روتین یه دختر موفق چیه؟ ⤦🌸🍓
↶ روز به روز پیشرفت میکنه توی علم،مهارت،زندگی کردن🦋🌥
↶ خودشو همونطوری که هست دوست داره و میپذیره🌳🌼
↶از حقش دفاع میکنه راحت نه میگه🌱🍊
↶ توی سکوت تلاش میکنه بعد موفقیتش همه رو شوکه میکنه✨🕊
↶ دوستای واقعی رو پیش خودش نگه میداره📇🌱
↶همیشه لبخند میزنه،حتی به مشکلاتم میخنده چون خودشو باور داره⛹🏻♀🥤
#توصیه
#کاربردی
@CafeYadgiry🍊
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_258 +رادین.!؟ _هوم. +ای کاش با هتل تسویه میکردیم! _تسویه شده...! سکوت ک
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_259
_لا اله الی الله...
+زندگیم داره ازهم میپاشه داداش!
کلافه باند دور سرشو کشید و بازش کرد...
پاشو گذاشت رو گاز که ماشین از جا کنده شد...
#دو_روز_بعد
تقریبا دو ساعت دیگه مونده تا مهمونی!
عذابی که این لحظات آخر میکشیدم؛ جونم رو ذره ذره آب میکرد!
رادین هم ازمن بدتر بود!
اما رو نمیکرد..!
_ببینمت تورو !؟
رو کردم سمت رادین...
_نبینم استرس داشته باشی ها!
+ن..نمیتونم!
رو کرد سمت خانوم فهیمی
_میشه چنددیقه دیگه دوربین هارو وصل کنید؟
× بله حتما... آرام جان صدام کن بیام ...
سری تکون دادم و لبخندی زدم...
خانوم فهیمی رفت و رادین زانو زد جلوم و دستامو گرفت!
_ آرام تورو به روح مامان و آقاجون ...اگه هنوزم میدونی نمیتونی بگو !
بخدا خطرناکه!
لبخندی زدم و سرمو انداختم پایین..
+قبل از دعوای من و حامد....
نفس عمیقی کشیدم..
+امیدم به اون بود! اینکه برگشتم ... زندگیمونو بسازم!
برای زندگیمون کلی برنامه داشتم!
کلی ایده های جدید!
برای بچمون!
الان امیدم به توئه رادین!
حامدو بزار کنار!
آدمی که نون حروم و آدم فروشی بشه کارش...مطمئن باش کارای دیگه هم از دستش برمیاد!
بلند شدم و دستی به شالم کشیدم...
+مراقب خودت هم خیلی باش!
چشمکی زدم :
+فقط یه نسخه ازتو وجود داره !
خندید و دستاشو باز کرد..
_فسقلی !
خودمو پرت کردم تو بغلش ...
بغض کردم که کلافه گفت:
_بخدا اگه گریه کنی میرم کنسلش میکنم ماموریتو!
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_260
دستی زیر چشمام کشیدم..
+دنبال بهانه ای ها!
خیله خوب...
آ ...آ ... بیا... دیگه گریه نمیکنم!
_آفرین!
+خانوم فهیمی جان؟
با صدازدنای من فهیمی اومد و مشغول وصل کردن دوربینا شد...
لباس مجلسی پوشیده و طوسی رنگ تنم بود!
طرح لباسه رو پسندیده بودم و خیلی دوسش داشتم...
تنها بدی که داشت این بود که تنگ بود برام ..
اونم بخاطر تپلی بیش از حدم بود!
کلافه شده بودم ازین چاقی بیش ازحد!
البته نگران هم بودم!
تقریبا دوماه از سقط بچه میگذره...
ازاونموقع ب این وضع افتادم!
_آقا داوود... لطفا شنود پنج چک بشه!
× بله چشم ... چک شد.
_خب تموم شد عزیزم! خدا پشت و پناهت!
بغلش کردم و لب زدم؛
+فدات شم ممنونم ! دعا کن برام!
داوود: آبجی مراقب خودت باش ! ایشاالله بری و با دست پر برگردی!
رسول: آره همینکه این میگه !
خندیدم و ممنونی گفتم.
