🔹 زیستن به سبک شادی اهل بیت (علیهمالسلام)
🖌 روزنامهنگار: دکتر نازلی مروت
🎙نویسنده و مشاور: حجتالاسلام علیاکبر مظاهری
🎙 پژوهشگر و مدرس حوزهٔ علمیهٔ خواهران: سیده اعظم التفانی فاز
✔️ روزنامهٔ فرهنگی - اجتماعی صبح ایران
جام جم؛ شماره ۶۸۵۲، ص ۱۱
🌐 https://jamejamdaily.ir/Newspaper/Page/6852/CultureArt/11/0
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
ما را در رسانههایمان دنبال کنید 👇
🌐 https://eitaa.com/Mazaheriesfahani
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
🌹 زیباییهای اخلاق
🖌 نویسنده: علیاکبر مظاهری
🌿 اخلاقم آرزوست... (۷)
🔻 اشاره
زمانی که در جامعهای بدیها فراوان باشد، نیز همگان دربارهٔ آن پلیدیها سخن بگویند؛ به نیت اصلاح یا هر انگیزهٔ دیگر، اندک و اندک، روح امید، در مردمان آن جامعه، افسرده میشود.
اگرچه نمایاندن زخمها، برای درمان آنها است، اما نباید زخمها را چندان نمایان کنیم که شخص زخمی و اطرافیان او چنان وحشت کنند که خود را ببازند و از درمان، ناامید شوند. این هراس و ناامیدی، ممکن است که به مرگ بینجامد.
اکنون نمیخواهم در «تعادل در نمایاندن پلشتیها» سخن بگویم، بلکه میخواهم دربارهٔ «لزوم نمایاندن خوبیها» سخن گویم؛ تا از لابهلای این انبوه پلیدیها که در جامعهٔ ما نمایان است، گلهایی سر برآورند و اندکی از ملالتها بکاهند. به امید خدا.
🪴 از یک گل هم بهار میشود!
نگویید: از یک گل که بهار نمیآید. اینکه قطرهای شبنم پاک را در کنار دریایی از آب آلوده بگذاریم، طراوتی نمیزاید. اصلاً دیده نمیشود.... .
این را نگویید. زیرا میگوییم:
اول اینکه: این قطره نیست و آن هم دریا نیست. این را چنین کوچک نبینیم و آن را چنان بزرگ.
دوم اینکه:
🌻 با یک گل هم بهار میشود!
این سخن را که میگوید: «با یک گل، بهار نمیشود»، میشود اصلاح کرد. اینچنین: اگر در فضایی باز و در هوای طبیعی، یک گل برویَد، بهار شده است دیگر!
برای ناامیدنشدن از آمدن بهار و شکفتن گل، باید یک گل شاداب را ببینیم و ببوییم و نشان دهیم و بگوییم: آهای! این گل است ها! بهار آمده!
آفتاب آمد، دلیل آفتاب
گر دلیلت باید از وی رو متاب!۱
برای ناامیدنشدن از وجود انسانیت، باید یک نفر انسان ناب را یافت و گفت: هان! این است ها! این انسان است!
«سید محمود دعایی» را ببینید! آهان! این است ها! این انسان است ها! انسانیت، زنده هنوز است. اخلاق، هنوز هست. روحانیت، هنوز هست.
🌲 خدایا! سپاس که نمیگذاری از اخلاق و انسانیت و «روحانیت»، ناامید شویم.
این سخن امیر امیدمندان، امام علی ـ علیهالسلام - را ببینیم:
«الْفَقِيهُ كُلُّ الْفَقِيهِ مَنْ لَمْ يُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ، وَ لَمْ يُؤْيِسْهُمْ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ، وَ لَمْ يُؤْمِنْهُمْ مِنْ مَكْرِ اللَّهِ»؛۲
فقیه فقیهان و داناترین اسلامشناسان، کسی است که:
۱. مردمان را از آمرزش و شفقت خداوند، ناامید نکند.
۲. و آنان را از آسایش و نعمت خداوندی و مهربانی و رحمت الاهى مأیوس و دلسرد نسازد.
۳. و ایشان را از کیفر ناگهانی خداوندی، غافل و آسودهخاطر ننماید (و بر نافرمانی و گناه، دلیرشان نگرداند).
باز در این باب با هم سخن میگوییم.
به خواست خداوند.
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
۱. مولانا، مثنوی معنوی.
۲. نهجالبلاغه، حکمت ۹۰.
