YEKNET.IR - shoor - shabe 8 ramezan 1402 - amin ghadim.mp3
5.23M
↓🎧↓
•| #ثمینه |•
.
#امین_قدیم🎙
.
مشتۍشھـٰادتیعنۍ:
متفـٰاوتبھپـٰایـٰانبرسیـم!
وگرنھمرگپـٰایـٰانهمہۍقصہهـٰاست !(:
#شهرالرمضـــان🕋📿
.
.
•|💚| •صد مُــرده زنده مےشود،
از ذڪرِ #یاحسیــــــــــــن ( ؏)👇🏻
Eitaa.com/@Asheghaneh_Halal
↑🎧↑
.🌙 ⃟💛''
『 #فانوس 』
•
•
افطار ها بہ کام دلم زهر میشود
آقاے ما گرسنہ و تشنہ شهید شد..😢💔
#دعاےافطار..🌱
#بابامهدےروزهتونقبول
•
•
+دَم افطار همین ذڪرِ
حسیـن؏ ما را بَـس :)♡
.🌙 ⃟💛'' Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_هشتاد_وچهارم حوریا که در جایگاه نشست، به گفته ی خانم هاش
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_هشتاد_وپنجم
ساعت از دو بامداد گذشته بود. حسام و حوریا توی ایوان نشسته بودند و با هم حرف می زدند. نمی توانستند از هم دل بکنند. حسام کت و پاپیون را در آورده بود و یقه ی پیراهن ساتنش را تا نیمه باز کرده بود. حسابی گرمش بود و تحمل این گرما را نداشت. پشه های توی حیاط هم که مزاحم جمع دو نفره و محفل عاشقانه ی آنها بودند بس که نیششان زدند و ویز ویز کنان بیخ گوششان آمدند و رفتند. با خنده ی حاج رسول سر برگرداندند و خودشان را جمع کردند.
_ جا قحطه؟ اینجا هم گرمه هم پشه ی درختا اذیتتون میکنن.
حسام خجالتی گفت:
_ بیدارتون کردیم؟ گفتیم شما و حاج خانم خوابید بیایم اینجا صدامون اذیتتون نکنه.
_ من که خیلی وقته خواب درست و حسابی ندارم. می رفتید توی اتاق حوریا. هم کولر روشنه هم حریمتون حفظ میشد. آقا حسام... وقتی شما از بالکن خونه ی ما رو دید می زدی حتما کسی الان توی این آپارتمانا هست که به شما مشرف باشه و شما رو دید بزنه... چه شود؟! چیا دیده تا حالا؟!
و دوباره خندید و با اعتراض حوریا خنده اش بیشتر شد. حسام که ماندن را جایز ندید بلند شد و به قصد بازگشت به آپارتمانش کت را پوشید. حاج رسول گفت:
_ کجا میری؟
_ رفع زحمت میکنم. خیلی دیروقته. ببخشید سلب آسایش شد.
حاج رسول لبخندی زد و گفت:
_ امشب اتفاقا تزریق ارامش شد... دیگه نگران حوریا نیستم و خیالم راحته شوهری مثل تو داره. ولی اینکه دیروقته، درسته... به همین دلیل تعارف میزنم امشبو اینجا بخواب.
هر دو خجالتی شدند و حسام لباسهایش را بهانه کرد و گفت بهتر است برود. حاج رسول تکیه به دیوار داد و بدن رنجور و ضعیفش را به کمک عصا نگه داشت و گفت:
_ هرگز خودتو غریبه ندون. تو فقط داماد این خونه نیستی. پسرمونی. حامی و همدم و همسر دخترمونی. برام مهم نیست هنوز عروسی نگرفتید و سر زندگیتون نرفتید. این برام مهمه که به عقد دائم هم در اومدید و رسما و شرعا و دائمی زن و شوهر هم هستید. بی قراریاتونو درک می کنم و علی رغم تعصب پدرانه م نسبت به حوریا، نمی تونم از هم جداتون کنم. پس اگه شب اینجا بمونی یا حوریا باهات به آپارتمانت بیاد مشکلی ندارم. هرچند هفته ی دیگه همین موقع، دیگه توی خونه ی خودتونید. ان شاءالله خوشبخت بشید.
