eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.6هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
2.3هزار ویدیو
143 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸 •┄❁#قرار‌هرشب‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر #شهیداحمدمشلب 🌸🍃 @Ahmadmashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حالِ من سخٺ وخیم اسٺ، دوایے بفرسٺ یڪ عیادٺ بڪن از نوڪرِ بیمار حرم ڪاشڪے خانہ من ڪرب و بلا بود بود ، همسایہ ے دیوار بہ دیوارِ ❤️ @ahmadmashlab1995
هدایت شده از M Z
#عشق_به_ولایت↓ 📝احمد عاشق امام‌خامنه‌ای بود و همه سخنرانی های ایشان را از شبکه صراط گوش می‌داد. می‌گفت باید در مسیر ولایت ثابت قدم باشیم و هر چه ایشان می‌گوید قبول داشته باشیم. احمد همیشه می‌گفت: ما هر چه داریم از عاشورا و انقلاب امام خمینی است. 🌸قرارگاه فرهنگےمجازےشهیدمشلب🌸 @AhmadMashlab1995
✅ خانمی که امام زمان(عج) بر پیکر او حاضر شد 🔹 مرحوم آقا سیدمحمدباقر سیستانی رضوان‌الله تعالی علیه می‌گوید: من تصمیم گرفتم به گونه‌ای خدمت آقا امام زمان(عج) برسم، لذا چهل هفته در مسجد محله‌مان مراسم زیارت عاشورا رفتم - این زیارت معتبر،‌ مستند و قابل اعتماد و وارد از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) است، این زیارتی است که آثار دنیوی و اخروی‌اش بی‌‌نظیر است - می‌گوید تنها نیتم این بود که آقا امام زمان ارواحنا له الفداء را زیارت کنم. در یکی از این جمعه‌ها احساس کردم حال خوشی دارم، بلند شدم زیارت عاشورا را که خواندم از مسجد بیرون آمدم، دیدم بوی عطر خوشی از خانه نزدیک مسجد می‌آید و نوری از آن بیرون آمد. مردم دارند عبور می‌کنند و نگاه نمی‌کنند، ولی این نور مرا به خودش جلب کرد. جلوتر رفتم، دیدم در باز است، پیش خود گفتم: اجازه دارم وارد بشوم. وقتی وارد شدم رفتم دیدم جنازه‌ای روی زمین است روی آن هم پارچه‌ای کشیده‌اند! یک وقت دیدم آقایی نورانی با چهره‌ای که در روایات ما توصیف شده کنار این بدن نشسته است، سلام کردم، متوجه شدم آقا و مولایم، حجت بن الحسن(عج) هستند. این قضیه در بیداری اتفاق افتاده است. 🔹 می‌گوید دیدم آقا نشسته‌اند، فرمودند: محمدباقر دنبال من می‌گردی؟ من اینجا هستم، گفتم: آقا، اینجا بالای سر این جنازه چه می‌کنید؟ فرمودند: این خانم از دنیا رفته است آمده‌ام در مراسمش شرکت کنم. پرسیدم: مگر این خانم کیست؟ آیا از اولیاء است؟‌ امام فرمودند:‌ این خانم در کشف حجاب رضاخانی و دوران مبارزه با حجاب، هفت سال از خانه‌اش بیرون نرفت، برای اینکه مجبور می‌شد حجابش را بردارد، لذا کنار پیکرش آمده‌ام. استاد عالی ⏪ به بهانه ۱۷ دی سالروز دستور کشف حجاب توسط رضا شاه @AhmadMashlab1995
وصیت شهید bmw سوار به دختران... 👇👇👇
🌺وصیت به دختران 🌺 و به دختران ؛اينكه مواظب حجاب خود باشيد كه اين مهم ترين چيز است،در اجتماع ما كسى به فكر رعايت حجاب و اخلاق نيست ولى شما به فكر باشيد و زينبى برخورد كنيد،سه چهارم دختران حال حاضر حجابشان حجاب نيست و چيزهايى كه مى پوشند واقعا حجاب نيست،ممكن است عبا بپوشند ولى عبايشان داراى مد و زرق و برق است كه من براى اولين بار است كه ميبينم و حجابشان حجاب نيست و ما داريم به سراغ بدعت ها مى رويم و يا حجاب مى پوشد ولى بدن نما و يا حجاب دارد ولى به مردم نگاه ميكند،بايد چشمان خود را به زمين بدوزد و احترام عبايى را كه بر سر دارد را نگه دارد. ما بايد از فاطمه زهرا سلام الله عليها الگو بگيريم،حضرت زينب سلام الله عليها به گونه اى بود كه غير از حضرت على (ع)كسى اورا نمى ديد. الان حجاب بر سر دارد ولى همراه با مدل هاى جديد،يا صورت را آرايش مى كند. ❤کانال رسمی شهید احمد مشلب❤ 👇👇👇 @AhmadMashlab1995
