📖🕋📖🕋📖
🕋📖🕋📖
📖🕋📖
📖✨همراهان گرامی کانال ، ختم قرآن دسته جمعی هدیه به امام رضا علیه السلام، به مناسبت ماه ذی القعده ماه امام رضا ع در کانال برگزار میشود
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🍃
✅ تعداد ثبت مجموعه یا ضامن آهو میشود و توسط متصدی آمار در حرم مطهر
🍃🍂آقا علی بن موسی الرضا 🍂 🍃
از طرف شما عزیزان ثبت میشود و نزد ولی نعمتمان به امانت سپرده میشود
❇️فرصت اعلام و خواندن تا جمعه شب 3 / 5 / 99
✅ هدیه به امام رضا علیه السلام و برآورده شدن حاجات افرادی که
سهمی از تلاوت را انجام میدهند داشته
باشیم 🙏
💠رسول الله (ص) فرمودند:
ختم كننده قرآن گويى نبوت را در قلبش جاى داده است اگرچه به وى وحىنمى شود. اويكدعاىمستجاب داردودرختى در بهشتنصيبشمى گردد
بحار
كلينى ج 2
متقى ج1
مجلسى 1403
📣از دوستانی که تمایل دارند در این ختم آسمانی شرکت کنند 😊
🌸تقاضا میشود تعداد جزء درخواستی خود را که تلاوت می نمایید به آیدی زیر👇👇👇 اعلام کنید تا در اولین فرصت شماره جزء خدمت شما اعلام گردد ودر حرم امام رضا علیه السلام ثبت شود🥀
⬇️⬇️⬇️⬇️به آیدی زیر پیام دهید جهت شرکت در ختم قران
🆔 @ZZ3362
#معرفی_شهدا
#شهید_عبدالامیر_شاکور
▪️نام پدر : عبدالرضا
▪️تاریخ تولد: 6-7-1345 شمسی
▪️محل تولد: اهواز
▪️ تاریخ شهادت :18-4-1367شمسی
▪️ محل شهادت : خرمشهر
▪️مزار :گلزار شهدا اهواز(خوزستان)
ــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#معرفی_شهدا #شهید_عبدالامیر_شاکور ▪️نام پدر : عبدالرضا ▪️تاریخ تولد: 6-7-1345 شمسی ▪️محل
ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ
🍃🌺در دوران انقلاب با عکسهای رادیولوژی با مهارت خاصی شعارهای انقلابی را بر دیوارهای کوچه و خیابان می نوشت. پس از سالها که در مسجد علی بن موسی الرضا فعالیت داشت تا اینکه برای پاس شبانه پذیرفته شد و شب های متمادی پاس می داد . نماز شب خواندن یکی از اعمالی بود که هیچ وقت فراموش نمی کرد چه شب ها که از خواب پا می شدم و می دیدم مشغول نماز و راز و نیاز است .
🍃🌺در زمان جنگ تحمیلی به دلیل عشق به امام و ولایت و دفاع از مرز و بوم کشور اسلامی برای دفاع از اسلام سراچا شوق و شور بود که در سال سوم دبیرستان در ثلث دوم درس را رها کرد و گفت می خواهم به جبهه بروم برای من که می دیدم تمام سالهای درس و تحصیلش را با موفقیت طی می کند و حالا می خواهد درس را رها کند سخت بود هرچه مانعش شدم نپذیرفت و می گفت چطور من درس بخوانم در حالی که در جبهه به ما نیاز است .
🍃🌺 او به عنوان بسیجی به خرمشهر اعزام شد و متصدی مینی کاتیوشا شد 5 ماه گذشت به اهواز امد بر اثر گرمای شدید اهواز بیمار شد در بستر بیماری که امیدی به زنده ماندنش نبود گریه میکرد و می گفت چرا در جبهه این وضع برایش بیش نیامد ، چرا در رخت خواب باید بمیرم و از خدا لیاقت شهادت می خواست
ــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_بیست_و_ششم(الف) ✍گرمای عجیبی در سرم احساس میکردم. دلم فریاد م
💐🍃🌸
🍃💖
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_بیست_و_ششم(ب)
وارد اولین کلوپ شبانه شدم،شاید آرامم میکرد.