ما را در رسانههایمان دنبال کنید 👇
🌐 https://eitaa.com/Mazaheriesfahani
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
#علیاکبر_مظاهری
🌹 غیرتِ شکوهمند
🖌 نویسنده و مشاور: علیاکبر مظاهری
🌿 زیباییهای اخلاق (۲)
🔻 اشاره
در نوشتهٔ پیشین گفتیم که میخواهیم پارهای از زیباییهای اخلاق را بنمایانیم تا جانمان شادابی یابد و در برابر انبوه پلشتیها زانو نزند و دلافسرده نشود و امید را نبازد.
🔻 اینک این نمونه را ببینیم:
🍀 پاسداشت حریم غیرت
آقایی، که در برابر بیپرواییهای «بیغرضانهٔ» خانمش نزد دامادشان، گلایهای دردمندانه داشت، به مشاوره آمد از پاکی همسرش گفت، اما از رفتار او نزد دامادشان دلخور بود. او شرم داشت مسأله را به خانمش بگوید.
او گفت: «همسرم، نزد دامادمان، طوری رفتار میکند که گویا پسرمان است. لباسهایی را که نزد من و پسرمان میپوشد، نزد دامادمان نیز میپوشد. او را در آغوش میگیرد و میبوسد... . غیرت من میجوشد. میرنجم. از هر دویشان دلخور میشوم، اما نمیتوانم به همسرم چیزی بگویم. شرم دارم. توان بیان ندارم. میترسم برنجد و رابطهٔ خوبمان خراب شود.»
از او پرسیدم: رابطهٔ عاطفی و جنسیتان با همسرتان چگونه است؟ آیا او از این بابت اشباع است؟
گفت: «بله. خوب است. کمبودی در این زمینه ندارد.»
گفتم:
۱. از خوبیهایی که از همسرتان و نجابت او میگویید، به نظر میآید که رفتارش با دامادتان، بیغرضانه است. او متوجه حساسیت موضوع نیست. نمیداند که رفتارهای اینگونهاش، بر شما گران میآید. نمیداند رفتار با همسر و «محارم نَسَبی»، با «محارم سَبَبی»، متفاوت است.
۲. با ایشان صحبت کنید؛ در زمان و مکان و احوال آرام. از ایشان انتقاد نکنید. با ایشان مجادله نکنید؛ بلکه به آرامی بگویید که از چنین رفتارشان ناخشنودید. محبت را چاشنی صحبت کنید. بگویید که دامادمان محرم است، اما خوب است که ما، برای حفظ حرمت و احترام خودمان، نزد او حریم نگه داریم. این کار برای حفظ حریم نجابت او و دخترمان نیز بهتر است.
۳. برای همسرتان توضیح دهید که میان «محرم نَسَبی» و «محرم سَبَبی»، تفاوتهایی است. همسرتان، که متدین و نجیباند، سخنتان را میپذیرند و مسأله حل میشود. انشاءالله.
۴. پست «محرمهای سَبَبی و نَسَبی» را که در کانال «از زبان مشاور» و دیگر رسانههایمان است، به ایشان بدهید که بخوانند.
۴. اگر نیاز شد، با ایشان به مشاوره بیایید.
🪴 دوهفتهٔ بعد
پس از دوهفته، آقا برایم پیامی فرستاد. ببینید:
«باسلام و ارادت خدمت استاد مظاهری.
خدا را شکر، با عملیکردن توصیههای جنابعالی و گفتگوی با ایشان، مسأله حل شد. ایشان واقف به شدت ناخشنودی بنده نبودند. با همفکری و مراوده، الحمدلله پذیرفتند که دیگر این موارد تکرار نشود. مجددا از راهنمایی شما که وقت گذاشتید و کمکمان نمودید، تشکر میکنم.»
اکنون آن پست توصیهشدهٔ به ایشان را با هم بخوانیم: 👇
اخلاق و عرفان
🌹 غیرتِ شکوهمند 🖌 نویسنده و مشاور: علیاکبر مظاهری 🌿 زیباییهای اخلاق (۲) 🔻 اشاره در نوشتهٔ پی
🌹 حریم غیرت
(مراقب حریم غیرت همسرمان باشیم!)
🖌 نویسنده و مشاور: علیاکبر مظاهری
پیشترها دربارهٔ حریم غیرت همسران سخن گفتهایم و چندین مطلب نوشتهایم، اما گویا هنوز نیاز است که در این باب، همچنان بگوییم و بنویسیم؛ زیرا برخی از همسران، آنگونه که میباید و میشاید، این مرز را پاس نمیدارند.