حسام خم شد و دست حاج رسول را بوسید و بهتر دید به آپارتمانش برود. به قول حاج رسول یک هفته ی دیگر، حوریا خانم خانه اش می شد. پس جای دوری نمی رفت اگر این یک هفته هم دندان سر جگر می گذاشت و حرمت این مرد با فهم و شعور را نگه می داشت.
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_هشتاد_وپنجم ساعت از دو بامداد گذشته بود. حسام و حوریا تو
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_هشتاد_وششم
چیدمان آپارتمان کاملا تمام شده بود و اقوام حوریا قرار بود برای دیدن جهیزیه ی او بیایند. این رسم های اعصاب خرد کن و اضافی نه با اخلاقیات حسام جور بود و نه با خواسته ی دل حوریا اما به خاطر دل حاج خانم مجبور بودند یک امروز را تحمل کنند که تمام شود و به خیر بگذرد. صدای همهمه و مبارکباد عمه ها و خاله، زندایی ها و زنعموها به همراه دختران و عروس هایشان به همراه زنان همسایه کل آپارتمان را پر کرده بود. حسام به منزل حاج رسول رفته بود و خانم ها را تنها گذاشته بود.
_ حاجی... بریم یه دوری بزنیم؟
حاج رسول که روز به روز ضعیف تر می شد با همان حال نزارش قبول کرد و همراه حسام به پارک کوهستان شهر رفتند. هوای آنجا حال حاج رسول را بهتر می کرد. حسام چند سیخ جگر سفارش داد و به همراه هم غرق خاطراتی شدند که حاج رسول درمورد روزهای جنگ و شهید شدن دوستانش و جا ماندن از آنها، تعریف می کرد. اشک از چشمش سرازیر شد و از لحظه شهادت هم سنگرش گفت که توپ دشمن سرش را برده بود.
_ هنوز هم وقتی درموردش حرف می زنم بوی خون و باروت توی بینیم میپیچه.
حال حاج رسول بدتر شد و حسام از ترس اینکه مبادا اتفاقی بیفتد او را به نزدیکترین بیمارستان رساند. دوست نداشت اوقات حوریا و مادرش را که در جمع خانم های فامیل بودند، خراب کند. خودش شرایط حاج رسول را کامل توضیح داد و طبق دستور دکتر کشیک سرم تقویتی و آزمایش اورژانسی خون تجویز شد. بعد از جواب آزمایش، مشخص شد حجم و سطح خون حاج رسول به شدت کاهش یافته و باید خیلی زود به او خون تزریق کنند. یک ساعت طول کشید که مراحل قانونی آن طی شود و بالاخره خون تزریق شد. حوریا با حسام تماس گرفت. حاج رسول از حسام خواست که آنها را نگران و خوشحالی شان را زهرمارشان نکند. چون دکتر گفته بود بعد از تزریق خون می توانند به منزل بازگردند و حاج رسول مرخص می شود. حسام به حوریا گفت:
_ با حاجی اومدیم کوه. تا شما خونه رو مرتب می کنید ما هم برمی گردیم.
حوریا که خوشحال بود از حسام خداحافظی کرد و حسام بعد از اتمام خون رسانی به حاج رسول، کارهای ترخیص را انجام داد و با حاج رسول بازگشتند. حاج رسول کمی بی حال بود و فعل و انفعالات بدنش بعد از تزریق آن حجم از خون، اذیتش می کرد. خندید و گفت:
_ تا این بدن ریکاوری بشه باید چند روز بخوابم.
حسام گفت:
_ به به... ما رو باش رو دیوار کی یادگاری نوشتیم؟! حاجی... پنج روز دیگه مراسمه ها... من دست تنهام. رو برنامه ریزی هاتون حساب باز کردم بابا...