💔 دخترانۍ که اولین بار مجبورشان کردند، #کشف_حجاب کنند،چه واکنشی داشتند؟ به کسانی که دم میزنن از #حجاب_اجباری تاریخ را نشان دهید تا بدانند #بی_حجابی اجباری بوده است نه حجاب اجباری.... #17دی سالروز دستور کشف حجاب رضاشاه #حجاب #خانه_نشینی @AhmadMashlab1995
به قلم شهید مدافع حرم : وصیت داشتم موادها رو تقسیم می کردم که یکی از بچه ها اومد و با خنده عجیبی صدام کرد "هی استنلی، یه خانم دم در باهات کار داره"😏.. "یه خانم؟ کی هست؟"🤔 ... " هیچی مرد"😉 ... و با خنده های خاصی ادامه داد ... "نمی دونستم سلیقه ات این مدلیه"😂😂 ... . پله ها رو دو تا یکی از زیر زمین اومدم بالا و رفتم دم در ... چشمم که بهش افتاد نفسم بند اومد 😶... زن حنیف بود ... یه گوشه ایستاده بود ... اولش باور نمی کردم ... . یه زن محجبه، اون نقطه شهر، برای همه جلب توجه کرده بود ... کم کم حواس ها داشت جمع می شد ... با عجله رفتم سمتش ... هنوز توی شوک بودم 😨... " شما اینجا چه کار می کنید؟" ... . چشم هاش قرمز بود ... دست کرد توی کیفش و یه پاکت در آورد گرفت سمتم ... بغض سنگینی توی گلوش بود ... "آخرین خواسته حنیفه ... خواسته بود اینها رو برسونم به شما ... خیلی گشتم تا پیداتون کردم"😞 ... نفسم به شماره افتاد ... زبونم بند اومده بود ... "آخرین ... خواسته ... ؟" " دو هفته قبل از اینکه ... .😭😭😭 بغضش ترکید ... "میگن رگش رو زده و خودکشی کرده ... حنیف، چنین آدمی نبود"... گریه نذاشت حرفش رو ادامه بده ... مغزم داشت می سوخت ... همه صورتم گر گرفته بود ... چند نفر با فاصله کمی ایستاده بودن و زیر چشمی به زن حنیف نگاه می کردن ... تعادلم رو از دست دادم و اسلحه رو از سر کمرم کشیدم ... ... 🍃🌸 @Ahmadmashlab1995
🍃🌸 •┄❁#قرار‌هرشب‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر #شهیداحمدمشلب 🌸🍃 @Ahmadmashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ 🌷 صبحم از بردن نام تو چہ روحانے شد آسمان دلم از عشق تو طوفانے شد رو بہ شش ‌گوشہ‌ےتان سجده واجب ڪردم لذتے بود در این سجده ڪه طولانے شد ❤️ 🍃🌸 @Ahmadmashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸 حضرت #امام_خامنه_ای (مدظله العالی): نگذارید☝️ غبارهای فراموشی روی این خاطره های گرامی را بگیرد #یاد_شهدا_باشیم. 🍃🌸 @Ahmadmashlab1995
💢شهید خرازی به وقتی از این کانال که سنگرهای دشمن را به یکدیگر پیوند می داده اند بگذری ، به « فرمانده » خواهی رسید ، به . او را از آستین خالی دست راستش خواهی شناخت . چه می گویم؟؟؟ چهره ریز نقش و خنده های دلنشینش نشانه ی بهتری است. ‼️ آن همه متواضع است که او را در میان همراهانش گم می کنی . اگر کسی او را نمی شناخت ، هرگز باور نمی کرد که با لشکر مقدس امام حسین (ع) رو به رو است . ما اهل دنیا ، از فرمانده لشکر ، همان تصویری را داریم که در فیلم های سینمایی دیده ایم اما ... فرمانده های سپاه اسلام ، امروز همه آن ها را در هم ریخته اند. را ببین ، او را از آستین خالی دست راستش بشناس . جوانی خوشرو ، و ، با اندامی نسبتا لاغر و سخت... متواضع. آنان که درباره او سخن گفته اند بر دو خصلت بیش از خصائل وی تاکید کرده اند: و . حضور حاج در نزدیکی خط مقدم درگیری، بسیار شگفت انگیز بود . اما می دانستیم او کسی نیست که بیهوده دل به دریا بزند. عالم محضر خداست و کسی نبود که لحظه ای از این حضور ، غفلت داشته باشد . اخذ تدبیر درست ، مستلزم دسترسی به اطلاعات درست است. وقتی خبردار شدیم که دشمن با تمام نیرو ، اقدام به پاتک کرده ، سرّ وجود او را در خط مقدم دریافتیم. گنجینه آسمانی ، ص 165 🍃🌸🍃 @AhmadMashlab1995
🍃🌸 اولین گروهی که از ایران اعزام شدند, وظیفه داشتند با حفظ این اصل که اجازه حضور فیزیکی نداریم, ثبات و آرامش را در شهرهای مهم مثل. دمشق و حلب برقرار کنیم. اوایل دی ماه که مصادف با اوایل ماه صفر بود ,گروه بعدی انتخاب و اعزام شدیم. در این گروه من و محرم ترک هم بودیم. دستور حضور مستشاری نیروهای ایرانی بود .ما به محض ورود مباحثی مثل امنیت راه ها ,دعوت مردم به هم سو شدن اعتقادات برای حفظ کشور و آموزش های اولیه ,مقابله با دشمن را آموزش می دادیم . بارها با سخت ترین شرایط دست وپنجه نرم کردیم .محرم در مقری که داشتیم بحث آموزش دوره های رزم انفرادی, تخریب و ...را آموزش می داد . یک روز بعد از کلاس از محرم خواستم که جزوه مربوط به تخریبش را به من به صورت امانت بدهد تا من بتوانم نکات ریزی که محرم ضمن آموزش, بارها به آن اشاره می کند را یاد بگیرم و در اولین فرصت از روی این جزوه کپی بگیرم. شب داخل مقرمان بودیم .من ,سیدعلی و محرم کنار هم نشسته بودیم که محرم گفت: "شهادت در غربت رنگ و بوی خاص خودش رو داره ". من و سیدعلی حرفش را تأیید کردیم و زیر همان سقف آسمان باهم قول و قراری گذاشتیم. 📚رفیق مثل رسول 💥کپی با ذکر نام شهیدرسول خلیلی و صلوات جایز است. 🍃🌸 @ahmadmashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸 . جوونا...🌙 تنگه رو دیدید؟؟ ابوقریب و میگم... همون فیلمه که ترکوند ایران و... اگه ندیدی بزار تعریف کنم... اونایی هم که ديدن... اگه دوست دارن گوش کنن.. . یکی بود یکی نبود 📝 اون زمانا؛اون روزایی که سرنوشت ما هنوز معلوم نبود... یه عده مرد با چنگ و دندون با دست خالی ✋🏻 با ذکر یا ابوالفضل العباس 💙 و کربلا کربلا ما داریم میآییم✊🏻 کشورمون و نگه داشتن . گفتم کشورمون میشناسیش؟؟ آره ایران و میگم...🇮🇷 نذاشتن یه مشت خاک این کشور دست بعثی ها بیوفته 🇮🇶🇺🇸🇬🇧 فرمانده داشتن جوون بودن آرزو و خانواده داشتن اما رفتن تا بمونیم و نفس بکشیم وقتی میرفتیم سینما 🎥 همه جور آدمی نشسته بود چه اونی که وارث لباس مادره و چه اونی که با هفت قلم آرایش اومده...💄 چه اونی که سرش پایینه و به قول ماها غیرت و حجب علوی داره❣ چه اونایی که منتظره از جلوش رد شی تا بهت تیکه بندازه ...🕸 وقتی فیلم و تماشا کردیم و تموم شد یکی گفت بیا اینا رفتن و کشور شد این... بیکار بودنا 💁🏻♂ یکی گفت اگرم وایمیستم وایمیستم بند پوتینم و محکم کنم 👣 یکی گفت چادرم بوی خونتون و میده و یکی بی توجه به همه رد شد و رفت...