May 11
سلام بر برادران عزیز
به اسم کانال خیلی توجه نکنید مشخص میشه چرا این گذاشتم
فقط خواهشی که دارم اینه که نظراتتون رو برام بفرستید اگه بعد از هر قسمت باشه که چه بهتر
بسم الله الرحمن الرحیم
#Call_ of_ duty
#ندای_وظیفه
#قسمت_اول
_من:این تو همش دعواست. کلافه کردن منو. آسایش برام نذاشتن. این یکیو ساکت میکنی صدای اون در میاد. تا چشمم به چیزی میفته به تناسب یکیشون شروع میکنه. بهتره برای اینکه از این سردرگمی درتون بیارم طرفین دعوا رو براتون معرفی کنم. کاش طرفین بودن نامردا چهارتایی باهم دعوا میکنن.
یکیشون این شهیه. خودش دوست داره اینجور صداش کنم. اه اه همش دنبال خوردن و خوابیدنه البته این خوباشه.
اون یکی استاد غاضبه. بهش از استاد پایین تر بگی قاطی میکنه. تا یه چیزی میشه صداشو برا من بالا میبره.
یکی دیگهشون موهومه. چیز عجیبه یکم از شهی داره یکم از استاد غاضب، برا همه هم کار میکنه. شاید بگید چقد خوب!! ولی مشکل من همینه!!! آره خودِ خودش. اصلا براش مهم نیست کی میگه چیکار بکن، اون فقط انجام میده چه کار شهی باشه چه کار استاد یا حتی عقل.
گفتم عقل. آخرین عضو دعوا! البته از این یکی راضیم حتی دعواهایی که راه میندازه، راستش دعواهای اون برام لازمه. اگه نبود تا حالا این سه تا منو به فنا داده بودن. خودش شروع میکنه و آخرشم خودش جمع و جور میکنه. خدایی قابل احترامه اینو همه قبول دارن حتی شهی که اغلب باهاش ساز مخالف میزنه.
انصافاً ظلم نیست؟؟
این همه فاعل(لغوی) و یه مفعول(لغوی) که من باشم؟؟
ولی چه میشه کرد همینه دیگه ما اینجورییم.
نمیدونم از کجا بگم از کدوم دعواهاشون. همین چند ساعت پیش بود که.....
@CALL_OF_DUTY_1
May 11
#ندای_وظیفه
#قسمت_دوم
همین چند ساعت پیش بود که یکی از بچهها داشت توی آشپزخونه ایستاده آب میخورد. "من" هم وارد شدم تا دیدمش شهی گفت:
بزن زیر لیوانش آب بریزه روش بخندیم. عقل سریع گفت:نکنیا. یهو دیدی آب افتاد تو حلقش و خدایی نکرده یه اتفاقی براش افتاد یا شایدم لیوان از دست افتاد و شکست.
داشتم از حرف عقل قانع میشد که موهوم پرید وسط:آروم بزن چیزیش نمیشه در حدی که بریزه روی لباسش. گفتم احسنت و زدم. آب ریخت روش. انصافا تمیز زدم فقط یکم ریخت روی لباسش. یه نگاهی بهم کرد و هیچی نگفت و یه ته لبخندی هم زد بعدم بدون معطلی باقی آب توی لیوانو ریخت روم....
انصافا کار اون تمیز تر بود.....
عقل گفت:حقته. استاد غاضب گفت:برو یه شیشه آب خالی کن روش پسرکِ..... . عقل گفت: همین قد آب بسه برات، کاری رو شروع نکن که خودت تمومش نمیکنی.
گفتم باشه ادامه نمیدم.
همینجوری جلوم وایساده بود و میخندید و "من" هم دولا شده بود تا خیسی آب خنک به بدن نرسد. شهی گفت: حداقل یه فحش بهش بده حیفه همینجوری برههاا....
عقل گفت:مگه اون بهت فحش داد؟
گفتم:نه. شهی گفت:اصن مگه حتما باید بهت فحش بده تا جبران کنی؟؟بهترین دفاع حملس ریفیق!! تازشم تو که انقد آب نریختی روش ببین چیکار کرده با سر و وضعت اه اه..... . عقل گفت:ولی اون بندهخدا که بهت کاری نداشت اول تو آب ریختی روش.
