eitaa logo
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2هزار دنبال‌کننده
813 عکس
225 ویدیو
13 فایل
. Live for ourselves not for showing that to others!🍓👀 تبلیغـاتمــون🌾: @Tablighat_Deli گپ‌ناشناس‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗🌗. لااقل۲۴ساعت‌بمون چنلو بهت ‌ثابت کنم😂🚶. از6مهر1402برای‌پرواز‌به‌سوی‌هدفات‌کنارتم🌥🎀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
وایب‌موردعلاقم: @CafeYadgiry🫀
کلاس ریاضی🥲📝 @CafeYadgiry♥️
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
کلاس ریاضی🥲📝 @CafeYadgiry♥️
. توعکس یه سوتی وجود داره...هرکی بگه جایزه میدم🤣🗿 @Na...بسههه .
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
. توعکس یه سوتی وجود داره...هرکی بگه جایزه میدم🤣🗿 @Na...بسههه .
ایولللل بابا !🙈. حالا من چطوری جایزه هاتونو بدم؟😂 همتون درست گفتید ♥️🥺 احسنت ممبرای حواس جمع🤓 . @CafeYadgiry .
نیستم...چون سخت مشغول ریاضی ام:)🗿♥️😂 @CafeYadgiry📝
ولی من هیچوقت ازین وایب خسته نمیشم:))) @CafeYadgiry🤓
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_245 ترحم وار خیره شد بهم و برگشت سمت حامد... نگاهمو دوختم به دل جاده و
{🖤🤍}•• ‌ باصدای در از خواب پریدم... درد وحشتناکی تو سرم پیچید که چشمامو بستم... آبی به دست و صورتم زدم و رفتم پایین .. ساعت ۱۱ شب بود و حامد جلوی گاز درحال سیرکردن خودش بود... +اهم. . . صدام میزدی میومدم ...یه چی درست می...میکردم میخوردیم! نیم نگاهی انداخت و لقمه نون پنیر رو تو دهنش گذاشت... بغض کردم و نشستم رو صندلی... خیره شدم به شونه های مردونش...! زندگیمون ازهم پاچیده شده بود! حتی به زور نگام میکرد! مگه من بچه رو کشتم؟ مگه من بچه دوست نداشتم؟ لبمو گاز گرفتم تا هق نزنم... خسته بودم! از روزای تکراری! باهم حرف نمیزدیم! همو به زور تحمل میکردیم و حتی نگاهامونم زورکی بود! من این حامدو دوست نداشتم! این حامد همون حامد شوخ و خوش اخلاق و بامعرفت نبود!. زمین تا آسمون فرق کرده بود! فکرکردن به اینکه فقط بخاطر بچه بامن ازدواج کرده حالمو بد میکنه! چیزی به غیر ازین هم نمیتونه باشه! از روز سقط بچه تا همین لحظه حتی یه بارم حالمو نپرسیده بود! دلم تنگ شده بود! برای شوخی هاش ! برای سربه سر گذاشتناش! غیرتی شدناش! عصبی شدناش! کله شق بازیاش! محبت کردنا و انگیزه دادناش! دلم پر بود ازش! همه چیو اول زندگی ازم گرفت! تموم شرطایی که روز عقد گذاشته بودم یادش رفت! به همین زودی! گفته بودم با بی توجهی و بی معرفتی دلم میشکنه! به رادین گفته بودم کارای ماموریت رو انجام بده تا بیشتر ازین دلشو نزدم! عزممو جذب کرده بودم تا پته باند ارسلان رو بریزم رو آب! رادین میگفت حامد مخالفت جدی با تصمیم من کرده بود! اما من توجهی نکردم و تموم سعیمو کردم تا سریع کارا پیش بره! دو روز دیگه مونده تا ماموریت! هیچ انگیزه و ذوق و استرسی نداشتم! تموم فکر و ذکرم شده بود حامد! پنیر رو داخل یخچال گذاشت و خواست بره که گفتم: +حامد چته ! چرا انقدر سرد شدی!؟ مگه من اون طفل معصوم رو سقط کردم؟ قسمت نبود!! پوزخندی زد و برگشت سمتم: _اوو! جدی میگی؟ قسمت نبوده؟
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_246 #آرام باصدای در از خواب پریدم... درد وحشتناکی تو سرم پیچید که چشمامو
