فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•[🎨]•
•[ #پشتڪ 🎈]•
.
.
غُسلش داد
ڪفنش کرد،
آنگـاه نشست
و تنها برایش گـریه ڪرد...
بعدآرام درون ڪفن گفت :
زهـــــرا ...
منم علے😭💔
.
.
•[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•[🎨]•
◉❲🌹❳◉
◉❲ #همسفرانه 💌❳◉
.
.
-ولياونجاييکهمولانامیگھ . .
توتمنايمنویارِمنوجانِمني . .
پسبمانتاکهنمانمبهتمنايکسي💙'
-حضرتِیار:)
.
.
◉❲😌❳ ◉ چــون ماتِ #تــوام، دگر چہ بازم؟!👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◉❲🌹❳ ◉
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_هشتم] گوشیم را در دست گرفتم ، تصویر زمینه
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمت_نهم ]
گوشی را روی پاتختی گذاشتم
و روی تخت ولو شدم
اگر این ماجرا به خیر میشد!
اگر از عقلم می پرسیدم ،
می گفت :
حماقت میکنی ریحانه !
اما دلم را اگر باز خواست می کردم،اول ناز می کرد شکسته بودش خب!نازش را که خریدار بودم،سر می زد به آن کنج مخصوص دل ! مکث می کرد و شاید بعد می گفت :
اعتماد کن !
دل بود ! عاشق بود !اما من راهی را میان این دو انتخاب کرده بودم ! تصمیمی بین عقل و احساس!
البته اگر شرط هایم را قبول می کرد ،
می خواستم نه سیخ بسوزد ، نه کباب،
باید آشپز قهاری باشم !
به سقف که خیره شدم ، خاطرات جان گرفتند مقابل دیدگانم !
این موقع ها ، عادتی که داشتم این بود که سراغ آن خاطرات خوب ها بروم ! هر چند آن تهش تلخی شان آوار میشد سرم و جانم را می گرفت !
پس ادامه ندادمشان ،جزوه ها را مقابلم ردیف کردم و سعی کردم خط های جزوه و کتاب را بخوانم ، نه چشمان او را..
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
یک هفته را با دلی نا آرام سپری کردم،سارا هی میپرسید:
چرا پریشانی ؟!
وقتش نبود چیزی بگویم برایش !
سر میز شام بودم که موعدش رسید.
_ ریحانه جان !
با صدای مادرم شوکه سر بلند کردم :
بله
با لبخندی نگاهم کرد :
سعید رحمانی می شناسی تو ؟!
آب دهانم را قورت دادم :
چطور مامان؟!
یکی از همکلاسی های دانشگاهه !
_ مادرشون زنگ زده بود واسه خواستگاری ، گفتم باید از تو بپرسم،بگم بیان؟!
نفسم را بیرون دادم ، نباید هول می کردم ، اگر سریع جواب مثبت می دادم مادرم شک می کرد: نمیدونم هر چی صلاح میدونید
پدرم گفت :
اگه خودت راضی هستی ،
بیان برای یه جلسه آشنایی !
مادرم قاشق را برداشت :
اره ریحانه ؟!
سعی کردم کمی سرخ و سفید شوم ،
تهی بودم انگار !
تهی از هر حسی ! :
اوووم،بیان فعلا ببینیم چی میشه !
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_نهم ] گوشی را روی پاتختی گذاشتم و روی تخت
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمت_دهم ]
برای آخر هفته قرار گذاشته بودند ، من هم حرف هایم را آماده کرده بودم،صد بار مرورشان کرده بودم،فقط کاش دیدمش ، فراموشی نگیرم،
ذوق نداشتم اما دلشوره چرا!
پدرم تحقیقات جزئی کرده بود،می گفت :
خانواده با اصالتی هستن !
دلم می خواست پوزخند بزنم و بگویم:
از وجنات شازده پسرشان عیان است اصالتشان!
معلق بودم انگار،
میان اینکه باید دوستش داشته باشم یا نه !
بعد به خودم تشر می زدم که
به فکر تصمیمت باش !
مانتوی بلند یشمی رنگی به احترام پدر پوشیدم ، شال سفیدی را هم سرم کردم ،
مقابل آینه قدی اتاق چرخ زدم،
مدل مانتو را دوست داشتم !
با ناخن های تقریبا بلندم ور می رفتم ! کاش میشد مانند کودکی خردسال جویدشان!
