برای #یلدا
ای کاش در این سردیِ ناعادلانه
میماند از گرمایِ کُرسیها نشانه
با ظاهری سبز و دلی خون میخرم باز
امشب برای جشنِ یلدا هندوانه
سَردند مردم، آتشی در عمقِ جانم
هی میکِشَد از بیزبانیها زبانه
پشتِ چراغِ قرمزِ اَخمویِ این شهر
گُل میفروشد خندههایی کودکانه
یخ بسته روی گونهاش یاقوت و من هم
دُر می چکد از دیدگانم دانه دانه
در دستهای کوچکَش هی میکشد آه
چینی به ابرو دارد و لَرزی به چانه
وجدان خود را ما که نشنیدیم از بس
بیرون زده از قلبِ ماشینها ترانه
بُغضِ رَسایش را نمیبینند و گشتهست
گرمِ گزارشهای یلدایی، رسانه
گفتم که این غم را خزان ای کاش باشد
که رادیو فرمود خالی شد خزانه
آری به جای کولهٔ تحصیل دارد
بار تمام زندگی را روی شانه
در حَدِّ خود مرد است و بیحد درد دارد
از بس که سرما زد به جسمش تازیانه
کو گرمیِ لبخندِ تختی بین این شهر؟
کو رسمِ گلریزان میانِ زورخانه؟
«اَلْخَيْرُ لا يَفْنی»، علیواران کجایند؟
خالی شدست از تیغِ عیّاران زمانه
یک عمر جای آنکه دستی را بگیریم
هی مُچ گرفتیم از خلایق، مومنانه
«یا حرزَ من لا حرزَ له»، پروردگارا
آه، ای پناهِ قمریِ بی آشیانه
بی شک قنوتم را زمانی میخری که
باشد برای یاکریمِ خسته لانه
پس یاریم کن ابر باشم چون که یک ابر
هرگز ندارد با نباریدن میانه
دستی گره واکن نصیبم کن خدایا
دستی پُر از احسان و خالی از بهانه
ای کاش مُهرِ مِهر بر پیشانیام بود
ای کاش بذرِ بذلها میزد جوانه
شاعر! فقط از فقر گفتن که هنر نیست
وقتی ندارد دست تو بوی اعانه
ای شاعرِ مردم! برای کودکِ کار
کی نان شده این ژست های شاعرانه؟
هی شعر از عدلِ علی گفتی ولی خود
هرگز نداری کیسهٔ نان روی شانه
هی ناله و هی نقد، پشتِ جیبِ پُر پول
بیزارم از این چهرههای چندگانه
ما خستهایم از این غزلهای اضافی
از پول بگذر! شعر گفتن نیست کافی
دستت به خیر و عاری از فریادها باش
هنگامِ نیکوکاری خود بیصدا باش
این شعرهای با ریا پایان ندارد
جز همدلی این دردها درمان ندارد
#محسن_کاویانی
@Aftabgardan_ha
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
لیلهالقدری که میگویند در این خانه است
لیلهالقدر است و خورشید همین کاشانه است
این که زیر دست و پا ماندهست یاسی از بهشت
این که افتادهست در آتش، پر پروانه است
شهر زیر ابر سنگین ملامت خم شده
شب به شب تابوت خورشیدی به روی شانه است
هر دوشنبه مویه برمیخیزد از دیوارها
هر دوشنبه خانهها گویی پریشانخانه است
بر زمین افتادی و از چشمم افتاد این جهان
بعد از این، دنیا برایم سر به سر ویرانه است
با غبار چادرت دارد تیمم میکند
مرحبا بر دل، که او عاقلترین دیوانه است
از کجا معلوم، باشم سالها در روضهات؟
شاید این چای بهشتی آخرین پیمانه است
#فائزه_زرافشان
@Aftabgardan_ha
13.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خلاصهای از اردوی اول دورهٔ دهم آفتابگردانها
@Aftabgardan_ha
هدایت شده از شهرستان ادب
پرواز بیکرانۀ کشتیها
در ارتفاع ابر تماشاییست
بر سطح بینهایت اقیانوس
گویی هزار کشتی کوچک
با بادبان کج شده میرانند
رفتار کعبههای روان
بر شانههای صبر تماشاییست
بر شانههای ای کاش
بر شانههای اشک
بر شانههای همهمه و فریاد
آه ای کجاوههای معلّق
در باد
ای کعبههای کوچک چوبی!