تویِ ما دعوا بود که این داداشِ ما از آشپزخونه پووز خند زنان رفت بیرون و من هم آروم بدون اینکه لباس به بدنم بچسبه خودم رو به اتاق رسوندم و لباسم رو عوض کردم.
@CALL_OF_DUTY_1
#ندای_وظیفه
#قسمت_سوم
شهی زبونشو تا لب چونهاش آوُرده بود بیرون و رو به عقل گفت:۲_۰ .
و عقل بدون اندک توجهی به شهی بهم گفت:همه این آتیشا از گور تو بلند میشه تا کی میخوای به حرفش گوش کنی ها؟
شهی گفت:بابا حالا که چیزی نشده جنبه باخت نداری چرا میای؟عقی جوون ظرفیتت رو ببر بالا از من به تو نصیحت...
_منو درست صدا کن. همینم مونده بود تو منو نصیحت کنی....
_حالا تو انقد منبر میری ما چیزی گفتیم؟؟
_حداقل حرف حساب میزنم
_باااشه بابا تو ریاضیدون ما شهریوری....
من فقط داشتم گوش میدادم و گه گاه به حرفای شهی میخندیدم و با خنده تائیدش میکردم. شهی راست میگفت اتفاق خاصی نیفتاده بود من فقط یه نوشابه خورده بودم.
راستش من و خودم و یکی دیگه از دوستام قرار گذاشته بودیم که نوشابه نخوریم منم چندماهی سر این قرار موندم تا دیگه تو یه مجلس همهی فشارا روی من متمرکز شد که باید نوشابه بخورم. گفتم بابا حالا همتون گیر دادید به نوشابه نخوردن من؟؟؟ چیکار به من دارید؟؟من نخورم یه سهم برا شماها باز میشه.... همه این پاهای بوگندو گندهشونو کرده بودن تو یه کفش تنگ که نه تو باید نوشابه بخوری!! وسط این بگومگو شهی گفت:خب راس میگن دیگه انقد خشک بازی در نیار بخور دیگه همه دارن میخورن تو هم بخور.
عقل گفت:نخوریا!! اولا که میدونی که برات ضرر داره و معدهات رو اذیت میکنه.
ثانیا یادت باشه تو به رفیقت قول دادی که نوشابه نخوری زیر قولت نزن.
شهی که دید داره قائله میبازه دست به دامن موهوم شد.
_موهی جوونم....مووهیی....نمیخوای بیای کمکم؟؟؟!!
موهومم که همیشه آماده کاره گفت:
شهی راس میگه این همه دارن بچا اصرار میکنن خوب نیس رد کنی به وجهت ضربه میزنه.
عقل با خنده تمسخر آمیز نسبت به حرف موهوم گفت:چه وجههای بابا؟؟؟ یعنی وجهه تو با نوشابه نخوردن خراب میشه؟ وجههای که با نوشابه به دست بیاد همون بهتر که نباشه.
موهوم:آقا اصلا نه حرف شهی نه حرف عقل؛ فقط یه لیوان ازش بخور. تازه غذا هم چرب بوده معدهات رو اذیت میکنه یه لیوان بخور که بزنه این چربیا رو ببره.
گفتم:همینه یه لیوان میخورم نه سیخ می سوزه نه کباب.
شهی بی ادب انگشت شستشو رو به عقل گرفت و زبون درازش رو درآورد و گفت:۲_۰ .
عقلم دیگه طفلکی چیزی نگفت و رفت یه گوشه کز کرد؛ فقط با یه نگاه تیز بهم رسوند که بعدا به حسابم میرسه.
یه چیز عجیبی که این وسط بود یه صدای"نخور" بود که مدام تکرار میشد البته الحمدلله ما توجهی بهش نکردیم.
@CALL_OF_DUTY_1
#ندای_وظیفه
#قسمت_چهارم
تو حال و هوای خودم بودم داشتم به حرفای موهوم گوش میدادم. عقل یه سری کار بهش سپرده بود و اونم که عشق کار شروع کرده داشت دفتر دستکاشو میگشت تا یه چیز خوب پیدا کنه. میون کار بهم گفت:طبق چیزایی که تا حالا گیرم اومده، مسئله به این سختیا هم نیست ولی یه جاهایی گیر داره که نمیدونم باید چیکار کرد.
