eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
917 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 مهمترین توفیق دولت سیزدهم، زنده کردن امید و اعتماد در مردم است 🔻 رهبر انقلاب: به نظر من مهمترین توفیق دولت سیزدهم، زنده کردن امید و اعتماد در مردم است. مجموع عملکرد دولت، به مردم این احساس را داد که دولت وسط میدان و مشغول کار است و برای آنها خدمت میکند. این کار، امید و اعتماد مردم را تا حدود زیادی احیا کرد. 🏷 | 💻 Farsi.Khamenei.ir
🔰 رهبر انقلاب، صبح امروز: قیمت خانه و اجاره‌ی خانه سرسام‌آور است و مردم واقعاً در زحمتند / یکی از اولویتهای قطعی در مسائل اقتصادی، بخش مسکن است 🔻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، در دیدار رئیس جمهور و اعضای هیئت دولت: بخش یکی از اولویتهاست. مسکن خیلی مسئله‌‌ی مهمی است. 🔹 اولاً خود حرکت در بخش مسکن ایجاد اشتغال میکند. خود ورود در قضیه‌ی مسکن برای تعداد زیادی از افرادی که کارشناس این مسائل هستند، شغل ایجاد میکند. 🔹 ثانیاً در مسئله‌ی مسکن ما به خارج وابستگی نداریم. زمینش مال خودمان است، مصالحش مال خودمان است، طرّاحی اینها مال خودمان است. 🔺 بنابراین به مسئله‌ی مسکن باید رسید. ما در قضیه‌ی مسکن خیلی عقبیم. نتایجش را هم دارید میبینید. قیمت خانه، اجاره‌ی خانه سرسام‌آور است. خب مردم واقعاً در زحمتند. یکی از اولویتهای قطعی در مسائل اقتصادی، بخش مسکن است. ۱۴۰۱/۰۶/۰۸ 🏷 | 💻 Farsi.Khamenei.ir
🔰 رهبر انقلاب، صبح امروز: کارتان را با نیت خدا انجام بدهید/ کار نمایشی، بی‌برکت خواهد بود 🔻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، در دیدار رئیس جمهور و اعضای هیئت دولت: این کارهایی که دارید میکنید، اینها را با نیت خدا انجام بدهید. کار نمایشی نکنید، اینکه مردم بدانند، مردم ببینند، مردم ما را تعریف کنند، این کار را بی‌برکت میکند. کار را با اخلاص انجام بدهید. این به کارتان برکت میدهد. و البته این اخلاص که گفتیم با اطلاع‌رسانی منافات ندارد. مردم امیدشان، اعتمادشان با این اطلاع‌رسانی افزایش پیدا میکند. ۱۴۰۱/۰۶/۰۸ 🏷 | 💻 Farsi.Khamenei.ir
تا چایی آماده بشه یه تمرین نویسندگی می‌فرستم بنویسید. البته از تمرینهای قبل است.