🚶🏻 . يه گردان آدم رفتن یه گردان چیه یه عالمه جوون معصوم و مظلوم که من و تو داشته باشیم که غیرتمون و به چیزی نفروشیم و خودمون و در معرض دید همه قرار ندیم...🌥 . دیدید؟؟؟ مجید شهید شد🕊 حسن موجی شد🍂 رسول پرواز کرد🌹 . امّا... به بقیش توجه کردین؟؟ علی موند 🌿 علی اسلحه رو برداشت بند پوتین هاشو بست و راه افتاد پشت سرشم دیدید؟؟ جوونا بودن بودن و راه شهداشون و ادامه دادن💖 . حالا توی این زمونه که به بسیجی میگن اُمُل و به چادری میگن افسرده... ماها موندیم... باید بند پوتین هامون و ببندیم سربند و لباس مادرمون زهرا رو محکم کنیم با اسلحه هامون... گوش به فرمان رهبرمون امام خامنه ای... برای ساختن و یاری دولت مهدوی تلاش کنیم...💚 . حرف های بقیه مهم نیست انقلابی که حرف نخوره انقلابی نیست...✌️🏻🇮🇷 . ما باید اماممون و یاری کنیم... باید کنارش باشیم 🇮🇷 باید مثل علی و حسن و رسول تا آخرین قطره ی خونمون بجنگیم...🕯 سوریه رفتیم... و و الله و دادیم... و و و دادیم...🕊🌹 . اما ما هنوز هستیم جوون های الان نسل تربیت شده برای یاری مهدی فاطمه اند.. ماها بچه های همت و چمران و بابایی هستیم ماها بچه های متوسليان و باقری و باکری هستیم...✌️🏻🇮🇷 . ماها وارث غیرت علوی 🍃 و حجاب فاطمی هستیم....🌸 . اگه لازم باشه اگه اماممون فرمان بده تا تل اویو هم میریم... 👦🏻🌸 . ما مےمونیم و زمینه ساز ظهور زیباترین منجی عالم میشم...🌿 اللهم عجل لولیک الفرج✨ اللهم الرزقنا شهادت فی سبیل الله 💫 🍃🌸 @Ahmadmashlab1995
به قلم شهید مدافع حرم باور نمیڪنم اسلحه به دست رفتم سمت شون ... داد زدم "با اون چشم های کثیف تون به کی نگاه می کنید کثافت ها؟"😡😡😡... و اسلحه رو آوردم بالا ... نمی فهمیدن چطور فرار می کنن ... . سوئیچ ماشین رو برداشتم و سرش داد زدم ... "سوار شو" ... شوکه شده بود 😳... با عصبانیت رفتم سمتش و مانتوش رو گرفتم و کشیدمش سمت ماشین ... در رو باز کردم و دوباره داد زدم: "سوار شو"😡 ... . مغزم کار نمی کرد ... با سرعت توی خیابون ویراژ می دادم ... آخرین درخواست حنیف ... آخرین درخواست حنیف؟ ... چند بار اینو زیر لب تکرار کردم ... تمام بدنم می لرزید ... . با عصبانیت چند تا مشت روی فرمون کوبیدم و دوباره سرش داد زدم ... "تو عقل داری؟ اصلا می فهمی چی کار می کنی؟ ... اصلا می فهمی کجا اومدی؟ ... فکر کردی همه جای شهر عین همه که سرت رو انداختی پایین؟" ... . پشت سر هم سرش داد می زدم ولی اون فقط با چشم های سرخ، آروم نگاهم می کرد ... دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم ... فکر مرگ حنیف راحتم نمیذاشت ... کشیدم کنار و زدم روی ترمز ... . چند دقیقه که گذشت خیلی آروم گفت ... "من نمی دونستم اونجا کجاست ... اما شما واقعا دوست حنیفی؟ ... شما چرا اونجا زندگی می کنی؟"😕 ... گریه ام گرفته بود ... نمی خواستم جلوی یه زن گریه کنم ...😣 استارت زدم و راه افتادم ... توی همون حال گفتم "از بدبختی، چون هیچ چاره دیگه ای نداشتم" ... . رسوندمش در خونه ... وقتی پیاده می شد ازم تشکر کرد و گفت: "اگر واقعا نمی خوای، برات دعا می کنم" ... . دعا؟😏 ... اگر به دعا بود، الان حنیف زنده بود ... اینو تو دلم گفتم و راه افتادم ... ... 🍃🌸 @Ahmadmashlab1995