همیشه آرامم کرده بود و من باز همان انتظار را داشتم اما تجدید خاطرات ناراحتم میکرد.
تهوع و درد به معده ام لگد میزدند
دستی مردانه دستم را گرفت.سر چرخاندم همان روانشناس کت و شلوار پوش امروز بود.
- من مسلمون نیستم
ابرویی بالا انداخت و سر تکان داد
- اگه قصد کتک کاری نداری بشینم!
در سکوت به درد بی امان معده ام فکر میکردم
صندلی گرد کناریم را کشید و رویش نشست.
ساعت مچی مردانه و فلزی اش با آن صفحه ی بزرگ و پر عدد نظرم را جلب کرد
- من زیاد با این چیزها موافق نیستم.بیشتر از آرامش تداعی میکنه،مشکلاتتو دختر ایرونی
نمیداستم که چه اصراری به ایرانی خواندنم داشت؟
حواسم جمع نبود و حضورش در آن زمان درست در کنارم سوالی،بی جواب
سرم را روی میز گذاشتم.
فضای رو به تاریکی آنجا آرامم میکرد اما شلوغیش نه
یان بی توجه به اطراف با انگشت اشاره اش با لبه ی گیلاس بازی میکرد.
- بعد از اینکه عثمان از خونت اومد بیرون،تنها کاری که نکرد کتک زدنم بود
اوووف فکرکنم خدا خیلی دوستم داشت و اِلا با اون چشمای قرمز عثمان زنده موندم یه جور معجزه محسوب میشه.
او هم از #خدا حرف میزد.
این خدا انگار خیال بی خیالی نداشت
صدایش صاف بود
- میدونستی عثمان هم روانشناسی خونده،اما خب هیچ چیزش شبیه روانشناسا نیست،
مخصوصا اخلاق افتضاحش
ولی از نظر من عثمان روانشناس بزرگی بود که این چنین خام و رام کرده بود
به ساعت مچی اش نگاه کرد و به سمتم چرخید
- نمیدونم چی به عثمان گفتی که اونطور رم کرد
اما وقتی که رفت،من همونجا تو ماشینم منتظر موندم مطمئن بودم که از خونه میزنی بیرون
کش قوسی به صورتش داد
- ولی خب انگار یه کوچولو تو اندازه گیری زمان اشتباه کردم،چون چند ساعته که هیچی نخوردم و الان دارم از حال میرم.
صاف نشست،مشخص نیست
این مرد دیوانه چه میگفت انگار از تمام دنیا فقط لبخند را به او بخشیده بودند
وقتی با بی تفاوتیم مواجه شد دستش را زیر چانه اش زد
- ظاهرا فعلا از غذا خوردن خبری نیست،خب میدونی به نظر من گاهی بعضی از آدما بیشتر از آرامش و حرفهای ایده آل روانشناختانه به شوک احتیاج دارن و من امروز تمام تلاشمو کردم.
انگار کمی هم موفق بودم و شروع کرد به حرف زدن از مادر،
از حال وخیم روحش،
از سکوتی که امکان ماندگاری داشت
از کمکی که باید میکردم و...
در سکوت فقط گوش دادم.
