زندگۍ چند باری زمينم زده چيزهايۍ رو نشونم داده كه هيچوقت نميخواستم ببينم غم و شكست رو تجربه كردم اما از يك چيز مطمئنم من هميشه بلند ميشم :)💘
#انگیزشی
@CafeYadgiry🌸🥺
#ایده '🧚🏻♀🥲Ꮼ𓏲
#معرفی_برنامه
• Dollify ⸀🌸˼
⇡با این اپلیڪیشن میتونید عڪس ڪارتونے
درست ڪنید🐋🪡'!
• App Cloner ⸀✨˼
⇡با این اپلیڪیشن میتونید برای اینستاتون ایموجے ایفون بزارید🎧💕'!
• ReFace ⸀🐚
⇡با این برنامه میتونید عکستونو به فیلم تبدیل ڪنید!🚌🌿'!
• Anghami ⸀🌸˼
⇡توی این برنامه قسمتی از اهنگی که میخواید براتون پیدا کنه رو پخش میڪنید و ڪامل این اهنگ رو تحویل بگیرید🤌🏻😻'!
@CafeYadgiry🧍♀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یہاسکرپبوکجذابببببینیـم🥺💞.
#اسکرپ_بوک
@CafeYadgiry🛍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤣🤣پوکیدم ...
پ.ن: سلام سلام سوگنگ جووون درینگ درینگ درینگ دین🤣
#سوگنگ
@CafeYadgiry🙈
- یکۍ از قشنگ ترین دیالوگهایۍ که شنیدم نصحیتِ یه پیرمرد بود که میگفت : یه زندگۍِ خصوصۍ همیشه برنده اس ! مخفۍ نگهشدار تا زمانۍ که
برنده بشۍ :)
چقدر این جمله عمیقه🤙🏻💘.
#انگیزشی
#دلی
@CafeYadgiry🫂
چند تا نکته برای دخترا.‹.💛🍨.›↭.
لبات رو با شوینده مخصوص بشور👰🏻♀🌸ᝰ
برای بدنت از بادی اسپلش استفاده کن🍊🌿ᝰ
برای موهات از عطر مخصوص استفاده کن🦋🌈ᝰ
برای پاک کردن آرایشت اول آرایش کن و بعد از فوم شستشو استفاده کن🩸🧸ᝰ
#توصیه
@CafeYadgiry🖇💘
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
کلاس ریاضی🥲📝 @CafeYadgiry♥️
.
توعکس یه سوتی وجود داره...هرکی بگه جایزه میدم🤣🗿
@Na...بسههه
.
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
. توعکس یه سوتی وجود داره...هرکی بگه جایزه میدم🤣🗿 @Na...بسههه .
ایولللل بابا !🙈.
حالا من چطوری جایزه هاتونو بدم؟😂
همتون درست گفتید ♥️🥺
احسنت ممبرای حواس جمع🤓
. @CafeYadgiry .
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_245 ترحم وار خیره شد بهم و برگشت سمت حامد... نگاهمو دوختم به دل جاده و
{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_246
#آرام
باصدای در از خواب پریدم...
درد وحشتناکی تو سرم پیچید که چشمامو بستم...
آبی به دست و صورتم زدم و رفتم پایین ..
ساعت ۱۱ شب بود و حامد جلوی گاز درحال سیرکردن خودش بود...
+اهم. . . صدام میزدی میومدم ...یه چی درست می...میکردم میخوردیم!
نیم نگاهی انداخت و لقمه نون پنیر رو تو دهنش گذاشت...
بغض کردم و نشستم رو صندلی...
خیره شدم به شونه های مردونش...!
زندگیمون ازهم پاچیده شده بود!
حتی به زور نگام میکرد!
مگه من بچه رو کشتم؟
مگه من بچه دوست نداشتم؟
لبمو گاز گرفتم تا هق نزنم...
خسته بودم!
از روزای تکراری!
باهم حرف نمیزدیم!
همو به زور تحمل میکردیم و حتی نگاهامونم زورکی بود!
من این حامدو دوست نداشتم!
این حامد همون حامد شوخ و خوش اخلاق و بامعرفت نبود!.
زمین تا آسمون فرق کرده بود!
فکرکردن به اینکه فقط بخاطر بچه بامن ازدواج کرده حالمو بد میکنه!
چیزی به غیر ازین هم نمیتونه باشه!
از روز سقط بچه تا همین لحظه حتی یه بارم حالمو نپرسیده بود!
دلم تنگ شده بود!
برای شوخی هاش !
برای سربه سر گذاشتناش!
غیرتی شدناش!
عصبی شدناش!
کله شق بازیاش!
محبت کردنا و انگیزه دادناش!
دلم پر بود ازش!
همه چیو اول زندگی ازم گرفت!
تموم شرطایی که روز عقد گذاشته بودم یادش رفت!
به همین زودی!
گفته بودم با بی توجهی و بی معرفتی دلم میشکنه!