نور تا سه روز عید غدیر است. کجایید ای اهالی غدیر؟ با مولا بیعت کرده اید؟ فرض کنید در حجه الوداع تشریف داشته اید. موزهای شصت سانتی هم خورده اید. نفری یک بیست لیتری آب زمزم هم برداشته اید. حالا بین‌راه زیر تیغ آفتاب، رسول الله دستور توقف داده است و شما دارید له له می زنید و برایتان سوال شده که چه شده؟ همگی کنار برکه غدیر جمع می‌شوید و همینجور که دارید با گوشی تان سلفی می گیرید و برای بچه ها و پدرتان واتس آپ می کنید. یکهو تصویری می‌آید روی صفحه تان که یک تعداد خانمی که با شما حج بوده‌اند و محجبه هم هستند هشتگ زده اند که من حاجیه خانم ماندانا هستم. خیلی هم محجبه هستم. چادری هم هستم. کلاس های آموزشی آشپزی هم دارم. شوهر هم نکرده ام. همانطور که از تصویر پروفایلم می‌بینید خیلی هم به چشم خواهری زیبا هستم. حالا اینها رو بی خیال من به کمپین محجبه هستم و مخالف گشت ارشاد پیوسته ام شما هم بپیوندید. یکهو آزیتا خانم که او هم از بر و رویی برخوردار است لایک و سیو و شیر و کامنت فراموشش نمی‌شود و در کلوز فرند منتشر می کند که بله من محجبه هستم و ست لوازم آرایش درجه یک می فروشم از این گرونهای با کیفیت نه از آنهای چینی بی کیفیت. یکهو فاطمه خانم هم به این استوری ها برخورد می کند و می گوید ایول آزیتا خانم. من هم به این پوشش می پیوندم. دختر فاطمه خانم می‌گوید مامان پوشش نه! پویش. فاطمه خانم همانجور که روی مبل نشسته و بر کار عباس آقا نظارت دارد که خوب گشنیز ها را پاک کند زبانش را گاز می گیرد و می گوید ببین چطور زن بی پناه جلوی ون دارد می دود. عباس آقا می گوید به نظرم آزیتا خانم خوشگل تر از حاجیه خانم مانداناست...فاطمه خانم یک نیشگون از انتهای عباس آقا می‌گیرد که تا همین الان به اندازه یک گردو سیاه شده. آفرین فاطمه خانم. عباس آقا تصاویر آزیتا خانم را بازنشر می کند و به این پویش می پیوندد. عباس آقا بسیار به این پویش علاقه مند می‌شود. راستی یادم رفت بگویم آزیتا خانم به خاطر نوع کارش تصاویر دیگری هم دارد که لباس های خیلی زیبایی را تبلیغ می کند. عباس آقا موقع تماشای پیج آزیتا خانم بسیار مذهبی می‌شود و بارها موقع دیدن آزیتا خانم زیر لب می گوید فتبارک الله احسن الخالقین. حالا شما در کنار برکه غدیر هستید و در تمام این اَپ ها دارید گل چرخ می زنید. این خانم های بسیار فعال و رنگ و وارنگ و احسن الخالقین با روسری های زیبا و رو مانتویی های ساخته شده از چوب گردو و پست های فرهنگی در موسسه های مختلف یک حرکت بسیار زیبا را آغاز کرده اند که در راستای فعالیت های خداپسندانه خانم معصومه علینژاد است. خانم معصومه یا همان مصی گرامی هم خیلی برای این مرز و بوم زحمت کشید تا حدی که در زمان دختری‌اش باری را برداشت که هیچ دختری در زمان دختری اش برنداشته... در کنار این شبکه های مجازی نگاهتان به کنار دریاچه غدیر می‌افتد یک عمامه به سر را می بینید که همانطور که دارد جهاز شترش را می گذارد زمین درباره مطلب می ‌زند. آخوندش به چشم خواهری بسیار زیباست و زن های پویشگر ایشان را به چشم برادری بسیار دوست می‌دارند تا حدی که یکی از دخترها روی دفترچه خاطراتش نوشته خاطرات من و آقایی و کنارش عکس سه در چهار آن صنم را چسبانیده. و بسیار با او لاو می ترکاند. همانطور که کنار برکه غدیر ایستاده اید آن آخوند پستهای آزیتا و حاجیه ماندانا و مرسانا و پونه و لادن جون و ...