اکنون سخن از حریم غیرت دربارهٔ «نامحرمان» نیست؛ آنکه واضح است و همگان با آن آشنایند، ما نیز دربارهاش بسیار نوشتهایم؛ بلکه سخن در عرصهٔ «محرمهای سَبَبی» است؛ محرمهایی که به سبب عقد ازدواج، محرم میشوند. در این موضوع، کمتر گفته و نوشته میشود، با اینکه از مسائل ضروری خانوادهها است؛ بهویژه مردان، در این مقوله، مسألهها دارند.
امروز، دراینباره، مشاورهای داشتم، و همین باعث اندیشیدن و نوشتن دراینباب شد.
اکنون، پیش از نوشتن «از زبان مشاورِ» امروزمان، مطلبی را که قبلاً نوشتهام، باز میآورم. با هم بخوانیم:
🌸 محرمهای نَسَبی و سَبَبی
محرمهای نَسَبی، که به سبب پیوند خانوادگی محرماند (مانند پدر، مادر، برادر، خواهر)، با محرمهای سَبَبی، که به سبب عقد ازدواج زوجها محرم میشوند (مانند پدرشوهر، مادرزن و داماد و عروس ایشان)، ازمنظر فقهی، یکساناند، اما از منظر عاطفی و اخلاقی، تفاوتهایی دارند.
رفتارهای محرمگونگی این دو گروه، از این منظر (منظر اخلاقی و عاطفی)، باید حریمهایی متفاوت داشته باشد. مثلا حساسیت پسر به مادرش با حساسیت داماد به مادرزنش، متفاوت است. نیز حساسیت پدر به دخترش و مادر به پسرش، با حساسیت پدرشوهر و مادرشوهر به عروس و دامادشان، یکسان نیست.
ازاینرو، محرمهای سَبَبی، در رفتار و پوشش، باید بیشتر حریم نگه دارند. بیپروایی محارم سببی، در رفتارهای محرمگونگی با همدیگر، آسیبزا است.
هرچند که محارم نَسَبی نیز باید در پوشش و رفتار با یکدیگر، حریم نگهدارند، اما رابطهٔ محارم سببی، حریم بیشتری را میطلبد.
فقط همسراناند که در مسائل عاطفی و جنسی، حریمی ندارند.
🔹 نمونهای خجسته
✍ یادی از آن دویار باوقار
جدّ مادری ما، عالمی بود تقواپیشه و پاکاندیشه و سلیمالنفس. نیز بسیار خانوادهدوست بود و مهربان. ما هرگز از ایشان رفتار و گفتار ناشایستی مشاهده نکردیم. توکلش به خدا و رضایتش به تقدیر الاهی، مثالزدنی بود. از او هیچ صفت ناپسندی، هرچند کوچک، سراغ ندارم، چه رسد به «حسادت»، اما «غیرتمند» بود.
ایشان، همسرش (مادربزرگمان) را بسیار احترام میکرد. بهویژه که مادربزرگ، علویه بود و پدربزرگ، به دلیل سیدهبودن مادربزرگ، او را فوقالعاده گرامی میداشت. ما هرگز کمترین بیاحترامی از پدربزرگ به مادربزرگ، ندیدیم و نشنیدیم.
پدربزرگ به مادربزرگ گفته بود: «نزد دامادهایمان حجاب داشته باشید.» و ما هرگز مادربزرگ را نزد دامادهایش، که پدرمان یکی از آنان بود، بیچادر ندیدیم.
با این که پدربزرگ، دهسال زودتر از مادربزرگ از این جهان رفت، اما مادربزرگ همچنان به آن پیمانی که با پدربزرگ بسته بود، پایبند بود و آن فرمان و خواستهٔ ایشان را حرمت مینهاد. حتی در دوران کهنسالی، که نودساله بود، نزد دامادهایش چادر به سر میکرد و حجاب و حریم میگرفت.
رحمت خدای رحمان بر هردوی ایشان.