با صدای زنگ در از جایم پریدم :
آروم باش! اصلا آدم مهمی وجود نداره اون بیرون !
با آرامش ظاهری راهی پذیرایی شدم ، با مادر و پدرش سلام و احوال پرسی کردم،از نگاه خودش شرارت می بارید!
انگار داشت با چشمانش فریاد می زد :
دیدی من بردم ؟!
بعد صحبت های معمولی ،
راهی اتاق شدیم برای آشنایی!
روبروی هم که قرار گرفتیم ،
جان کندم تا عادی باشم !
دکور اتاقم را از نظر گذراند:
جای دنجی داری !
_ ممنون!
مقابل کتابخانه ام ایستاد :
چقدر کتاب !
نهج البلاغه هم میخونی تو مگه ؟!
از حرفش حرصم گرفت ولی خودم را آرام کردم،نباید ریسک می کردم !
_ خوب من اینجام
تا شرط های سرکار خانوم رو بشنوم !
نگاهم بند عکس کودکی جا خوش کرده کنار آینه ام شد ،با یاد آن روز ها لبخند روی لب نشاندم!
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
[• #نظرپرسے_تبیینے 🧐 •] . . ❓( #نظرپرسے | شماره 6 ): ▫️مهمترین پیامد صدور قطعنامه حقوق بشری و تشکیل
#خادمانه
سلام سلام
ضمن خداقوت به عاشقای مٌخلصمون
تو این چالشِ بصیرتیمون ، خودتون رو
دخیل و سهیم بدونید و شرکت کنین☺️❤️
امشب حوالی ساعت ۲۲
نتیجهی چالشمون مشخص میشه☺️🤝
خیلی جذابه که خودتو محک بزنی!😎
راستی!
اینجا هم میتونید بگید:
#من_شرکت_کردم
تا اینجا پیامتون کار بشه😍👏
بفرمایید ۲۴ ساعته درخدمتیم:👇
@Daricheh_khadem
یاعلے☺️💚
「💚」◦
◦「 #قرار_عاشقی 🕗」
عزیزِدلم؛
چقدر ازت دورم و
چقدر به من نزدیکی.
◦「🕊」 حتما قرارِشـــاهوگدا، هستیادتان👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
🧐🍃
#چالش | #من_شرکت_کردم✌️
دمتوووون گررم😍👏
همینجوری پیش برید
این هفته هم رکورد میزنیم😌✌️
❓( #نظرپرسے | شماره 6 ):
▫️مهمترین پیامد صدور قطعنامه
حقوق بشری و تشکیل کمیته حقیقت
یاب علیه ایران را چه میدانید!؟
🌐 https://EitaaBot.ir/poll/e3tp?eitaafly
👥 مشارکت کنید و نظر دهید(لینک فوق☝️)
پ.ن:
شرکت کنید و
به آیدی زیر " من شرکت کردم✌️"
رو بفرستید👇
@Daricheh_khadeM
| Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |
🧐🍃
«🍼»
« #نےنے_شو 👼🏻»
.
املوز بَهدَز مَخَتها دَفتم سَلبَختِ😜•
دَنژه مادیجون.📦•
این تمفایی •|👡 |•همویی هست.
مامایی تُتَش خوده.😱•
خیلییی تیژای دَژابییییی داش😍•
دلتون آب😉•
🏷● #نےنے_لغت↓
🍃مَخَتها: مدتها
🍃سَلبَختِ: سروقت
🍃دَنژه : گنجه
🍃مادیجون : مادرجون
🍃تُتَش: کتک
ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ
.
.
«🍭» گـــــردانِزرهپوشڪے👇🏻
«🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
هدایت شده از رصدنما 🚩
[• #نظرپرسے_تبیینے 🧐 •]
.
.
♦️ نتیجه نهایے نظرپرسے(شماره 6)
👥 تعداد افراد مشارکتکننده: 63 نفر
👁🗨 تعداد بازدید نظرپرسے: 5.1k
🔹 سوال #نظرپرسے:
▫️مهمترین پیامد صدور قطعنامه
حقوق بشری و تشکیل کمیته حقیقت
یاب علیه ایران را چه میدانید!؟
📌 گزینه با بیشترین تعداد رأی:
✔️ تقویت فشارهای ترکیبی با
اهداف سیاسی علیه ایران
🌀 مشاهده نظرپرسے(شماره6)
🌀 تحلیل نتیجه نظرپرسے(شماره6)
.
.
