﹝#ایـده🌸🌿﹞ هفت روش سرمایه گذاری روی خود↭🚖🍓 روتین داشته باش🧼 ساعت خوابتو تنظیم کن⏱ غذای سالم بخور🌮 مدیریت زمان داشته باش💁🏻‍♀.↝ بیشتر سفر کن🚝 اموزش ببین💛🥤 . ! حساب کتاب داشته باش↭🏀. ⸼࣪  @CafeYadgiry💕

لعنت به این درسا : 😂🥺 #پیشیک #درسی @CafeYadgiry🌕

"دخترای با کلاس چجورین؟👩🏻‍🦱❤️‍🔥" 🙆🏻‍♀↬زود قضاوت نمیکنه. 🗣↬شنونده‌خوبیه‌و وسط‌حرف‌بقیه نمیپره. 🎯↬شکست رو فقط یه تجربه میبینه و روش های دیگه رو برای رسیدن به هدف امتحان میکنه. ✨↬فقط در حال رویابافی و آرزو کردن نیست و برای رسیدن به اهدافش تلاش میکنه. ❌↬همیشه در حال راضی نگه داشتن دیگران نیست . 🤍↬میدونه چقدر ارزشمنده و با آدم ها و رفتارهای سمی کاری نداره. #ایده #توصیه @CafeYadgiry🌻

واهاییییی🥺🦦. #بک_گراند @CafeYadgiry🌲

چطور وزن کم کنیم بدون اینکه رژیم بگیریم ‹.🫐🤎.›↭. #ایده #توصیه - موقع غذا خوردن خوب غذا رو بجویید .🍦🚌. ꒲ - قبل غذا یک لیوان آب بنوشین .🦑🍬. ꒲ - سالاد رو به وعده غذایی تون اضافه کنید .🧸🌱. ꒲ - روغن سرخ کردنی رو از غذاتون حذف کنید .🧋🍡. ꒲ - به اندازه کافی و به موقع بخوابید .👗💛. ꒲ @CafeYadgiry🍓

پروف برای دخملای‌خاص📸🥺. #پروف @CafeYadgiry😻

#توصیه #ایده #درسی چطوری نمره مونو جبران کنیم 😎 ۱.سوالات امتحان قبلیتو چک کن 💧💛 ۲.اشتباهاتتو رفع کن و حل تمرین کن☺️🌱 ۳.هیچوقت وقتتون بی دلیل حدر نده😋❤️‍🔥 ۴.نت برداری کن حتا اندازه ۱ صفحه🙃🗿 ۵.از مداد وماژیک و کاغذ رنگی استفاده کن🧘‍♀🏆 ۶.و کتاباتو مطالعه کن😜🔥 در نهایت برای هر درس ۱ روز بسه! @CafeYadgiry♥️

عادت های معجزه گر !!!! : #انگیزشی #ایده @CafeYadgiry⛅️

ضریب هوشی من و رفیقم:😂 #فان #فیلم‌وسریال @CafeYadgiry🫀

قابلیت اینو دارم همین الان درحالیکه فیلم گردن زنی میبینم عر بزنم ؛ @CafeYadgiry❤️‍🩹

سلاممممممم بعداز دوروز🗿😂. خدایی محو شدم من یدفه ای...میدونم...اما امشب از دلتون درمیارم😎😂. چون بنده درحال تیکه تیکه شدن توسط فشار درساهسدم.🤓✅

•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_275 غذارو پرت کرد رو پام و درحالی که سعی میکرد صداشو کنترل کنه گفت : _ولت نمیکنم ! تا نگی اون سگ صفت چه گkوهی خورده ولت نمیکنم ! داد زدم : +تهمت زده ! دلمو شکونده ! میگه هرزه ام ! میگه دوسش نداشتم و باهاش ازدواج کردم ! میگه عاشق اون مرتیکه عوضی ارسلانم!!! میگه بچه ازمن نیست ! هقی زدم که دندوناشو بهم فشرد و سرمو رو سینش گذاشت... _هییییش..! متوجه دستای مشت شدش شدم... اما به روی خودم نیاوردم... سخت بود! خیلی سخت بود! شنیدن حرفایی از کسی که دوسش داری که دلتو به آتیش میکشه خیلی سخته! ولی من به خودم قول داده بودم! قوی باشم! تازه اولشه! بی محلی و عذاب دادنای حامد هنوز مونده! با تیر کشیدن پهلوم آخی گفتم ... +من میرم پشت ... دراز بکشم! _برو ! پیاده شدم و خواستم سوار شم که پرده سیاه رنگی چشمام رو پوشوند.. دستمو رو شکم برآمدم گذاشتم و تکیمو به ماشین دادم... _آرام بیا دیگه! +ص...صبر کن ! لرزش صدام باعث شد رادین از ماشین پیاده بشه... _چته تو! چرا رنگت پریده! حالم بهم ریخته بود و زیردلم مدام تیر میکشید.! سرگیجه و سردرد رو هم از چشم گرسنگی و دل ضعفم میدیدم! نشستم تو ماشین که بعداز چنددیقه رادین با کلی خوراکی نشست پشت رول... _شیرکاکائو و کیکش رو همین الان باز میکنی میخوری... بعدش غذاتو میخوری....بیا ....بگیرشون اینجا شلوغه.... پلاستیک و غذاهارو ازش گرفتم و بدون لجبازی شروع به تغذیه شدم... خب گشنم بود! اگ لج میکردم راهی بیمارستان میشدم!

