فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشهمیگفتنبچهدار,کهبشن
دیگهآدممیشن...
*وقتیبچهدارمیشن:)*
#فان🤌😂
@CafeYadgiry🌚
یه گونه خاصی هم وجود داره که اگه دما ۷۰ درجه هم باشه ، بازم بدون پتو خوابشون نمیبره ، به این دسته از انسان ها «پتوزیستیان» میگویند ، بنده هم یک پتوزیست هستم:)
@CafeYadgiry♥️
وقت رفتن کاش در چشمم نمیغلتید اشک ،
آخرین تصویر او در چشمهایم تار بود .:)
#شعر
#پروف
@CafeYadgiry🌚
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_196 _کاری داری دخترم؟ +س..سلام! یه پیرمرد باچهره مظلوم و مهربون سوالی خ
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_197
سرمو انداختم پایین که مامان و بابای حامد اومدن...
خواستم بلند شم که ناهید خانوم گفت:
_بشین دخترم بشین..راحت باش!
روبروم نشستن که گفتم:
+عمو حافظ! شرمندتونم واقعا! به ناهید خانوم هم داشتم میگفتم...اینکه...
قطره اشکی از گوشه چشمم چکید ...
دیگه طاقت اینهمه سرد بودن و این وضعیتو نداشتم!
+اینکه مقصر این وضعیت و فوت آقاحامد من ...من و رادین بودیم!!نمیدونم چی بگم! شاید کار اشتباهی کردم که اومدم اینجا! اما ..
باصدای باز شدن در خونه حرفم تو دهنم موند...
_نرگس..نرگس بیا اینارو بگیر داداش. دستام از اسکلت جدا شد!
زودبا...
باصدای آشنایی برگشتم و باکسی که روبروم وایستاده بود؛لحظه ای به بینایی خودم شک کردم!
روبروش وایستادم و دستمو گرفتم به مبل تا نیوفتم!
چشمام دودو میزد!
قلبم نمیزد!
اینو خوب میفهمیدم!
دستمو بردم سمت شالم و کمی آزادش کردم...!
حافظ(بابای حامد) چیزی گفت که متوجه نشدم!
بغض گلوم، نفس کشیدن رو برام سخت کرده بود!
چشمامو از چشمای رنگیش برداشتم و به زور لب زدم:
+بب..ببخشید مزاحم شدم ! با..باید برم!
سمتم قدم برداشتن که سریع از خونه زدم بیرون...!
خودش بود!
بخدا خودش بود!
نشستم پشت رول و پامو گذاشتم روگاز...!
چشمم خورد به قطره های بارونی که روی شیشه چکیده بود!
هقی زدم و نگه داشتم...
بخدا خودش بود!
شاید دلم اشتباه میکرد...!ا
دلی که تنگ بود برای همون چشای رنگیش!
ته ریش مردونه ش!
اما چشمام که اشتباه نمیکرد!چون منطقی بودن!
هرچند جفت چشام تشنه نگاهش بود!
روح از تنم جدا شده بود!
سرمو آروم تکیه دادم به صندلی...
حامدچیکارکردی بامن!
گوشیمو برداشتم و شماره رادینو گرفتم...
بعداز چهارپنج تا بوق ج داد..
_بله.
+رادین حامد زندست!
حامد ... حامد زندست رادین!
هقی زدم و دستمو گرفتم جلو دهنم...
نفسام به شمارش افتاده بود!
_آروم باش آرام! برات توضیح میدم!
+چ..چیو آروم باشم!
حامد زندست رادین میفهمی!
خودم دیدمش!
باجفت چشام دیدم!
سرحال بود!
زنده بود!
_میدونم آرام میدونم!
+میدونی؟؟؟؟؟
سکوتش عذابم میداد!
جیغ زدم..
+میدونستی و به من نگف...
با درد شدید قفسه سینم گوشی از دستم افتاد ..
خم شدم و دستمو مشت کردم...