تمام عمر فقط شنونده بودم نه گوینده
نگاهم کرد
- میدونم از ایران و مسلمونا متنفری
عثمان خیلی چیزا از تو برام گفته اما فراموش نکن
#ادامہ_دارد
@khamenei_shohada
◽️◽️◽️◽️
یا #امام_زمان
خورشید من ٺویے وبے حضورٺو
صبحم بخیرنمےشود
اے آفٺاب من
گرچهره رابرون نڪنے
ازنقاب خود
صبحے دمیده نگردد
بہ خواب من
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✋السلام علیک یااباصالح المهدی ادرکنی☀️
ـــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
🌹زیارتنامه شهدا🌹
#باز_پنجشنبه_و_یاد_شهدا_با_صلوات
#صبحتون_شهدایی
ــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
✍رهبر انقلاب:
تنها تفاوت ویروس #کرونا با ویروس فساد این است که ویروس کرونا با شستشوی دست برطرف می شود اما تنها راه مقابله با ویروس فساد قطع دست مفسد است
۹۹/۰۴/۰۸
ــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
27.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻راز سالم ماندن پیکر مطهر شهید محمد رضاشفیعی بعد از 16 سال چه بود؟
🔹 صدام ، پیکرش را در زیر آفتاب نگه داشت...از مواد تجزیه کننده استفاده کرد.. اما پیکرش همچنان سالم ماند!
آیا ما چنین سربازی برای امام زمان (عج) هستیم؟!
🌷شهدا را با ذکر صلواتی یاد کنیم..
سربازان #امام_زمان ی
@khamenei_shohada
💔
#عاشقانه_شهدایی
همسرم شهیدکمیلخیلی با محبت بود💟
مثل یه مادری که از بچه اش مراقبت میکنه
از من مراقبت میکرد..🙃
یادمه تابستون بود و هوا خیلی گرم بود.
خسته بودم، رفتم پنکه رو روشن کردم
و خوابیدم
"من به گرما خیلی حساسم"
خواب بودم و احساس کردم هوا خیلی گرم شده😓
و متوجه شدم برق رفته... بعد از چند ثانیه
احساس خیلی خنکی کردم و به زور چشمم رو باز کردم تا مطمئن بشم برق اومده یا نه..
دیدم کمیل بالای سرم یه ملحفه رو گرفته و مثل پنکه بالای سرم میچرخونه تا خنک شم
و دوباره چشمم بسته شد از فرط خستگی..😴
شاید بعد نیم ساعت تا یک ساعت خواب بودم و وقتی بیدار شدم دیدم کمیل هنوز داره محلفه رو مثل پنکه روی سرمji میچرخونه تا خنک بشم..
پاشدم گفتم کمیل تو هنوز داری میچرخونی؟
خسته شدی!😕
گفت خواب بودی و برق رفت و چون تو به گرما حساسی میترسیدم از گرمای زیاد از خواب بیدار بشی
و دلم نیومد..💖
#شهید_کمیل_صفری_تبار
#عشق_آسمونی #شهدا
@khamenei_shohada
#من_و_آن_ده_تركش!
🌷وقتي كه جنگ آغاز شد، پدر و مادر نداشتم. يك عمو داشتم كه از او اجازه گرفتم و به جنگ رفتم. در مدت سه سال حضور من در جبهـه ١٠ بار تركش به بدنم اصابت كرد كه نجات پيدا كردم. در عمليات كربلاي ٥، تركش بسيار بزرگي به پاي من خورد و مرا به اهواز منتقل كردند. دكترها مى خواستند پايم را قطع كنند!!
🌷ساعتي مانده بود به عمـل؛ دلـم بـدجوري گرفته بود. من خواستم فرياد بزنم و از خدا طلب شهادت كنم. در وسط نماز ناگهان به ياد حضرت عبـدالعظيم حـسني افتـادم. از او درخواست و التماس كردم كه مرا شفا بدهد. با حالت گريه به اتاق عمـل رفتم. ديگر نااميد شده بودم؛ اما يك حسي به من مى گفت؛ اميدوار باش! بعد از چهار ساعت كه در اتاق عمل بودم، مرا به بخش منتقل كردند.
🌷....در حالت بيهوش بودم، دكترها مى گفتند كه؛ خدا او را شفا داده! بعد از به هوش آمدن، وقـت نمـاز بـود. تـيمم كـردم. حالـت بـسيار عجيبي داشتم. انگار دوباره متولد شده بودم. انگـار در بهـشت بـودم. آن نماز به قدري لذت بخش بود كه آن را با هيچ چيـز عـوض نمـى كردم. نزديك يك ساعت گريه مى كردم و از خدا مى خواستم هـيچ وقـت ايـن حس و حال را از من نگيرد، ولي ديگر آن نماز تكرار نشد!!