حاج رسول سرش را به پشتیِ صندلی تکیه داد و گفت:
_ خدا بزرگه... ان شاءالله سرحال میشم برا مراسمتون.
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
◦「 #قرار_عاشقی 🕗」
.
اینجا بهشت،
آغوشِ اوست🤍
.
◦「🕊」
حتما قرارِشـــاهوگدا، هستیادتان👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
«🍼»
« #نےنے_شو 👼🏻»
دالیم تَم تَم به سَب های گَدل نژدیت میسیم😢
مامانی ژونم این شادُلِ حوشِل لو بِهِم دادن تا تو این سَبای عژیژ باهاش نماز بِتونم😇
دَشَنگ سُدهم؟🤗
🏷● #نےنے_لغت↓
🌙 نژدیت : نزدیک
🌙 شادُل : چادر
🌙 بِتونم : بخونم
ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ
🦋 از نظر ادراکی کودکانی که در طبیعت بزرگ میشوند و والدین آرام و امنی دارند و به آنها فرصت تجربه میدهند ؛ سیستم ادراکیشان بطرز باور نکردنی قوی تر از کودکانی است که در محیط شهری رشد می کنند.
🌱 فردی که در روستا زندگی میکند اگر این شرط را داشته باشد قوی تر است. اما افراد روستا از نظر میزان اطلاعات و تجربه تعاملی نسبت به کودکانی که در شهر زندگی می کند ضعیف تر هستند چون پیچیدگی ارتباطی کمتری را تجربه می کنند و در مجموع تعاملات کمتری دارند.
👈🏻 یک نظام آموزشی توانمند باید این دو فرصت را با هم فراهم نماید حضور در طبیعت و تعاملات رشد دهند.
«🍭» گـــــردانِزرهپوشڪے👇🏻
«🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗
◗┋ #همسفرانه 💑┋◖
.
.
ذوق یک لحظه وصال تو...
به آن میارزد..
که کسی تا به قیامت؛
نگران بنشیند..!
.
.
◗┋😋┋◖ #ٺـــــو چنان ،
در دلِمنرفتہ،ڪہجان، در بدنۍ👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗
𓆩🌸𓆪
|' #آقامونه .|
.
﮼𓏲 ࣪ تا خیالِ💫
قد و بالای تو🌱
در فکر منست☺️
﮼𓏲 ࣪ گر خلایق👥
همه سروند🌲
چو سرو آزادم😌
#سعدی /✍
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
|🖼 #نگارهٔ «1764»
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
𓆩🌸𓆪
4_5791669660994765503.mp3
3.43M
..♢ ⃟🧡.•
〖#فانوس〗
•
•
💎 دعای سحر در
سحرهای ماه رمضان💚
💠 اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائِكَ بِأَبْهَاهُ وَ كُلُّ بَهَائِكَ بَهِیُّ، اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ بِبَهَائِكَ كُلِّهِ...
🔹دعای سحر بسیار عجیب، اسرارآمیز و عظیم است...
🔸خواستههای بسیار عظیمی در این دعا هست که فقط به اعتبار اذن ائمه علیهم السّلام جرأت میکنیم آنها را بر زبان بیاوریم...
🔹این دعا راه سلوک به سمت قرب الهی، راه عبور از نقص به کمال، از کثرت به وحدت، از تعیّن به لاتعیّنی را برای انسان باز میکند...
#دعاےسحر..🌿
#ماه_رمضان
•
•
+میخونَم هَـر سحـر آروم
سلام الله عَلے سیدنا المظلـوم :)
..♢ ⃟🧡.• Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
.🌙 ⃟💛''
『 #فانوس 』
•
•
سحر چهاردهم، مَـ🌙ـہ بہ
مَهۍ وَصل شده استـ😍
همـہ عـشـقـش شده کہ
شـِبْہِ ابوالفضل شده استـ😌
|'💚دعاے روز #چهاردهم
ماه زیباے خدا💚'|
#عکسبازشود
•
•
+چنـد روزے آسمـان نزدیـڪ اسٺـ
لحظـہ ها را دریــابــ :)🌱
.🌙 ⃟💛'' Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°💓|💌°
#انسیه⚡️
🎯 نه تنها سایهها، بلکه
همه جنبندگان آسمانها
و زمین برای خدا سجده
میکنند...🕋
🍀قرآن بخوان
کہ باݪ پرواز است...