باصدای آقامحمد برگشتیم سمت در:
_به به...جمعتون جمعه...
لبخندی زدم و گفتم:
+بله...گلمون کم بود!
رسول زیر لب زمزمه کرد:
_خلمون کم بود!
دستمو گرفتم جلو دهنم تا بیشتر ازین خندم معلوم نشه...
نگاهی گذرا به بچه ها انداختم که درحال ترکیدن بودن...
_آقارسول چیزی گفتی؟
رسول ترسیده گفت؛
× چی؟ من؟ نه بابا ! گفتم خوش اومدید!
_آها...
فرشید؛ دروغ میگه آقا گفت خلمون کم بود!
زدم زیر خنده که رادین گفت:
_آدم فروش بدبخت!
با لحن بامزه رادین همه شروع ب خندیدن کردن...
خیره شدم به رادین...!
چقدر قشنگ میخندید!
من دلم برای این خنده هاش تنگ میشد!
دلم برای این نطنز بازیاش و غیرتی شدناش تنگ میشد!
طاقتشو داشتم؟!
معلومه که نه!
چون تنها امید و انگیزم برای زندگی همین بود!
خیلی آروم از جمع کنار کشیدم وسمت حیاط پشتی که حکم درمانگاه رو برام داشت رفتم...
اینجا پراز حس خوب بود!
درمان تمام غم و غصه هام!
اونقدر که سرسبز بود!
حتی با چمن و درختای مصنوعی!
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_261
یه چیزی وسط گلوم مثل غده سرطانی گیر کرده بود!
نه میتونستم قورتش بدم نه بشکونمش !
ولی من باید خالی میشدم!
چون تموم نفسم بند بود به حامد!
چرا باید به خودم دروغ میگفتم؟!
هی خودمو گول بزنم و بگم نه !
اون آدم الان از ما نیست!
اون آدم خلافکاره !
یه حروم خور به تمام معناست!
کسی که انگ هرزگی و خیانت رو روی پیشونیم زد!
هضم حرفای حامد برام سخت بود!
حتی فکر کردن به رفتار وحرفای اخیرش جونمو میگیره!
ولی من دلمو باخته بودم!
تو این چندروز فکرم درگیر حامد بود!
حامدی که حتی یه دفه هم نیومد تا ببینمش!
بگم اشتباه کردن همون تجربه ست!
ولی گاهی اوقات بعضی اشتباهات دل میشکونه!
جبرانش خیلی سخته!
ولی بازم دوسش داشتم!
دلم برای دیدنش پر میکشید!
فکر کنم خدا صدامو شنید که با صدای حامد اشکامو پاک کردم...:
_فکر نمیکردم انقدر دوسش داشته باشی !
بلند شدم و روبروش وایستادم...
پوزخندی زد و دستاشو تو جیبش کرد...
_چه تیپی هم زدی !
+چی داری م...میگی!
_حقیقت رو میکوبم تو سرت ! درد میگیره؟ یا تلخه برات دونستنش؟
+بس کن حامد!
_اوو! دیرت میشه ؟ برو برو...منتظرته!
+کیو میگی ! کی منتظر منه !
_ارسلان !
با شنیدن اسم ارسلان پاهام سست شد...
+چرت نگو حامد ! برو کنار میخام رد شم...
_چیه؟ دلتنگی امونت نمیده؟
لبمو گاز گرفتم تا اشکام روی صورتم جاری نشن...
× اومدی اینجا که چی بشه؟
خیره شدم ب رادین...
با اومدنش جرئت حرف زدن پیدا کردم:
+لعنت به من که هنوزم دلم گیره !
ولی خودت داری خرابش میکنی حامد!
هیچوقت این کاراتو یادم نمیره !
شونمو به شونش زدم و از حیاط اومدم بیرون!...
از یه جایی به بعد دیگه فقط بهشون نگاه کردم.
به کاراشون
به مسخره بازیاشون
حتی دیگه خندمم نگرفت.
انگار دیگه برام مهم نبود میخوان چه کاری انجام بدن و چه کاری انجام ندن فقط این برام مهم بود که منو بذارن به حال خودم.این برام مهم بود که منو قاطی کثافت کاریاشون نکنن این برام مهم بود که دیگه روان منو نابود نکنن.بیخیال من بشن،انگار که منی وجود ندارم.