📱 #نظرپرسے_آنلاین
📆 #نظرسنجے_هفتگے
📝 #جهاد_تبیین
✔️ لینک توضیحات طرح نظرپرسے
مطالبه به روش پرسشگری😉👇
•🔎 • eitaa.com/joinchat/527499284C7fe1d7515d
◖┋💍┋◗
◗┋ #همسفرانه 💑┋◖
.
.
[🌍] دنیا همه شعر است به چشمم، اما
[😇] شعری که تکان داد مرا چشم تو بود
#منفداےچشمعاشقپرورت😚👀
.
.
◗┋😋┋◖ #ٺـــــو چنان ،
در دلِمنرفتہ،ڪہجان، در بدنۍ👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗
|. 🍁'|
|' #آقامونه .|
.
.
{🌱• بی روی تو
خونابه فشاند چشمم👀
کاری به جز از گریه، نداند چشمم😔
{👇• میترسم
از آنکه حسرت دیدارت👥
در دیده بماند و نماند چشمم😉
#شیخ_بهایی /✍
| 🏴 #فاطمیه
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
|🖼 #نگارهٔ «1649»
.
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|.🍁'|
kesa-hadadiyan_0.mp3
2.09M
🖤'
#خادمانه | #ثمینه
• شب پنجم چلھے حدیث ڪساء •
عجایب و غرایبی در حدیث ڪساست
خدا میداند کسی بشمرد که
چقدر در آن معجزه است، خدا میداند.
- آیتاللهبهجت.🌱
درد و دل و حاجترواییهاتون:
@Daricheh_khadem
#ختم_چهل_روزه
#التماس_دعا
#حاجتروابشید💚
- عالَمبھفَداےچادرخاڪےتو، یازهرا👇
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
🖤'
🌺🍃
| #خادمانه | #شگفتانه✨ |
#لیست ڪاملے از رمان هآے
عاشقانھھاےحـــلال🌸🍃
تقدیــــم نگاھ قشنگتـونـ😍
•• بھ ترتیبـ😉
رونمایےمیڪنمازبهترینرمانهاےایتا😍👇
- اول از همه، رمان حال حاضرمون که
توسط خود نویسنده بارگزاری میشه:👇
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/58847
-- و بعد رمانهایی که از سال ۹۷
تا ۱۴۰۱ برای شما گلچین شد:👇
📕| رمان ارزشی
چنـد دقیقھ دلت را آرام ڪنـ👇💓
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/1083
❤️| رمان پُرطرفدار ناحلــھ😍👇
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/3482
( این رمان هم مخصوصا
برای کانال ما نوشته شد و منتشر شد!☺️)
📕| رمـان زیبـای عقیــــق👇💎
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/15429
❤️| رمـان معنوے عارفانھ
زندگینامهےشهیداحمدعلےنیری💚👇
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/29081
📕| رمان عاشقانھے مسافرعشق
در ۶۲قسمــت تقدیم نگاھتونـ🌸👇
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/30279
❤️| دسترسےبھرمــــانِ
جذابِ سجادهےصبر👇
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/31157
📕| رمـان نــآبِ ھــــآد😍👇
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/23879
❤️| رُمانِ دوستداشتنی تمامزندگیمَن👇
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/36423
📕| تاپروانگــے؛
دلےترینرمـــانِعاشقانھھاےحلالـ😍👇
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/37551
❤️| رمان خوشعطرِ حجاب من😊👇
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/54326
📕| دسترسےبهرمانِ ملیحِ عشق مقدس👇
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/55352
❤️| رمان باجذبهے
رهایے از اسارت تقدیمتون:🧐👇
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/56119
📕| رمان فوقهیجانے تنها میان داعش:👇
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/56657
❤️| فصل اول توبهی نصوح در عاشقانههای حلال:😎👇
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/57509
📕| و در حال حاضر با رایحهی خوشِ
حضور درخدمت شماییم:😍👇
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/58847
پ.ن:
یک عاشقانههایحلال کنار شماست♥
[ @Daricheh_khadem ]
اینجا میزبانتون خواهیم بود!☺️☝️
#همھےرمانھادریڪنگــــاھ😍👌
#بخونیدولذتببرید😌💪
#یاعلےمدد💚
[ @asheghaneh_halal ]
🌺🍃
∫°🍁.∫
∫° #صبحونه .∫
•🌷•
مانا دمید بوے گلستان صبحگاه
ڪه آواز داد مرغ
خوشالحان صبحگاه
خوش نغمهاے است
نغمهٔ مرغان صبح دم
خوش نعرهاے است نعرهٔ مستان صبحگاه...