#بخوان_برای_او🌾
•☺️•دلبرےکن،خدآمنتظرتہ👇🏻
•✨| @asheghaneh_halal
°💓|💌°
Joze14.mp3
4.09M
⟮ #دلارام シ⟯
•
•
تندخوانی جز ۱۴/استاد معتز آقایی
ختم امروز به نیت:
شهید وحید فرهنگی والا
التمـــاس دعــــا🧡🌻
•
•
+شهرُ الرَمضان
الّذی اُنزِل فیهِ القُرآن..♥️
📖⃢💫 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈
≈|#پابوس |≈
.
.
#گنج حدیث
امام رضا (علیه السلام) فرمود:
📌مَنْ قَرَأَ فِی شَهْرِ رَمَضَانَ آیَهً مِنْ کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ کَانَ کَمَنْ خَتَمَ الْقُرْآنَ فِی غَیْرِهِ مِنَ الشُّهُور
🪴هر ڪس ماه رمضان یڪ آیه از ڪتاب خدا را قرائت ڪند مثل اینست ڪه درماههاے دیگر تمام قرآن را بخواند.🍃
✍بحار الانوار ج 93، ص 346📚
.
.
≈|💓|≈جانےدوبارهبردار،
با ما بیا بہ پابــوس👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
🌼/• من متولد سال ۱۳۵۳ در مشهد هستم و حاج آقا هم متولد سال ۱۳۴۹ و اهل شهرستان خواف است. ما با هم نسبت فامیلی داشتیم. ایشان پسرخاله مادرم بود.
🌸/• باید بگویم که ازدواج من و ایشان یک معجزه بود. وقتی ۱۴ سال داشتم و به حرم امام رضا (ع) میرفتم، به آقا میگفتم یا امام رضا (ع) برای من داشتن یک همسر پولدار با وضع مالی خوب اهمیتی ندارد، من همسری میخواهم که بنده خاص تو و شاگرد امام زمان (عج) باشد.
🌷/• نهایتاً ایشان سال ۱۳۶۷، حدود ۹ ماه بعد از حضورشان در جبهههای جنگ به خواستگاری من آمد. آن زمان طلبه بود. من و حاج آقا ۳۳ سال در کنار هم زندگی کردیم.
🌺/• ایشان مصداق واقعی یک زندگی اسلامی را در زندگی مشترکمان معنا کرد، همان مردی که همیشه از امام رضا (ع) میخواستم. خداوند انشاءالله درجاتشان را متعالی کند.
🌻/• ایشان سبک زندگی اسلامی و ایمانی را در زندگیمان پیاده کردند. با اینکه به لحاظ داشتن زمین کشاورزی و کشت زعفران وضع مالی خوبی داشتیم و میتوانستیم زندگی راحت و در رفاهی داشته باشیم، اما دوست داشتیم زندگی سادهای داشته باشیم، به همین خاطر به حاشیه شهر مشهد آمدیم تا همسطح مردم محروم جامعه زندگی کنیم.
🌹/• حاج آقا میگفت طلبه باید با قشر متوسط و ضعیف جامعه همراه باشد. همیشه میگفت، زندگی امام خامنهای را ببینید چقدر ساده است.
🌷شـهـیـد حادثه تروریستی #محمد_اصلانی
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
𓏲 ๋࣭ ִֶָ🤍📿
⟮ #خادمانه ┋ #چفیه ⟯
#ختم_صلوات امروز بہ نیـت :
⇜ ✧ شهید حاج شعبانعلی زینعلے ✧ 🪴
📿 ⊰ ارسال صلواتها ⇙
⸙@Daricheh_Khadem
جمع صلـــوات هاے گذشتہ : 1,983◣
هرروز 🌤
شادڪردن دلـ♥️ یڪ شهید 👇🏻
http://Eitaa.com/Asheghaneh_halal
𓏲 ๋࣭ ִֶָ🤍📿
◗ 🧩 #هیس_طوری (History) ◖
.