ولی باز خودمو ساختم!
آره!
خودتو بساز !
#انگیزشی
#توییت
#پروف
@CafeYadgiry💘
چطور سـاعت خوابم رو کم کنم😳 :
⊱⋅ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ─ ⋅⊰
قدم 𝟏 : هر ادمی لازم ب هفت ساعت خوابیدن داره پس زود بخواب و زود بیدار شو🌸 ؛
قدم 𝟐 : برنامه روزانت رو با یه درسی که دوست
داری شروع کن🧡 ؛
قدم 𝟑 : گوشی رو موقع خواب بزار پیشت که یهو ساعت از دستت در نره اما یکمی از خودت دورش کن اینطوری بهتره🫐👌🏼 ؛
قدم 𝟒 : قبل خواب برنامه فردات رو مرور کن😺 ؛
قدم 𝟓 : بدون الارم بیدار شو🌱👀 ؛
. ׁ ֢ #ترفند🥑🌱
#توصیه
@CafeYadgiry💛
•غذای ملی کشور ها. 🌸🍐.
⊱ – – – – – – – – – – – ⊰
•امریکا:همبرگر .🚙👐🏽.
•ژاپن:سوشی . 🍪🥛.
•ایتالیا:پاستا .🌧📗.
•چین :پنکیک داگ . 🥧💙.
•هند:چیکن تندروی . 🐻🌿.
•فرانسه:کرپ .🍓👩🏽🍳.
•کانادا:پوتین . 🦋🐤.
•ایران:چلوکباب . 📃🌸.
#دانستنی 🦴🧃 . ִֶָ 𓂅
@CafeYadgiry🖤
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_261 یه چیزی وسط گلوم مثل غده سرطانی گیر کرده بود! نه میتونستم قورتش بدم
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_262
لباس مجلسیه رو با لباسای بیرونم عوض کردم و پرتشون کردم رو زمین... کیفم و سوییچ رادینو از میزش برداشتم و
بدون توجه به صدازدنای رادین از سایت زدم بیرون...
حالم گرفته بود!
حامد بدجور سنگدل شده بود!
نمیدونستم چیکار کنم!
از بلایی ک قراره سر دلم بیاد خبر نداشتم!
پشت رول نشستم و پامو گذاشتم رو گاز...
تواین وضعیت فقط حالم با آهنگ خوب میشد!
اونقدر ضبط رو دستکاری کردم تا آهنگ مورد علاقمو پیدا کردم...
"تواین شهر به هرکی...شبیه تو!
بهش بی اراده نگاه میکنم!
میدونم که نزدیک من نیست..
میدونم دارم اشتباه میکنم!
تونیستی و من...
مثل دیوونه ها
دارم زیر باروون قدم میزنم...
تورو اونقدر از خدا خواستم...
زمین و زمانو بهم میزنم!...
مثل یه دیوونم.
دلتنگ و بارونی...
اشکام سر میره ! تو هرخیابونی...
قلبم ترک خورده...
حال بدی دارم...
هیچوقت نفهمیدی..
چقدر دوستت دارم!!!!
مثل یه دیوونم دلتنگ و بارونی...
اشکام سر میره.
تو هر خیابونی.
قلبم ترک خورده.
حال بدی دارم.
هیچوقت نفهمیدی... من دوستت دارم!!!!
..
هربار باریدم...
هم بغض و بارونا...
دستاتو کم دارم... تواین خیابونا.
هرگوشه این شهر..
توهر پیاده رو...
هربار حس کردم این جای خالی رو:))))
مثل یه دیوونم دلتنگ و بارونی...
اشکام سر میره... توهر خیابونی قلبم ترک خورده حال بدی دارم...
هیچوقت نفهمیدی....من دوستت دارم!... "
"رضا صادقی " ≡دوستت دارم ≡
اشکامو پاک کردم و زدم کنار...
داشتم میترکیدم!
لعنت بهت حامد!
لعنت بهت که سنگدلی بهت نمیاد!