۳ مهر ۱۴۰۳
ما را در رسانههایمان دنبال کنید 👇
🌐 https://eitaa.com/Mazaheriesfahani
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
#علیاکبر_مظاهری
🌹 آقاجون
🖌 نویسنده: علیاکبر مظاهری
🌿 زیباییهای اخلاق (۳)
🔻 اشاره
قرارمان با شمایان؛ خوانندگان خوبمان، این است که از اخلاق بنویسیم و گوشههایی از زیباییهای اخلاق را بنمایانیم و نیز پارهای از اخلاقمداران را نشان دهیم. تا جانهایمان فربه شود و مبادا از نبود کرامتهای اخلاقی، ناامید شویم و مبادا بپنداریم که عصر انسانیت کریمانه، گذشته است.
اینک با هم شویم و سر قرارمان رویم.
🌻 آقاجون و دایجونرضا
آقاجون، کهنسال بود و دایجونرضا، جوان؛ جوانی رعنا، که دورهٔ سربازیاش را در نیروی دریایی گذرانده است و اکنون آمادهٔ دامادی است.
از مهربانی و پهلوانی دایجونرضا، خاطرههایی در ذهنم هست. در فامیل و خویشاوندان، مانندی برای او سراغ نداشتیم. همگی به او افتخار میکردیم و دوستش داشتیم.
او در تدارک ازدواجش بود. همگیمان بر نزدیکبودن دامادیاش شادمان بودیم.
دایجونرضا، در یکی از این روزها، تصادف کرد و نزد خدا رفت و دامادیاش را به بهشت واگذاشت. راننده، مقصر بود. او را بازداشت کردند.
خبر را به آقاجون دادند و از ایشان خواستند برای تجهیز (غسل،کفْن، نماز، دفن) دایجون اجازه دهد و بیاید. آقاجون سر به اندرون خویش کشید و تفکر کرد. سپس سر برآورد و گفت: «راننده کجاست؟» گفتند او را دستگیر کردند و به بازداشتگاه بردند. آقاجون گفت: «اول راننده را آزاد کنید که نزد خانوادهاش برود.» گفتند: حالا شما اجازهٔ تجهیز بدهید و بیایید. بعد راننده را آزاد میکنیم. آقاجون گفت: «نه! اول راننده را آزاد کنید.» راننده را، به استناد رضایت ولی دایجون، آزاد کردند.
آقاجون بر جنازهٔ دایجونرضا آمد. او را نگاه کرد. صورت و دستهای خود را به آسمان بالا برد و گفت: «خدایا! امانت خودت بود. به خودت بازگشت. این قربانی را، به لطف خودت، از ما بپذیر.»
آنگاه، با حزن و رضا، و از اعماق جانش گفت: «الحمدلله. الحمدلله. الحمدلله.»
و برخاست.
همین!
۲۵ مهر ۱۴۰۳
ما را در رسانههایمان دنبال کنید 👇
🌐 https://eitaa.com/Mazaheriesfahani
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
#علیاکبر_مظاهری
اخلاق و عرفان
🌹 آقاجون 🖌 نویسنده: علیاکبر مظاهری 🌿 زیباییهای اخلاق (۳) 🔻 اشاره قرارمان با شمایان؛ خوانندگا
🌹 آقاجون (۲)
🖌 نویسنده: علیاکبر مظاهری
🌿 زیباییهای اخلاق (۴)
🔻 اشاره
قرارمان با شمایان؛ خوانندگان خوبمان، این است که از اخلاق بنویسیم و گوشههایی از زیباییهای اخلاق را بنمایانیم و نیز پارهای از اخلاقمداران را نشان دهیم، تا جانهایمان فربه شود و مبادا از نبود کرامتهای اخلاقی، ناامید شویم و مبادا بپنداریم که عصر انسانیتِ کریمانه، گذشته است.
اینک با هم شویم و سر قرارمان رویم.
💎 دیدن دست خدا
آقاجون، دست خدا را در همهٔ کارها و لطف خدا را در همهٔ زندگی، میدید. همهٔ کارها را به خدا نسبت میداد. از بُن جان، به این سخن خداوند سبحان در قرآن، باور داشت که:
«مَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا»؛۱
هیچ برگی از درختی نمیافتد مگر آنکه خدا آن را میداند.
این ارادهٔ خدا است که هر برگ را از درخت میکَنَد و بر زمین میافکند. این عقیدهٔ استوار، قلب آقاجون را پایدار کرده بود.
🌻 آقاجون و دایجونحسین
چندی پس از رحلت دایجونرضا، که حکایت آن را در شمارهٔ پیشین آوردیم، حادثهٔ هجوم مأموران نظام شاه به مدرسهٔ فیضیهٔ قم واقع شد؛ اندکی پیش از واقعهٔ پانزدهم خرداد ۱۳۴۲.