ما زائر ضریح شما هستیم
امّا شما
اینگونه در طواف که هستید؟
آیا
بر شانههای ما
این فوج پرشکسته شمایید؟
یا نه،
این خیل خسته ماییم
کاینگونه سربلند
بر شانۀ نجیب شماییم؟
ما
بر شانۀ شماییم
بر شانۀ شما!
#تشییع_شهدا
#قیصر_امینپور
@Shere_Enghelab
@shahrestanadab
#ویژهنامه_جانفدا
در کربلای عشق همیشه حبیب بود
اصلا اگر شهید نمیشد عجیب بود
اهل زمین نبود، هوایی یار بود
پرواز کرد و رفت، دلش بیشکیب بود
سجاده شاهد است، برای شهادتش
کارش دعا و گریه و أمن یجیب بود
با دشمنانِ چو صخره و با دوستان چو گل
لبخند او طراوت یک باغ سیب بود
با یک نگاه روشنش آرام میشدیم
در چشم او بشارت فتحی قریب بود
هرگز نمیشود که شهیدانه زیست و
از نعمت شهید شدن بینصیب بود
ما پیرو توایم و اجازه نمیدهیم
تاریخ، بعدِ تو بنویسد: «غریب بود»
#امیرحسن_بزرگیمتین
@Aftabgardan_ha
#ویژهنامه_جانفدا
خبر رسید سحرگه کسی سفر کردهست
کسی که رفتن او گریه را خبر کردهست
کسی به هیبت آیینههای نشکسته
تنش شبیه همه روضههای سربسته
کسی نشسته به سوگ هزار پروانه
کسی که در غم او صبر گشته دیوانه
کسی که خون سرش خانه در افق کرده
کسی که رفتن او شهر را قرق کرده
خبر رسید و غمی تازهتر رسید به ما
امان از آن خبری که سحر رسید به ما
«گزین شدند و سوار گزیده را کشتند
سیه بپوش برادر سپیده را کشتند»*
شبی که کفر به جنگ تمام ایمان رفت
بزرگِ ایلِ شیاطین خودش به میدان رفت
برای کشتن او اهرمن نقاب انداخت
به هرچه داشت زد و عاقبت عقاب انداخت
قسم به عزتمان این تمام واقعه نیست
فلک بگو به جهان این دقیقه نوبت کیست
قسم به صبح که خواب شما پریشان است
قسم به عصر که قاسم میان میدان است
قسم به مصحف حق که خدا مراقب ماست
جواب حملهی شیطان شهاب ثاقب ماست
بدان که سهم تو از داغ ما پشیمانیست
نگین فاتح قدس ای جهان سلیمانیست
قسم به غربت قرآنِ غرقِ خاک شده
قسم به آینههایی که تازه پاک شده
قسم به صبح که ما دست سخت تقدیریم
که از سیاهی شب انتقام میگیریم
برای داغ دل دختران چشم به راه
به نام منتقم خون صبح بسم الله
* تضمینی از استاد علی معلم دامغانی
#علیرضا_میرزایی
@Aftabgardan_ha
#ویژهنامه_جانفدا
قلم گرفتم به دستم، امّا هنوز هم عاشق تفنگم
اگر سرم، کلمه کلمه شورم! اگر دلم، واژه واژه جنگم
بگو که من هرچه شد میآیم، مرا رها کن به خود میآیم
برای فتح احد میآیم، میافتد این قلّه هم به چنگم...