•🌷•
#عراقی
تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍁.∫
≈|🌸|≈
≈|#پابوس |≈
.
.
✨﷽ا✨
🙂 پیامبر (ص) فرمودند:
🍁لا يَخدُمُ العِيالَ إلاّ صِدِّيقٌ أو شَهيدٌ أو رَجُلٌ يُرِيدُ اللّه ُ بهِ خَيرَ الدنيا و الآخِرَةِ
🍁به زن خود خدمت نڪنــد، مگر صدّيق يا شهيد، يا مردے ڪه خداوند خير دنيا و آخرتِ او را بخواهد.
📚بحارالأنوار، ج ۱، ح ۱۰۴
.
.
≈|💓|≈جانےدوبارهبردار،
با ما بیا بہ پابــوس👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈
◦≼☔️≽◦
◦≼ #مجردانه 💜≽◦
.
.
|💗| هر گه که دل
|😋| به عشق دهی خوش دمی بود
|✨| در کار خیر
|😜| حاجت هیچ استخاره نیست
.
.
◦≼🍬≽◦ زنده دلها میشوند از ؏شق، مست👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◦≼☔️≽◦
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
<💍> از اول نامـزدیمون با خودم ڪنار اومده بودم ڪه من، اینو تا ابد ڪنارم نخـواهم داشت…
یه روز؎ از دستش میدم…
اونم با شہــادت…
<✋🏻> وقتی ڪه گفت میخواد بره،
انگار ته دلم آخرین بند پــاره شد…
انگار میدونستم ڪه دیگه برنمیگرده…
اونقد ناراحت بودم ڪه نمیتونستم گــریه ڪنم!
<🍃> چون میترسیدم اگه گریه ڪنم،
بعداً پیش ائمــه(ع) شرمنـدهشم؛
یه سمت ایمــانم بود و یه سمت احســاسم…
احساسم میگفت جلوش وایسا نذار بره…
ولی ایمانم اجــازه نمیداد!!
<🙃> همش به این فکر میڪردم ڪه قیــامت، چطور میتونم تو چشا؎ امیرالمــؤمنین(ع) نگاه ڪنم و انتظار شفــاعت داشته باشم…
<❌> در حالی ڪه هیچ ڪار؎ تو این دنیــا نڪردم…
اشڪامو ڪه دید، دستامو گرفت و زد زیر گــریه و گفت:
«دلمــو لرزوند؎ ولی ایمــانمو نمیتونی بلــرزونیا...»
<🌷>شـهـیـد مدافع حرم #حمید_سیاهکالی_مرادی
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‡🎀‡
‡ #ریحانه ‡
•حــجــاب مانند
•اولین خاڪریزجبههاستـــ
•ڪه دشمن برای تصرف سرزمینیـ ↻
•حتماً باید اول آن را بگیــــرد . .
‡💎‡چادرت،
ارزشاست، باورڪن👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‡🎀‡
|•👒.|
|• #مجردانه 😇.|
.
.
تنها چیزی ڪه راجعبه ازدواج شنیدیم اینه ڪه هر وقت دختر و پسر از لحاظ جسمی و جنسی رشد ڪردن؛ وقت ازدواجشونه🙄
در صورتی ڪه اینطور نیست!🤗
ممڪنه دختر یا پسر شما به
بلوغ جنسی و جسمی رسیده باشند
اما به بلوغ ازدواج نرسیده باشند...🤭
بلوغ ازدواج دیگه چیه؟!⁉️
اینڪه جنبه پذیرش رو نداره یعنی
به سن ازدواج نرسیده!😕
اینڪه تفڪرش اینه ڪه وقتی ازدواج ڪرد
از طرف مقابلش آزادی رو بگیره و اونو اونطور ڪه دوست داره تغییر بده!😐
اگر ڪنترل گراست،
تماس و پیام طرف
مقابل رو چڪ میڪنه!😑
اگر پشت خطش باشه و این تو ذهنش بیاد
با ڪی داره حرف میزنه و عصبانی بشه!😠
اگر انتظار داره ڪه تا آنلاین شد براش پیام بفرسته!😕
لطفا وقتی به بلوغ ازدواج رسیدید؛
ازدواج ڪنید😌❤️
#آرامش
#ازدواج_موفق
#خواستگاری
.