هنگام حملهٔ مأموران به طلبهها و روحانیان، دایجونحسین۲ در مدرسهٔ فیضیه بود. در آن کشتار، دایجونحسین کشته نشد و از آن معرکه، جان به سلامت برد.
اصل خبر، به اصفهان رسید، اما خبر سلامت یا شهادت دایجون، به آقاجون نرسیده بود. ایشان، در مسجد سیّد اصفهان، که در همسایگیشان بود، به دعا نشست و سلامتی دایجونحسین را از خدا طلب کرد. پس از زمانی نزدیک، خبر سلامت دایجون به آقاجون رسید.
ایشان، باز مانند رحلت دایجونرضا، دست و صورت به آسمان برد و گفت: «الحمدلله. الحمدلله. الحمدلله.»
بعدها میگفت: «چون در مصیبت آقارضا، بیتابی نکردم و خدا را شکر کردم، خدا هم میرزاحسین را برایم حفظ کرد و او را به من برگرداند.»
۲۷ مهر ۱۴۰۳
۱. سورهٔ انعام، آیهٔ ۵۹.
۲. آیتالله حسین مظاهری.
ما را در رسانههایمان دنبال کنید 👇
🌐 https://eitaa.com/Mazaheriesfahani
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
#علیاکبر_مظاهری
اخلاق و عرفان
🌹 آقاجون (۲) 🖌 نویسنده: علیاکبر مظاهری 🌿 زیباییهای اخلاق (۴) 🔻 اشاره قرارمان با شمایان؛ خوانن
🍃 بازارچهٔ بیدآباد
🖌 نویسنده: علیاکبر مظاهری
🌹 آقاجون (۳)
🌿 زیباییهای اخلاق (۵)
🔻 اشاره
قرارمان با شمایان؛ خوانندگان خوبمان، این است که از اخلاق بنویسیم و گوشههایی از زیباییهای اخلاق را بنمایانیم و نیز پارهای از اخلاقمداران را نشان دهیم، تا جانهایمان فربه شود و مبادا از نبود کرامتهای اخلاقی، ناامید شویم و مبادا بپنداریم که عصر انسانیتِ کریمانه، گذشته است.
اینک با هم شویم و سر قرارمان رویم.
بازارچهٔ بیدآباد اصفهان، که سقف داشت، برایم حالتی دلنشین داشت. آن را از همهٔ خیابانها و بازارهای اصفهان، بیشتر دوست داشتم. نیمدور، دور مسجد سیّد کشیده شده بود. از در بزرگ و اصلی مسجد شروع میشد و تا نزدیک در کوچک و فرعی مسجد میرسید. حمّام دوقلوی اصفهان، آخر بازارچه بود. راه دیگری از خیابان اصلی، که در آن زمان به نام شاهِ زمان بود و بعد از انقلاب، خیابان مسجد سیّد نام گرفت، به میان بازارچه وصل میشد، که میدانچهٔ بازارچه را تشکیل میدادند.
رایحهٔ فضای بازارچهٔ بیدآباد، هنوز در ذائقهام هست. بوهای بریانی اصفهانی، نان تازهٔ نانوایی شاطرتقی، گلها و دواهای عطّاری، کباب برّه، شیرینیهای برنجی و نخودچی، آب لیموی دستفشردهٔ طوطیان... .
کاسبهای بازارچهٔ بیدآباد، با لهجهٔ شیرین اصفهانی، با هم بلندْبلند صحبت میکردند، یا به گوش من که کودک بودم، صدایشان بلند میآمد. حرفهایشان که اغلب دربارهٔ کار و کاسبیشان بود، آمیخته به لطیفههای صمیمی بود.
کودکی ۸ - ۹ ساله بودم. با پدر و مادر و خواهر و برادرهایم، از این بازارچهٔ خوشبو و رؤیایی میگذشتیم و به خانهٔ آقاجون و خانمبزرگ میرفتیم. خانهشان در کوچهای باریک، در آخر بازارچه بود. رنگ درِ خانهشان مغز پستهای بود. کوبهٔ آهنین در را میکوبیدیم. آقاجون و خانمبزرگ، کهنسال بودند و دو نفری، مانند دو فاختهٔ عاشق و باوقار، در آن خانه، آشیانه گرفته بودند. گاهی آقاجون در را باز میکرد و گاهی خانمبزرگ. اگر خانمبزرگ پشت در میآمد، صدای ما را که میشنید، میگفت: «آقامرتضی (پدرمان) هم هستند؟» اگر میگفتیم بله، میگفت: «صبر کنید تا چادرم را سر کنم و در را باز کنم.» با اینکه پدرمان دامادشان بود و محرم، اما خانمبزرگ، به سفارش آقاجون، نزد دامادهایشان، چادر میپوشید.