را شیر می کند. می گوید امام منظورش از حجاب این نبوده که همه زن ها حجاب داشته باشند. از کنار منبر سلونی می‌شنوید که مردی به نام سید علی درباره حجاب صحبت می کند و از عدم تشخیص عده ای رنج می برد. از اینکه جریان داخلی از سر ندانستن دارد پویش راه می اندازد. راهی را می ‌رود که جریان بیرونی با خرج کردن مبالغ هنگفت نتوانسته کاری را به پیش ببرد. می‌گوید که حرف بی خود است که همه زنها لازم نیست حجاب داشته باشند. می‌گوید ما آن وقت بودیم و امام جلو حرام الهی ایستاد. ولی آن آخوندهایی که حرفهای آزیتاجون را پخش می کردند گوششان بدهکار نبود. همه زن ها و مردها را می‌بینید که با علی بیعت می کنند. مردها بخٍ بخٍ می گویند. آدم های بدی نیستند. ولی بد می کنند. از سر ندانستن. از سر سادگی. گول خورده اند. تحلیل هاشان سطحی بوده. غدیر تمام شده و شما هم بیعت کرده اید. ولی موقع تصمیم گیری علی و زهرا جلو در خانه تان هستند و هزاران پویش جذاب و گیرا با آزیتاجون و حاجیه ماندانا و آن روحانی زیبا هم هستند و شما واقعا نمی توانید تصمیم بگیرید که چه غلطی باید بکنید. واقعا که. حتما شوهر هم نداری؟ زن هم نداری؟
فرض کنید کنار برکه غدیر دارید بیعت می کنید. کمی آن خیمه زیبا و بزرگ را توصیف کنید. ظرف آب را توصیف کنید. دست امیرالمومنین را توصیف کنید. دست خودتان را که گذاشته اید توی ظرف آب چه حسی داشته اید. علی علیه السلام به شما چه فرمود و شما چه چیزی گفتید؟ چند ماه بعد زهرای اطهر و اولادش دست علی را گرفته و به در خانه شما آمده. در بخش دوم آن شب را هم توصیف کنید. لازم نیست دیالوگها را بیان کنید. فقط به عنوان یک ناظر که از دور دارد این صحنه را می بیند جریان و حرکات دست و صورت را بیان کنید. ﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می کنیم. باهم ساقه می‌زنیم وبرگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین وملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344 @ANARLAND
💯چایی روضه. نور. جلسه هفتم. ابتدا یک ، سپس می‌گذارم. کوتاه. بعدش یک که حتما باید گوش کنید. بعدش بزنید روی دریافت پول یک استکان چایی که تبرک است و حتما بعدش یک چایی بخورید به نیت چای روضه. سپس برای امامِ حاضرِ بچه شیعه‌ها دعا کنید. برای سلامتی‌اش. برای ظهورش. برای اینکه قلب‌مان از سیاهی پاک شود تا نور نزول اجلال کند. ان‌شاءالله با پنجاه تا چایی ادامه می‌دهیم. اگر کسی خواست به این روضه مجازی کمک مالی کند به خودم خبر دهد. از اینجا👇 @evaghefi خب بریم برای سخنرانی و روضه و مداحی و چایی. پ.ن پول یه استکان چایی رو 500 تومن حساب کردم. دیگه سخت نگیرید. هفتم قبول باشد. حالا که اشک ریختید بلند شوید و یک چایی برای خودتان بریزید و عکسش را بگیرید و بفرستید. در کانال زیر که عضو شوید بعد از چند ساعت ادمین می‌شوید و می‌توانید عکس چایتان را برای بقیه به اشتراک بگذارید. https://eitaa.com/joinchat/3507159149C9decdf8353 حتما از هشتگ یا استفاده کنید. برای دریافت هزینه چایی از کانال : 💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎 وارد شوید. ♥️ https://eitaa.com/ANARSTORY https://pay.eitaa.com/v/?link=WW98m
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
یکی برای اولین بار گرفته. یکی هم با دوازده تا اکانت. الان یه سوالی برام پیش می‌یاد. من از سال ۸۵ همین یه خط رو دارم. کلا همه جا با همینم. اونوقت شما یک وجب درخت انار دوازده تا اکانت از کجات در میاری؟ 🤔
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
آقا حل شد. التماس دعا برادر📿🧔
😂. خیلی خوب بود‌. نویسنده اینو زنده می‌خوام.
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
😂. خیلی خوب بود‌. نویسنده اینو زنده می‌خوام.
