eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.5هزار دنبال‌کننده
21هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💍 ⏝ ֢ ֢ ֢ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌      ‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌            ‎‌‌‎‎‌‎‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌ ‌‌‎‎‎‎‎‌‌‎‌‌‎‎‌‎‎‎‌ دِلبَـرکَم...♡ ‌کَم‌نه‌زیآدمیخواهَمت آنقدَرکه‌درتَمام‌خاطرِه‌هایَم تُــ......ــوباشی قدم‌بزنی،بِدوی،بخَندی،بخوآنی برقَصی،ببُوسی،بِمانی وبِدآنی‌که‌مَن‌چقدرعاشِق‌این فِعل‌ماندنَم💛✨🌼• ‌‌‍‌‎‎‌‌‎‎‎‎‎‌‌ ‌‌ ‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‎‌‌‎‌‌‎‎‎‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‌ ‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‎‌‌‎‌‌‎‎‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎. . 𓂃بساط‌عاشقےبرپاس،بفرما𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💍 ⏝
🧸 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . زندگی رو فراموش نکن(:♥️ . 𓂃دیگه‌وقتشه‌به‌گوشیت‌رنگ‌و‌رو‌بدی𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧸 ⏝
1_14662663277.mp3
5.17M
📼 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ ✅گاهی ارشد و دکتری میگیریم که مادر موفقی باشیم... ‌ ‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𓂃حرف‌دلت‌رو‌اینجابشنو𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 📼 ⏝
🧃 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . زندگی اینطوری قشنگ تره♥️😋👇 📌به جای اینکه همش تو ذوقش بزنی، حمایتش کن😁 🖇به جای اینکه همش بهش سرکوفت بزنی، تشویقش کن😉 💬به جای اینکه همش غر بزنی و دعوا کنی‌؛ بهش احترام بزار و به حرفاش گوش کن😌 📍به جای اینکه همش بهش شک کنی‌؛ اعتماد و اطمینان رو مهمون دلش کن🙃 💥به جای اینکه همش سرزنش کنی و دعواتون بشه؛ بهش عشق بورز😍 . 𓂃ویتامین‌عشقت‌اینجاست𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧃 ⏝
☀️ ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ از اینهمه حس خوب در دنیا، من بودن به میان صحن را می‌خواهم🌱 . 𓂃جایےبراےخلوت‌باامام‌رئـوف𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . ☀️ ⏝
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_چهارصدوهجده دستهایم را دو طرف تربت سیدالشهدا میگذارم و س
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . از خجالت سرم را پایین میاندازم. حنانه بغلم میکند و گونه‌ام را میبوسد. میگوید:مبارک باشه خوشگل‌خانم... ان شاءالله به پای هم پیر بشید... هنوز هم به این جمله ی تعارفی عادت نکرده ام. لبخند کم‌جانی میزنم و آرام و جویده جویده پاسخ میدهم:ممنون حنانه میگوید:حالا که عجله نداری،داری؟ دو دقیقه بشین پیش ما... با هم به گوشه میرویم و هر دو به دیوار تکیه میدهیم. حنانه با لبخند میگوید: خب الهی قربونت برم تعریف کن ببینم... مشدی بهم گفت که با همسرت اومدی و کلی غذا آوردی واسه نیازمندا.. سر تکان میدهمـ. میگوید :پس خداروشکر همسرت اهل کار خیر هستن... نمیدانم چه بگویم. فقط کمی از این بحث،خوشم نمیآید. میگویم:از آقای علوی چه خبر ؟ حنانه لبخند تلخی میزند : میاد... یکی دو هفته میمونه،دوباره اعزام میشه.. هرچقدر میگم بیشتر بمون،قبول نمیکنه.. حتی فکر نمیکنم واسه زایمانم بتونه خودشو برسونه... چند لحظه طول میکشد تا جمله ی ساده اش را تجزیه و تحلیل کنم. با ذوق به چشمان حنانه خیره میشوم:چی؟؟الهی قربونت برم...مامان شدی؟؟ حنانه،لبخند گرمی میزند:آره... با اشتیاق دوباره بغلش میکنم. صدای حنانه آرام میآید:خاله‌جون مامانمو کشتی.. حنانه را از خودم جدا میکنم و میگویم:الهی خاله قربونش بره... حنانه لبخند میزند : انشاءالله خودت مامان بشی... سرخ میشوم و سرمـ را پایین میاندازم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . آرام از کنار خیابان راه میافتم. بغض کرده ام. یاد چشمان بارانی حنانه میافتم،وقتی از دل تنگیهایش میگفت. من که هیچ علاقه‌ای به مسیح ندارم و تنها به عنوان خشک و خالی همسر،کنارش زندگی میکنم،آن شب که بیخبر از خانه بیرون زد،نزدیک بود مجنون شوم. تا خود صبح،بیدار بودم و چشمم به در.. از حنانه خجالت میکشم. از امثال حنانه که همسرانشان را،سایه ی سرشان را، امید خانه شان را ،پدر فرزندانشان را و مردشان را به کام ِخونخوار مرگ میفرستند. قطره اشکی به سرعت روی گونه‌ام میلغزد. من،هیچ وقت نمیتوانم مثل آنها،مقاوم باشم. ِ پژواک صدای حنانه در اتاق تنگی خالی ذهنم میپیچد. "وقتی میخوام شکایت کنم، از دل عمه ی سادات خجالت میکشم.. آقاسید رفته جنگ،ولی خب پدرم،برادرم، پدر ایشون،همه هستن... دستت نها نیستم. اگه چیزی لازم داشته باشم همه سریع، میخوان کمکم کنن... آقاسید همیشه میگن،اگه دلت گرفت فقط یادت بیفته حضرت زینب، عصر روز عاشورا، وقتی هیچ مردی نبود، وقتی میون اون همه نامحرم.... فقط به این فکر کن حنانه" .... اشکهایم را از صورتم پاک میکنم. به سمت خیابان میروم و میگویم: تاکسی... ★ کرایه را به طرف راننده میگیرم و پیاده میشوم. هوا کاملا تاریک شده و صدای رفت و آمد ماشینها در گوشم میپیچد. با کلید در را باز میکنم و وارد لابی ساختمان میشوم. آرام به نگهبان سلام میکنم و دکمه ی آسانسور را فشار میدهم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . درب آسانسور باز میشود،وارد میشوم و منتظر میایستمـ. به طرف آینه برمیگردمـ. زیر چشمهایم گود افتادهـ. هرچقدر خواستم مقاوم باشم و حداقل جلوی حنانه گریه نکنم،نشد... وقتی از اولین باری که صدای قلب دخترشان را،تنها شنیده بود،وقتی از طعنه‌ها و کنایه‌های دوست و فامیل میگفت،وقتی از مجروحیت سید جواد حرف میزد.... نتوانستم خودم را کنترل کنمـ. دست در گردنش انداختم و بلند بلند گریه کردمـ. طوری که خانم‌هایی که برای مجلس تفسیر قرآن جمع بودند،برگشتند و نگاهم کردند. آهی از ته دل میکشمـ. آسانسور میایستد. به آرامی پا در راهرو میگذارم و به طرف خانه قدم برمیدارم. نرسیده به در،دست در کیفم میکنم و به دنبال کلید خانه میگردم. قبل از اینکه کلید را درون قفل بیندازم،در واحد باز میشود. مسیح،با چهره ای عبوس پشت در ایستاده. آرام،سلام میدهم و وارد خانه میشوم. کاش میشد به این پسربچه ی تخس و پر سر و صدا یاد بدهم،جواب سلام واجب است. میخواهم به طرف اتاقم بروم که میگوید : کجا بودی؟ به طرفش برمیگردمـ. میخواهم باز هم،نیکی چند سال پیش را نشانش دهم و مثل خودش، لجبازی کنم. اما یاد حرفهای حنانه،یاد قراری که با خدا بستم... من نمیتوانم مغرور باشم. همین نیکی ساده و آرام را ترجیح میدهمـ. حس میکنم این نیکی،به خدا نزدیکتر است. سرمـ را پایین میاندازم +:رفته بودم مسجد.... مسیح سعی میکند صدایش بالا نرود. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . :_نیکی یه نگاه به ساعتت بنداز،ساعت هشت شبه.... با گوشه ی روسری‌ام بازی میکنم. +:ببخشید.... :_میشه لطفا بگی اون گوشی واسه چی همراهته؟؟ واسه اینکه اگه یه بدبختی اینور خط،از ساعت چهار بعد از ظهر،تا هشت شب، بال بال زد تا صداتو بشنوه،تو جواب بدی... میدونی تا بیای مُردم از نگرانی؟ سرم را بلند میکنم. چشمهایش به خون نشسته‌اند اما صداقت میان برق چشمانش پرواز میکند. نگران من شده... برای بار دوم.. چقدر مسئولیت‌پذیر! +:ببخشید پسرعمو... اصلا حواسم به ساعت نبود... اگه میدیدم زنگ زدین حتما جواب میدادمـ.. ببخشید... میخواهم قصد اتاق کنم که میگوید:میشه بعد از این هرجا که میری به من یا طلا بگی؟ حتی اگه یه یادداشت کوچولو برام بذاری... سر تکان میدهم +:حتما...و سعی میکنم هیچوقت دیر نیام لبخند میزند. لبخند واقعی... از آن خنده ها که او را شبیه پسربچه ها میکند. مثل برق‌گرفته ها از جا میپرم. دوست ندارم اینطور بی‌مهابا به او زل بزنمـ. به طرف اتاقم میروم. در را که میبندم،موبایل را از کیفم در میآورمـ. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . √ روزی که حاج قاسم در بیت رهبری با نوای کاروان همراه شد💔 . ⊰🇮🇷 ⊰❤️ ⊰#⃣ | ⊰📲 بازنشر: ⊰🔖 𓈒 1544 𓈒 . 𐚁 شب‌نشینےبامقام‌معظم‌دلبرے ╰─ @asheghaneh_halal . 🌙 ⏝
•• ‌•• "نُه سالِ نور و امید؛ یه سفره‌ی پهن از خاطرات!"😍 * یادش بخیر! ۱۶ آذر ۱۳۹۴ بود؛ اون روزی که با کلی شور و شوق شروع کردیم. فکر می‌کردیم یه کار کوچولو داریم می‌کنیم، اما کم‌کم دیدیم که داریم تو یه اقیانوس از کارها غرق می‌شیم! نُه سال گذشت و ما همچنان داریم تو این اقیانوس شنا می‌کنیم؛ البته با یه جفت بال خیلی کوچولو!🥲😎 * یه وقتایی حس می‌کنیم دیگه پیر شدیم و باید از این کارا دست بکشیم، اما یه دفعه یه اتفاقی می‌افته که دوباره جون می‌گیریم و با انرژی بیشتری به کارمون ادامه می‌دیم. انگار یه باتری هستیم که هر چند وقت یه بار نیاز به شارژ داره!😉📌 • جایی که عشق رو به زبان ساده و شیرین گفتیم و یادمون دادیم که عشق یعنی چی.. • یه پاتوق و خیمه گاه مجازی که توش با همدیگه به یاد شهدا بودیم و ازشون انرژی می‌گرفتیم.. • جایی که با همدیگه اخبار رو تحلیل کردیم و حقایق رو از باطل تشخیص دادیم و تبیین و روشنگری داشتیم.. √ از همه شما مخاطبانی که در این نُه سال همراهمون بودید، از صمیم قلب تشکر می‌کنیم. شماها مثل یه بادبان برای کشتی ما بودید که به ما کمک کردید تا به این نقطه برسیم؛ بدون حمایت شما، ما هیچ‌وقت نمی‌تونستیم به این موفقیت‌ها دست پیدا کنیم. 