بگو که پر باشد از جنازه، بجوشد از قدس خون تازه
به دست مردان انتفاضه هنوز تیغم، هنوز سنگم
مرا ندیده مگیر، امّا برادرم را ندید دادم
شهید بودم، شهید دادم! نه اهل نامم، نه اهل ننگم
سرم شکستهست گرچه از کین، گمان مبر سرشکسته باشم
حماسهی شرق باشکوهم، غریو ویرانی فرنگم
اگرچه عمری سکوت بودم، نخواستم بیخروش باشد
خدا کند بادهنوش باشد، رفیق اگر میدهد شرنگم
اگرچه از دوست شکوه دارم، رسیده وقت نبرد امّا
غبار را هم زدوده حتّی، برادرم قاسم از تفنگم
#حسن_خسرویوقار
@Aftabgardan_ha
#ویژهنامه_جانفدا
پیچ رادیو را میچرخانم
حاج قاسم را تکرار میکنند
حاج قاسم را مخابره میکنند
حاج قاسم را مشق مینویسند
اسمِ کوچکت را صدا میزند
دخترم
که دوست ندارد برای جنگ انشا بنویسد
اسم کوچکت را صدا میزند
مادرم که دوست داشت
نامهاش را
به حرم حضرت زینب
برسانی
انگار کن
یکبارِ دیگر
پدرم را
در خانطومان از دست دادهام
همان ستاره را زیر سر داشت
خمپارهای که چشم دیدنت را نداشت
که سال ۶۲
دستش را از رویِ زنگ خانهمان برنمیداشت
که برای گلنار و دخترانِ
حلبچه دهنکجی کرده بود
نامِ کدام ستاره بود
که در جمجمهام
کم و زیاد میشد؟
که نامِ دیگرش شهید بود؟
و در سجلش عکسی با قدس انداخته بود!
که در کودکی
آرزویش این بود
نقش عباس را تعزیه بخواند!
انگار کن
یک شبِ دیگر
خانهمان بدونِ مرد شده است
انگار کن
سرِ بابا در خانطومان جامانده
پیچ رادیو را میچرخانم
مادرم
نامِ حاج قاسم را رج میریزد
روی قالیچهای قرمز
کنار دست ابوالفضل
و زن همسایه
که دوست دارد
اسم پسر کوچکش را قاسم بگذارد
#زهرا_شرفی
@Aftabgardan_ha
#ویژهنامه_جانفدا
نوشت با خون که «ضاقَ صدری»، نوشت با او قرار دارم
که دوستانم تمام رفتند و منتظر بیشمار دارم
چه شام پر نور رازگونی، چه فصل سرسرد واژگونی
که زمهریر است و من در آتش، بهار دارم، بهار دارم
دویدم و کو به کو دویدم، به وقت شام آخرش رسیدم
زیارت و جمعه و شهادت، چقدر گل در کنار دارم
خوش است آئین سربهداری، خوش است یک عمر بیقراری
بسوز دست و سر و تنم را، که سر به دامان یار دارم
اگرچه افتد به خاک دستم، علم به دوشش همیشه هستم
شهید زندهست آی دشمن، هنوز من با تو کار دارم
به نیزه جاری أنالحق من، به شطّ خون است زورق من
شبیه خود بین این جوانان هزارها در هزار دارم
#فائزه_زرافشان
@Aftabgardan_ha
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
شعر در وصف تو یعنی اشک، یعنی اشک، اشک
شاعر این ابیات را با چشم تر میآورد
مصرع اول اگر از «در» بگوید با خودش
مصرع دوم سر از دیوار در میآورد
پرسشم تلخ است و پاسخ تلختر، این روزگار
کی برای چیدن یاسی تبر میآورد؟
در جواب این که در کوچه چه آمد بر سرش
فاطمه هر بار اما و اگر میآورد
دست او بالا نمیآید، ولی این روزها
نام ما را در دعایش بیشتر میآورد
#مجتبی_حاذق
@aftabgardan_ha
هدایت شده از شهرستان ادب
30.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از عصر کوروش تا سلیمانی
شعرخوانی فاطمهسادات طباطبایی آلمجتبی
@shahrestaneadab