eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• ما بر سر آن کوچه که افتاد گذارت یک شـ🏢ـهر گواه است که مردانه نشستیم...!😌✋🏼 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩🙍‍♂𓆪• . . •• •• 💬 ‏جاروبرقیمون مکشِش جوری شده که باید آشغالا رو بذاری دهنش بگی اگه بخوری می‌برمت پارک😏😅 . •📨• • 947 • "شما و مجردی‌تون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩مجردی‌یعنی،مجردی𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🤦‍♂𓆪
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• 🌷/ بارها شده بود ڪہ بہ محض اینڪہ بہ خــانہ مےرسیــدند، تا پاسے از شب، در امــور منزل بہ مادرم ڪمڪ مےڪردند. 🌻/ بہ‌طور قطع مےتوانم بگــویم، برنــامہ هر هفتہ پــدرم در روزها؎ جمعہ، نظــافت آشپـزخانہ بود؛ بہ طور؎ ڪہ اجازه نمےداد مــادرم و حتے ما در این ڪار او را ڪمڪ ڪنیم. 🌹/ بہ جرئت مےتوانم بگویم ڪہ در طــول سال، مثلاً اگر صــدبار آشپزخانہ منزل شستہ مےشد، "نود و پنج" بارش را پدرم مےشست. 🌷شـهـیـد وطن . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
4773765613296.mp3
11.85M
•𓆩📼𓆪• . . •• •• سلام سروران با دقت کامل صوت رو تا آخر گوش کنید.کامل و واضح توضیح دادند.یک توسل مجرب به آقاابالفضل عباس و مادربزرگوارشون خانم ام البنین علیهم السلام هست که چهار شب جمعه سوره یس که در قرآن هست رو میخونیم🌱توسلی پراز معجزه و حاجت روایی🌱پنجشنبه شب یعنی شب جمعه ۳۱ خرداد اولین شب و یک مرتبه سوره یس🌱 . . 𓆩چه‌عاشقانه‌نام‌مراآوازمیڪنے𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📼𓆪•
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• هر وقت خواستی بخنده اینو براش بخون : من هر نفسـم بر نفـس ناز تو بنـد است ، من مشتریـم ، قیمـت لبخند تو چند است ؟🤍😁 . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• دلم مهمانی های همیشگی را نمیخواهد، بعد از شکستن پایم گچ پایم را بهانه ی عدم حضورم شده بود و از دیروز هم که گچ پایم را باز کرده ام، مامان اصرار کرده کــه باید در این مهمانی باشم... میان ایمیل های تبریک عید و تبلیغات سایت های مختلف، یک ایمیل با مخاطـب ناشناس توجهم را جلب می کند، عنوان ایمیل وسوسه برانگیز است: اگه مستاصلی بخون ایمیل را باز میکنم. با چشم چند بار خطوط کوتاه و جمله های عامیانه را دنبال میکنم. هزاران علامت سوال، سوال بی جواب، با خواندن متن ایمیل در ذهنم نقش میبندد. این کیست که از آشوب درونم باخبر است؟ بلند میشوم و چند بار دور اتاق می چرخم، روی میز خم می شوم و برای چندمین بار متن را میخوانم: فرصت دونستن رو از خودت دریغ نکن تو حق داری که بدونی اول از قرآن شروع کن ترجمه اش رو بخون، مطمئن باش جواب خیلی از سوالاتت رو میگیری بهش اعتماد کن... جمله ی آخر به دلم می نشیند: بهش اعتماد کن... پشت میز می نشینم، نگاهی به آدرس ایمیل میاندازم، جز چند حرف و عدد بی سر و ته چیزی نصیبم نمیشود، من حتی به نزدیک ترین آدم های زندگی ام چیزی نگفته ام، این کیست که زیر و زبرم را می شناسد... مامان وارد اتاق میشود، سریع صفحه ی لپ تاب را می بندم. لباس مهمانی پوشیده، نگاه معناداری میاندازد و بعد میگوید: پس چرا آماده نشدی هنوز؟ به من و من می افتم: چی؟ کجا؟ :_حواست کجاست؟ مهمونی دیگه، گفتم کـه آماده شو. :+آها، چیزه مامان... من نمیام :_نمیای؟ یعنی چی؟ پاشو نیکی مسخره بازی رو بذار کنار... :+جدی گفتم مامان، من نمیام. پام درد میکنه و به پای چپم که تازه از گچ درآمده اشاره میکنم. مامان با ناامیدی نگاهم میکند، میداند در لجبازی و یکدندگی درست مثل خودش هستم:نمیای دیگه؟ :+نه شما برید، خوش بگذره مامان بار آخر نگاهم میکند و از اتاق خارج میشود صفحه ی مانیتور را بلند میکنم و دوباره به متن ایمیل خیره میشوم... ذهنم به هر طرف کشیده میشود، اما بی حاصل و بی جواب... اصلا چرا میخواهد کمکم کند... سرم درد میگیرد از این معماها، صدای بسته شدن در میآید، بلند میشوم و از پنجره ی اتاق، پدر و مادرم را میبینم که با هم از خانه خارج میشوند. آفتاب کم کم آخرین شعاع هایش را جمع میکند. پوفی میکنم،حالا قرآن از کجا گیر بیاورم.. ★ منیر خانم داخل آشپزخانه مشغول مرتب کردن کابینت هاست، به طرفش میروم. برای عملی کردن نقشه ام باید کاری کنم. :_شام چی داریم منیر خانم؟ :+خانم جان، براتون زرشک پلو پختم، همون که دوست دارین، راستش حدس میزدم که مهمونی نرید، برا همین پختم. ذهنم جرقه میزند، نکند ایمیل کار اوست :_از کجا فهمیدی من مهمونی نمیرم؟ :+خب راستش، کسی که پاش رو تازه از گچ درآورده باشه، یه خرده طول میکشه تا راه بیفته، خانم جان شما به خودتون نگاه نکنین ماشاءالله این همه سرحال هستین، هر کس دیگه بود، دو سه روز استراحت میکرد خب. نه، او خیلی ساده تر از این حرف هاست، او حتی نمی داند چگونه ایمیل میفرستند، نمی تواند کار او باشد :_چیزه... یعنی منیر خانم میشه برام کاهو، سکنجبین درست کنی؟ :+چشم خانم فقط یه کم طول میکشه :_عیب نداره،راستی من نیکی ام نه خانم! شیرین میخندد، دوست داشتنی است. به طرف یخچال میرود تا کاهو بیاورد، میدانم تا شستن و خرد کردن کاهو ها فرصت دارم، از آشپزخانه خارج میشوم، می خواستم منیر را به کاری مشغول کنم تا خیالم راحت باشد که به طرف اتاقش نمیرود. تنها جایی که در خانه ی ما، قرآن پیدا میشود اتاق اوست! آرام در اتاقش را باز میکنم، این کار خلاف اخلاق است اما چاره ندارم، اگر از خودش میخواستم، مطمئنا در اختیارم میگذاشت اما من دلم نمیخواهد هیچکس از این ماجرا با خبر شود، حداقل فعلا... اتاقش تاریک است، آرام به طرف میز گوشه ی اتاق می روم، جایی که سجاده و قرآنش را همیشه آنجا میگذارد. کورمال دستم را روی میز میکشم، دستم روی کتابی میلغزد، نمی دانم چرا تا این حد آرام می شوم از برخورد با کتاب، بدون هیچ تعلل و مکثی کتاب را برمی دارم و از اتاق خارج میشوم، بعدا حتما از منیر بابت کار زشتم معذرت خواهی میکنم... به سرعت از پلــه ها بالا می روم و به طرف اتاقم اوج میگیرم، چقدر مشتاقم برای خواندن این کتاب... ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• روی تخت می نشینم و قرآن را برابرم باز میکنم، ناخودآگاه زیرلب میگویم: بسم اللّه الرحمن الرحیم شروع میکنم به خواندن ترجمه ی آیات، اما قبلش قرآن را برابرم میگشایم، نه از صفحه ی اول، بلکه میگذارم انگشتانم صفحه ای را باز کنند. سوره زمر، آیه بیست و دو در برابر چشمانم باز میشود: چند کلمه ی اول آیه آرامم میکند: آیا کسی که خدا سینه اش را برای اسلام گشوده.. به صفحه ی اول قرآن باز میکردم، شروع میکنم به خواندن ترجمه ها: (حمد و ستایش از آن خدایی است که پروردگار جهانیان است¹، اوست صاحب روز جزا² تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میطلبیم³ ما را به راه راست هدایت کن⁴) با جمله ی آخر دلم می لرزد، بی اختیار به متن عربی آیه رجوع می‌کنم: اهدنا الصراط المستقیم چشمانم را میبندم، اشکهایم برای ریختن سبقت میگیرند... زیر لب تکرار میکنم، اهدنا الصـراط المستقیم... ما را به راه راست... قرآن را بغل میکنم و راه اشک ناخودآگاه هموار میشود... ★ صدای باز شدن در حیاط میآید، نگاهی به ساعت می اندازم، سه ساعتی تا صبح مانده... تمام مدت، فقط مشغول خواندن و نوشتن بودم، مثل یک شاگرد از حرف های قرآن نکته برداری کرده ام، تا اینجا پاسخ بعضی از سوال هایم را گرفته ام. قرآن و دفترم را برمیدارم و داخل کمد مخفی میکنم، لپ تابم را هم برمیدارم، او هم حکم