🎉 تولد نُه سالگی فانوس مبارک! به امید ده سال دیگه و هزاران سال دیگه که با هم باشیم و به همدیگه کمک کنیم.. (پ.ن: حالا که به یه دهه رسیدیم، باید یه جشن حسابی بگیریم! چی بگیم؟ یه جشن مجازی! با کلی کارت پستال امام زمانی و شهدایی که چراغ فانوس مون باشن..) . . ꧁ تشکیلات انقلابی جهادی فانوس ꧂ ••😍 eitaa.com/Asheghaneh_Halal ••🚩 eitaa.com/Heiyat_Majazi ••🔍 eitaa.com/Rasad_Nama
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•• #خادمانه ‌•• "نُه سالِ نور و امید؛ یه سفره‌ی پهن از خاطرات!"😍 * یادش بخیر! ۱۶ آذر ۱۳۹۴ بود؛ اون
. ‌•• ‌•• به رسم هدیه، 🎁^^ اونم از طرف خانواده‌ی بزرگ تشکیلات انقلابی جهادی فانوس😌 و به بهونه‌ی ۹ ساله‌شدن‌مون، شما اعضایِ عزیز خونواده‌ی ما ۹ تا پیام دارید از :)🌼 1⃣: https://digipostal.ir/ch7lebv ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ 2⃣: https://digipostal.ir/cao96k5 ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ 3⃣: https://digipostal.ir/cxjbkhu ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ 4⃣: https://digipostal.ir/chil3us ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ 5⃣: https://digipostal.ir/c5qt9ey ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ 6⃣: https://digipostal.ir/cjrtvvt ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ 7⃣: https://digipostal.ir/cq62fxr ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ 8⃣: https://digipostal.ir/cgjt5d1 ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ 9⃣: https://digipostal.ir/c43iiqe . . ꧁ تشکیلات انقلابی جهادی فانوس ꧂ ••😍 eitaa.com/Asheghaneh_Halal ••🚩 eitaa.com/Heiyat_Majazi ••🔍 eitaa.com/Rasad_Nama
باید عشـقے داشت عشقے بزرگ در زندگـے...💓 از آن رو ڪہ این عشق برای نومـیدے هایِ بی دلیلے ڪہ مـا را در چـنگ می گیرد عذر موجهـے می تراشـد🤍🌱 📚یادداشـت ها _ آلبر کامو 🌤 صــبحتون بخــیییییییییـر😍 🍃🌸| @asheghaneh_halal
💛 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . امام‌ علی علیه‌السلام فرمودند : هر که نهایت تلاش خود را به کار گیرد به تمام خواسته‌هایش می‌رسد 🌱' . 𓂃حرفایے‌که‌میشن‌چراغ‌راهِت𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💛 ⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧣 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . . ⭕️ اشتباهات رایج در دوران آشنایی❌ . 𓂃محفل‌مجردهاےایـتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧣 ⏝
💍 ⏝ ֢ ֢ ֢ . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌من سرم پر از توست حواسم پیش چشمانـــــت است 👀🌼' تـــ♥ــو همه مغز و قلبم را اشغال کرده‌ای 🥰💝 . 𓂃بساط‌عاشقےبرپاس،بفرما𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💍 ⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌽 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . 😍😋 برای ۱۰ عدد تخم مرغ ۱ عدد شکر ۱۲۰ گرم (تقریبا نصف لیوان) کره ۱۰۰ گرم ماست ۸۰ گرم (۳ تا ۴ ق غ) آرد سفید ۳۰۰ گرم (۲ لیوان) بیکینگ پودر ۵ گرم (۱ ق م) وانیل ۱/۴ ق چ کشمش ۳ تا ۴ ق غ همه مواد به دمای محیط برسه کره و شکر رو با همزن خوب زدم. تخم مرغ رو اصافه کردم و با همزن خوب زدم. وانیل هم ریختم ماست رو اضافه کردم یک دقیقه با همزن زدم آرد و بیکینگ پودر رو الک کردم و داخل مواد ریختم و مخلوط کردم. با دست خمیر رو جمع کردم ورز دادن نمی خواد ممکنه کمی چسبنده باشه ایراد نداره آرد زیاد نریزیدکشمش رو هم با آردمخلوط کردم وداخلش ریختم اگر دیدین کمی چسبنده است یک ربع تا نیم ساعت یخچال خمیر رو بزارین بهتر میشه از خمیر گوله هایی برداشتم و کف دستم کمی پهن کردم و داخل سینی چیدم اگر دیدین نمیتونین کار کنین و چسبنده است کمی دستتون رو آغشته به روغن کنین فر هم از یک ربع قبل روشن کردم سینی رو در طبقه وسط فر با دمای ۱۷۰درجه ۲۰الی۲۵دقیقه قرار دادم حتما خودتون چک کنین آخر هم یکی دو دقیقه گریل بالا رو روشن کردم تا روی کلوچه کمی تغییر رنگ بده . 𓂃فوت‌وفن‌هاےسه‌سوته𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🌽 ⏝
🥤 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . 📩 ‏‏‏‏‏‏‏دم عابر بانک بودم یه خانوم مسن اومد گفت پسرم میتونی ۵۰۰ تومن بزنی به کارت دخترم؟ گفتم آره مادر جان بده کارتتو، کارتشو داد گفت سواد که داری؟ خیلی بهم برخورد ولی به روش نیاوردم پول‌ رو براش انتقال دادم دیدم یه صفر بیشتر زدم و پنج تومن ریختم😐💸 بنده خدا الکی نگران نبو‌د😢😂 𓈒 1096 𓈒 تجربه مشابهی داری بفرست😉👇 𓈒📬𓈒 @Khadem_Daricheh . 𓂃پاتوق‌مجردے𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🥤 ⏝
🛵 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . ♕ اسم دلبر و همدمت رو اینجوری سیو کن🥹🤭 ╟🤍 - جـَواهرِ مـَن!💍 •- il mio gioiello ╟❤️ - آقـٰای‌ِ سیبیل!🤵🏻‍♂❤️‍🔥 •- Mr SybiL ╟🤍 - فرشتـه‌یِ بی بـٰال!🕊 •- Wingless angel °کپے!؟ _ تنها‌باذکرآیدےمنبع‌،موردرضایته☺️ . ⧉💌 ⧉🤫 . 𐚁 بفرماییدتودم‌در‌بده ╰─ @asheghaneh_halal 🛵 ⏝
💍 ⏝ ֢ ֢ ֢ بنی آدم اعضایِ یِکدیگرن،ولی ⟬تـــ♡ــو⟭ یه تیکه از وجود مَنـی...🔒🥰 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎. . 𓂃بساط‌عاشقےبرپاس،بفرما𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💍 ⏝
مال حلال.دکتر عزیزی.mp3
26.47M
📼 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ اهمیت‌رزق حلال⚡️ ‌ ‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𓂃حرف‌دلت‌رو‌اینجابشنو𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 📼 ⏝