🎯 این اتاق «لئو تولستوی» است؛
نویسندهای که تنها در یک رمان(جنگ
و صلح) 580 شخصیت خلق کرد!
🗣 میگویند وقتی به پشتیبانی از
هوادارانش که در دفاع از او بازداشت
شده بودند، برخاست و مسئولیت
اتهامات آنها را پذیرفت، یک مقام
پلیس تزاری به او گفت:
«جبروت شما به قدریست که
زندان ما گنجایش آن را ندارد»
.
چه برایمان آورده ای، مارکووو⁉️😬
◖🧳◗ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
°✾͜͡👀 #سوتے_ندید 🙊
💬 پارسال آخرین روز ماه رمضان🌙
رفتم حیاطمون.. خوردم زمین؛ روزه بودم
یکم صبر کردم خانوادمم خواب بودن😴
بلند شدم خیلی عادی😶 اومدم داخل؛ به
درِ اتاقم که رسیدم دیگه چیزی نفهمیدم
بله غش کردم😊 و تا هشیار شدم فقط
بینیمو گرفتم ازبس درد میکرد🤕 سرحال
که شدم متوجه شدم وقتی غش کردم،
سرم خورده تو میز از پشت افتادم😩
از اون دفعه به بعد دیگه تا میخورم زمین
اول آب قند میخورم بعد بلند میشم😅😁
''📩'' #ارسالے_ڪاربران [ 604 ]
سوتےِ قابل نشر و #مذهبے بفرستین
🆔| @Daricheh_Khadem
•⊰خاڪے باش تو خندیدنــ😅✋⊱•
°✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
enc_16805693793675846157600.mp3
3.6M
↓🎧↓
•| #ثمینه |•
.
#گروه_سرود_نجمالثاقب🎙
.
ڪیستـے تو ڪریم اهل البیت
ڪیستم من تو را غلام، حسنـ؏!
دوست دارم ڪه در مدینه شبـے
به مزارت دهم سلام، حسنـ؏!
#میـــلادامــامحســنمبــارکبــاد🎊🎈
#شهرالرمضـــان🕋📿
.
.
•|💚| •صد مُــرده زنده مےشود،
از ذڪرِ #یاحسیــــــــــــن ( ؏)👇🏻
Eitaa.com/@Asheghaneh_Halal
↑🎧↑
•.🥙 ⃝..
| #مائده 🌯|
•
قطاب🥟سوغاتیزد😍
موادلازم😃:
آرد قنادی: یکونیملیوان🍚
تخممرغ: یکعدد زرده🥚
ماستشیرین: نصفلیوان🍶
کرهذوبشده: یکچهارملیوان🧈
بکینگپودر: نصفقاشقچایخوری🧂
پودرقند: یکقاشقغذاخوری🥄
برایموادمیانی😃:
گردویاپسته :نصف لیوان🌰
بادام: نصف لیوان🥜
پودر هل: یکقاشقچایخوری🥄
پودردارچین: یکقاشقمرباخوری🥄
شکر: سه قاشق غذاخوری🧂
گلاب: یکالیدوقاشق غذاخوری🍾
طرزتهیه👩🏻🍳:
برای شروع ابتدا کره ذوب شده، زرده تخم مرغ، بیکینگ پودر، ماست، پودر قند داخل ظرفی ریخته با قاشق یا لیسک خوب مخلوط کنید تا یکدست بشه.آرد الک زده رو کم کم اضافه کنید تا خمیر لطیفی بدست بیاد ممکن میزان آرد با توجه به نوع آردتون و اندازه زرده و غلظت ماستتون یه مقدار بالا پایین بشه
خمیر کم کم جمع کنید بخاطر داشتن کره نیاز به ورز دادن نداره روشو سلفون یا کیسه فریزر بزارید اجازه بدید داخل محیط یک ساعتی استراحت کنه تا استراحت خمیر مواد میانی قطاب درست کنیم داخل غذاساز، میکسر، یا آسیاب هرچی دارید گردو، هل، دارچین، شکر، بادام بریزید به اندازه ای بزنید که پودر بشه بعد، آسیاب یک قاشق گلاب اضافه کنید با پشت قاشق کم کم بزنید تا حالت خمیری بشه و راحت تو دست گلوله بشه