استاد راهنما را دارد، داستان هایی که دوست داشتم بیشتر بفهممشان را با جست و جوی اینترنتی به دست میآوردم. صدای آرام مامان و بابا در راهرو می پیچد، حتم دارم که خیلی خسته اند، چشمانم را می بندم و به چیزهایی که امشب خوانده ام فکر میکنم سوره ی بقره سرشار بود از آیه،توحید،معاد و احکام اسلامی... به طرف کمد میروم و اولین لباسی که به دستم میرسد میپوشم... نمیدانم که چه میخواهم بکنم، اما ماندن جایز نیست... شالی را دور سرم میپیچم و از خانه بیرون میزنم... بی هدف در خیابان ها قدم میزنم، نمیدانم کجا باید بروم، به چه کسی اعتماد کنم. فرمان اختیار را به دست دلم می دهم تا هر جا که میخواهد مرا بکشاند. سر که بلند میکنم رو به روی مسجدی ایستاده ام . نامش لبخند به لبم میآورد (مسجد سیدالشهدا) پاهایم برای ورود یاری ام نمیکنند... جلوی در می ایستم، به نظر خلوت میآید، از اذان ظهر گذشته. پیرمردی که مشغول جارو کردن حیاط است، سرش را بلند میکند و متوجه حضور من میشود، به طرفم می آید، بی توجه به ظاهرم با مهربانی میپرسد: دخترم اگه میخوای نماز بخونی من در مسجد رو نبستم. میگویم: نه... یعنی راستش... من یه سوال داشتم :_بپرس باباجان :+نه، من سوالم... یعنی چیزه... نمی دونم چطور بگم... لبخند مهربانش از لب هایش دور نشده: آها، سوال شرعی داری خانمی که مسئول پرسش و پاسخ ان، الان نیستن، موقع اذان مغرب بیا، سوالت رو بپرس. من اصلا نمیدانم شرع چیست، سوال من شرعی است یا نه... اصلا من اینجا چه میکنم... شاید جواب سوال من، نزد این پیرمرد دوست داشتنی باشد... دلیل سماجتم را نمیفهمم: راستش... من در مورد قرآن سوال دارم، میشه ازتون بپرسم؟ :_ والا باباجان، من که سوادم به این چیزا قد نمیده، اگه می خوای بیاتو، از سید جواد بپرس و به طرف مسجد برمیگردد: آسید جواد؟ آسید جواد؟ بابا جان بیا ببین این خانم چیکار دارن؟ و به دنبال حرف، به طرف من برمیگردد: بیا تو دخترم، بیا باباجان انگار میترسم از ورود به مسجد! تردید چشمانم را میخواند ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• دست‌های خا‌لی‌ام، با لمس درهای حرم می‌شود لبریز عطر استجابت، یا رضا . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . •• •• ﮼𖡼 گاهی هوای وا شدن غنچه می کنم🌺 زل میزنم به لحظه خندیدن شما..☺️ جواد منفرد /✍ . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •🇮🇷 •📲 بازنشر: •🖇 «1402» . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• شــبان تیـره🌚 امیـدم 🍭 بـہ صبـح روے تو باشد✨ وَ قَدْ تُفَتَّــشُ عَیــنُ الْحَــیاةِ👁 فِے الظُّلُماتِ... 🫀 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
•𓆩📿𓆪• . . •• •• در روايات متعدّدى وارد شده است : هرگاه امام حسن(مجتبی) عليه السلام مى خواست وضوء بگيرد و آماده نماز شود، رنگ چهره اش دگرگون و زرد مى گشت و لرزه بر اندامش مى افتاد، و چون علّت آن را پرسيدند؟ فرمود: در حقيقت هر كه بخواهد به درگاه خداوند متعال برود و با او سخن و راز و نياز گويد بايد چنين حالتى برايش پيدا شود❤️ منبع:بحارالا نوار: ج 43، ص 339، ح 13✍ . . 𓆩خوانده‌ويانَخوانده‌به‌پٰابوسْ‌آمده‌ام𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📿𓆪•
•𓆩🌿𓆪• . . •• •• - زمین باران را صدا می زند، من تو را!☁️🌊 . . 𓆩عاشقےباش‌ڪه‌گویندبه‌دریازدورفت𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌿𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• تُ در برابر چشمانم نیستی؛ اما تمامِ آنچه میبینم تویی! 💕🪞 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