.
|•🦋.|بہ دنبال ڪسے،
جامانده از پرواز مےگردم👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.|
∫°🍊.∫
∫° #ویتامینه .∫
.
.
📝 یڪ روانشناس مےگوید:
برخے از مردم مےگویند: ” دوستت دارم “
و برخی از مردم نشان می دهند ڪه
” دوستت دارم “.💖
اینڪه شما دوستت دارم را چگونه
بیان مےکنید، به همسرتان بستگی دارد.
📝 نڪته حائز اهمیت فقط دریافت
پیغام شما است. اگر همسرتان نیاز
به شنیدن دارد پس جمله”دوستت دارم”
را بیان ڪنید.☺️
.
.
∫°🧡.∫ #ما بہ غیر از #تو نداریم، تمناے دگر👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍊.∫
•﴾🖤﴿•
•﴿ #کوثرانه ﴾•
''میگفتـ :
''فٰاطمه جآنـ 💚 !
''من مَردِ جنگـم اما؛
''به اندازھ تو زخم نـدارمـ ...''
#فاطمیه ...
﴿🦋﴾اَلْحَـمدُللّهٖ ڪھ مـٰادَرمے👇🏻
﴾ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ﴿
•﴾🖤﴿•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•[🎨]•
•[ #پشتڪ 🎈]•
.
.
ڪـاشبہجاےتـو
مـرامیـزدند...💔
.
.
•[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•[🎨]•
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_دهم ] برای آخر هفته قرار گذاشته بودند ، من
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمت_یازدهم ]
با یاد آن روز ها لبخند به لب نشاندم :
خب ..
راستش یه مدت باید بگیم
برای آشنایی محرم بشیم!
ابرویش را بالا داد :
یعنی فعلا عقد نکنیم ؟!
سرم را به علامت تایید بالا و پایین کردم.
_ میخوایی برای خودت زمان بخری ، نه ؟!
باهوش تر از این حرف ها بود اما نیاز به معجزه بود که این زمان به درد بخورد ! :
زمان بخرم که چی بشه ؟
روی صندلی میز مطالعه ام نشست :
باشه ، حرفی ندارم ..دیگه ؟!
با دستبند روی مچم ور رفتم :
این مدت کاری به کار هم نداشته باشیم !
پوزخندی روی لبش نشست :
اینم قبول،
البته من همیشه انقدر دست و دلباز نیستم ها
منم یه شرط کوچولو دارم!!
سرم را بالا آوردم : چی ؟!
خونسرد گفت :
هفته بعد بچه ها مهمونی دارن ؛ باهام میایی !
با حرص لب زدم :
که یه صحنه جدید نشونم بدی مثل اون سری یا عکس بگیری و بخوای پخشش کنی ؟!
_ ایندفعه قضیه فرق داره،
کی عکس نامزدش رو پخش میکنه ؟!
کاش میشد با فریاد می گفتم :
چه کسی عکس عشقش را پخش می کرد ؟!
برای ادامه برنامه ام مجبور بودم قبول کنم :
باشه قبول!
ایستادم و ایستاد، راهی بیرون اتاق شدیم ،
منتظر جواب موقت بودند!
نگاهی به پدرم کردم و بعد مادرم ،قبل از اینکه دهان باز کنم و حرف بزنم،او سریع گفت :
اگه اجازه بدین یه مدت رو برای آشنایی
در نظر بگیریم .
مادرش با لبخند گفت :
خب پس دهنمون رو شیرین کنیم !
مادر من هم متقابلا لبخندی بر لب نشاند!
به گفته پدرم و رضایت پدرش ،
قرار شد صیغه ای میانمان خوانده شود !
چه دلخوش بودند این ها !
بعد حرف هایی که رد و بدل شد ،
رفتند و ما ماندیم.
مادر و پدرم در حال رد و بدل اطلاعاتی بود
که گرفته بودند اما من دلم سکوت می خواست.
سکوتی که فکر سعید میانش نباشد !
سکوتی که واهمه از ادامه این ماجرا دیوانه ام نکند !
روی تختم ولو شدم ، بدون توجه به جمع شدن روتختی بنفش رنگش !
گوشی را برداشتم و سری به اینستا زدم !
میان این بد حالیم اینجا خوب بود ! برای اینکه میانشان بگردی و درگیرشان بشی تا فکر و خیال واقعیت را نکنی !