اینم لینک گروه آموزشی‌مون هست. قدم روی برگ های خشک این باغ بگذارید و وارد شوید. ﷽ https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#تمرین137 تلظی چیست؟ یک ماهی قرمز را توصیف کنید که بیرون از آب افتاده. #تمرین #داستانک
نور چشم خود را ببندید و پایتان را به نزدیکترین جسمی که رسید متوقف کنید. حالا شروع کنید از این جسم بنویسید. انگار که در تاریکی یک غار تاریک هستید. هر توصیفی می‌کنید بکنید ولی توصیفات رنگ و اینها نداشته باشد. فقط از طریق قوه های غیر بینایی. حتما می‌پرسی چه قوه هایی؟ واقعا که؟! حتما سیکل هم داری؟ قوای پنجگانه دیگر. این را هم نمی‌دانی؟ ما را گرفته ای؟ بینایی نه. شنوایی و لامسه و چشایی و بویایی. البته بویایی توی این تاریکی و آخر شب و اینها ... خیلی توصیه نمی‌شود.🙄 بی تربیوت نباشیم. از این چیز زیر پا یک داستان بسازید. مثلا👇 خیلی سرد است. فکر کنم یک تکه فلز است. از بقایای کشتی تایتانیک. شایدم هم نعل یا یک نعلبکی باشد. مادرم شبها زیر سرش قیچی می‌گذارد. می‌گوید جن ها از آهن می‌ترسند. حال چرا زیر پای پای من این چیز فلزی گذاشته شده. نکند ...
سرزمین درختانة انار. برای ورود باید به ایشان پیام بدهید👇 @sedaghati_20 پ.ن قسمت بانوان باغ انار که همگی خانم هستند. البته ما قسم حضرت عباس نمی‌توانیم بخوریم که همه خانم هستند ولی سعی شده که اینجوری باشه. ممکن است یکهو شهره بشود مازیار. البته چه بسیار شهره ها که مازیارند. و چه بسیار مازیار ها که شهره شهرند به نیک نامی. گر تو نمی‌پسندی تغییر ده قضا را...تغییر ده غذا را🍗🍖🥒🥦🌶🌽
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انسان شناسی ۱۲۳.mp3
11.41M
💯 ۱۲۳ ⚡️چرا من اینهمه سال دارم مرتب نماز شب می‌خونم، اما اصلاً برای خدا به بی‌تابی و دلتنگی نیفتادم؟ 🔸چرا من اینهمه سال دارم سخنرانی گوش میکنم، کتابهای معرفتی می‌خونم، اما تغییر زیادی در وجود من اتفاق نمیفته؟ 💎چرا من در طول روز، اشتیاقی برای حرف زدن با امام زمان علیه‌السلام ندارم؟ هشتم ♥️ @ANARSTORY @Ostad_Shojae
روضه خانگی - امام حسین(ع) - 1152.mp3
9.13M
🎙شکر خدا که فاطمه ما را خریده است... 🔻روضه (ع) ⏱ | 08:26 👤استاد 💡 کانال روضه‌های کوتاهِ کاملِ خانگی هشتم ♥️ @ANARSTORY @RozeKhanegee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
نور #تمرین138 چشم خود را ببندید و پایتان را به نزدیکترین جسمی که رسید متوقف کنید. حالا شروع کنید
⁶⁹: چشم ، چشم را نمی‌بیند. بلند رقیه را صدا میزنم :" رقیه جان کجایی؟ " پایم به جسمی نرم می‌خورد. روی زمین می‌نشینم و به آن دست میزنم . پشمی و نرم است. دلم میخواهد بغلش کنم. ناگهان فکری مثل ستاره دنبال دار از سرم می‌گذرد و جیغ میکشم و عقب عقب میروم:" رقیه کجایی؟ اینجا سگ که نداشت؟ داشت؟." این بار با احتیاط لمسش میکنم . گرم نیست. شل و ول تر از آن است که حیوان باشد. کورمال کورمال سر و تهش را پیدا میکنم و روی زمین پهنش میکنم و روی آن دست میکشم. وای خدای من ! چقدر شبیه پتوی بچگی هایم است. همان پتوی صورتی که رویش خرگوشی هویج به دست می‌خندید. تا همین چند سال پیش داشتمش .