عقل گفت:پس باید بره بپرسه. غاضب اوخ ببخشید استاد غاضب_دستتو تا آرنج کردی تو پهلوم بابا_ گفت:چرا پرسیدن؟خودت مگه چِته؟بشین مثل آدم اینا رو سر هم کن به جواب برس.
عقل گفت:الان خلا تحلیلی نداریم که بشینم تحلیل کنم نیازمند اطلاعات هستیم و باید بره زحمت بکشه بپرسه.
گفتم:باشه عقل حرف تو درسته بالاخره تو این کارهای.
تو این تفکرات ژرف و عمیق غوطه ور بودم و وول میخوردم که یهو یکی گفت:پخخخخخ....در همون حالت لمیدهای که بودم نیم متری از زمین بلندم شدم.
دوباره شروع شد.....
همون لحظه که شروع کردم به ارتفاع گرفتن از سطح زمین استاد شروع کرد:
کثافتِ بیشعور.....
بی فرهنگ نمی بینی داره فکر میکنه
تو بلد نیستی فکر کنی نباید بزاری بقیه هم فکر کنن....
موهوم گفت:
استاد به نظرم بهتره الان با نزدیکترین وسیله دم دست اون مردکِ پست رو مورد هدف قرار بدیم. نظرتون چیه؟
_فقط بزنش این پسرهیه.....
عقل سریع پرید وسط گفت:استااد آروم باش عزیزم. قرار نیست هرکاری اون مرد که جبران کنی...اونوقت فرقتون چی میشه؟؟تو هم میشی به بی فرهنگ بیفکر...البته اون بندهخدا هم اینجوری نیست حالا یه شوخی کرده باهاش....
_شوخی یه داره....نمیشه هروقت هرکی خواست اون دهن گندشو وا بندازه پخخخ بکشه....
_درسته ولی اینجور واکنش هم درست نیست....یهو یه چیزی پرت میکنه میخوره به جایی که نباید بخوره....مثل سرش حالا بیا وو درستش کن....بزار یکم بگذره بعد سرش صحبت میکنیم چجوری باید جوابشو داد.... حالا انقد حرص نده به خودت پیر میشی....
_پس بعدا باید تلافی کنههاا
_بااشه حالا یکم آروم باش....
این غوغای درون من تنها در چند ثانیه اتفاق افتاد به قدری که به نهایت ارتفاعم از سطح زمین برسم و بعد با ما تحت به طرف پایین سقوط کنم.
استثنائا حرف عقلو قبول کردم در این مورد به نظرم حرف بدی نبود ولی اگه یکم دیرتر وارد کار شده بود حرف موهومو عملی کرده بودم و چنگالی که کنار دستم بود محکم پرت میکردم طرفش ولی خب بخیر گذشت....
@CALL_OF_DUTY_1
#ندای_وظیفه
#قسمت_پنجم
از خواب بیدار شده بودم و چشمام داد میزد که تازه از خواب پا شدم. داشتم میرفتم وضو بگیرم که یکی از بچهها رو به من گفت:ساعت خواااب....یکم دیگه میخوابیدی....
استاد قرمز شد. موهوم گفت:نه که تو بیست و چهار ساعت بیداری و در حال فعالیت.....حالا خوبه بگم روزی حداقل ۸ ساعت میخوابی....یا اصن خوابایسر کلاستو یادت رفته آقای بیدار؟؟؟؟
با حرفاش لحظه لحظه استاد سرخ تر میشد داشت میرفت دهنشو باز کنه وو.....
عقل پرید وسط و گفت:بابا موهوم گفتن این حرفا چه دردی رو دوا میکنه هاا؟فقط داری اعصاب استاد و بهم میریزه و اون تحریک میکنی که جواب اون بندهخدا رو بده؛ غیر اینه؟؟؟فایدش چیه؟فقط اعصاب خوردی....
از یه طرف حس وحال جواب دادن نداشتن و از یه طرفم حرفای عقل به مذاقم خوش اومد خصوصا در اون حالت برای همین بدون توجه به راهم ادامه دادم و رفتم وضو گرفتم.
