقم باشد.
سوال اول صرف را خواندم بلد نبودم ،سوال دوم گفتم این اصلا در کتاب نبوده است؟! سوال سوم و چهارم را نگاه انداختم با خود گفتم این در محدوده امتحان نبوداست . خلاصه تمام سواات را چشمی نگاهی انداختم. گفتم قم کمی درک نمیکند ،اخه کلاس ها که انلاین،سامانه خراب،مشکل قعطی صداونت و... .کلا از کل ترم من یک جمله را متوجه شدم ان هم استاد گفتند :در صرف طریقه ساختن صرف کردن را اموختید مثلا حروف خَرَجَ صرف ان میشود:
اَخرَجَ یُخرِجُ اِخراج
نگاه ساعت انداختم گفتم بالاخره باید این سوالات را پاسخ دهم ،کمی دست دست کردم تا بسم الله را گفتم که شروع کنم برق ها رفت.
از یک طرف خوشحال بودم که بهانه میاورم به اموزش که برق نداشتیم از یک طرف هم ناراحت که اگر این ترم هم پاس نشوم چه کنم!
از گرما داشتم پخته میشدم ،یهویی بد جوری هوس یخ در بهشت کردم ، زنگ دوستم زدم رد داد ،باز زنگ زدم جواب داد:
_ هااااا چی مگی !!!!
+ زنگ زدم ببینم داری چه کار میکنی؟!
_به نظرتو دارم چیکار میکنم؟!
+داری یخ در بهشت میخوری؟!
_ دیونه شدی یخ در بهشت کجا بود وسط سوالات امتحان صرف غرقم!
+ عه ،داری امتحان میدی ؟!
_ پ ن پ دارم شنا میکنم... .
+ خب به سلامتی ما که برق نداریم!
_ خب ماهم برق نداریم ، سوالات را اسکرین گرفتم دارم جواب میدهم ، البته اگه جنابعالی بگذارید.
+ عههههههه راس مگی عقلم نکشید ولش کن مهم نیست !
_ وقت تموم شد بروم سوالات را حل کنم.
+عکسش برا من بفرس؟!😥
_شرمنده نت ندارم... .😁
وقت امتحان به پایان رسید ومن حتی یک خط هم ننوشتم. به استاد اموزش پیامک زدم که: استاد ما برق نداشتیم هروقت برق امد وای فایمان وصل شد برایتان ارسال میکنم .
ودیگر برایشان امتحان نحورا ارسال نکردم.
مسول اموزش مرا به دفترش خواند وگفت:شماهمه امتحانات برق نداشتی؟🤔
گفتم : نههههه واقعیت اینکه ،همه امتحانات را دورغ گفتم برق داشتیم ولی من چون بلد نبودم اینجور میگفتم . ولی این یکی واقعا برق نداشتیم!
خب پس حالا که برق نداشتی منم این تشویقی را بهت میدهم.
از خوشحالی داشتم بال در می اوردم .
استاد بلند شد ایستاد ،کم کم جلو امد و ارام ارام گفت: بَرقَ بَرقا بَرقوا بقیه اش را تو صرف کن ! داشتم صرف میکردم که گفت: اَخرجَ یُخرجُ بعدیش را توبگو... . اِخراج
استاد گفت : پس اِخراج
#تمرین81
#سلطانزاده
هدایت شده از سید محمد سجاد
صبح بعد نماز، برای مهمانی ان شب ، لباسها را در لباسشویی ریختم وباخیال راحت شروع به گردگیری کردم؛ تا بعد از تمام شدن کارلباسشویی، جارو بکشم تا نصف شب به خانه برمی گردم همه جا برق بزند.
تازه کلی وقت داشتم ومی توانستم عصر اتو بکشم . ناگهان صدای هشدار لباسشویی رشته ی افکارم را پاره کرد.
کارش نباید به این زودی تمام می شد ایداد حتما برق رفته .
از همان جا نگاهی به آشپزخانه اتداختم ودیدم چراغ فریزرو لوازم برقی قطع شدند.
دوباره مشغول گردگیری شدم که باز صدای هشدار و وترق وتوروق موتور یخچال وفریزر را شنیدم .
چندین بار این صداها بلند شد .بدو خودم به آشپزخانه رساندم دوشاخه هارا از پریز کشیدم .
دوساعت بعد برق امد وبه تیزی برق جستی زدم وکلید ماشین چندبار زدم .ولی روشن نشد.
بوی سیم سوخته تومحوطه پیچید. دودستی به سرم زدم ایوای سوخت.
آن روز و تا چند سال دیگر تمام لباسها را بادست شستم تا ۲۲میلیون تومن بابت خرید ماشین نو جمع کنم؛ چون سه ضامن برای گرفتن وام ۲۰میلیون تومنی با سود هیجده درصد پیدا نکردیم.
#تمرین81
#نقد