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_197 سرمو انداختم پایین که مامان و بابای حامد اومدن... خواستم بلند شم ک
داداشیییییییییییی زنده اییی🗿🥺😂
بهترین روشهای حفظ کردن .🍃🍊.
❥❁❥
- جمله سازی🌱
- تصویر سازی💗
- داستان سازی🎞
- جعبه لاینتر💛
- آموزش به دیگران🥣
#ایده
@CafeYadgiry✨
چندین روش برای پر پشت شدن مژه ‹.💕🍊.›↭.
- با روغن زیتون.🌴💕.
- پر پشت شدن مژه با ژل آلوئه ورا.🍪💕.
- ویتامین E.🥤💜.
- پر پشت شدن مژه با وازلین.🍓👩🏻🌾.
#توصیه‹.🌝💘.›
@CafeYadgiry🤌🏻
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_197 سرمو انداختم پایین که مامان و بابای حامد اومدن... خواستم بلند شم ک
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_198
در ماشینو باز کردم و خواستم پیاده بشم که یه ماشین با سرعت ازکنار رد شد و محکم درو با خودش برد!
سرگیجه شدیدی گرفته بودم و هیجارو نمیدیدم!
فقط خوب میدونستم که ماشین داغون شده !
_آبجی بدبخت شدم ! وای !!!
به سختی پیاده شدم و سمت صندوق عقب رفتم..
بادیدن وضعیت ماشین صدای سوت یکسره تو گوشم پیچید و افتادم زمین و برای لحظه ای نفسم رفت...
_______________________
#حامد
دلم پرکشیده بود برای دیدن آرام!
همون آرام لجباز و یه دنده!!
صاحب همون چشمای مشکی تیله ای!
تازه دیروز از بیمارستان مرخص شده بودم!
دست و پاهام گیراییش کم شده بود!
_به چی فکر میکنی؟
با دیدن رادین رشته افکارم پاره شد..
+آرام کجاست؟
با حالت بامزه ای گفت:
_سرخاک تو!
بلند شدم و روبروش وایستادم..
+مزخرف نگو ! ساعت ۱۲ شب کی میره قبرستون.!
_جدی دارم میگم! حالش خوب نبود! بی تابی میکرد! ازدور داشتم نگاش میکردم!
گفتم اونجا بمونه شاید حالش بهتر بشه!
که بعدش زنگ زدی اومدم اینجا!
دستی به موهام کشیدم و با حرص گفتم:
+رادین دیوونه شدی؟ اگه یه بلایی سرش بیاد چی!
_نمیآد ! یکیو گذاشتم اونجا...حواسش هست..
با تیر کشیدن دستم عصبی گفتم:
+خیلی خری !
_چیشد؟ درد داری؟
سری تکون دادم و نشستم رو صندلیم...
نشست روبروم و خیره شد به خط های سرامیک...
_خیلی دوستت داره!
+کی؟
_آرام!
دستمو گذاشتم رو پیشونیم...
_خیلی بی تابه حامد! باید بهش بگیم!
وگرنه دق میکنه!
+ میدونم ! ولی...
_ولی نداره! حامد داره عذاب میکشه میفهمی؟ به غیراز این فکر میکنه مقصر منم! توهم بیخیال نشستی اینجا!
+من بیشتر عذاب میکشم! بااینکه یه روزم نگذشته!
اما چکاری ازدست من برمیاد؟!
میدونی نمیتونم پلک روهم بزارم؟
چون هردیقه به دیقه میترسم!
ازینکه بلایی سرش بیاد!
تو فکر اینارو نمیکنی!
اینکه قلبش ضعیفه!
ولش میکنی تو قبرستون؟که چی بشه!
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_199
خواست چیزی بگه که گوشیش زنگ خورد.
_من رفتم...خدافظ.
+به سلامت!
رادین رفت و من موندم وکلی فکر و خیال!
دلم آتیش گرفته بود!
خدا لعنتت کنه ارسلان!
به ولای علی نمیگذرم ازت!
این اتفاق مثل یک پارازیت بود!
پارازیتی بین من و آرام!
سرمو گذاشتم رو میز...