🧃 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . 🙋خانم عزیز❗️ بدان و آگاه باش این قابلیت در وجود تو هست که با دیدن مهارت ها و تخصص های همسرت و افتخار آنها ، کله قند در دلش آب کنی ! 🙋‍♂آقای عزیز❗️ بدان و آگاه باش این قابلیت در وجود تو هست که با گفتن جملاتی از قبیل: خیلی دوستت دارم! تو برام یک چیز دیگه ای! به همسرت، کله قند در دلش آب کنی! پس لطــــفا دریغ نکنین 📝عیب جویی آسان تر است و عیب پوشی عاقلانه تر! 😇همسران لباس یکدیگرند، پس عیب یکدیگر را فاش مکنید. . 𓂃ویتامین‌عشقت‌اینجاست𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧃 ⏝
☀️ ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ این هفته اگر می‌شود آقای رئوفم🌱 بگذار که من زائر و مهمان تو باشم✨️ . 𓂃جایےبراےخلوت‌باامام‌رئـوف𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . ☀️ ⏝
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_چهارصدوبیست‌ودو :_نیکی یه نگاه به ساعتت بنداز،ساعت هشت شب
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . راست میگوید،هفتاد و یک تماس بی‌پاسخ... گوشی را روی تخت میاندازم و در کمد را باز میکنم. میخواهم مانتویم را از تن بکنم، که حس میکنم صفحه ی گوشی روشن میشود. به طرفش میروم. تماسِ دریافتی از طرف "زنعمو" جواب میدهم و موبایل را روی گوشم میگذارم. :_جانم زنعمو؟ +:سلام نیکی‌جان،خوبی؟ :_سلام،ممنون شما خوبین؟ +:بدموقع که مزاحم نشدم؟ :_نه اختیار دارین... +:خب من سریع حرفمو میزنم،که بیشتر از این وقتتو نگیرم.. دخترم باید ببینمت... باید باهم صحبت کنیم،فقط لطفا مسیح از این قضیه بو نبره؟ باشه؟ تأکید میکنم،مسیح نباید چیزی بفهمه... چند تقه به در اتاقم میخورد. با شتاب برمیگردم صدای مسیح را از پشت در میشنوم:نیکی... بلند میگویم:بله؟ :_شام حاضره... +:اومدم اومدم موهایم را کنار میزنم و گوشی را با دو دستم میگیرمـ. کنجکاوی امانم را بریده. زنعمو که متوجه اوضاع شده میگوید:برو دخترم... شتاب‌زده میگویم:چشم،سلام برسونین،خداحافظ موبایل را روی تخت میاندازم و سریع لباسهایم را عوض میکنم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . میخواهم از اتاق بیرون بروم که یک لحظه چیزی شبیه برق از تنم میگذرد. صدای مسیح،در سرم میپیچد،بزرگ میشود و همه‌جا را میگیرد "یکی اینور خط از چهار بعدازظهر ، تا هشت شب،بال‌بال زده تا صداتو بشنوه"... آرام،ناخودآگاه،دستم را از روی دستگیره برمیدارم. تمام وجودم گُر میگیرد برای اولین‌بار در عمرم،احساسی خالص و ناب،در رگهایم جریان مییابد. دوباره،صدای مردانه و محکم مسیح، زمزمه‌وار، گوشهایم را نوازش میدهد. "میدونی تا تو بیای،من مُردم از نگرانی" دستم از من فرمان نمیبرد. ناخودآگاه،سمت چپ قفسه‌ی سینه‌ام مینشیند. قلبم،آنقدر بلند و محکم میکوبد که میترسم مسیح صدایش را بشنود. برمیگردم. رو به آینه‌ی قدی‌ام میایستم. پیراهن سرخابی،که از کمر به پایین گشاد است و قدش تا وسط ساق پایم میرسد جوراب شلواری ضخیم مشکی و شال گلبهی.... چشمهای درشت قهوه ای روشن... پوست روشن و مهتابی... شالم را روی سرم مرتب میکنم. باز نگاهم به برق چشمانم میافتد.... صدای مسیح در سرم میپیچد "تا بیای،مُردم از نگرانی".... حس میکنم این نفس‌نفس زدن‌های بی‌امان،کوبشهای محکم و... صدای مسیح میآید،دور است.. انگار از آنسوی خانه صدایم میزند :_نیکی....