آرد الک زده رو کم کم اضافه کنید تا خمیر لطیفی بدست بیاد ممکن میزان آرد با توجه به نوع آردتون و اندازه زرده و غلظت ماستتون یه مقدار بالا پایین بشه. خمیر کم کم جمع کنید بخاطر داشتن کره نیاز به ورز دادن نداره روی اون سلفون یا کیسه فریزر بزارید اجازه بدید داخل محیط یکساعت استراحت کنهاگه دیدید یک قاشق کمه جمع نمیشه یک قاشق دیگرو کم کم اضافه کنید گلاب زیاد باعث میشه زمان سرخ کردن قطاب تبخیر بشه و قطاب داخل روغن ترک بخورهخمیر بعد از یکساعت پهن کنید با کاتر یا لیوان قالب بزنید از مواد میانی اندازه ای یه فندق بزرگ گلوله کنید روی خمیر بزارید و خمیر از اطراف جمع کنید اضافی خمیر از انتها بگیرید تا درزی نمونه. یا دور خمیر رو مانند تصویر شیار دار کنید.
روغن داغ کنید قطاب هارو آروم داخلش بزارید و مدام زیرورو کنید تا همه جای قطاب سرخ بشه شعله حتما ملایم باشه زیاد باشه خمیر نپخته سرخ میشه کم هم باشه قطاب سفت میشه.
بعد از سرخ شدن اجازه بدید کمی خنک بشه داخل پودر قند بغلتونید🥟
برایافطارنوشجانکنید😋🍽
•
+ڪاش مِنَّـٺ بگُذارے بـہ سَـرَم مهـدےجـان
ٺا ڪہ هم سُفـرهے ٺـُو لحظہے افطار شَوَم🧡''
•.🥙 ⃝.. Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
.🌙 ⃟💛''
『 #فانوس 』
•
•
•°اســم ایـن مــ🌙ــاه فقـط☺️
یـک رمــضـــان بــود ولـــی
چــون تـــو در آن آمـــــــدی
شــد رمـضـــان الکـ💚ـریم..😍•°
[میلاد کریم اهل بیت
مبارک باشه😌💓🎊]
#دعاےافطار..🌱
#بابامهدےروزهتونقبول
•
•
+دَم افطار همین ذڪرِ
حسیـن؏ ما را بَـس :)♡
.🌙 ⃟💛'' Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_هشتاد_وششم چیدمان آپارتمان کاملا تمام شده بود و اقوام حو
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_هشتاد_وهفتم
حوریا برای آخرین جلسه به مرکز رفته بود. عکسها را از پرسنل مرکز گرفت و بابت مراسم و تدارکات و برنامه های خانم هاشمی و همکارانش دوباره تشکر کرد و به همراه خانم عزتی به کلاس رفت. بچه ها حسابی از او استقبال کردند. علی الخصوص بهار که اولین بار بود روی خوش به حوریا نشان می داد.
_ امروز آخرین جلسه ی کلاسمونه. البته این مدت خیلی بهتون عادت کردم و اگه خانم هاشمی اجازه بدن گاهی به دیدنتون میام و کلاسای دیگری هم براتون ترتیب میدم. بهرحال این مدت اگه بدی دیدید ببخشید و حلال کنید و امیدوارم مطالبی که بازگو شد به دردتون خورده باشه و پاسخِ سوالای گنگ ته ذهنتون رو گرفته باشید.