آخرین بارخیلی داغ کردم سرش!
طوری که میخاستم دست روش بلند کنم!
لعنتی نثارخودم کردم...
مگه یه فلش چقدر ارزش داشت؟
فوق فوقش یه توبیخی پشتش بود!
خودمو انداختم رو تخت ..به ثانیه نکشید که خوابم برد...
باصدای زنگ گوشیم از خواب پریدم...
+هان.؟
_ داش بزم پاشو برو خرید کن مامان جونت دلش برا خرید پیسر گلیش تنگ شده...عوووق.
+زهرمار ...
خنده ای کردم و گفتم:
+باشه...
_ما میریم حرم...تقریبا نیم ساعت طول میکشه..
+باشه ...
_باشه؟
+باشه.
_هنوزم خوابی! بز !
+عمته. خدافظ.
_......خدافظ.
گوشیو قطع کردم و بلند شدم...
قرصامو خوردم و زیر کتری رو روشن کردم...
زنگ زدم به سوپرمارکت و هرچیزی ک میدونستم مامان لازم داره سفارش دادم!
آقامحمد گفته بود به هیچ وجه بیرون نرم!
بدجور زیر نظرشون بودم!
شناسایی شده بودم و زیر ذره بین بودم!
بعداز ده دیقه زنگ خونه خورد..
ماسک زدم و درو باز کردم..
+دم شما گرم..بفرمایید...
تشکری کردم و درو بستم...
نگاهی به ساعت انداختم...
زیرکتری رو خاموش کردم و کلامو گذاشتم...
وسیله هارو برداشتم و ازخونه زدم بیرون...
کلیدو انداختم به در و با دیدن کفشاشون فهمیدم خونه ان...
با درد دستم داد زدم:
+_نرگس..نرگس بیا اینارو بگیر داداش. دستام از اسکلت جدا شد!
زودبا...
با دیدن آرام وسیله ها از دستم افتاد!
کلامو برداشتم و زل زدم بهش!
نگاهی به نرگس انداختم که دیدم با بغض سرشو تکون میده!
بادیدن صورت رنگ پریده آرام اخمی کردم.!
سمت در رفت و با صدای لرزون گفت:
_بب..ببخشید مزاحم شدم ! با..باید برم!
خواستم چیزی بگم که سریع رفت!
خیره شدم به جای خالیش!
داد زدم:
+چرا نگفتید آرام اینجاست!
_داداش هرچی زنگ میزنیم گوشیت خاموشه!
اگه تلاش کردی و شکست خوردی تبریک میگم بهت!
بیشتر مردم حتی امتحان هم نمیکنن. .🌝🌱
#پروف
#انگیزشی 🌿
@CafeYadgiry🪐
یکے از بزرگترین رنجهایے کہ هر انسانے ممکن است در طول زندگے فردی یا اجتماعے تجربہ کند؛
قرار گرفتن در موقعیتے است کہ نہ توان تغییر آن را دارد و نہ تابِ تحمل کردنش را :)!🫧'
#دلی
@CafeYadgiry😌♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کــــربــلا ، رویــــامــه!
عــلــت اشــــکامــــه...!
آی دنــــیا آی دنــــیا !!!
حســــین آقامــــه .
حسیــــن آقامــــه....:)
#مذهبی
#کربلا
#استوری
@CafeYadgiry🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فکر میکنی خوب شدی اما
اون حسا دوباره برگشته:)
#دلی :/
@CafeYadgiry🌚💘
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_199 خواست چیزی بگه که گوشیش زنگ خورد. _من رفتم...خدافظ. +به سلامت! رادی
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_200
+وای نرگس وای!
ناهید: پسر برو دنبالش! حالش بده!
حافظ: حامد !
بابا روبروم وایستاد و گفت؛
_خودتو الان باید نشون بدی که چقدر دوسش داری!
سری تکون دادم و ازخونه زدم بیرون!
آرام کجایی!
دلم ازشدت غم داشت میمرد!
نشستم پشت رول و هرجارو چشم میگردوندم نبود!