در که باز میشد، صورت خانمبزرگ و محاسن سپید آقاجون را میبوسیدیم.
💎 بزرگواری آقاجون
آقاجون، هشتادسالگی را گذرانده بود. جسمش نحیف بود و چشمانش ضعیف. عینکِ با نمرهٔ بالا میزد. در کوچه و خیابان، نمیشد که بدون عینک و عصا راه برود. روزی یا شبی، از کوچهٔ باریک خانهشان، از مسجد سیّد به خانه میآمد. جوانی دوچرخهسوار، محکم به او زد. آقاجون به زمین خورد و عینکش از چشمش افتاد. جوان دوچرخهسوار، که جوانی با معرفت بود، آقاجون را بلند کرد. جوان، هراسان بود و نگران. آقاجون به او گفت: «عینکم را پیدا کن و به من بده و زود از اینجا برو که برایت دردسری درست نشود.» یعنی کسی، برای اینکه به من زدهای، مؤاخذهات نکند. جوان چنان کرد که آقاجون گفته بود.
جوان بعداً رفته بود پیش دایجون محمد، پسر سوم آقاجون، و با گریه گفته بود: «پدرتان همهاش نگران من بودند که مبادا گرفتار شوم. اصلاً به فکر زمینخوردن و آسیبدیدن خودشان نبودند. فقط از من خواستند عینکشان را پیدا کنم و به ایشان بدهم و تا گرفتار نشدهام، زود از محل حادثه، دور شوم.»
۳ آبان ۱۴۰۳
ما را در رسانههایمان دنبال کنید 👇
🌐 https://eitaa.com/Mazaheriesfahani
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
#علیاکبر_مظاهری
اخلاق و عرفان
🍃 بازارچهٔ بیدآباد 🖌 نویسنده: علیاکبر مظاهری 🌹 آقاجون (۳) 🌿 زیباییهای اخلاق (۵) 🔻 اشاره قرا
🍃 شاطرحسین نایب
🖌 نویسنده: علیاکبر مظاهری
🌿 زیباییهای اخلاق (۶)
🔻 اشاره
قرارمان با شمایان؛ خوانندگان خوبمان، این است که از اخلاق بنویسیم و گوشههایی از زیباییهای اخلاق را بنمایانیم و نیز پارهای از اخلاقمداران را نشان دهیم، تا جانهایمان فربه شود و مبادا از نبود کرامتهای اخلاقی، ناامید شویم و مبادا بپنداریم که عصر انسانیتِ کریمانه، گذشته است.
اینک با هم شویم و سر قرارمان رویم.
پیش از ورود به گوشههایی از زندگی شاطرحسین، این سخن جاننواز پیامبرمان را ببینیم:
«مَن وَرًَخَ مُؤمِناً فََقَدَ أحیاهُ»؛۱
کسی که تاریخ زندگانی مؤمنی را بنگارد، او را زنده کرده است.
شاطرحسین، کمسواد بود، اما عالم بود. میان سواد و علم، تفاوت لطیفی است؛ بهویژه در فرهنگ اسلامی. سواد، مجموعهای از دانستهها است، اما علم، علاوهٔ بر دانستهها، نور است. ببینید:
«لَيْسَ اَلْعِلْمُ بِكَثْرَةِ اَلتَّعَلُّمِ وَ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقْذِفُهُ اَللَّهُ تَعَالَى فِي قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اَللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ»؛۲
دانش، نه آن است که با فراوانی آموختن، حاصل شود، بلکه نوری است که خداوند آن را در قلب کسی میافکند که بخواهد هدایتش کند.
خداوند علیم، این علم را در قلب شاطرحسین افکنده بود.
آشنایی من با ایشان از حدود سال ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۳ است. ایشان را چنین شناختم؛ ایشان چنین بود:
۱. دیانتش همراه با معرفت بود.
دینداریاش آگاهانه بود. او خدا را از روی شناخت مؤمنانه میپرستید. اسلام را از بن جان پذیرفته بود. کردارش عابدانه و باورمندانه بود و نیز عاشقانه.
۲. مُتُعَبِّد بود.