چاقوهاتونو آماده کنید برای تیکه تیکه کردن حامد🔪😈. 😂. بچم آرام بدجور دلش میشکنه تو پارت بعد....:)
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_246 #آرام باصدای در از خواب پریدم... درد وحشتناکی تو سرم پیچید که چشمامو
•{🖤🤍}•• ‌ _آره حواسم نبود...هرزه بازی و خیانت قسمته! +م...منظورت چ..چیه! _گوش کن آرام ! اگه فکر میکنی بهونت جور شده که بخاطر ماموریت پاشی بری پیش اون عوضی بی ن.اموس کور خوندی !!!! من یکی نمیزارم ! به اون داداش مفتکی تم اینو برسون ! اینکه من از نقشه هاتون بو بردم! قطره اشکی از گوشه چشمم چکید که گفت: _مظلوم نمایی خز شده ! درسته یکم دیر از هرزگی و نجس بودنت خبردار شدم! اما همینکه الان فهمیدم جای شکرش باقیه! قدم اولو برداشت که دستشو کشیدم و جیغ زدم: +منظورت چیه حامد ! چرا اینجوری حرف میزنی! _دستتو بکش ! بادادی که زد قدمی به عقب برداشتم... _اگه منو نمیخواستی براچی قبول کردی پاپیش بزارم! اگه دلت پیش کس دیگه ای گیر بود براچی بازی دادی منو! د لامصب مگه من چیم ازون عوضی کمتر بود! +کیو میگی حامد! چرا دری وری میگی! _دهنتو ببند آرام ! حالم از صدات بهم میخوره! اون بچه نبایدم به دنیا میومد! بچه ای که از خون و پوست و استخون من نباشه بدرد نمیخوره! حالم ازت بهم میخوره آرام ! پاتو از زندگیم بکش بیرون! با جمله آخرش انگار سطل آب یخی رو روم خالی کردن! مکثی کرد و ازخونه زد بیرون...:) کنج دیوار سر خوردم و هق زدم... زندگیم روزبه روز تیره و سیاه تر میشد! افتاده بودم تو باتلاقی که هرچی دست و پا میزدم بیشتر فرو میرفتم! من دلمو به تو باخته بودم ! تورو دوست داشتم! به غیراز تو کی تو دل لعنتیم بود؟ که خودم خبر نداشتم؟ شوکه شده بودم! مغزم سر شده بود! توانایی حل هیچکدوم از سوالای تو ذهنمو نداشتم! بلند شدم و سمت اتاقم رفتم... چمدون بزرگی که برای حامد بود رو برداشتم و تو دودیقه وسیله هامو جمع کردم... هوا سرد بود و منم مریض بودم! اما باید میرفتم! صدای خوردشدن دلم تا حرم رفته بود دیگه؟ آره بابا... رفته ... به خودش پناه میبرم... چمدون و کیفامو گذاشتم تو ماشین و نشستم پشت رول.. تنها دلیل خوشحالیم همین بود که حداقل ماشینشو نبرده بود و منم راحت میتونستم از زندگیش برم بیرون! گوشیمو خاموش کردم و راه افتادم.. نمیدونستم دارم چیکار میکنم...! حتی عقلم نرسید که به رادین زنگ بزنم ! برنامه ای که تو ذهنم بود باید عملیش میکردم! میرفتم مشهد و تواین دوروز میموندم اونجا... بعدشم که یه راست میرفتم شیراز! آقامحمد کل ماموریت رو مو به مو توضیح داده بود... باید از شیراز با تیم میرفتیم محل قرار مهمونیشون! تنها خوبیش این بود که حامد و رادین تواین موضوع دخالت نداشتن!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زندگيت رو بزار رو حالت پرواز ! بدون هيچ مزاحمۍ پرواز كن سمت روياهات🍒🌸•.' @CafeYadgiry😻
╮🌨🍒╭ ↜اینجوری موهات رو بیمه کن🧝🏼‍♀💕 💇🏻‍♀┊•هر ماه نوک گیری انجام بده ✨┊•جنس موهات رو بشناس 🍄┊•روغن‌تراپی کن 🛁┊•موهات رو زیاد نشور 🧪┊•زیاد شونه نکن 🎀┊•موهات رو با آب ولرم بشور @CafeYadgiry🍑
حق. حق . حق . حق...........:)✅😂 @CafeYadgiry🙈
⤹.' ‹.😻🫀.› .'⤸.⬚. این غذا هـٰا براي افزایـش تمرکز مفید هستن 🥤🌸 : 𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒ - مـٰاهي 🐳💗☆. - آجیـل 🥜🌿☆. - شڪلات تلخ 🍫🍓☆. - نعنـٰاع 🦕☀️☆. - سبزیجـٰات 👼🏼💘☆. - لبـو 🚲🥤☆. !' . @CafeYadgiry .