35.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🍳𓆪• . . •• •• 🎙فــوق‌العااااده 🎙فوق‌العااااده خــادم چه جالب امروز ڪیــڪ شکلاتـے آورده 🤓😍🍫 🌱مــواد لازم برای تهیه کیک شکلاتیمـون : ◗ ۱ قاشق چایخـوری وانیل ◗ ۲ عدد تخــم مرغ 🥚 ◗ ۱ و ۱/۲ پیمانـہ شکر 🤍 ◗ ۳/۴ پودر کـاکـائو 🤎🍫 ◗ ۱ و ۱/۲ قاشـق چایخورے بیکینگ پودر ◗ ۱ قاشق چایخورے جوش شـیرین ◗ ۱/۲ پیمانـہ روغن ◗ ۱ پیمانهــ شیر 🍼 ◗ ۲ پیمانهــ آرد ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🍳𓆪•
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏من نمی‌دونم مامانم اسپندو با این حجم غلیظ دود می‌کنه که چشم حسودارو کور کنه یا چشم حاضرین‌رو😩😅 . . •📨• • 948 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• موقع رفٺنش همش‌سفارش‌سیداحمد و میڪرد.. میگفٺ‌یھ‌وقٺ‌سیداحمدونزنے..! مراقب سیداحمد باشے.. نمازٺ‌قضانشھ.. مراقب‌خودٺ‌باشے.. یھ‌وقٺ‌نمازٺ‌قضانشھ.. نمازٺوسروقٺ‌بخونیا.. نمازٺقضا نشھ.. ♥➣ . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
هدایت شده از رصدنما 🚩
🪅🎊🎈 🎊🍃 🎁 | | 💌 سلام به بصیرتـی های کانالهای ⇦ تشکیلات انقلابی فانوس؛⇨ (@Asheghaneh_halal @Heiyat_majazi @Rasad_nama ) 🎁 مخاطبینِ فعال و وفادار و دغدغه مند بگووووش و بهوووش🧐 ! ما به دانشِ سیاسیِ شما نیازمندیمـ📢 ! این یه اطلاعیه‌ی ساندویچی هست، چون قراره خیلی محدود باب خادمی باز بشه و خیلی زود هم بسته بشه😌♥★‌★★★★ 🔴 ما در حال جذب خادم، با مولفه‌های:🔻 💞 مستعد بودن در زمینه‌ی مسائل روز و سیاسی 💞 دارا بودنِ دانش سیاسی و دغدغه‌مند در این حیطه 💞 فعال، انگیزه‌مند و داشتنِ روحیه‌ی جهادی و حتما باشه ‌‌!✅ نڪته: جذب خادم در زمینه های دیگری هم برای تشکیلاتِ فانوسمون خواهیم داشت و حتما به زودی به اطلاع شما خواهیم رساند☺️😍 اگر تمایل دارید، این گوی و این میدان!! بسم الله: @Daricheh_khadem ‌‌• به این آیدی جهت پیام بدید☺️☝️ • در حالِ جذبِ خادم . . .🎈👇 💓" https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal 📿" https://eitaa.com/Heiyat_Majazi 📡" https://eitaa.com/Rasad_Nama 🎈 🎊🎁 🪅🎊🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🪅🎊🎈 🎊🍃 🎁 #خادمانه | #شگفتانه | #جذب_خادم 💌 سلام به بصیرتـی های کانالهای ⇦ تشکیلات انقلابی فانوس؛⇨
‌ دوستانِ جـآن لطفا این اطلاعیه رو شما هم کنید با ☺️‌‌♥ . تا این اطلاعیه به دست کسی که واقعا هم دانشش رو داره و هم علاقه برسه و فرصتی بشه برای اینکه خادمی بکنه🌱 . شما بانیِ این فرصت برای بقیه بشید♥
4_6030850423999432920.mp3
3.19M
•𓆩📼𓆪• . . •• •• آیا رضایت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) برای ما مهم است ؟ . . 𓆩چه‌عاشقانه‌نام‌مراآوازمیڪنے𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📼𓆪•
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• بس ك زیبایی زبانـم بند می‌آید ولی با زبان بی‌زبانی دوستـت دارم هنوز :)♥️ . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• حس و حالم، وقت دیدار حرم، ناگفتنی‌ست بهترین احساس را دارم میان صحن‌ها✨ . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
هدایت شده از رصدنما 🚩
.°○ 🔔 فوووری فوووری صلواتی و رایگان📿😄 بدون ایستادن در صف🙄 نگران سنگینی مباحث مناظره نباش😢 پوشش لحظه‌ای مناظره، ساده و روان با چاشنی طنز و تحلیل های ساندویچی🌯 کل مناظره یکجا؛ هلو بپر تو گلو😋 ⏰ امشب راس ساعت 20:10 | رصدنما بدو جانمونی😉👇 🗳 https://eitaa.com/joinchat/527499284C7fe1d7515d ○🇮🇷
•𓆩🌙𓆪• . •• •• ﮼𖡼 مَصلَحت نیستــــ قیاستـ بڪنم با دریا 🌊 ﮼𖡼 تـــــو هَمان اَمن ترین ساحل ِ دنیاے ِ مَنی🪴 هما کشتگر /✍ . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •🇮🇷 •📲 بازنشر: •🖇 «1403» . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•