دولی در زلزله مثل همه وسایلم زیر خروار ها خاک رفت مثل همه خاطراتم... مثل مادرم... پتو رو بغل میکنم. پوی پودر بچه می‌دهد. اشک‌هایم روی صورتم می‌ریزد. دلم برای حسین تنگ می‌شود. همان برادری که موقع زلزله در آغوش مادر خواب بود... با صدای رقیه به خودم می‌آیم:" کجایی دختر؟ چرا چراغا رو روشن نکردی؟ مرضیه خانم گفت اومدی بالا لباساتو عوض کنی؟ کار پیش اومد نشد سریع بیام باهات؟ " بلند میشوم و پوراسد جای قبلی اش می‌گذارم. اشک هایم را پاک میکنم. نفس عمیق میکشم و می‌گویم:" اینجام!!" نقد کنید لطفا .: چش و چارمو می‌بندم و عینهو کورا چند تا قدم می‌رم جلو. به خودم می‌گم: خودتو به خریت بزن تا بلکم دو سه سطر بتونی توصیف کنی و یه تمرینی بنویسی. اینجا ازت می‌خوان مستقیم نگی این چی بود که خورد به پات. قدم اول رو که برمی‌دارم هیچی نیس. قدم دوم هم همین‌طور. قدم سوم، چارم، پنجم، شیشم، هفتم، قدم نهم پام میره رو یه چیزی که صدای چِلِقِش درمیاد. وای فهمیدم چیه. خاک تو سرم شد. عینک زریه که گذاشتتش رو زمین. صدای ننه‌مریم می‌پیچه تو سرم: الهی چلاق شی که همیشه‌ی خدا چشات پس کَلَته؟ بیا حالا جواب زری و ننه‌مریم رو کی‌ باید بده؟ Setarebaran*: اتاق را مرتب کردم، خیالم راحت شد. کمی استراحت می‌کنم. پایم به جسمی مانند فوم ضخیم برخورد‌ می‌کند. چه می‌تواند باشد؟ جورچین الفبای بچه‌هاست؟ نه از آن ضخیم‌تر است. آجر ورزشی؟ نه، نازکتر از آن است. سطح روی فوم کمی سرد است. خدای من چه می‌تواند باشد؟! من که هر چیزی را سر جای خودش گذاشتم. در این اتاق کوچک، چند ساعت ثابت ماندن وسایل، سرجایشان مانند یک ارزو، دست نیافتنی شده. با پا ضربه‌ای ارام به جسم فوم مانند می‌زنم، صدای گوش خراش میله‌ی فلزی که به درِ کمد دیواری ساییده شد، سکوت اتاق را می‌شکند. رویم را برگرداندم. وای... خشکن؟! خدایا...سرم را با دستانم محافظت کردم و چشمانم را ثانیه‌ای بستم. شانس اوردم جان سالم به در بردم. اخر خشکن اینجا چه می‌کند؟! حتما کار بچه‌هاست. لحظه‌ای صدای فرزند کوچکم در ذهنم تداعی می‌شود. عصر بود." داداش بیا! توپم زیر مبل رفته، نمی‌تونم بیارمش." م توفیقی: به پهلو می چرخم که خشکی فرش یادم می اندازد توی آشپز خانه خوابم برده، پاهایم از زانو به پایین خشک شده اند ،از ذهنم می گذرد چرا اینقدر خودم را جمع کردم در یک حرکت پاهایم را دراز می کنم که با برخورد به کف سرد آشپز خانه خوشبختی ام کامل می شود؛ اما این خیسی دلچسب نگران کننده هست،وای زیر سینک ظرفشوییه! کمی پاهایم را تکان می دهم که به یک چیز نرم وخیس می خورد ،اولش مرا یاد اسکاچ ظرفشویی می اندازداما با کمی بررسی معلوم شود نظریه ام اشتباه بوده! ابعادش را بررسی می کنم،گرد که نیست پس توپ نیست؛توی ذهنم دنبال چیزی هستم که حداقل شبیهش باشد. نه شبیه جوراب‌های گلوله شده ی همسر جان هست نه شبیه اسباب بازی های سه کله پوکم! اونقدر درگیر پیدا کردن هویت این جسم نرم و خیس وسرد شدم که تمام خستگی روز رو فراموش کردم؛ دوهفته مهمون داری حسابی