بهار خندید و گفت:
_ من یکی بخشیدم و از دلم دراومد عروس خانوم. خیالت راحت...
و با بچه ها خندیدند.
_ خب... بریم سر بحث خودمون. موافقید؟
مرتب سر صندلی شان نشستند و منتظر شروع بحث شدند.
_ الان که وضعیت حجاب خانوما افتضاح شده یه تار موی من که چیزی نیست. خدا منو اینجوری آفریده که زیبایی رو دوست دارم، پس به خاطر خودمه که به ظاهرم می رسم.
حوریا به چهره ی بچه ها دقیق شد و گفت:
_ خب دخترا... به این متنی که براتون می خونم خوب گوش کنید.
گوشی را در دستش گرفت و از روی متنی که ذخیره زده بود. خواند
« امروز حسابی خوشتیپ شدی. آرایشت عالی شده. به به چه استایلی. سلامتی مهم نیست، استایلت رو بچسب. مانتوی جذبت تونسته همه ی اون چیزی رو که میخوای به نمایش بذاره. ساپورتت رو که دیگه نگو... کفش پاشنه بلندت تو رو جذاب تر می کنه. پاشنه ی لغزنده ش پدرِ کمرتو در میاره؟ مهم نیست... جذاب و خاص باشی کافیه. مطمئن باش امروز از خودت خوشتیپ تر پیدا نمی کنی. به محض اینکه وارد مترو شد چشم های تنوع طلب و هرزه تموم وجودشو جست و جو کردند و توی ذهنشون چیزای کثیف تری گذشت. یکی زیر لب شماره می داد و مرد میانسالی با یه لبخند چندش آور تیکه های زشتی رو بارش می کرد که بماند چه ها گفت... قطار متوقف شد. عده ای خارج شدند و عده ای وارد. چی شده؟! چرا دیگه نگاهش نمی کنند؟! آهان... اون طرف تر رو ببین. یه خانوم جذاب تر پیدا شده. از هر لحاظ دیدنی تر و جذابتر... تموم شد... تاریخ مصرفشو میگم. عجب مسابقه ی تموم نشدنی ایه این بدحجابی... اون نمی دونه تاریخ مصرف مانکن جدید هم به زودی تموم میشه. شاید با باز شدن دوباره ی درب قطار... اونا فقط یک لحظه لذتن... هه... چه قدر ارزان...!!!
گوشی را روی میز گذاشت و رو به بچه ها گفت:
_ البته که خیلی هم ارزون نیود. هزینه ی خیلی زیادی داشت. به هم ریختن آرامش یه زن، ندیدنش به عنوان یه انسان، خشم خدای مهربون و بنده ی شیطان شدن. از بین رفتن پاکی چشم پدر یه خانواده و همسر یه زن جوان و به گناه افتادن پسر جوانی که هنوز شرایط ازدواج براش مهیا نشده و ناخواسته به گناه میفته. پس خیلی هم ارزون تموم نشد...
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_هشتاد_وهفتم حوریا برای آخرین جلسه به مرکز رفته بود. عکسه
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_هشتاد_وهشتم
همگی متأثر به حوریا نگاه می کردند که او ادامه داد:
_ اصلا یکی دیگه از فواید حجاب، آرامش روانی برای خود ما خانوماست. ما خانوما یه میلی داریم به اسم خودآرایی که این جزء ذات و طبیعتمونه. یه حسیه مثل همه ی حس هایی که خدا به آدم داده و میشه ازش هم استفاده ی درست کرد و هم استفاده ی نادرست. مثل نگاه کردن... مثلا وقتی به آب دریا نگاه می کنی یا با مهربونی به چهره ی پدر و مادرت نگاه می کنی... دیدی چه حس خوبی بهت دست میده؟
دختر کنار پنجره اشکش چکید. دل حوریا از دلتنگی اش گرفت و پشیمان از حرفش، ناچار به ادامه ی بحث شد.