ولی چند دقیقه ای که گذشت،
حالم بهم خورد از این همه رنگ و شلوغی.
نمیدانم چرا یک هو دلم هوای سادگی کرد !
برای همین به پیج دختر خاله ای که مدتی بود ، دوستی میانمان کمرنگ شده بود سر زدم ،دختر خاله چادری به نام نورا که حقوق می خواند !
یک دختر مهربان و تو دل برو !
میان پیجش خبری از عکس چهره اش نبود !
یا متن بودند یا عکس های طبیعت !
هر چند ، عکس های هنری خودش هم
میانشان نمایان بود !
آخرین استوری اش نظرم را جلب کرد
* آرامش یعنی ...در میان صد ها مشکل عین خیالت هم نباشد ! لبخند بزنی و زندگی کنی ..
چون میدانی خدایی داری که هوایت را دارد ! *
به آرامشی که از آن حرف میزد ؛ حسودی کردم ! حسودی آرامشی که نداشتم !
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_یازدهم ] با یاد آن روز ها لبخند به لب نشا
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمت_دوازدهم ]
سریع از اینستا بیرون زدم
و روی شماره نورا مکث کردم ،
شاید کمی گردش با او سرگرمم می کرد
دو تا زنگ که خورد صدای نازش در گوشم
پخش شد :
جانم !
از طرز جانم گفتنش لبخندی روی لبم
ناخودآگاه نشست :
سلام دختر خاله
- سلام ریحانه جانم ! خوبی ؟!
چه عجب یادی از ما فقیر فقرا کردی
خانم عکاس؟!
ایستادم و مقابل کمد لباسم توقف کردم :
شکست نفسی نفرمایید خانم وکیل !
آرام خندید و من ادامه دادم :
نورا وقت داری کمی بریم بیرون؟!
صدای ذوق زده اش دوباره مرا به خنده انداخت ، من دلم همین سادگی را می خواست :
الان که دانشگاهم یه ساعت دیگه
کلاسم تموم میشه!
بدون مکث گفتم :
میام اونجا بانو! منتظرم باش خدا حافظ
_ الهی دورت بگردم زحمت میشه که واست ! دستت درد نکنه پس .. یا علی!
تماس را قطع کردم و میان لباس ها کمی گشتم،بعد پوشیدن پالتو ، روسری قواره بلند خوشرنگم را برداشتم و مقابل آینه ایستادم،
موهایم را یک طرفه درست کردم و گره شلی به روسری زدم !
بعد اطلاع به مادرم و دیدن تعجب
و ذوقش از رفتنم با نورا راهی دانشگاهش شدم.
بعد چند دقیقه از دور دیدمش با همان وقار ذاتی اش می آمد ، چادر به سر و سر به زیر !
بعد سلام و احوال پرسی راه افتادیم،
چادرش را با آینه تنظیم کرد
و در همان حال گفت :
دلم برات تنگ شده بود ها!
با لبخند نگاهش کردم :
خب کجا بریم ؟!
_ هر جا تو بخوایی !
در آینه جلو نگاهی به خودم کردم :
نه دیگه شما باید بگی .
با شیطنت دستش را یه چانه زد :
اووم؛ عصر زمستونی لبو های تجریش
میچسبه خانم عکاس !
لحن شیطنت بارش خنداند مرا !
به گفته اش راهی تجریش شدم !
همان اول خیابان توقف کردم و هر دو پیاده شدیم !
همان اول ها قصد خرید لبو کردم که نگذاشت !
کمی جلو تر رفتیم و او رفت سراغ جایی که خالی بود از هر خریدار دیگری ! همین اخلاق هایش عجیب بود برایم دیگر!
بعد خرید لبو به طرف ماشین رفتیم
و به کاپوتش تکیه دادیم :
هوا سرده ها
چنگال را درون لبو کرد و گفت :
واسه همین گفتم بیاییم اینجا
لبو را مزه کردم : خوب از خودت بگو نورا !
ملیح خندید : چی بگم ! سخت مشغول درس هستیم ،بعدشم که روزمرگی های همیشه ؛ خلاصه کیف میکنم با زندگی !
_ خوشا به حالتان دیگه
کمی مکث کرد و بعد به چشمانم زل زد :
میشه بریم یه جایی و دختر خاله عکاسمون چند تا عکس هنری بگیره برا ما ؟!
به چشمان عسلی اش خیره شدم :
ما در خدمتیم
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal