•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_283
بی توجه به چهره مبهوتش ؛ پتورو کشیدم رو خودم...
اونقدری حوصله نداشتم که بخوام باهاش بحث کنم!
لجبازی کنم!
اینجوری برای خودمم بهتر بود!
کمتر عذاب میکشیدم!
میزان وابستگیم کمتر میشد!
بالاخره باید ازش جدا میشدم!
با فکر طلاق بغضی وسط گلوم گیر کرد ..!
میتونستم؟تحمل کنم این جدایی رو؟
نه نمیتونستم!
_سلام سلام آرام خانوم چطوری؟
رو کردم سمت پرستار...
+سلام مهیا خانوم خ..خوبی؟
_قربونت ...مامان کوچولو این دکترت دهن مارو سرویس کرد ...!
سعی کردم انرژی منفی رو منتقل نکنم بهش!
برای همین لبخندی زدم و گفتم:
+چرا باز؟
رادین: حتما نمک زیاد خورده!
وای وای...خانوم نمیدونید چقدر نمک میریزه!
_مگه غذاهم میخوره؟
رادین لبخندش رو لبش خشک شد که گفتم:
+چه ربطی داشت اصن؟ خب ن..نگفتی براچی گیر داده ب..باز؟
_اهم..آره داشتم میگفتم...
رادین سمت یخچال رفت و آب معدنی برداشت...
_خانوم دکتر گفتن که تغذیه نامناسب داری... اون فسقلچه هم ازکجا باید تغذیه کنه جون بگیره؟
اخمی کردم ...
+کدوم ف..فسقلچه؟
_واااا ! یعنی تو نمیدونی بارداری؟
ناباور بهش خیره شدم که آب از دست رادین افتاد!
+ ب ..باردار بودم و..ولی ..!
ولی سقط شد!.!!!!!
_چی؟
بچت صحیح و سالمه !
نگاه کن!!!
ورقه ای که از سونوگرافی دستش بود رو نشونم داد...!
+غ...غیرممکنه ! د..دکتره خو ....خودش گفت س..سقط شده!
م..مگه نه رادین؟؟
رادین هم شوکه به من خیره شده بود!
_ببین من نمیفهمم چی میگی !
خلاصه که حواست به خودت باشه!
خیلی باید مراقب باشی!
بای....دیگه اینجا نبینمت ها!.
تا روز زایمان!
بای بای ...
دستمو رو شکمم گذاشتم وبه ورقه ای که برای سونوگرافی بود ؛خیره شدم !
+الهی بگردم !!!!!!!
هقی زدم که رادین اومد سمتم....
سرمو به آغوش گرفت و زیرلب زمزمه کرد:
_حامد ! به حامد بایدبگیم!
+نه !
خودمو ازش جدا کردم و پشت دستمو به صورتم کشیدم:
+رادین هی...هیچی بهش نگو ! توروخدا نگو !
اگه بفهمه بچمو ازم میگیره!
مگه نگفتی هیولاست؟
پس هیچی نگو!
جون من! ب..باشه؟
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_284
سری تکون داد که بلند شدم...
_صبر کن ...
رادین بیرون رفت و بعداز چنددیقه بامهیا اومد..
سرم رو از تو دستم کشید که لبمو گاز گرفتم...
+مهیا خدافظ!
_خدافظ قربونت برم!
دستمو به بازوهای رادین گرفتم ...
سمت حیاط آروم آروم قدم برداشتیم که باصدای حامد میخکوب شدم!
_کجا به سلامتی؟
خواستم چیزی بگم که رادین سوییچو جلو چشمام گرفت !
رادین : هوا سرده ! برو توماشین بشین تابیام !
باصدای لرزون لب زدم:
+ر..رادین ب..بهش نگو !
ج..جون من!
حامد اخم غلیظی کرده بود که نگاهمو دوختم بهش!
با دیدن نگاه خیره م، کم کم اخماش باز شد!
دلتنگ بودم؟
نمیدونم!
شاید!
اما هرچی که بود داشت وجودمو آتیش میزد!
سیر نمیشدم از تماشای چهره محزونش!
دلش یه چیز میگفت و چشماش یه چیز دیگه!
_آرام !!! ماشین !
نگاهش رو دزدید که
سری تکون دادم و پاهای بی جونم رو به حرکت دادم...
نشستم تو ماشین و چشم دوختم بهشون!
تنها شانسی که آوردم این بود که رادین ماشینو روبروی حیاط پارک کرده بود!
کلافگی حامد از دور مشخص بود!
مدام دستشو به موهاش میکشید و راه میرفت!
سرمو به شیشه تکیه دادم و بیخیال چشمامو بستم...
دوسم نداشت؟!
برای همین؛ انقدر تقلا میکرد تا نگاهش رو ازم بگیره؟
یا برعکس این بود؟
دوسم داشت و میخواست امتحانم کنه؟
چرا با دل بیچاره من بازی میکرد؟
اگر نداشت علت محبت های ناگهانیش چی بود؟
هرچی که بود برام مهم نبود!
چون من یه فرشته داشتم!
دختر و پسرش مهم نبود...
فقط التماس خدا میکردم که سالم باشه!
همین!...
سلام ازمنی که یادم رفته لباسای فرم مدرسمو بشورم:))))
🥲😂
طنز درعین حال غمگین...
[ موقعی که بي حوصله ايم چیکار کنیم🐧💕 ]
✺ مدل موهاتو تغيير بده🥣
✺ ديزاين و دكور اتاقتو عوض کن💛
✺ يه رقص جديد ياد بگير🍉
✺ چیزای جدیدو جالبو امتحان کن🍐
✺ کمی برو بيرون💕
✺ دوچرخه سواری کن🍹
✺ اهنگ گوش کن و باهاش بخون🌈
✺ یاد بگیر ساز بزنی🍕
✺ با دوستات تصويري حرف بزن💜
✺ باهاشون برو بيرون شام بخور🍒
✺ نقاشی بکش⛅️
✺ سعی کن شعر بنویسی🍪
#توصیه
#ایده
@CafeYadgiry🫀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی یکی میگه چرا انقدر استوری میزاری: +فشار بخوررر! ج&ر بخوووور😌😂.
#سوگنگ
@CafeYadgiry🫀
من پولدارترین آدمای شهرو دیدم که
یه ماشین ساده سوار میشن!
خیرترین آدما که کسی نمیشناستشون
عاشق ترین آدمایی که حتی یه استوری
واسه هم نمیذارن!
و با معرفت ترین آدمایی که دم از دوستی
و رفاقت نمیزنن!
خلاصه میخوام بگم چیزای واقعی
هیچ وقت نمایشی نیستن🙂
هیچ وقت گول ظاهر آدما رو نخورین!!!
#توییت
@CafeYadgiry❤️🩹
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_284 سری تکون داد که بلند شدم... _صبر کن ... رادین بیرون رفت و بعداز چند
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_285
بعداز چنددیقه حضور رادین رو کنارم حس کردم!
استارت زد و راه افتاد...
نگاهی به آینه انداختم که با دیدن ماشین حامد پشت سرمون اخمی کردم...
+ا...این براچی داره میاد د...دنبالمون؟
_نگران نباش...!
اول میریم خونه خودت...وسایلتو بیارم...بعد میریم خونه!
سری تکون دادم و سکوت کردم....
تقریبا بعداز یه ربع رسیدیم...
_بشین من الان میام!
+ن..نه صبر کن! خودم باید بیام جمع کنم!
_اوکی... منم میام پس!
باشه ای گفتم و پیاده شدم...
حامد با اکراه کلید رو انداخت تو در و باز کرد...
اخمی کردم و وارد خونه شدم...
سمت اتاقم رفتم و کیف کولمو برداشتم...
لباسا و لوازمای ضروریمو گذاشتم تو کیف ...
+رادین؟؟؟
رادین بیا !
_جانم...
+بیا این کیف هارو ببر!
بریم؟؟؟
سری تکون داد ...خواستم از اتاق خارج بشم که دستی جلوم قرار گرفت!