شام،یخ کرد .... حس میکنم دستپاچه شده‌ام. انگار اولین‌بار است که ميبینمش. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . پاتند میکنم و از اتاق خارج میشوم. مسیح پشت میز کوچک آشپزخانه نشسته،روبه‌رویش مینشینم. بدون اینکه نگاهم کند،میگوید :_چقدر دیر کردی... از سرمای لحنش،یخ میزنم. با تعجب،نگاهش میکنم. چقدر زود،حاللتش عوض میشود. با حوصله،در بشقابش،سه تا کتلت میگذارد و بعد،بشقاب را به طرفم میگیرد. هول میشوم،تشکر میکنم و بشقاب را میگیرم. برای خودش هم،کتلت میگذارد و شروع به خوردن میکند. من هم آرام،شروع میکنم. اما هرچند لحظه یکبار ناخودآگاه سر بلند میکنم و نگاهش میکنم. او،بی‌توجه به من،مشغول خوردن است. :_چقدر گرسنه بودم.... سرم را بلند میکنم. اولین بار است که از گرسنگی میگوید. زیر لب میگویم +:کاش زودتر غذاتون رو میخوردین... بدون اینکه نگاهم کند،برخلاف من،با لحنی محکم میگوید :_منتظر تو بودم... غذا برایم میشود زهر هلاهل ... ... میشود سم میشود مرگ.... حسی بچگانه،گلویم را چنگ میاندازد. "نگران نشده فقط میخواسته با من غذا بخوره،اونم از سر تکلیف".... سعی میکنم کودک درونم را آرام کنم. چند نفس عمیق میکشم. حس میکنم بغض چنبره زده بر گلویم سعی دارد خفه‌ام کند. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . مسیح،پارچ آب را برمیدارد و بدون اینکه چیزی بگوید،لیوان مقابلم را پر میکند. از همه‌ی حرکاتش تعجب میکنم. به چه حقی ذهن من را میخواند ؟ هرچه که بود،الآن به این لیوان آب احتیاج دارم . دست دراز میکنم و لیوان را برمیدارم و لاجرعه سر میکشم. حس میکنم بهترمـ ِ هرچند وقتی در اتاق،یاد حرفهای مسیح و دل نگرانی‌اش افتاده بودم،حال دوست داشتنی‌تری داشتم... از پشت میز بلند میشومـ. آرام،متکبر و مغرور سر بلند میکند :_غذاتو کامل نخوردی... +:میل ندارم... و بی هیچ حرف دیگری به طرف اتاق برمیگردمـ. لحظه‌ی آخر،صورتم را به طرف آشپزخانه میگیرم. مسیح،دست‌تنها مشغول جمع کردن میز است. پا روی دلم میگذارم و وارد اتاقم میشوم. ★ کتاب به دست ، وارد آشپزخانه میشومـ. طلا مشغول پاک کردن سبزی است. متوجه حضور من نشده. سرفه‌ای مصلحتی میکنم تا توجه‌اش جلب شود. سرش را بلند میکند،میخواهد بلند شود که میگویم :_بشین،بشین صندلی روبه رویش را بیرون میکشم :_مزاحم که نیستمـ ؟ لبخند میزند +:اختیار دارین خانم... ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . √ سیدنا روحی فداک😌 •جانم فدای آقایی که هرچه گفت شد😎 •گوشتان به دهان این سید عزیز باشد🌱 . ⊰🇮🇷 ⊰❤️ ⊰#⃣ | ⊰📲 بازنشر: ⊰🔖 𓈒 1545 𓈒 . 𐚁 شب‌نشینےبامقام‌معظم‌دلبرے ╰─ @asheghaneh_halal . 🌙 ⏝
بهترین هـوا نہ آفتابیـہ🌞 نه ابرے و بارونـے☁️ نه برفــے❄️ هـواے با تو بودنہ ...🥲 صبح بخیر 💙 🍃🌸| @asheghaneh_halal
💛 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . امام هادی علیه‌السلام فرمودند : به آنکه تمام محبتش را نثار تو می‌کند ، با تمام وجود خدمت کن 😉🌼' . 𓂃حرفایے‌که‌میشن‌چراغ‌راهِت𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💛 ⏝