تَعَبُد، گوهری است ارجدار که سر آدمی را در برابر خداوند، فرو میافکند و دل را بر شریعت، نرم میکند؛ یعنی وقتی بندگی خدا را پذیرفتیم، بر آستان او سر بساییم. و آنگاه که حقبودن دیانت را باور کردیم، بر معارف آن دل بسپاریم.
شاطرحسین، حقا که باورمندانه به سرای اسلام درآمده بود و بر همهٔ معارف و احکام آن خاشع بود. باورمندی او به دیانت و فروتنی او بر آستان اسلام، از کردار و گفتار او آشکار بود.
۳. راستگوی راستین بود.
هرگز دروغ نمیگفت؛ نه دروغ معروف، آنکه واضح است؛ بلکه حتی دروغ مصلحتی، کاسبانه، تعارفی، و بهشوخی هم نمیگفت.
بنابرمثال: اگر کسی پول درشتی نزد او میآورد که برایش خُرد کند، اگر میتوانست، خرد میکرد، اما اگر در دخلش پول خرد بود، اما آن را لازم داشت، نمیگفت ندارم، بلکه میگفت از دکان بعدی، از جای دیگر، بگیرید. با اینکه این دروغ مصلحتی، مرسوم بود و اصلاً دروغ به حساب نمیآمد.
هرگز از او دروغ نشنیدم؛ هیچ نوع از دروغ را.
۴. فحش نمیداد.
در فحشندادن، مانندی برای ایشان در ذهن ندارم. به شوخی هم فحش نمیداد. حتی به کسانی که سزاوار لعن بودند، مانند قاتلان امام حسین ـ علیهالسلام ـ فحش نمیداد، بلکه آنان را مؤدبانه لعنت میکرد. هرکس، بیاستثنا، نزد او به کسی یا چیزی فحش میداد، مهلتش نمیداد که ادامه دهد؛ فحششنیدن را گناه میدانست، هرچند دیگری به دیگری فحش دهد. صبر نمیکرد تا فحش او تمام شود و به او تذکر دهد و نهی از منکر کند، بلکه اجازهٔ ادامهٔ فحش را نمیداد.
۵. شعارهای دیانت را آشکار میکرد.
مثلاً: هنگامی که اذان ظهر یا مغرب را صلا میدادند. اگر ممکن بود، پای تنور به نماز میایستاد. همیشه وضو داشت. و اگر مشتریان زیاد بودند و توقف پختن نان، ممکن نبود، در همان حال که نان به تنور میزد، با صدای بلند، اذان میگفت. فضا را با رایحهٔ اذان، عطرآگین میکرد.
۶. در مجالس دینی و علمی، حضور همیشگی داشت.
آن زمانها، در اصفهان، محافل دینی و علمی، رونقی شایان داشت. در همهٔ فصلهای سال، در همهجای اصفهان، مجالس سخنرانی و آداب مذهبی، برقرار بود؛ در مسجدها، حسینیهها، خانهها... .
شاطرحسین، بیشتر دانش و معرفت خود را از این مجالس میگرفت.
۷. از حضور در مکانهای شُبههدار، سخت پرهیز میکرد.
زمانی، عروسی یکی از بستگان نزدیکش بود. نوبت نانپختن عصر و شب را تعطیل کرد. دکان نانواییاش را بست و به مجلس عروسی رفت. نزدیک مجلس که رسید، از صداهایی که بیرون میآمد، دانست که مجلس، آلودهٔ به گناه است. برگشت و به مسجد رفت. میدانست که برای نرفتن به آن مجلس، از خویشاوندانش ملامت خواهد شد، اما او رضای خدا را میطلبید و به فرمودهٔ امیر مومنان ـ علیهالسلام ـ در راه رضای خدا، از ملامت ملامتگران باکی نداشت.
شاطرحسین اکنون به سرای دیگر رفته است، اما یاد او و خاطرههای مؤمنانهاش دلم را صفا میدهد.
رضوان الاهی بر او باد.
۱۳ آبان ۱۴۰۳
۱. سفینة البحار، مادهٔ «ورخ».
۲. امام صادق ـ علیهالسلام ـ منیةالمرید.