_زود نیست برای رفتن؟
نگاهی به حامد انداختم که با دیدن اخم غلیظش لبمو گاز گرفتم...!
رادین: آرام بیا !
قصد قدم برداشتن کردم که باز دستشو جلوم گرفت...
رادین سمتش خیز برداشت که گفتم:
+بسه ! ولم کن میخوام برم !
مگه ن...نگفتی از زندگیت گم شم؟؟؟
دستشو تو جیبش کرد و گردنبندی جلو چشمام گرفت!
غرق زیبایی طرح خاص پلاکش شدم!
_یادگاری دادی ! وقت جبرانه !
بد برداشت نکن! فقط جبران!
گردنبند رو ازش گرفتم و
دستشو کنار زدم و همراه رادین از خونه زدم بیرون!
ازکی تاحالا سنگ دل شدم؟؟؟
دلم راضی نبود!
به عذاب دادنش!
ولی مدام فکر تلافی کردن بودم!
دیوونم میکرد با این کاراش!
بیخیال سوار ماشین شدم که رادین هم پاشو رو گاز گذاشت وحرکت کرد!
_واقعا نمیفهمم!!! به چیع این عوضی دل بستی!
اخلاق خوبش؟
ادب و احترامش؟
د آخه خواهر من!! با چه زبونی بگه ازت خسته شده؟؟؟
چرا دل نمیکنی ازش؟
خودت خسته نشدی؟
دستی به موهاش کشید ...
_یک ماه تا ماموریت مونده!
تواین یک ماه میشه کلی کارا کرد!
درخواست طلاقتو بده و تمام !!
+بسه رادین!
ت..تو نمیدونی تو دادگاه میپرسن که باردارم یا ن..نه؟
حامد ب...بفهمه من باردارم زندگی برا من و این بچه نمیزاره!!!
_دیوونه بازی بسه! خودم طلاقتو میگیرم !
خستم کردی از بس که منو کشوندی اینور اونور!
دندون قروچه ای کردم و جیغ زدم:
+دور بزن!
_چی؟
+گفتم دور بزن!
_چیشد باز!
همیشه یه چیزی هست
که آدم بِخاطِرِش اِدامه بده
بِهِش فِکر کُن
هَمیشه یه چیزی هَست:)♥️
#انگیزشی
#پروف
@CafeYadgiry🤌🏻😻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حقحقحقحق...✅😂.
همه بگید حقققق:)
#فان
@CafeYadgiry🤌🏻
من پریشان تر از آنم که تو میپنداری ؛
شده آیا ته ِیک شعر ، ترَک برداری؟
#شعر
#توییت
@CafeYadgiry🫂
15.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سوگنگازدخترایرزمیکارخوششمیاد😔😂. بچه ها با مقام کشوری رفتن دایرکتش🤣.
داستان سرسره ها :
#سوگنگ
@CafeYadgiry🕶
ترفندای خفن و بدرد بخور ‹🍥🎀›
#ایده #توصیه #ترفند
↜وقتی یه درسی میخونین تظاهر کنین که معلمین و باید برای يسری بچه تدریسش کنین اینجوری راحت تر توی ذهنتون میمونه🧠
↜گوش دادن به آهنگ مورد علاقتون قبل خواب باعث میشه صبح بهت و پرانرژی تر از خواب بیدارشین و حتی خواب بهتری داشته باشین🥯🌼
↜اگر اطرافتون رنگ زرد باشه باعث میشه تمرکزتون بالا بره💛🙂
↜علم روانشناسی میگه وقتی ناراحتين اصلا نخوابین چون بیشتر باعث میشه اون حسبد توی مغزتون بمونه ونتونین فراموشش کنین🧵🫐
↜اگه احساس خواب آلودگی میکنیدچند بار نفستون رو حبس کنید و آروم آروم با شمارش نفستون رو آزاد کنید🍩✨
↜اگه میخواین موضوع بحث رو عوض کنید وقتی طرف مقابلتون حرف میزنه با وسایل اطرافتون بازی کنید اینطوری شخص میفهمه که شما از حرفاش خسته شدین🍄💗
@CafeYadgiry♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آبدریاچجوریشورمیشهپس؟🗿😂.