•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_276 #دوروز_بعد +برو قربونت‌ب...برم ...مراقب خودت باش! _خواهرمن چرا لج میکنی ! بیا بریم خونه خودمون! +نگران نباش ! چیزی نمیشه! برو خسته ای ! خدافظ! دستی تکون داد و بعدازچند ثانیه از دیدم محو شد... چشمای خستش یک دیقه هم از جلو چشام کنار نمیرفت! آخ رادین ! آخ که پاسوز من شدی! یک لحظه هم عذاب وجدان ولم نمیکرد و مدام خودمو سرزنش میکردم! ساکمو برداشتم و کلیدو انداختم به قفل... وارد خونه شدم با دیدن وایب خونه تموم خستگی تو جونم موند! خونه حسابی به هم ریخته و کثیف ! و لباسای حامد روی مبل ها ولو بود! ساکمو رو مبل گذاشتم و درو بستم... نگاهی به همه جای خونه کردم و بادیدن شعله روشن گاز اخمی کردم... سمت گاز رفتم تا خاموشش کنم که باصدای حامد خشکم زد : _خاموشش نکن! میخام چایی بخورم! +س...سلام ! _چه عجب! ازش دل کندی ! دستاشو تو جیبش کرد و سرتا پامو برانداز کرد که درآخر نگاه خیرش روی شکمم موند! مانتومو کشیدم جلو و معذب گفتم: +م...من برم ل..لباسامو ع..عوض کنم! _عه ؟ لباس هم داری مگه تو؟ برگشتم و اخمی کردم... +منظورت چیه؟ _گفتم شاید لباسات تو خونه خودت باشه! +آ...آره ! لباسام اینجاست...! یا همون خونه خودم ! پوزخندی زد... _اوووو نه بابا؟ جدی اینجا خونه توئه؟ تو گور داری که کفن داشته باشی؟ لبمو گاز گرفتم و با حرص کیفمو برداشتم... وارد اتاقم شدم و درو قفل کردم... دستی به صورتم کشیدم و اکسیژن رو وارد ریه هام کردم... این تازه اولش بود! باید قوی باشم! باید ! حامد حق داشت! آدم نادونی که توی جهل و غفلته و خودشو زده به خواب رو نمیشه بیدار کرد! مثل گل بنفشه ! همونقدر غافل و نادون!

••⛅️🌱•• +حیف است که امروز هم همان کسی باشی که دیروز بودی! پس از همه توانت‌، برای بهتر شدن استفاده کن...!(: ˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#پروف #انگیزشی @CafeYadgiry🫀

‌⤹.' #ایده ‹.🍊🧡.› .'⤸.⬚. #کادو #تفلد🤓 کادو تولد🎂🎈 +عروسک کوچیک🧸~ +ساعت دیواری یا رو میزی🕰~ +پلوراید عکساتون📸~ +شیشه گلکسی🔮~ +ریسه💡~.~ +گل مصنوعی یا طبیعی💐~ +عینک🕶~ +ادکلن خوشبو🌸~ +زیور آلات دستنبد،پابند💍~ +لوازم آرایش اگه آرایش میکنه💅~ +کتاب📚~ +ست های دوستی مثل دستبند،لباس،گردنبند🔗~ @CafeYadgiry♥️

پروف‌برای‌عاشقان‌دریا:)))) #پروف @CafeYadgiry🫐

«آدم‌ کسی رو که بیشتر از همه دوست داره زودتر از دستش ناراحت میشه . . این حساسیت از دوست داشتن زیاده ؛ پس لطفا درکش کن نه ترکش 👀🌿» #توییت بفرست براش💘. @CafeYadgiry🌗