برای‌پروفــــاتون‌جانا💘🌊 . @CafeYadgiry .
⤹.' ‹.😻🫀.› .'⤸.⬚. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌روش پاک کردن انواع لکه ِ از روی لباس🍓 𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒ خودکار : الکل یا شیر🥛🫐 ⿻ . شکلـٰات : آب + سرکه + مایع ظرفشویی🍪💗⿻ . میوه : آب سرد + آبلیمو🪐🌦 ⿻ . قهوه : جوش شیرین🧡📖 ⿻ . لوازم آرایشی : الکل یا خمیر ریش😻🌸 ⿻ . زنگ زدگی : آبلیمو + نمك🧂🌱 ♡ @CafeYadgiry
وضعیت‌من‌وقتی‌بهش‌فکرمیکنم:😂🥺 @CafeYadgiry🐈
⤹.' ‹.😻🫀.› .'⤸.⬚. ↜ شبا خوابت نمی‌بـره؟!🥱🫀 𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒ - گوشے قبلِ خواب ممنوع🤌🏻💘 . - خوابِ ظهر رو به حداقل برسون🌝🥒 . - از 12 ظهر به بعد قهوھ نخور☕️💆🏻‍♀ . - حداقل‌2ساعت‌قبلِ‌خواب‌شام‌بخور🤷🏻‍♀💛 . { @CafeYadgiry }
برای‌خانومای‌عکاس🐥📷 @CafeYadgiry🥺♥️
Instrumental Music Instagram11.mp3
5.01M
ولی‌من‌این‌آهنگ‌بیکلام‌رو زیادی دوست دارم:)💓 . @CafeYadgiry .
⤹.' ‹.😻🫀.› .'⤸.⬚. کارهایی که نباید انجام بدید.🦢💕 𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒ • اینقدر به خودت نگو که زیبا نیستی!🍊🧡- ‌• تعداد بازدید استوریات رو زیاد چک نکن!🐁♥️- • بخاطر علایقت احساس شرم نکن!🍿🌶- • بخاطر اینکه لایک پستات کمه پاکشون نکن!💚🧃- • خودت رو بابقیه مقایسه نکن!🍯💦 . @CafeYadgiry .