بهت نمیاد دل بشکونی!
قضاوت کنی!
دورکنی منو از خودت!
میتونی؟
آره میتونه!
تونست که من الان تو این وضعیتم !!!
آب معدنی رو برداشتم و سر کشیدم..
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_262 لباس مجلسیه رو با لباسای بیرونم عوض کردم و پرتشون کردم رو زمین... ک
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_263
#راوی
چه بلایی سر پسر دل نازک و عاشق آمده بود؟!
_دلتنگی امونت نمیده؟
_چه تیپی هم زدی!
_فکر نمیکردم انقدر دوسش داشته باشی!
قصد رسواکردن دخترک را داشت؟!
گویی قلب دخترک هزارتکه شده بود!
توان ایستادگی در مقابل اورا نداشت !
چکار میکرد؟
از کجا شروع میکرد؟
از اینکه چرا بااو سرد شده؟
یا ازینکه چرا نان حرام وارد زندگی اش شده؟
یا شاید هم.... چرا بعداز مرگ فرشته کوچک شان دیگر مثل قبل نشدند!؟
تغییر انسانها خوب است!
آن هم برای حل یک مشکل!
اما گاهی اوقات خود تغییر کردن مشکل ساز است!
تغییر ناگهانی حامد کار دست دخترک میداد!
دیر یا زود!...
اما کارش به زودی به بن بست میخورد!
میفهمید که دخترک قصه مظلوم تر وپاک تر از این حرفاست ک حتی بخواهد خیانت را به زبان بیاورد!
اما کاش دیر نشود!
دیر نشود فهمیدن اینکه فرشته کوچکشان قرار است به این دنیا پا بگذارد!
و هنوز هم پدر و مادر آن جنین ، آرام و حامد اند!
دل نازک شدن دخترک بی دلیل نیست!
فرشته کوچکی که در وجود مادرش شکل گرفته بود ، کار خودش را کرده بود!
پدر آن فرشته ، چه بر سر مادر بی گناهش آورد؟
مادری که تمام وجودش گرم بود به همان فرشته کوچک...
اما فرد نحس و کینه ای قصه ما قصد رها کردن آرام را داشت؟!
نداشت!
نمیتوانست خوشبختی آرام را ببیند و انتقام خون مادرش را نگیرد!
هرچند میدانست آرام هیچ نقشی در قتل مادرش ندارد!
اما او بویی از انسانیت نبرده بود!
دست به هرکاری میزد ...
یا خوشبختی ...یا حامد...و یا فرشته کوچکش را از دخترک مظلوم بگیرد!
کشتن حامد برایش راحت بود!
اما تیم حامد زرنگ تر از او بودند و سریع از قضیه بو بردند!
فرشته کوچولویش چی؟!
او هنوز زنده بود و مادرش در عالم غفلت و بی خبری به سر میبرد!
کاش ارسلان بیخیال شود و آرام را لحظه ای با مشکلات و غم و دردهایش رها کند!
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_263 #راوی چه بلایی سر پسر دل نازک و عاشق آمده بود؟! _دلتنگی امونت نمیده
فرشته کوچولو حامد و آرام زندست:))))))))؟؟
.
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_264
#آرام
با تیر کشیدن زیر دلم به خودم اومدم...
سنگینی جسمم کلافم کرده بود!
حتی نمیتونستم تکون بخورم!
اونقدر از جونم سیر شده بودم که حتی پیگیر شکم برآمده م که بعدار سقط اینجوری شده بود ، نبودم!
ترسیده بودم و حتی به رادین هم چیزی نگفتم...
دروغ چرا...
دوست داشتم لحظه های زندگیم زودتر به پایان برسه !
چرا ک... نه حامدی وجود داشت ...
و نه عشق و عاشقی!.
دلم به بچه ای خوش بود که دوروزه با اومدنش شد تموم امیدم!
زندگیمون روبه راه شد و تموم مشکلامون حل شد !
اما با رفتنش...
خیره شدم به ماشین هایی که سرعت بالای ۸۰ تا داشتن و تو دوثانیه از دیدم محو میشدن...
#فلش_بک_به_گذشته
+حامد؟
_جوووون.