ما را در رسانههایمان دنبال کنید👇
🌐 https://eitaa.com/Mazaheriesfahani
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
#علیاکبر_مظاهری
اخلاق و عرفان
🍃 شاطرحسین نایب 🖌 نویسنده: علیاکبر مظاهری 🌿 زیباییهای اخلاق (۶) 🔻 اشاره قرارمان با شمایان؛ خو
🍃 پارسای روحانی
🖌 نویسنده: علیاکبر مظاهری
🌿 زیباییهای اخلاق (۷)
🔻 اشاره
قرارمان با شمایان؛ خوانندگان خوبمان، این است که از اخلاق بنویسیم و گوشههایی از زیباییهای اخلاق را بنمایانیم و نیز پارهای از اخلاقمداران را نشان دهیم، تا جانهایمان فربه شود و مبادا از نبود کرامتهای اخلاقی، ناامید شویم و مبادا بپنداریم که عصر انسانیتِ کریمانه، گذشته است.
اینک با هم شویم و سر قرارمان رویم.
اگر گفته شود: از یک روحانی، به مدت ۲۰ سال، هیچ گناهی ندیدهام، عجیب نیست. اگر گفته شود: این روحانی، در این زمان ۲۰ ساله، از هیچکس غیبت نکرد، اندکی سختباور است؛ زیرا ممکن است او، مثلاً: بر اثر شنیدن خبری نادرست، از کسی غیبتی کرده باشد و بعد به نادرستی آن خبر و ناروایی آن غیبت، پی برده باشد و توبه کند و از غیبتشونده، حلالیت بطلبد. اما اگر بگوییم این روحانی، به مدت ۲۰ سال، امام جمعهٔ یک شهر بود و در این زمان بلند، هیچ گناهی از او ندیدیم، از هیچکس غیبت نکرد، به هیچ مؤمنی اهانت نکرد، باور آن سختتر میشود؛ زیرا مردمان، فراوان دیدهاند و شنیدهاند که پارهای از امامان جمعه، در خطبههای نماز جمعه، بهویژه در خطبهٔ دوم، که مسائل سیاسی و اجتماعی بیان میشود، به کسانی اهانت میکنند، فحش میدهند، از آنان غیبت میکنند، به آنان تهمت میزنند. علاوه بر دشمنان، با رقیبان و جناحهای مقابل خود و غیر همفکران خود نیز مدارا نمیکنند و بر آنان میتازند. آنان را سزاوار توهین میدانند، بلکه گاهی آنان را مستحق دشنام و تهمت میدانند و بدگویی از آنان را بر خود واجب میدانند و این کارها را به قصد فریضهٔ شرعی انجام میدهند.
❤️ حکایت مؤمنی پاکدل
کارگری متدین، هر جمعه، عبایی به دوش میگرفت و به نماز جمعه میرفت. در جمعهای، امام جمعه، در خطبهٔ نماز، به آقایی معروف، که همه او را میشناختند و در آن جمع، حضور نداشت، تاخت و به او بد گفت. کارگر مؤمن، برخاست و گفت: «ما از شما شنیدهایم که در غیاب کسی نباید از او بدگویی کرد و اگر حضور ندارد تا از خود دفاع کند، نباید به او نسبت بدی داد. حالا که آقای... در این مجلس نیست. شما چطور از او بد میگویید و به او نسبتهایی میدهید که ثابت نشده؟ این کار شما، خلاف عدالت امام جمعه نیست؟»
امام جمعه، پاسخی نداشت.
آن مرد مؤمن، همان وقت، میان خطبهها، از مصلی بیرون رفت و دیگر هرگز به آن نماز جمعه باز نیامد.
🌷 امام جمعهٔ تقوامند
اما: مرحوم آیتالله سیدمحمدباقر امامی، ۲۰ سال امام جمعهٔ شهر تیران، در استان اصفهان بود. در این مدت بلند، از هیچ مسلمانی غیبت نکرد. به هیچ مؤمنی توهین نکرد. هیچ سخن ناسزایی نگفت؛ چه در خطبههای نماز جمعه، حتی خطبهٔ دوم، چه در غیر خطبهها. هیچ گناهی از او دیده نشد.
سیّدِ امامیِ عزیز، مجتهد بود. ادیب بود. معلم اخلاق بود. و به معنای حقیقی، «عادل» بود. رضوان الاهی بر ایشان باد.
در مقال بعد، باز از فضائل ایشان مینویسیم. به خواست خدا.
۲۵ آبان ۱۴۰۳
ما را در رسانههایمان دنبال کنید👇
🌐 https://eitaa.com/Mazaheriesfahani
🌐 http://zil.ink/mazaheriesfahani?v=1
#علیاکبر_مظاهری