موهوم گفت:به اینا جواب نمیدی لوس میشن دوباره تکرار میکنن باید یبار درست و حسابی یه جواب محکم بهش بدی که دیگه جرئت نکنه از این تیکهها بندازه.
عقل گفت:چی میگی برا خودت؟؟ جواب دادنش فقط کارو بدتر میکنه، هم اونو تحریک میکنه که دوباره جواب تو رو بده و بارای بعدیم بخاطر جواب الانت به خودش اجازه میده دوباره بهت تیکه بندازه...
در ضمن ممکنه بینتون کدورت ایجاد کنه...یه تیکه که انقد ارزش گرفتاری نداره...به نظرم از خیرش بگذر....
گفتم:حرفت درسته عقل؛ از خیرش گذشتم....
@CALL_OF_DUTY_1
#ندای_وظیفه
#قسمت_ششم
جلو لپ تاب نشسته بودم و زُل زده بودم به صفحه. لحظه حساسی بود. میخواستن شخصیت اصلی فیلمو ترور کنن. نمیتونستم از جام تکون بخورم. اگه میزدنش یه ملتی یه فنا میرفتن. چشمام می سوخت ولی از ترس اینکه صحنه رو از دست بدم پلک نمیزدم.
عقل گفت:حداقل این گردنتو یکم جابجا کن آرتروز نگیری...بابا زشته بخدا....سه ساعته بدون وقفه داری فیلم میبینی...پاشو یه درسی یه نمازی....اصلا یه دستشویی...تو فقط پاشو یک لحظه....
شهی گفت:اااه چیه هی پاشو پاشو میکنی؟؟؟بزار یه نفس راحت بکشیم... فیلم به این خوبی و مفیدی بزار استفاده کنیم دیگه!!
_آخه پسر آدم انقد کار بهتر و مفید هست که تو این زمان می تونستی انجام بدی ولی....
_بابا تو نمی فهمی چقد این فیلم دیدن مؤثره و فایده داره
موهوم گفت:شهی راس میگه دیگه تو اصن میدونی این فیلما چقد قدرت تحلیل آدمو بالا میبره؟؟؟
تازه اگه به زبان اصلیم ببینی که زبانتم تقویت میشه!! آخه با این هزینه انصافا تو میتونی این همه فوایدو برام جور کنی؟؟
عقل گفت:سر کیو میخوای کلاه بزاری هاان؟؟عین مرد بگو چون دوست دارم میبینم چرا دست به دامن موهوم میشی که این حرفای مسخره رو ببافه؟؟
_میگم که مشکلت اینه که تو فایدهها رو درک نمیکنی. میدونی تو این دورو زمونه چقد قدرت تحلیل حوادث بدرد میخوره؟؟
از تویی که سنگ مسائل سیاسی رو به سینت میزنی بعیده....
عقل فقط بهش نگاه کرد و سرشو تکون داد منم که از خدا خواسته حرفای شهی رو منطقی تر دیدم و بدون جابجایی فیلممو نگاه کردم.
طفلکی عقل دلم براش میسوزه جدیدا خیلی حرف نمیزنه یا....
@CALL_OF_DUTY_1
#ندای_وظیفه
#قسمت_هفتم
خوابیده بودم ساعت ۷صبح بود. چشام بسته بود ولی گوشام میشنید. حال باز نگه داشتن چشامو نداشتم. ساعت۱۲ هم امتحان بود. طبیعیه که آدم پا نشه انصافا غیر اینه؟؟؟؟ حالا این عقل تو این اوضاع گیر داده....
_مهدی پاشو حداقل یه نگاهی بنداز به این کتاب و جزوه.
شهی:حسّش نیست عقی.....
_پاشو میفتی بعد دوباره باید امتحان بدی
_باااشه میده...فعلا ساکت....
_یه نگاهی بنداز شاید قبول شدی کسی از تو انتظار ۲۰ نداره حداقل اندازه قبولی بخون....
_جووون تو حسّش......
_لوس نشو پاشو
_ااا گیر.....