+مرض!
زدیم زیر خنده که گفتم:
+اسم پسر هم وزن اسم خودم انتخاب کردی ؟
_چرا باید اسم دختر هم وزن اسم تو پیدا کنم؟
+عزیزم من گفتم پسر نه دختر!
_کر نیستم شنفتم.
+کری وگرنه اسم پسر انتخاب میکردی!
_اسم دختر...اوممم...
+باز گفتی دختر!
_چون من دختر دوست دارم!
+ولی من پسر میخام!
_مهم نیس تو چی میخای!
+یعنی چی؟
_چون من دختر میخام!
+مهم نیست...من حس میکنم بچم پسره!
دراز کشید رو مبل و ساعد دستشو رو چشماش گذاشت...
_پس من نمیخامش!
+انقدر منو حرص نده !
بچت کج و کوله میشه!
_نه بچم شبیه باباش میشه خیالم راحته!
جیغی زدم و بالشتو پرت کردم سمتش..
+کثافط بز!
خنده مردونه ای کرد و سرشو روی پاهام گذاشت...
خیره شد بهم و باذوق گفت:
_شوخی کردم!
دختر دوست دارم ...
چون یکی مثل خودت اما کوچیک شدش قراره ناز کنه .. دلبری کنه!
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_265
لبخند محوی زدم...
+خب...اسمشو چی بزاریم؟!
دستمو گرفت و روی سینش گذاشت..
قلبش از شدت هیجان و ذوق درحال ترکیدن بود!
لبخندی زدم و اون یکی دستمو رو صورتش گذاشتم...
_تابان !
+چی؟
_تابان ! خیلی قشنگه !
آرام...تابان ...
+اره .. قشنگ و دلبرونه ست... ولی...
ولی به اسم تو نمیخوره!
_میخوره... حامد...تابان...
تو چیکار به این داری؟
گفتی هم وزن...منم انتخاب کردم!
+خب اسم پسر؟
_آرمان !
+هییی! آرمان....عسیسمممم...
_مرض... تابان ...آرمان.... بیا ! جفتشم هم وزن تو شد ...
خندیدم و خیره شدم بهش...
__
#فلش_بک_به_حال
کاش هنوزم سربه سرم میزاشت !
چیشد که انقدر نسبت بهم بی اعتماد شد؟
انقدرسرد شد و درآخر دور شد و کنار کشید!
مگه حامد نگفت نمیزارم آب تو دلت تکون بخوره؟!
آخ که دلم داشت میترکید!
فقط میخواستم پناه ببرم به آغوش بی هیاهوش!
آغوشی که هروقت دلم میگرفت امن ترین جا برای آروم شدن بود!
من کی وابستش شدم؟
عاشقش بودم...
اما اینقدر نه!
عاشقش بودم ک باهاش ازدواج کردم!
اما وابستگی تا این حد... برام قابل هضم نبود!
گوشیمو برداشتم و ب ساعت نگاهی انداختم...
با دیدن 17:38 دقیقه چشمام گرد شد ...!
چقدر زود گذشت!
توجهی به 12تماس بی پاسخ از رادین نکردم و راه افتادم سمت سایت...
سایت اینجا از سایت تهران بهتر و آرامش بخش بود!
یه حیاط مثل همون حیاطی که تو تهران بود.... داشت...
اما اینجا دلباز تر و بهتربود!...طوری که منبع آرامش من شده بود...!
همه چی به ذهنم خطور میکرد!
حامد...
بچه....
رادین..
مریضیش!
نبودش تواین چندماه!!
ماموریت!!
اتفاقی که قرار بود بیوفته و...
جدایی که بهش فکر میکردم!
جدایی قانونی من از حامد!!
سلام از منی که دارم میرم چشم پزشکی🥲:)
دعا میکنید دیگه😂😂؟
که کمتر چشام کور شده باشه🙈
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
سلام از منی که دارم میرم چشم پزشکی🥲:) دعا میکنید دیگه😂😂؟ که کمتر چشام کور شده باشه🙈
نمره چشم یک و نیم بده؟🗿🗿🗿
1.700 پول عینک دادیم🙂💔.