گوشیمو برداشتم و شماره رادینو گرفتم!
"مشترک مورد نظر اشغال میباشد لطفا ..."
قطع کردم و گوشیو پرت کردم رو صندلی...!
اگراین اتفاق نمیوفتاد الان من و آرام عقد بودیم!
شایدم...
شایدم عروسی کرده بودیم!
با صدای پیامک گوشیم فکرم آزاد شد..
رادین؛ حامد ! برو جاده اصلی !آرام.......
بدون بازکردن پیام ،پامو گذاشتم رو گاز ...
دستام از شدت عصبی بودنم میلرزید!
ترافیک سنگین جاده بدجور عصبیم کرده بود!
بوق یکسره ای زدم که مرده داد زد:
_چته هی بوق میزنی !! نمیبینی تصادف شده اون جلو؟
+تصادف؟
سریع از ماشین پیاده شدم !
چشمام جز اون جلو رو نمیدید!
+آرام!!!
با صدای داد من جمعیت برگشتن سمتم!
سمت بدن بی جون آرام رفتم و گرفتم تو بغلم...
+آرام! آرام چشماتو باز کن!
آرام!!!
دستمو بردم زیر سرش و بغلش کردم...
_کجا میبریش!
برگشتم سمت پسر جوونی که با عصبانیت زل زده بود به من..
+به تو ربطی داره؟
_ربط نداشت الان اینجا نبودم!
+برو کنار حالش خوب نیست!
_اوکی منم میام!
دندون قریچه ای کردم و الله و اکبری زیرلب گفتم...
آرامو گذاشتم تو ماشین که پسره نشست جلو...
پامو گذاشتم رو گاز و گفتم؛
+تو ازکجا پیدات شد!
_مقصر تصادف منم!ماشینش کنار پارک بود! منم با سرعت اومدم...زدم ب در ماشین! بنده خدا سکته کر..
دستامو مشت کردم ..
+ببند دهنتو!
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_200 +وای نرگس وای! ناهید: پسر برو دنبالش! حالش بده! حافظ: حامد ! بابا
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_201
_درست صحبت کن ! هی هیچی نمیگم روت زیاد شده!
+لا اله الی الله...
جلو بیمارستان نگه داشتم که پسره در عقب رو باز کرد...خواست سمت آرام بره که داد زدم!
+کجا سرتو انداختی پایین! گمشو اینور!
_میخام ببرمش!
+ غلط میکنی! بیا اینور میگم!
_نه خب سنگینه اذیت میشی!
+به ولای علی قسم دستت بهش بخوره همینجا خونتو میریزم!
اخمی کردم و آرامو بردم داخل...
اونقدر غرق کارای پسره بودم که متوجه نشدم آرامو کجا بردن!
تکیه دادم به دیوار و زل زدم به پسره!
_هان چیه ! ارث میخوای؟
+ببین! خیلی خودمو نگه داشتم همینجا نزنم بترکی! جلو زبونتو بگیر !
_برو بابا!
مرتیکه هَول!
سمت زن تقریبا ۳۵/۴۰ ساله ای رفت وباهاش مشغول شد..
نشستم رو صندلی و سرمو گرفتم بین دستام..
داشتم دیوونه میشدم!
معلوم نبود چی به چیه!
کی به کیه!
نفس عمیقی کشیدم که گوشیم زنگ خورد!
+بله!
رادین: حامد کجایی!
+بیمارستان!
_چیشده باز!
+آرام حالش بد شده !
_اوکی لوکیشن بده.
+باشه.
گوشیو قطع کردم و بعداز فرستادن لوکیشن سمت پذیرش رفتم.
+ببخشید اتاق خانوم آرام مستوفی کجاست؟
_یه لحظه..
مکث کوتاهی کرد و گفت:
_دکتر داره معاینشون میکنه!
یکم صبر کنید بعد برید!
اتاق ۱۶۴. سمت راست...
+تشکر.
سمت اتاق حرکت کردم که دیدم پسره همراه با زن میانساله دارن دنبالم میان!