به رادین گفته بودم کارای ماموریت رو انجام بده تا بیشتر ازین دلشو نزدم!
عزممو جذب کرده بودم تا پته باند ارسلان رو بریزم رو آب!
رادین میگفت حامد مخالفت جدی با تصمیم من کرده بود!
اما من توجهی نکردم و تموم سعیمو کردم تا سریع کارا پیش بره!
دو روز دیگه مونده تا ماموریت!
هیچ انگیزه و ذوق و استرسی نداشتم!
تموم فکر و ذکرم شده بود حامد!
پنیر رو داخل یخچال گذاشت و خواست بره که گفتم:
+حامد چته ! چرا انقدر سرد شدی!؟
مگه من اون طفل معصوم رو سقط کردم؟
قسمت نبود!!
پوزخندی زد و برگشت سمتم:
_اوو! جدی میگی؟ قسمت نبوده؟
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_246 #آرام باصدای در از خواب پریدم... درد وحشتناکی تو سرم پیچید که چشمامو
چاقوهاتونو آماده کنید برای تیکه تیکه کردن حامد🔪😈.
😂.
بچم آرام بدجور دلش میشکنه تو پارت بعد....:)
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_246 #آرام باصدای در از خواب پریدم... درد وحشتناکی تو سرم پیچید که چشمامو
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_247
_آره حواسم نبود...هرزه بازی و خیانت قسمته!
+م...منظورت چ..چیه!
_گوش کن آرام ! اگه فکر میکنی بهونت جور شده که بخاطر ماموریت پاشی بری پیش اون عوضی بی ن.اموس کور خوندی !!!!
من یکی نمیزارم !
به اون داداش مفتکی تم اینو برسون !
اینکه من از نقشه هاتون بو بردم!
قطره اشکی از گوشه چشمم چکید که گفت:
_مظلوم نمایی خز شده !
درسته یکم دیر از هرزگی و نجس بودنت خبردار شدم!
اما همینکه الان فهمیدم جای شکرش باقیه!
قدم اولو برداشت که دستشو کشیدم و جیغ زدم:
+منظورت چیه حامد ! چرا اینجوری حرف میزنی!
_دستتو بکش !
بادادی که زد قدمی به عقب برداشتم...
_اگه منو نمیخواستی براچی قبول کردی پاپیش بزارم!
اگه دلت پیش کس دیگه ای گیر بود براچی بازی دادی منو!
د لامصب مگه من چیم ازون عوضی کمتر بود!
+کیو میگی حامد! چرا دری وری میگی!
_دهنتو ببند آرام ! حالم از صدات بهم میخوره!
اون بچه نبایدم به دنیا میومد!
بچه ای که از خون و پوست و استخون من نباشه بدرد نمیخوره!
حالم ازت بهم میخوره آرام !
پاتو از زندگیم بکش بیرون!
با جمله آخرش انگار سطل آب یخی رو روم خالی کردن!
مکثی کرد و ازخونه زد بیرون...:)
کنج دیوار سر خوردم و هق زدم...
زندگیم روزبه روز تیره و سیاه تر میشد!
افتاده بودم تو باتلاقی که هرچی دست و پا میزدم بیشتر فرو میرفتم!
من دلمو به تو باخته بودم !
تورو دوست داشتم!
به غیراز تو کی تو دل لعنتیم بود؟
که خودم خبر نداشتم؟
شوکه شده بودم!
مغزم سر شده بود!
توانایی حل هیچکدوم از سوالای تو ذهنمو نداشتم!
بلند شدم و سمت اتاقم رفتم...
چمدون بزرگی که برای حامد بود رو برداشتم و تو دودیقه وسیله هامو جمع کردم...
هوا سرد بود و منم مریض بودم!
اما باید میرفتم!
صدای خوردشدن دلم تا حرم رفته بود دیگه؟
آره بابا...
رفته ...
به خودش پناه میبرم...
چمدون و کیفامو گذاشتم تو ماشین و نشستم پشت رول..
تنها دلیل خوشحالیم همین بود که حداقل ماشینشو نبرده بود و منم راحت میتونستم از زندگیش برم بیرون!
گوشیمو خاموش کردم و راه افتادم..
نمیدونستم دارم چیکار میکنم...!
حتی عقلم نرسید که به رادین زنگ بزنم !
برنامه ای که تو ذهنم بود باید عملیش میکردم!
میرفتم مشهد و تواین دوروز میموندم اونجا...
بعدشم که یه راست میرفتم شیراز!
آقامحمد کل ماموریت رو مو به مو توضیح داده بود...
باید از شیراز با تیم میرفتیم محل قرار مهمونیشون!
تنها خوبیش این بود که حامد و رادین تواین موضوع دخالت نداشتن!
زندگيت رو بزار رو حالت پرواز !
بدون هيچ مزاحمۍ پرواز كن سمت روياهات🍒🌸•.'
#انگیزشی
#پروف
@CafeYadgiry😻