راوى: رزمنده دلاور حسن ميرزايى
@khamenei_shohada
هدایت شده از 🛡🇮🇷اخبارسپاهسایبری🇮🇷🛡
خبرنگار آمریکایی: ژنرال سلیمانی محور کلیدی مبارزه با داعش در منطقه بود
🔹یک خبرنگار آمریکایی در مصاحبه با رادیو اسپوتنیک، با اذعان به نقش محوری سردار سلیمانی در مبارزه با گروه تروریستی داعش، ترور این ژنرال برجسته را تلاش واشنگتن برای گسترش نفوذ غیرقانونی خود در خاورمیانه دانست.
🔘ڪانال اطلاعات سپاه سایبری
http://eitaa.com/joinchat/3222732831C8c91699db1
❌ برای خبرهای بیشتر #کیلیک کنید👆
هدایت شده از 🛡🇮🇷اخبارسپاهسایبری🇮🇷🛡
پرواز پرستویی دیگر ...
#ابراهیم_اسمی ، مدافع حرم حضرت زینب(س) که چندی پیش در سوریه مجروح شده بود دیروز به شهادت رسید. این شهید بزرگوار از استان البرز میباشد.
#شهادتت_مبارک
#wall
🔘ڪانال اطلاعات سپاه سایبری
http://eitaa.com/joinchat/3222732831C8c91699db1
❌ برای خبرهای بیشتر #کیلیک کنید👆
#مدافع_حـرم
سرهنگ شهید حاج #عبدالکریم_اصل_غوابش🌷
ولادت:۱۳۴۸
شهادت:۱۹ تیر ۱۳۹۴
#سالروز_شهادت
ــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#مدافع_حـرم سرهنگ شهید حاج #عبدالکریم_اصل_غوابش🌷 ولادت:۱۳۴۸ شهادت:۱۹ تیر ۱۳۹۴ #سالروز_شهادت ــــــ
ــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ
#شهید_عبدالکریم_اصل_غوابش🌷
#معرفی_شهید
در يك خانواده مذهبى در شهرستان آمل چشم به جهان گشود، شهيد از همان اوايل كودكى در كنار كمك به خانواده خود تحصيلات خويش را نيز ادامه ميداد از سال 56 عشق به رهبرى در وجودش شعله ور گرديد . دراكثر تظاهرات ها و راهپيمايى ها شركت مينمود پس از انقلاب و وقوع جنگ تحميلى و دعوت امام از جوانان كشور جهت اعزام به جبهه مخصوصا خدمت مقدس سربازى در تاريخ 21 مهر 66 جهت سربازى به لشكر 21 حمزه خود را معرفى و در رسته پياده آموزش ديد، در طول خدمت سربازى هميشه مطيع و فرمانبردار فرماندهان مكتبى خود بود و از زير هيچ فرمانى شانه خالى نمى نمود تا اينكه در تاريخ ۱۹ تير ۹۴ در منطقه در حين اجراى عمليات كه توسط يكى از يگانهاى عملياتى لشكر 21 حمزه انجام ميگرديد به درجه رفيع شهادت نائل گرديد كه هم اكنون مرقد وى در شهر آمل از افتخارات آن ديار مى باشد.
#نشر_بمناسبت_سالروز_شهادت
ـــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_بیست_و_ششم(ب) وارد اولین کلوپ شبانه شدم،شاید آرامم میکرد. همی
💐🍃🌸
🍃💖
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_بیست_و_هفتم
✍ - میدونم از ایران و مسلمونا متنفری.
عثمان خیلی چیزا از تو برام گفته اما فراموش نکن که عثمان هم یه مسلمونه و تا جایی که میشد کمکت کرده،شاید ایران هم مثه عثمان مسلمون،زیادم بد نباشه
کمکهای عثمان محض علاقه ی احمقانه اش بود...