_ حالا ممکن هم هست یه جوان، با همین نگاه و به خاطر استفاده ی اشتباه از این حس مشکلات زیادی براش ایجاد بشه. گفتیم خودآرایی یه حس طبیعیه که خدا توی وجود ما خانوما قرار داده و این اصلا بد نیست اما باید توی مسیر درستی هدایت بشه که به آدم، حس خوب و واقعی بهمون بده نه باعث آزار روحی مون بشه. حالا اگه این حس توی مسیر درستش استفاده نشه، ناخودآگاه یه رقابتی بین خانوما پیش میاره. این خودآرایی توی جامعه باعث توجه بیش از حد به زیبایی ظاهری میشه. وقتی خانومی با پوشش نامناسب توی جامعه ظاهر میشه خب طبعاً عده ای خوششون میاد و به به و چه چه می کنن. به همین دلیل این خانوم سعی میکنه ظاهرش طوری باشه که بیشتر مورد پسند بقیه باشه پس هرروز وقت بیشتری صرف خودآرایی و آرایش میکنه و از مدهای جدید تقلید میکنه که نکنه از قافله عقب بمونه. ادامه ی این روند، اضطراب هایی ایجاد میکنه که میتونه خیلی خطرناک باشه. چطوری؟! با فکر به اینکه آیا با این همه وقت و هزینه ای که صرف کرده، آیا تونسته نظر دیگران رو جلب کنه؟ آیا تونسته مورد پسندشون باشه؟ اینکه میبینه با بالا رفتن سنش، از زیباییش کم میشه و زن های جوان تری توی جامعه جاشو میگیرن، ناخواسته اعتماد به نفسش پایین میاد و حس می کنه توی روابط چیزی کم داره و باید این کمبود رو با توسل به زنانگیش جبران کنه. حتما توی دستشویی های عمومی تقلای بعضی خانوما رو برای تجدید آرایششون دیدین. پس این مثالی که زدم براتون قابل لمسه. وقتی خانوما با حجاب و پوشش خودشونو از این رقابت بی نتیجه، کنار بکشن علاوه بر آرامشی که پیدا می کنن اعتماد به نفسشونم بیشتر میشه.
حوریا بخاطر اینکه کلاس را از یک نواختی در بیاورد گفت:
_ بگید ببینم... به نظرتون چه ذهنیتی باعث میشه که خانومای محجبه، یه تار مو و یه وجب از دست و یه ذره از پاشونو کم نبینن؟
بهار گفت:
_ کسی که محجبه س دیگه راه حجابو میره و لازم نیست خودشو بیرون بندازه.
_ آفرین عزیزم. یه خانوم که دو سانت از پاشو بیرون میندازه روز بعد یه سانت دیگه شلوارشو میکشه بالاتر که مچ پاش بیشتر معلوم بشه چون این مقدار رو کم میبینه. روز بعد یه پابند هم میندازه روی برهنگی مچ پاش چون دوست داره کم دیده نشه. از نظر روان شناسا خانومای محجبه بادی ایموجیشون مثبته یعنی رضایت بیشتری از بدنشون دارن و تصور می کنن زنانگی شون توی همون یه تار مو و یه ذره دست هم پیدا و تأثیرگذاره و ذره ذره ی بدنشون رو زیبا و ارزشمند میبینن و نسبت به حفظ این زیبایی ها حساسن. از فواید دیگه ی حجاب همینه که میتونه عامل بزرگی برای جلوگیری از بخش عظیمی از اضطراب ها و دغدغه های فکری یه خانوم باشه. چه اهمیتی داره که مردم در موردت چه فکر و قضاوتی می کنن؟ نگاه خدا و نگاه امام زمانت برات ارزشمندتره یا نگاه مردم؟! ارزش تو رو خدا و امامان ما تعریف کردن. ارزش تو رو همسری میدونه که دوست داشتن صادقانه ش پشت حجاب توئه و تو رو فقط به خاطر وجود خودت می خواد و زیبایی هاتو با دیگران به اشتراک نمیذاره و تقسیم نمی کنه.
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal