eitaa logo
آفتابگردان‌ها
523 دنبال‌کننده
180 عکس
34 ویدیو
1 فایل
«ما همه آفتابگردانیم» محلی برای نشر آثار شاعران جوان انقلاب اسلامی اعضای محترم دوره‌های آفتابگردان‌ها پل ارتباطی ما جهت ارسال شعر، پیشنهادات و انتقادات: https://eitaa.com/office4poem موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب @Aftabgardan_ha
مشاهده در ایتا
دانلود
نشست آزاداندیشی دوره دهم شعر جوان کشور(آفتابگردانها) پاییز۱۴۰۱ با حضور حجت الاسلام رستمی، مسئول نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاه‌ها @aftabgardan_ha
نخستین اردوی دهمین دورۀ آموزشی شعر جوان انقلاب اسلامی (آفتابگردان‌ها) کلاس رسم شاعری استاد محمدعلی مجاهدی @Aftabgardan_ha
هدایت شده از طنزیم
⭕️ باشگاه طنز و کاریکاتور انقلاب اسلامی برگزار می کند: *پنجمین جشنواره شعر طنز امضای کری تضمین است* ◀️ موضوعات: - غربزدگی - زمستان سخت - اغتشاشات و دروغ ◀️ موضوع بخش ویژه: ننه استعمار (مرگ ملکه انگلیس و هفتاد سال استعمار) 🎉 جوایز برگزیدگان: نفر اول: لوح تقدیر، کمپوت گلابی، ۲میلیون تومان وجه نقد. نفر دوم: لوح تقدیر، کمپوت گلابی، ۱/۵ میلیون تومان وجه نقد نفر سوم: لوح تقدیر، کمپوت گلابی، ۱ میلیون تومان وجه نقد‌ همچنین به ۵ اثر برگزیده لوح تقدیر، کمپوت گلابی و مبلغ ۵۰۰ هزار تومان وجه نقد اهدا خواهد شد. 📥 آثار خود را به همراه مشخصات کامل و عکس کارت ملی به آدرس ایمیل emzayekerry@gmail.com یا آیدی @emzayekerry در پیام‌رسان‌های بله، ایتا، تلگرام، اینستاگرام ارسال نمایید. ⏰ مهلت ارسال اثر ۱۵ دی ماه ۱۴۰۱ 🔺🔺 طنزیم| @tanzym_ir
برای ای کاش در این سردیِ ناعادلانه می‌ماند از گرمایِ کُرسی‌ها نشانه با ظاهری سبز و دلی خون می‌خرم باز امشب برای جشنِ یلدا هندوانه سَردند مردم، آتشی در عمقِ جانم هی می‌کِشَد از بی‌زبانی‌ها زبانه پشتِ چراغِ قرمزِ اَخمویِ این شهر گُل می‌فروشد خنده‌هایی کودکانه یخ بسته روی گونه‌اش یاقوت و من هم دُر می چکد از دیدگانم دانه دانه در دست‌های کوچکَش هی می‌کشد آه چینی به ابرو دارد و لَرزی به چانه وجدان خود را ما که نشنیدیم از بس بیرون زده از قلبِ ماشین‌ها ترانه بُغضِ رَسایش را نمی‌بینند و گشته‌ست گرمِ گزارش‌های یلدایی، رسانه گفتم که این غم را خزان ای کاش باشد که رادیو فرمود خالی شد خزانه آری به جای کولهٔ تحصیل دارد بار تمام زندگی را روی شانه در حَدِّ خود مرد است و بی‌حد درد دارد از بس که سرما زد به جسمش تازیانه کو گرمیِ لبخندِ تختی بین این شهر؟ کو رسمِ گلریزان میانِ زورخانه؟ «اَلْخَيْرُ لا يَفْنی»، علی‌واران کجایند؟ خالی شدست از تیغِ عیّاران زمانه یک عمر جای آنکه دستی را بگیریم هی مُچ گرفتیم از خلایق، مومنانه «یا حرزَ من لا حرزَ له»، پروردگارا آه، ای پناهِ قمریِ بی آشیانه بی شک قنوتم را زمانی می‌خری که باشد برای یاکریمِ خسته لانه پس یاریم کن ابر باشم چون که یک ابر هرگز ندارد با نباریدن میانه دستی گره واکن نصیبم کن خدایا دستی پُر از احسان و خالی از بهانه ای کاش مُهرِ مِهر بر پیشانی‌ام بود ای کاش بذرِ بذل‌ها می‌زد جوانه شاعر! فقط از فقر گفتن که هنر نیست وقتی ندارد دست تو بوی اعانه ای شاعرِ مردم! برای کودکِ کار کی نان شده این ژست های شاعرانه؟ هی شعر از عدلِ علی گفتی ولی خود هرگز نداری کیسهٔ نان روی شانه هی ناله و هی نقد، پشتِ جیبِ پُر پول بیزارم از این چهره‌های چندگانه ما خسته‌ایم از این غزل‌های اضافی از پول بگذر! شعر گفتن نیست کافی دستت به خیر و عاری از فریادها باش هنگامِ نیکوکاری خود بی‌صدا باش این شعرهای با ریا پایان ندارد جز همدلی این دردها درمان ندارد @Aftabgardan_ha
لیله‌القدری که می‌گویند در این خانه است لیله‌القدر است و خورشید همین کاشانه است این که زیر دست و پا مانده‌ست یاسی از بهشت این که افتاده‌ست در آتش، پر پروانه است شهر زیر ابر سنگین ملامت خم شده شب به شب تابوت خورشیدی به روی شانه است هر دوشنبه مویه برمی‌خیزد از دیوارها هر دوشنبه خانه‌ها گویی پریشان‌خانه است بر زمین افتادی و از چشمم افتاد این جهان بعد از این، دنیا برایم سر به سر ویرانه‌ است با غبار چادرت دارد تیمم می‌کند مرحبا بر دل، که او عاقل‌ترین دیوانه است از کجا معلوم، باشم سال‌ها در روضه‌ات؟ شاید این چای بهشتی آخرین پیمانه است @Aftabgardan_ha
هدایت شده از شهرستان ادب
پرواز بی‌کرانۀ کشتی‌ها در ارتفاع ابر تماشایی‌ست بر سطح بی‌نهایت اقیانوس گویی هزار کشتی کوچک با بادبان کج شده می‌رانند رفتار کعبه‌های روان بر شانه‌های صبر تماشایی‌ست بر شانه‌های ای کاش بر شانه‌های اشک بر شانه‌های همهمه و فریاد آه ای کجاوه‌های معلّق در باد ای کعبه‌های کوچک چوبی! ما زائر ضریح شما هستیم امّا شما این‌گونه در طواف که هستید؟ آیا بر شانه‌های ما این فوج پرشکسته شمایید؟ یا نه، این خیل خسته ماییم کاین‌گونه سربلند بر شانۀ نجیب شماییم؟ ما بر شانۀ شماییم بر شانۀ شما! @Shere_Enghelab @shahrestanadab
در کربلای عشق همیشه حبیب بود اصلا اگر شهید نمی‌شد عجیب بود اهل زمین نبود، هوایی یار بود پرواز کرد و رفت، دلش بی‌شکیب بود سجاده شاهد است، برای شهادتش کارش دعا و گریه و أمن یجیب بود با دشمنانِ چو صخره و با دوستان چو گل لبخند او طراوت یک باغ سیب بود  با یک نگاه روشنش آرام می‌شدیم در چشم او بشارت فتحی قریب بود هرگز نمی‌شود که شهیدانه زیست و از نعمت شهید شدن بی‌نصیب بود ما پیرو توایم و اجازه نمی‌دهیم تاریخ، بعدِ تو بنویسد: «غریب بود» @Aftabgardan_ha
خبر رسید سحرگه کسی سفر کرده‌ست کسی که رفتن او گریه را خبر کرده‌ست کسی به هیبت آیینه‌های نشکسته تنش شبیه همه روضه‌های سربسته کسی نشسته به سوگ هزار پروانه کسی که در غم او صبر گشته دیوانه کسی که خون سرش خانه در افق کرده کسی که رفتن او شهر را قرق کرده خبر رسید و غمی تازه‌تر رسید به ما امان از آن خبری که سحر رسید به ما «گزین شدند و سوار گزیده را کشتند سیه بپوش برادر سپیده را کشتند»* شبی که کفر به جنگ تمام ایمان رفت بزرگِ ایلِ شیاطین خودش به میدان رفت برای کشتن او اهرمن نقاب انداخت به هرچه داشت زد و عاقبت عقاب انداخت قسم به عزتمان این تمام واقعه نیست فلک بگو به جهان این دقیقه نوبت کیست قسم به صبح که خواب شما پریشان است قسم به عصر که قاسم میان میدان است قسم به مصحف حق که خدا مراقب ماست جواب حمله‌ی شیطان شهاب ثاقب ماست بدان که سهم تو از داغ ما پشیمانی‌ست نگین فاتح قدس ای جهان سلیمانی‌ست قسم به غربت قرآنِ غرقِ خاک شده قسم به آینه‌هایی که تازه پاک شده قسم به صبح که ما دست سخت تقدیریم که از سیاهی شب انتقام می‌گیریم برای داغ دل دختران چشم به راه به نام منتقم خون صبح بسم الله * تضمینی از استاد علی معلم دامغانی @Aftabgardan_ha
قلم گرفتم به دستم، امّا هنوز هم عاشق تفنگم اگر سرم، کلمه کلمه شورم! اگر دلم، واژه واژه جنگم بگو که من هرچه شد می‌آیم، مرا رها کن به خود می‌آیم برای فتح احد می‌آیم، می‌افتد این قلّه هم به چنگم... بگو که پر باشد از جنازه، بجوشد از قدس خون تازه به دست مردان انتفاضه هنوز تیغم، هنوز سنگم مرا ندیده مگیر، امّا برادرم را ندید دادم شهید بودم، شهید دادم! نه اهل نامم، نه اهل ننگم سرم شکسته‌ست گرچه از کین، گمان مبر سرشکسته باشم حماسه‌ی شرق باشکوهم، غریو ویرانی فرنگم اگرچه عمری سکوت بودم، نخواستم بی‌خروش باشد خدا کند باده‌نوش باشد، رفیق اگر می‌دهد شرنگم اگرچه از دوست شکوه دارم، رسیده وقت نبرد امّا غبار را هم زدوده حتّی، برادرم قاسم از تفنگم @Aftabgardan_ha
پیچ رادیو را می‌چرخانم حاج قاسم را تکرار می‌کنند حاج قاسم را مخابره می‌کنند حاج قاسم را مشق می‌نویسند اسمِ کوچکت را صدا می‌زند دخترم که دوست ندارد برای جنگ انشا بنویسد اسم کوچکت را صدا می‌زند مادرم که دوست داشت نامه‌اش را به حرم حضرت زینب برسانی انگار کن یکبارِ دیگر پدرم را در خان‌طومان از دست داد‌ه‌ام همان ستاره را زیر سر داشت خمپاره‌ای که چشم دیدنت را نداشت که سال ۶۲ دستش را از رویِ زنگ خانه‌مان برنمی‌داشت که برای گلنار و دخترانِ حلبچه دهن‌کجی کرده بود نامِ کدام ستاره بود که در جمجمه‌ام کم و زیاد می‌شد؟ که نامِ دیگرش شهید بود؟ و در سجلش عکسی با قدس انداخته بود! که در کودکی آرزویش این بود نقش عباس را تعزیه بخواند! انگار کن یک شبِ دیگر خانه‌مان بدونِ مرد شده است انگار کن سرِ بابا در خان‌طومان جامانده پیچ رادیو را می‌چرخانم مادرم نامِ حاج قاسم را رج می‌ریزد روی قالیچه‌ای قرمز کنار دست ابوالفضل و زن همسایه که دوست دارد اسم پسر کوچکش را قاسم بگذارد @Aftabgardan_ha
نوشت با خون که «ضاقَ صدری»، نوشت با او قرار دارم که دوستانم تمام رفتند و منتظر بی‌شمار دارم چه شام پر نور رازگونی، چه فصل سرسرد واژگونی که زمهریر است و من در آتش، بهار دارم، بهار دارم دویدم و کو به کو دویدم، به وقت شام آخرش رسیدم زیارت و جمعه و شهادت، چقدر گل در کنار دارم خوش است آئین سربه‌داری، خوش است یک عمر بی‌قراری بسوز دست و سر و تنم را، که سر به دامان یار دارم اگرچه افتد به خاک دستم، علم به دوشش همیشه هستم شهید زنده‌ست آی دشمن، هنوز من با تو کار دارم به نیزه جاری أنالحق من، به شطّ خون است زورق من شبیه خود بین این جوانان هزارها در هزار دارم @Aftabgardan_ha