🍃🌸 •┄❁#قرار‌هرشب‌ما❁┄• فرستـادن پنج #صلواتــ بہ نیتــ سلامتے و ٺعجیـل در #فرج‌آقا‌امام‌زمان«عج» هدیہ ‌بہ‌ روح ‌مطهر #شهیداحمدمشلب 🌸🍃 @Ahmadmashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 ڪامِ خشڪے تا بہ دریا مے رسـد یڪ سلام از ما بہ آقا مے رسـد از گدایـے در این خانہ اسـٺ آن غلامے ڪه بہ هر جا مے ‌رسـد ✋🌸 @ahmadmashlab1995
🍃🌸 بنويسيد كه پروانه شدم پـــر بدهم نوبت من شده تا پاے دلم سر بدهم اينكه غم نيست تنم غرق جراحت باشد حرم حضرت زينب به سلامـتــــ باشد... #شهیداحمدمشلب #مدافع_حرم #جانباز #حزب_الله 🍃🌸 @Ahmadmashlab1995
به قلم شهید مدافع حرم انتخاب برگشتم ... اما با حال و روزی که همه فهمیدن نباید بیان سمتم ... . گوشی رو به ریکوردر وصل کردم ... صدای حنیف بود ... برام قرآن خونده بود ... از اون به بعد دائم قرآن روی گوشم بود و صدای حنیف توی سرم می پیچید ... توی هر شرایطی ... کم کم اتفاقات عجیبی واسم می افتاد ... اول به نظرم تصادفی بود اما به مرور مفهوم پیدا می کرد ... . اگر با قرآن، شراب می خوردم بلافاصله استفراغ می کردم😣 ... اگر با قرآن، مواد تقسیم می کردم حتما توی وزن کردن و شمارش اشتباه می کردم ...⚖ اگر سیگار می کشیدم یا مواد مصرف می کردم ... اگر ... اصلا نمی فهمیدم یعنی چی ... اول فکر کردم خیالاتی شدم اما شش ماه، پشت سر هم ... دیگه توهم و خیال نبود ... تا جایی که فکر می کردم روح حنیف اومده سراغم ... .😲 من به خدا، بهشت و جهنم و ارواح اعتقاد نداشتم اما کم کم داشتم می ترسیدم ...😨 تا اینکه اون روز، وسط تقسیم و بسته بندی مواد ... ویل با عصبانیت اومد و زد توی گوشم ... . از ضربش، گوشی و دستگاهم پرت شد ... خون جلوی چشمم رو گرفت و باهاش درگیر شدم😡😡 ... ما رو از هم جدا کردن ... سرم داد می زد ... - تو معلومه چه مرگت شده؟ ... هر چی تحملت کردم دیگه فایده نداره ... می دونی چقدر ضرر زدی؟ ... اگر ... . خم شدم دستگاه رو از روی زمین برداشتم ... اسلحه رو گذاشتم روی میز و به ویل گفتم: -من دیگه نیستم ... ... @AhmadMashlab1995
به قلم شهیدمدافع حرم فاصله‌اے به وسعت ابـد بین راه توقف کردم ... کنترل اشک و احساسم دست خودم نبود ... خم شدم و از صندلی عقب بسته رو برداشتم ... قرآن حنیف با یه ریکوردر توش بود ... آخر قرآن نوشته بود ... "خواب بهشت دیده ام ... ان شاء الله خیر است ... این قرآن برسد به دست استنلی" ...😍😘 یه برگ لای قرآن گذاشته بود ... "دوست عزیزم استنلی، هر چند در دوریت، اینجا بیش از گذشته سخت می گذرد اما این روزها حال خوشی دارم ... امیدوارم این قرآن و نامه به دستت برسد ... تنها دارایی من بود که فکر می کنم به درد تو بخورد ... تو مثل برادر من بودی ... و برادرها از هم ارث می برند ... این قرآن، هدیه من به توست ... دوست و برادرت، حنیف" ... دیگه گریه ام، قطرات اشک نبود😭😭😭 ... ضجه می زدم ... اونقدر بلند که افراد با وحشت از کنارم دور می شدند ... اصلا برام مهم نبود ... من هیچ وقت، هیچ کس رو نداشتم ... و حالا تنها کسی رو از دست داده بودم که توی دنیای به این بزرگی .... به چشم یه انسان بهم نگاه می کرد ... دوستم داشت ... بهم احترام میذاشت ... تنها دوستم بود ... دوستی که به خاطر مواد، بین ما فاصله افتاد ... فاصله ای به وسعت ابد ... . له شده بودم ... داغون شده بودم ... از داخل می سوختم ... لوله شده بودم روی زمین و گریه می کردم .. ... @AhmadMashlab1995