اسرائیل : وقتی ایران حمله میکنه ؛😂 ایران: وقتی اسرائیل حمله میکنه ؛🤣 مردم نطنزی داریم ما🧸. #فان @CafeYadgiry🤓

آره خلاصه ... :) به قول معروف : آن که میخندد غمش بی انتهاست!🤍🖤 #توییت #پروف @CafeYadgiry🧸

#توصیه #ایده اینجوری‌ جذاب ترے😉🎒 • سحر خیز باش👒⛅️ • خودتو مهم بدون 😌🌸 • حرفی‌که مطمئن نیستی نگو🗣🌱 • مهربون باش👧🏻💄 • روتین روزانه داشته باش 🧸📅 • به مد و به روز باش🌸💝 ‌ @CafeYadgiry💕

هییق😭. کیسانهههه:) میگه: یکی از سختی های بزرگی که ما تو کار کشیدیم پشت موتور روترک ایشون نشستن بود!😂(دارا ) #ازسرنوشت #هاشم #سهراب @CafeYadgiry💕

قانون‌جایگزینی:) #کاربردی #درسی #توصیه @CafeYadgiry🤸‍♂

‹ معنـے‌‌انواع‌‌رنـگ‌ها ›🤔 .↓ · · • • • • • • · ·❃· · • • • • • - مشکی 🖤: قدرتمند و جسور،رنگ مشکی بیشتر نشانگر رسمی بودنه ‹.🌚.› - نارنجی🧡 : سرزندگی و صمیمیت،استفاده از رنگ نارنجی اعتماد بنفس و انرژی فرد رو نشون میده ‹.🥜.› - قرمز❤️ : اشتیاق،عشق، قدرت و هیجان،رنگ قرمز سرشار از انرژیه ‹.🥤.› - سفید🤍 : پاکی وخلوص بخشندگی،سفید مارو معصوم و پاک و بسیارشیک نشون میده ‹.☁️.› - آبی💙 : آرام و صمیمی،آبی مارو آروم و مورد اعتماد نشون میده ‹.🦋.› #دانستنی @CafeYadgiry♥️

•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_277 لباسامو از تو ساک درآوردم و با لباسای تنم عوض کردم... اتاقو مرتب کردم که سردرد وحشتناکی سراغم اومد... سنگینی جسمم داشت عذابم میداد! انگار وزنه بهم وصل بود! سمت آشپزخونه قدم برداشتم و در تک تک کابینت هارو باز و بسته میکردم تا شاید مسکنی پیداکنم! اما بی فایده بود... داخل یخچال هم جز چهارتا آب و ترشی و آبلیمو چیزی نبود! _گشنه ای چرا در کابینتارو به هم میکوبی هی ! اخمی کردم و دستمو رو شکمم گذاشتم... +گ...گشنه نیستم ! م...مسکن می..میخام ! نیشخندی زد و گفت؛ _ر..را...راست میگی؟ خیره شدم بهش و اشکمو پس زدم... منو مسخره میکرد؟ لکنتی که باعث و بانیش وجود خوده عوضیش بود رو مسخره میکرد؟ نفس عمیقی کشیدم و نگاهمو ازش گرفتم... نیشخند کنار لبش عمق وجودمو میسوزوند! بی اعتنا از کنارش خواستم رد بشم که مچ دستم اسیر دستش شد! کنار گوشم لب زد: _خیلی خودتو بالا میگیری! تموم شد اون زمانی که من ناز میخریدم و هرچی میگفتی فقط چشم میشنیدی! عشق و علاقه منو نسبت به خودت اشتباه برداشت کردی و فکر کردی هرغلطی که بخوای میتونی بکنی ! ولی اینم اشتباست! نمیتونی! حلقه دستش دور دستم هرلحظه سفت تر میشد و درد من بیشتر! +و..ولم کن! _میخام نتایج دست گذاشتن رو غیرت یه مرد رو بهت بگم تا یاد بگیری! دستمو کشیدم و سریع به اتاقم پناه بردم... نشستم پشت در و دستمو گاز گرفتم و تموم جیغ و داد های نکرده رو بی صدا خالی کردم! اشکام باهم مسابقه گذاشته بودن و گویی سیل راه افتاده بود! تنها کارم لعنت فرستادن و نفرین حامد بود! اما نه!... بازم من احمق دلم نمیومد نفرینش کنم تا دلم خنک شه!