ماد به ایران چه چیزی را به گندآب می کشید،لابد تمام زندگیم را
چانه اش را خاراند
- اگه عثمان بدونه که دارم واسه رفتن به ایران تشویقت کنم احتمالا میکشتم.
صدایش پچ پچ وارش به گوشم رسید،پسره ی احمق
عثمان چقدر ساده بود که ماندنم را مساوی با کامیابی اش میدانست.
با انگشتانش روی میز ضرب گرفت
- اصلا شاید ایران خیلی بدتر از چیزی باشه که فکرشو میکنی اما خب به یه بار امتحانش می ارزه،حداقل فقط و فقط به خاطره اون زن که اسم #مادر رو به دوش میکشه،راستی چرا خودتو ایرانی نمیدونی؟
صدایم کش می آمد:
- من نه ایرانیم،نه مسلمون،من فقط سارام
سری تکان داد
- اوه..با اینکه قابل قبول نیست اما باشه.
خیلی دوست دارم نظرتو در مورد اون عثمان دیوونه بدونم،اونکه روی ابرا راه میره،نمونه ای بارز از یه عشق شرقی.
حرفهایش مسخره بود.
تلو تلو خوران ایستادم
- اونم یه عوضیه مثه پدرم،مثه برادرم و همه ی مردهاابرویی بالا انداخت:
- اوه متشکرم دختر ایرانی
فکر میکردم مشکل تو با مسلمونهاست،اما ظاهرا بیشتر یه فمنیستی
کمی سرش را خاراند و به چیزی فکر کرد:
- آخه فمنیست هم نیستی اگه بودی که حال و روز مادرت اونطور نمیشد.واقعا تو چکاره ای؟
قدمهایم سست و پر لرزش بود
- من فقط سارام،سارا
ندایی از درون مرا به سمت ایران هل میداد.مادر حق زندگی داشت،او تمام عمرش صرف حفظ من و دانیال در خرابه های فکری و سازمانی پدر شد.
اما، اما رفتن به ایران هم یعنی خوردن زهر با دستان خود.
کاش هرگز به دنیا نمی آمدم
اما به قول یان،به یکبار امتحان می ارزید.
کمترین سودش،ندیدن عثمان بود
یان بازویم را گرفت تا زمین نخورم
- بهتره ببرمت خونه،اگه اینجا اینطوری رهات کنم باید فردا با گل بیای بیمارستان ملاقاتم چون احتمالا عثمان دو تا پامو خورد میکنه
حرفهای یان در مورد حال و روز مادر و سفر به ایران مدام در ذهنم تکرار و تکرار میشد و من سرگردانتر از همیشه!
آن شب در مستی و گیجیم،یان مرا به خانه رساند.
وقتی قصد پیاده شدن از ماشین را داشتم مانعم شد
- اجازه بده تا بازم به مادرت سر بزنم
نگاهش کردم
- عثمان یه کلید داره
خنده روی لبهایش نشست
- در مورد حرفام فکر کن،یه سفر تفریحی نمیتونه زیاد بد باشه😊
آن شب تا خود صبح از فرط درد معده و تهوع به خود پیچیدم و در این بین حرفهای یان در ذهنم مرور میشد.
شاید یک سفر تفریحی زیاد هم نمیتوانست بد باشد،هر چند که ایران برایم مساوی بود با جهنمی پر از مسلمان خدا زده
چند روزی از آن ماجرا گذشت و من با خودم کنار نمی آمدم پس به رودخانه پناه بردم.
تنها جایی که صدای خنده هایم را کنار دانیال شنیده بود،نمیتوانستم تصمیم بگیرم
ترس و تنفر از ایران،پاهای رفتنم را بسته بود
#ادامہ_دارد
ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــ
@khamenei_shohada
- ناشناس.mp3
6.94M
🎧 #کتاب_صوتی
#آنبیستوسهنفر
#قسمت_هشتم
ـــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
تو راگم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدینسان خواب خود را باتو زیبا می کنم هر شب
فرزند
🌷شهید مدافع حرم #ابوالفضل_نیکزاد🌷
با کلاه نظامی بابا کمی آرام می گیرد.