می‌رود از آن سَرِ دنیا خبر می‌آورد شعر در وصف تو باشد بال در می‌آورد شعر در وصف تو یعنی اشک، یعنی اشک، اشک شاعر این ابیات را با چشم تر می‌آورد مصرع اول اگر از «در» بگوید با خودش مصرع دوم سر از دیوار در می‌آورد پرسشم تلخ است و پاسخ تلخ‌تر، این روزگار کی برای چیدن یاسی تبر می‌آورد؟ در جواب این که در کوچه چه آمد بر سرش فاطمه هر بار اما و اگر می‌آورد دست او بالا نمی‌آید، ولی این روزها نام ما را در دعایش بیشتر می‌آورد @aftabgardan_ha
هدایت شده از شهرستان ادب
30.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از عصر کوروش تا سلیمانی شعرخوانی فاطمه‌سادات طباطبایی آل‌مجتبی @shahrestaneadab
نشانی صفحه آفتابگردان‌ها در روبیکا https://rubika.ir/aftabgardanha
از کشته‌اش هم بترسید، این مرد پایان ‏ندارد مُلکی که او دارد امروز، حتی سلیمان ندارد دل‌های ما مُلک او شد، جان‌های ما ‏سرزمینش این سرزمین بهار است، اینجا زمستان ‏ندارد ما التیام از که جوییم؟ ما از که مرهم ‏بخواهیم؟ جز روضۀ فاطمیه، این درد درمان ندارد ‏صدها سلیمانی اینجا می‌جوشد از خون ‏پاکت دشمن چرا فکر کرده‌ست خون تو تاوان ‏ندارد؟ ما غرق خشمیم و کینه، آتشفشان‌های ‏دردیم ایمن نباشد از این خشم، هرکس که ایمان ‏ندارد خون ابومهدی امروز آمیخت با خون ‏سردار یعنی که اسلام اصل است، بغداد و تهران ‏ندارد @Aftabgardan_ha
غزل غزل همه‌ی سطر‌ها منوّر شد شکست شیشه‌ی عطری، جهان معطّر شد دوباره باز شد آغوش آسمان آن‌ شب دوباره شاخه‌ گلی لاله‌وار پر پر شد چقدر آه کشیدند و ماه را دیدند چقدر خاطر آیینه‌ها مکدّر شد تمام حنجره‌ها نام حاج قاسم را صدا زدند، به قدری که دشمنش کر شد شهید زنده‌ی ‌ما را شهیدتر کردند ولی تمام نشد او... که صدبرابر شد @Aftabgardan_ha
خواب سنگینی دوباره پشت پلک کوچه‌ها بود باد سرگردان، پریشان، در خیابان‌ها رها بود باز تاریکی بساطش را شبانه پهن می‌کرد ماهتاب از شرم، غمگینانه پشت ابرها بود خواب می‌دیدم دوباره ماجرای کربلا را باز بین روضه بودم، آنچه دیدم آشنا بود داشت جان می‌داد مثل ماهیان رود اروند آن که در طغیان طوفان‌ها همیشه ناخدا بود آن که مرزش اشک مظلومان دنیا بود عمری آن که تفسیری برای کل ارض کربلا بود می‌وزید از قتلگاهش بوی سیب آن لحظه انگار دست‌هایش مثل هر شب در قنوت و ربنا بود تا اذان برخاست از گلدسته‌ها، برخاستم، آه... رسم این دنیا همیشه اَلبلاء للولا بود باورش هرچند در قلبم نمی‌گنجید، اما رفته بود آن که همیشه پاسبان خواب ما بود @Aftabgardan_ha
برای این خبر سخت بود، سنگین بود تا شنیدیم، بی‌قرار شدیم روح علامه تا خدا پر زد داغ دیدیم، داغدار شدیم نفسش گرمی دل یاران خطبه‌اش راز خشم دشمن بود سال‌ها نور چشم حزب‌الله سال‌ها خار چشم دشمن بود استوار و شکوهمند و صبور مهربان و صمیمی و ساده مثل یک کوه، سربلند و رشید مثل یک آبشار افتاده نه در این راه عافیت‌طلب و نه در این راه منفعت‌بین بود گفت: «جان‌ها فدای دین»، آری همۀ عمر خادم دین بود در دل فتنه‌ها به ساغر ما جامی از کوثر ولا می‌ریخت بعد هر زخم در پیالۀ ما جرعه‌ای از خم «شفا» می‌ریخت روح او در بدن نمی‌گنجید عاقبت سوی دوست عازم شد شب جمعه «به سوی او» پر زد رفت و همراه حاج قاسم شد قلمش، خطبه‌های مستندش، بود عمری سلاح علامه بی‌شک از کربلا شروع شده راه سردار، راه علامه آن یکی هم‌مسیر با عباس این یکی هم‌مسیر با زینب السلام علیکَ یا عباس السلام علیکِ یا زینب @Aftabgardan_ha
داغت هنوز لاله‌ی پرپر می‌آورد از کربلا کبوتر بی‌‌سر می‌آورد هوش و حواس را ز دل و دیده می‌برد عشقت به جاش چشمِ ز خون تر می‌آورد نام تو آتشی‌ست که طوفان عشق را از سینه‌ی شکسته‌دلان بر می‌آورد این خاک از آن زمان که مسیر تو را شناخت بر شانه‌هاش سرو و صنوبر می‌آورد پیر و جوان و کودک ما را نگاهِ تو از خانه‌ها به سنگر و معبر می‌آورد آن آتشی که بر سر این خانه ریختند آخر دمار از همه‌شان در می‌آورد... @Aftabgardan_ha
قسم به چشم تو و ذوالفقار ابرویت مقرّبان الهی شده ثناگویت رسیده‌اند اگر دشمنان ز هر سویت «فَیا سُیوف خُذینی» ست حرز بازویت امیر قافله‌ای، تکسوار دورانی اسیر حرف نماندی و مرد میدانی اگر جهانِ بدون تو در مجادله‌هاست اگر که خونِ تو گرمیِ این معامله‌هاست اگر که رفتن تو دلخوشیِ حرمله‌هاست میان راه تو و مانده‌ها چه فاصله‌هاست روا مباد که بعد از تو جان به در ببرند روا مباد که خون شهید را بخرند بیا بگیر ز جور زمانه تختش را بدل به خون بکنی تازگی رختش را حواله کن به جهنم سیاه‌بختش را مگر که پس بدهد انتقام سختش را شهید صبح زمستان سرد بغدادی فدای آن که شبیهش غریب جان دادی کسی به جز تو در این دوره دلشکسته نبود کسی به قدر تو دلتنگ و زار و خسته نبود و قبل رفتن تو جمع ما گسسته نبود امیدواری ما سرد و دست‌بسته نبود به پشت‌گرمی تو ختم گشت جنگ تموز حریف خون تو را مادرش نزاده هنوز به غیر خادم مولا نبود منزلتی چه سال‌هاست که هر لحظه در مجاهدتی نبوده در دل تو هیچ کنج عافیتی خوشا که در کنف بانوی مقاوتی شهادت است نصیب مقرّبان حسین خوشا سر تو و دستان مهربان حسین تو در مقابل غم تکیه‌گاه می‌مانی برای ما تو یگانه پناه می‌مانی در این سیاهی تردید ماه می‌مانی تو در برابر ظلمت گواه می‌مانی تو سرو باور مایی چنین رشید شدی تو زنده‌ای، تو نمردی، فقط شهید شدی @Aftabgardan_ha
سلام روح بلندِ گذشته از کم دنیا! تو ای مسافر بدرود گفته با غم دنیا! حبیب! مسلم! ابوذر! بریر! حنظله! سلمان! تو وارث عطش قاسم و شکوه سلیمان! نه فاتح و نه سپهبد، نه ذوالفقار و نه سردار برای نام تو تنها «شهید» بود سزاوار و صلح معنی سازش نداشت در دل تنگت سفیر صلح! کجایی؟ کجاست تیر و تفنگت؟ قسم به عاشقِ غمگینِ مهربانِ درونت قسم به راه عزیزت، قسم به سرخی خونت که خطّ قرمز تو مرزهای دین و وطن بود و خطّ اشک یتیمان بی‌پناه یمن بود چه دست‌ها که گرفتی، چه شانه‌ها که تکاندی چه خنده‌ها که به لب‌های ناامید نشاندی نمانده‌ است پس از تو برای شام چراغی چگونه خوب بخوابند کودکان عراقی؟ چه غم؟ که بیدِ ستبری‌ست یادگارِ جنونت جهادِ زنده به نامت، جهادِ زنده به خونت هنوز خاک شریف است و هر گلی که بروید شمیم عطر تو دارد برای هر که ببوید @Aftabgardan_ha
هدایت شده از شهرستان ادب
چهارشنبه‌های شعر به یاد سردار شهید قاسم سلیمانی @shahrestanadab