گذشت تا ساعت ۱۰ شد. دیگه از خواب خسته شده بودم لذا پا شدم. بدون صبونه که اصن نمیشه هیچ کاری کرد و طبق گفته دکترا صبونه باید کاملترین وعده غذایی باشه، ماهم که حرف گوش کن در نتیجه یه یه ساعتی طول کشید تا صبونه بطور کامل صرف بشه. عقل بیچاره گفت:میخوای یکم تلخیص بخونی؟؟
شهی گفت:هاااا چیه تو که مخالف تلخیص بودی؟؟
_تو این شرایط همینم برسی بخونی بد نیست حداقل احتمال قبولی داری.
_نه نشد یا کامل یا هیچی....
_تو که آخر باید این امتحان رو بدی چرا عقب بندازیش هان؟بده بره دیگه...
_تو که تا حالا نخوندی الانم بی خود وقت خودتو تلف نکن بزار یه بار سروقتش درست میشینی میخونی و امتحان میدی.
_این امتحان الان وقتشه....
_نچ....نیس....
وسط این درگیریِ تویِ ما حالا یکی بیاد بگه:من تا حالا سه دور خوندم به نظرت کافیه؟؟؟
استاد گفت:بزن تو دهنش پسره خر خون... سه بار سه بار.... اصن تو میانگین مطالعه کشورو بردی بالا....
بهش گفتم نمیدونم والا چون من هنوز به اینا نگاهم نکردم به نظرت چی میشه؟؟
یه لبخند عاقل اندر چی چی بهم زد و گفت ایشالا قبول میشی....
موهوم گفت:آره جون عمّت تو داری براش دعا میکنی....
زمان هر لحظه به ساعت امتحان نزدیک میشد و من.....داشتم کم کم به نقطه رهایی میرسیدم.....
@CALL_OF_DUTY_1
با تبریک پیشاپیش عیدالله الاکبر عید سعید غدیر از برادران تقاضا دارم نظراتشان رو با بنده در میان بگذارند.
@M_M_H_E
#ندای_وظیفه
#قسمت_هشتم
دور و بر حرم امام رضا علیه السلام پرسه میزدم. توی خیابونِ جلوی باب الجواد توی پیاده رو، روبروی مجسمه خادم حرم. داشتم پیاده میرفتم سمت اسکانمون که....
شهی گفت:حیف نیست سرتو انداختی پایین و همینجوری داری میری؟؟
به مغازهها نگا کن چقد جذابن... سرتو بیار بالا ببین چقد دور و برت قشنگه... به دور و برت یه نگاهی بنداز.
عقل گفت:اگه سرشو بیاره بالا چیزایی که نباید ببینه هم می بینه....
موهوم گفت:شهی که نگفت اونا رو نگا کنه که... فقط سرشو بیاره بالا این مغازهها و اجناسشو نگا کنه....
عقل:مم تو رو میشناسم شهی....تو هیچوقت چیزی رو که اول میخوای رو نمیگی....موهوم تو هم خودتی!!!! تو که میدونی قصد شهی چیه....
شهی:بابا اصن نگاه اول حلاله اینو که دیگه همه میدونن.... ما هم که نگفتیم زُل بزن....
عقل:کار از نگاه اول گذشته....اینجا تو میدونی چخبره....نگاه اول برای وقتیه که یهو نگاهت بیفته....
موهوم:خب شهی هم همینو میگه دیگه....اون به مغازهها نگا کنه تا اگه نگاهش افتاد نگاه اول باشه....انصافا حال میکنی چقد با هوشم؟؟؟
عقل:باهوش برا یه لحظته....
شهی:خب عقلم دیگه حرفی برا گفتن نداره سرتو بیار بالا....اگه ضرر کردی با من....
عقل:نه نیاریا....تو که میدونی این چی میخواد....چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی؟؟
شهی:چرا تحریف میکنی؟؟ چرا عاقل کند کاری؟؟؟ اصلش اینه...
موهوم گفت:بابا تو کارت درست تر از ایناس که با نگا به مغازهها به چیزای دیگه هم نگا کنی...به حرف من گوش کن فقط به مغازهها نگا کن....
دیگه داشتم قانع میشدم که سرمو بیارم بالا که یهو یه صدایی از داخل گفت:جلو امام رضا علیه السلام خجالت بکش....
راستش دیگه روم نشد سرمو بیارم بالا و.....
ادامه دارد....
@CALL_OF_DUTY_1