#شبتون_شهدایی
ــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
هدایت شده از بصیـــــــــرت
دلم هوای تو کرده
بگو چه چاره کنم؟
دل است دیگر؛
گاهی به هیچ زبانی نبودن ها را باور نمیکند!
حال و هوای روزگار ،
دلتنگم.......
سلام امام غریبم
یا #امام_زمان
ــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
هدایت شده از بصیـــــــــرت
سخت است اما گذشتند ..
از هر آنچه که قلبشان را وصل زمین می کرد ...
این قانون پرواز است؛
گذشتن برای رها شدن ...
🌷شهید جاویدالأثر #محمد_بلباسی🌷
#صبحتون_شهدایی
ــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽وصیت تصویری چندتن از
شهدای عزیزمون
با صدای خودشون...❤️🌷
#شهید #جواد_محمدی
شهید #حسین_مشتاقی
شهید #محسن_حججی
شهید #محمد_کیهانی
شهید #علی_چیت_سازیان
شهید #قاسم_سلیمانی
ــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 #حجاب
شهیدمشلب
پوشیدن یک چادر آن هم مطابق مد روز؟!
تعجب میکنم!!
چقدر دقیق شهید #احمد_محمد_مشلب تحریف حجاب را تشریح می کند.
ــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
#شهید_سید_محمد_رضا_دستواره در سال ۱۳۳۸ در خانوادهای مذهبی و مستضعف در جنوب تهران چشم به دنیا گشود
شهید دستواره به همراه لشکر محمد رسولالله (ص) برای یاری رساندن به مردم مسلمان لبنان که مورد هجوم ناجوانمردانه رژیم اشغالگر قدس قرار گرفته بودند، راهی این کشور شد. بعد از بازگشت به فرماندهی تیپ سوم ابوذر منصوب شد و تا زمان عملیات خیبر در همین مسئولیت به خدمت مشغول بود. در عملیات خیبر بعد از شهادت فرمانده لشکر محمد رسولالله (ص)، شهید حاج محمد ابراهیم همت و واگذاری فرماندهی به شهید کریمی، بهعنوان قائم مقام لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) منصوب شد
ــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
#شهید_سید_محمد_رضا_دستواره در سال ۱۳۳۸ در خانوادهای مذهبی و مستضعف در جنوب تهران چشم به دنیا گشود
ــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــ
⭕️شهیدی که پس از یازده بار مجروحیت شهید شد
💠با آنکه از نظر جسمی بدنی نحیف و لاغر داشت، خستگیناپذیری و اعتماد به نفس او زبانزد خاص و عام بود. او اکثر نبردها به جز مواقعی که مجروح شده بود، حضور داشت و در شبهای عملیات تا صبح در خط اول درگیری با دشمن در کنار رزمندگان حضور داشت و از نزدیک به هدایت عملیات میپرداخت.
💠دستواره تا هنگام شهادت ۱۱ بار مجروح شده، ولی هرگز از پای ننشست. در عملیات کربلای یک که برادرش حسین در خط پدافندی شهید شد، جهت شرکت در مراسم تشییع و تدفین او به تهران رفت. ولی بیش از سه روز در تهران نماند و به منطقه باز گشت. وقتی به وی گفته میشود که خوب بود لااقل تا شب هفت برادرت میماندی و بعد برمیگشتی، در جواب میگوید: «به آنها گفتهام کنار قبر حسین، قبری را برای من خالی نگهدارید.»
💠سرانجام در تاریخ ۱۳ تیرماه ۱۳۶۵ پس از ۱۰ روز از شهادت برادرش در عملیات کربلای ۱ روز آزادسازی شهر مهران از چنگ دشمن، به خیل شهدا پیوست.
ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
✾🦋#دوستان_شهدا🦋✾
#عاشقانه_شهدا 💞
🍃امین روزها وقتے از ادراہ به من زنگ میزد و میپرسید چه میڪنے ❓
اگر میگفتم ڪارے را دارم انجام میدهم میگفت: «نمیخواهد❗️بگذار ڪنار
🦋وقتے آمدم با هم انجام میدهیم.»
میگفتم:«چیزے نیست،مثلاً فقط چند تڪہ #ظرف ڪوچڪ است» 🍽
میگفت:«خب همان را بگذار وقتے آمدم با هم میشوریم!»
🍃مادرم همیشہ به او میگفت:«با این بساطے ڪه شما پیش میروید همسر❣ شما حسابے تنبل میشود ها!»
#امین جواب میداد:«نه حاج خانم!مگر زهرا ڪلفت من است❓زهرا رئیس من است.
🦋بہ خانہ ڪه میآمد دستهایش را به علامت #احترام نظامے ڪنار سرش میگرفت و میگفت:《سلام رئیس.》
#شهید_امین_کریمی🌷
#همسفران_بهشتی
@khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.شهیدآوینی.
ما ماسک میزنیم
اما مقام امن را
در جای دیگر می جوییم ...
#من_ماسک_میزنم
@khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 "بازخوانی نیایش شهید چمران
#زهرا_میرزایی
"خوش دارم که در نیمه های شب، در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم، با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنیِ آسمان بگشایم..." (شهید دکتر #مصطفی_چمران)
ـــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
20.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷خاطره رهبر انقلاب از روزهای اول شروع جنگ و ماجرای جالب شکار تانک به همراه شهید چمران 🌷
ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃🌸 🍃💖 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_بیست_و_هفتم ✍ - میدونم از ایران و مسلمونا متنفری. عثمان خیلی
💐🍃🌸
🍃💖
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_بیست_و_هشتم
✍پشت نرده ها رو به رودخانه ایستادم.
فکری بچگانه به ذهنم خطور کرد،من و دانیال هر گاه سر دوراهی گیر می افتادیم و نمی دانستیم چه کنیم؛هر یک در گوشه ای می ایستادیم.
دستمانمان را از هم باز میکردیم و با چشمان بسته آرام آرام دستمانمان را به هم نزدیک میکردیم.
اگر تا سه مرتبه سر انگشت اشاره دو دستمان به هم میخورد،شکمان را عملی میکردیم
این بار هم امتحان کردم،هر سه مرتبه دو انگشت اشاره ام به یکدیگر برخورد کرد،پس باید می رفتم به #ایران
کشور وحشت و کشتار
نفسی از عطر رودخانه در ریه هایم پر کردم و راهی خانه شدم.
ماشین یان جلوی در پارک بود،حتما عثمان هم همراهیش میکرد.
بی سرو صدا وارد خانه شدم. صدایشان از آشپزخانه می آمد،گوش تیز کردم
باز هم جر و بحث
- یان تو حق نداشتی چنین غلطی کنی!قرار ما این نبود
صدای یان همان آرامش همیشگی اش را داشت
- من با تو قرار نداشتم،ما اومدیم اینجا تا به این مادرو دختر کمک کنیم،نه اینکه مراسم عروسی تورو برگزار کنیم
صدای نفسهای تند و عصبی عثمان را میشنیدم
- یان میشه خفه شی؟
لبخند گوشه ی لب یان را از کنار در هم میتوانستم تصور کنم
- عذر میخوام،نمیشه!
میدونی،الان که دارم فکر میکنم میبینم اون سارای بیچاره در مورد تو درست فکر میکرد،
حق داشت که میگفت اگه کمکی بهش کردی،فقط و فقط به خاطر علاقه ی احمقانت بوده.
صدای شکستن چیزی بلند شد،پشت دیوار ایستادم،حالا در تیررس نگاهم قرار داشتند
عثمان،یان اسپرت پوش را به دیوار چسبانده بود و چیزی را از لای دندانهای پیچ شده اش بیان میکرد
- دهنتو ببند یان،ببند