به بچه ها خوش گذشته و همچنین به همسر جان ! این وسط من فقط کلافه ام به این امید که فردا بلاخره مهمون ها کاراشون درست می شه ومیرن یه نفس عمیق می کشم ولی از فکر خودم وجدانم درد می گیره! یه دفعه مخ نم کشیدم به کار میفته و متوجه میشم این که زیر پاهام هست همون جوراب هست! اما نه از نوع جوراب های جناب همسر جان ! از لمس دوباره اش نیشم تا بنا گوش باز می شود این هم جورابه ها ولی واسه یکی از دوقلو های خواهر جان هست! اینکه کف پاهاشون پنج سانته ولی منگوله های روی جوراب شون اندازه ی کله شون هست بماند! وای چقدر به علی مون گفتیم تو برداشتی! آخه فقط شش سالشه و یکم حسودی میکنه. •⇝t.h🎻: خانه تاریک است و هوا گرم! به دنبال کلید کولر می‌گردم. چیزی عایدم نمی‌شود و دستم را به دیوار می‌کشم تا پیدایش کنم. پایم به چیزی برخورد می‌کند. هرچی که هست یک پلاستیک زخیم است. و با حرکات انگشتان پایم به درونش چخ چخ صدا می‌دهد. پایم نَم دار شد اَه. به کف پایم دست می‌زنم و گرده‌های نم‌دار را می‌تکانم. هنوزم نفهمیدم چیست! خب... ی
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
نور #تمرین138 چشم خود را ببندید و پایتان را به نزدیکترین جسمی که رسید متوقف کنید. حالا شروع کنید
ک راه حل دیگر نیز دارم. درهمان صورت آرام می‌نشینم و پایم را با دستم بالا می‌آورم و می‌بویم! پیسم خودتونید باید بفهمم چیست که به پایم چسبیده! بله. بوی پنیری مشامم را پر می‌کند. آهان فهمیدم چیست. پفک است! پفک پنیری تازه از آن گنده‌هایش. بعد یکدفعه صدای جیغ بنفش خواهر کوچکم به هوا می‌رود و داد‌وبیدادش سکوت خانه را می‌شکند. -هیس هیس چته جیغ نزن! -پفکمو کثیف کردی نامرد پاتو وردار از روش... -چرا برق و روشن نمی‌کنی تو تاریکی پفک می‌خوری؟ -برقا رفته. چرا پاتو برنمی‌داری! پایم را برداشتم و او را با کلی پفک‌های له شده تنها گذاشتم. دیگر حتی دنبال کلید کولر هم نگشتم چرا چون خب برقا رفته بود شُمبُس کُمبُلی‌ها! پ.ن: پیسم خودتونید😑😂😂 مِیْرمـَهْدِیٓ: پایم را روی چیزی می‌گذارم سفت و محکم است پایم را رویش می‌کشم چه سُر است و بی خط و خش شاید سنگ باشد سنگ به این محکمی احتمال دارد سنگ قبر باشد روی سنگ هیچ اسمی حک نشده! احتمالا منتظر است نامی بر رویش نوشته شود منتظر به کار آمدن است منتظر مُردن فردی است،با استحکام پایم را روی خودش نگه داشته، شاید به من علاقمند شده، شاید به من میگوید بمیر تا نوکری‌ات را کنم،بمیر تا به کارَت بیایم، بمیر خودم سنگ قبرت می‌شوم، اما من با مِن و مِن می‌گویم ممنون که محبت داری به من اما من دوست دارم شهید شوم و سنگ قبری هم نداشته باشم، اصلا دوست دارم زنده بمانم و زندگی کنم، اما سنگ قبر با حسرت و بی محلی به من می‌گوید خب احمق تا زنده باشی که به دردت نمی‌خورم بمیر تا فدایی‌ات شوم سنگ پایم را از روی خودش سُر می‌دهد، تعادلم را از دست می‌دهم و به زمین می‌خورم سنگ طوری به من نگاه می‌کند که انگار یتیم مانده‌ام و با حالتی که انگار دلش برایم می‌سوزد می‌گوید: اصلا خیالت را راحت کنم، تو بمیری همه به دردت می‌خورند!