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_247 _آره حواسم نبود...هرزه بازی و خیانت قسمته! +م...منظورت چ..چیه! _گوش
•{🖤🤍}•• ‌ هیچ حسی نداشتم! سر بودم! هیچی نمیفهمیدم! حرفای حامد مثل تیر تو قلبم فرو رفته بود! حرفاش تو سرم اکو میشد..: _درسته یکم دیر از هرزگی و نجس بودنت خبردار شدم... _بچه ای که از خون و پوست و استخون من نباشه بدرد نمیخوره! _حالم ازت بهم میخوره آرام ! با بوق یکسره خاور جیغی زدم و زدم کنار.. هقی زدم و سرمو گذاشتم رو فرمون... من نجسم؟ من هر*زه ام؟ من تنها مرد زندگیم اول بابام بود بعد رادین! تاحالا به چشای هیچ مرد دیگه ای نگاه نکردم...! آخ حامد ... آخ که از چشمم افتادی! بادلم چیکار میکردم؟! دلی که جدیدا براش پرسه میزد؟!! دلی که دیگه وجود نداشت! چون باخته بودم! باخته بودم! اگه اینجوری نبود هیچوقت پای سفره عقد باهاش نمیشستم! کاش میتونستم جیغ بزنم سرش! بگم دوستت داشتم! بگم چیشده که داری دست به گناهی میزنی که آخرش پشیمونیه! دل شکستن! گناه بدتر از دل شکستن ؟ داریم اصلا؟ از هیچی خبر نداشتم! نمیدونستم حامد از چی حرف میزد! اونقدر شوکه بودم که مغزم دستور هیچ کاریو نمیداد! وقتی هی متوجه عمق حرفاش میشدم؛ تازه میفهمیدم حامد چقدر با من متفاوته! رادین روز عقد به دوتامون گفت: _حرفی ندارم باهاتون...خودتون میدونید که باید چجوری زندگیتونو پیش ببرید! ولی اینم به دانسته هاتون اضافه کنین ....! همو خوب بشناسید! آدما هرچقدر همو بشناسن بازم کمه! طول میکشه تا به وجود هم پی ببرن!و هرچقدر از آدما بدونی بازم کمه! همو خوب بشناسید! از همه لحاظ! سلیقه و رفتار و اخلاق ! قلوپی از آب معدنی رو خوردم و راه افتادم... تقریبا سه چهارساعت توراه بودم... دلم شور میزد و مدام فکرم پیش رادین بود! گوشیمو درآوردم و روشنش کردم که با سیل پیامای رادین و حامد مواجه شدم. رومخ من H: کدوم گوری رفتی ! _آرام جواب بده ! _فکر نمیکردم به غیراز من و رادین کس و کار دیگه ای داشته باشی! با پیام آخرش ؛نفس عمیقی کشیدم و شمارشو پاک کردم... داش گلوم: سلام ...آرام حالت خوبه؟ کجایی؟ _آرام کجارفتی ! چرا جواب نمیدی! _آرام؟ _چیزی شده؟ شروع کردم به نوشتن... +سلام ...باید ببینمت! آدرس میدم خودتو زود برسون! +رادین تو رو به روح بابا به حامد چیزی نگو ! آدرسو پیامک کردم و جلوی پارک نگه داشتم.. پیامم سین خورد که پیاده شدم...
•{🖤🤍}•• ‌ نشستم رو نیمکت ... نزدیک ۱ ساعت دیگه رادین میرسید... دلم نمیخواست درمورد حامد باهاش حرف بزنم! حرفهای مهم تری داشتم باهاش...:)! یه ساعتی میشد که هیچ حرکتی نداشتم و خیره شده بودم به تاب روبروم... پارک خلوت بود و تنها من بودم و خدای خودم! باصدای ویبره گوشیم نگاهی بهش انداختم... 090.....: به قرآن اگر رادین از بحث مون بویی ببره یه بلایی سرت میارم ک تا عمر داری سمت رادین نری! نشستم رو تاب و سرمو تکیه دادم به زنجیرش... _حامد نگرانت بود! باصدای رادین بلند شدم ... +س...سلام! _علیک! چیشده ؟ نگاهی به دورو بر انداختم که گفت: _خیالت راحت! پیچوندمش! نیومده! +ک...کاری به اون ندارم! اینجا حر..حرف بزنیم؟ سری تکون داد و نشست رو تاب... منم نشستم و خیرع شدم به درختا... _نمیخای بگی چیشده؟ نفس عمیقی کشیدم.. +م..میخام از حامد...جدا شم! اخمی کرد .. _جدا شی؟ یعنی چی ؟ چرا !؟ +د..دلیلشو خودت بفهم! من نگم بهتره ! _آرام حامد نگرانت بود ! من.نمیفهمم ! اصلا نرمال نیستین شما دوتا ! پوزخندی زدم .. +مهم نیست! فعلا با وجود ماموریتی که باید برم کار طلاق عقب میوفته ! اول برم....بعد اگر خدا خواست و برگشتم... ازهم جدا میشیم! خیره شده بود بهم و از چشماش آتیش شعله میکشید! +پشتم هستی ؟! _تا دلیلشو ندونم چجوری پشتت باشم؟! ناامید نگاهمو ازش گرفتم ... _آرام ! اوکی ! کاری به دلیلت ندارم ! ولی اگه پای کس دیگه ای وسطه... +نه نه ! اصلا اونطوری که تو فکر میکنی...ن...نیست! دلیلم قانع کنندست! مطمئن باش! _هرتصمیمی بگیری پشتتم ! ولی .. +میشه لطفا سوالاتو بزاری برای بعد؟ _اوکی! +برای این گفتم بیای اینجا....که ... مکثی کردم و خیره شدم بهش.. +دوست ندارم با حامد باشی رادین! صداشو نازک کرد و گفت؛ _واییی آقایی روم غیرتی شدی؟! بگردم! خنده ای کردم ... +دیوونه! خجالت بکش پنجاه سالته! _هار هار! +نه جدی... ! حامد خیلی عوض شده ! دیگه نمیشناسمش! دوست ندارم روت تاثیر بزاره! _خواهرمن ! دیگه نمیشناسمش یعنی چی! من هنوزم نمیدونم چرا میخوای جداشی ازش! اینکه چون نمیشناسیش میخوای جداشی واقعا دلیل قانع کننده ای نیست!
•{🖤🤍}•• ‌ _اینهمه مدت باهم زندگی کردین! زیر یه سقف ! به رفتار و حرفاو سلیقه های هم عادت کردین! بعد تازه میگی نمیشناسیش؟! اگه نمیشناسی غلط کردی باهاش ازدواج کردی آرام! تموم ترسم همین بود ! این بود که آخر کار به اینجا برسه! طلاق! بچه تو میدونی جدایی ازحامد برات مثل سم میمونه؟! +مثل سم نیست! مثل درمونه! _د من اگه از دل تویکی خبر نداشته باشم که باید برم بمیرم! چشم غره ای رفتم و گفتم: +از هیچی خبرنداری رادین... ! هیچی! مکثی کردم... +منم خبر ندارم ! گیجم! منگم! متوجه هیچی نیستم! ولی هرچی به حرفاش فکر میکنم بیشتر ازش متنفر میشم! _چی گفته مگه ! داری دیوونم میکنی ! +بیخیال! لطف کن ازش فاصله بگیر! کاش تیزر خودش رو اول بهمون نشون میداد! نمیدونم... شایدم مشکل از منه... _من هیچی از حرفات نمیفهمم! +منم همینطور! خندیدم که لبخندی زد.. _امیدوارم تصمیمت به ضررت نباشه! +نیست..! _امیدوارم! بلند شدم و روبروش وایستادم... +من میرم خونه نرگس اینا.. ازاونور هم میرم شیراز! جون من ... به ...به حامد چیزی نگو باشه؟! دستمو کشوند که پرت شدم بغلش... _مراقب خودت باش...! دستامو دور کمرش قفل کردم و از بغلش اومدم بیرون.. +رادین...! کارتشو گرفت سمتم... _کارت جدیده! تازه گرفتمش..رمزشم ۵۱ ۴۸ . تازه شارژش کردم... کارتو گرفتم... +مرسی...!جبران میکنم! _تو جیب مارو نزن...نمیخاد جبران کنی... خندیدم و گفتم: +رادین یادت نره حرفامو! _فقط با یه کلمه! بگو چیکار کرده! +دلمو شکونده ! همین! خدافظ! نشستم پشت رول که رادین داد زد؛ _آرام! سرمو از شیشه درآوردم که اومد ... باصدای آرومی لب زد؛ _فکرکنم اگر بری مشهد باتیم دو همراه میشی . لازم نیس تنهایی بری شیراز و ازونور بری سرقرار... حالا بازم از آقامحمد میپرسم...میگم بهت! +ب..باشه ! _برو به سلامت...باهم در تماسیم! +اوکی...خدافظ.! _خدافظ! راه افتادم سمت مشهد..