اصولا ایکس یاصفر میشه یا یک یا دو....
نصف نمره رو فرشاد میگرفته🤓.
#سوگنگ
@CafeYadgiry😻
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_285 بعداز چنددیقه حضور رادین رو کنارم حس کردم! استارت زد و راه افتاد...
•{#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_286
کیفمو پرت کردم سمتش و
با صدای تقریبا بلندی گفتم:
+مگه من گفتم دچار بدبختی های من بشی؟
نشو !
به جهنم!
یه بار دیگه دخالت کنی من میدونم و باتو!
رومو ازش برگردوندم و با چشمای اشکی به بیرون خیره شدم...
گاهی اوقات یه حرفایی میزد که پشیمون میشدم از تکیه کردن بهش!
دستمو مشت کردم و جلوی دهنم گذاشتم تا جیغ نزنم!
قابلیت این رو داشتم ک بشینم وسس خیابون و زار بزنم و عقده هامو خالی کنم!
خسته بودم از فکر کردن...
چشمامو روهم گذاشتم و دستمو رو شکمم ب حالت نوازش وار کشیدم !
امیدوارم تو زندگیمو تغییر بدی و حالمو خوب کنی مامانی!!!!!.
تنها امیدم ب همین بچه بود!
خدامیدونه چقدر صبرم شارژ شد !!!
حاضر بودم همه سختی هارو به جون بخرم ولی فقط این بچه سالم باشه!
_ارام؟
دستی به صورتم کشیدم که
پوف کلافه ای کشید و دستشو سمت ضبط برد و آهنگی رو پلی کرد!...
"تو درو دیوار هرچیو پرت نمیکردم...تواگه دوسم داشتی!
الان اینا اینجوری حرف نمیزدن...تواگه دوسم داشتی ...!!
اینهمه از حرص تو قلب نمیشکستم...تواگه دوسم داشتی!!
دورخودم هرکیو جمع نمیکردم...
تواگه دوسم داشتی!!!
باخودم ببین چیکار کردم...
دلم تنگ شده معلومه از قیافمم...
یکاری کردی شبا سیاه تر شن!!
نمیدونم اینا کین اصلا دورم..
دیگه حتی درنمیاد اشکم...
همه الکی و نقشن...
تازه داره میاد دستم... نباشم دیگه زیاد ازحد:))
تو درو دیوار هرچیو پرت نمیکردم...
تواگه دوسم داشتی!
الان اینا اینجوری حرف نمیزدن...تواگه دوسم داشتی!!
اینهمه از حرص تو قلب نمیشکستم...تواگه دوسم داشتی!
دورخودم هرکیو جمع نمیکردم تو اگه دوسم داشتی!
شاید لیاقتت بیشتر بود شاید اونی که خواستی نیستم اون..
کی چشماتو میبست روم اونی که گفتی میشم کو پس؟؟
چقدر حرفه تو گلو من چقدر پیر شده درونم...!!!
فقط دنبال بهونم برم اینجا نمونم...!!!!!!
تو درو دیوار هرچیو پرت نمیکردم تو اگه دوسم داشتی:)))
الان اینا اینجوری حرف نمیزدن تو اگه دوسم داشتی!!!
این همه از حرص تو قلب نمیشکستم تو اگه دوسم داشتی!:)
دور خودم هرکیو جمع نمیکردم تو اگه دوسم داشتی!!! "
~علی یاسینی ~
سنگینی نگاه رادین اذیتم میکرد!
+چیو میخوای ببینی ؟
گریه کردنمو؟
نترس !
من دیگه برای اون عوضی اشک نمیریزم!
_اوکی ! من کاریت ندارم ! دستتو مراقب باش!
مشتمو آزاد کردم و با تیر کشیدن کف دستم قیافم مچاله شد!!!
گردنبندی که حامد داده بود رو تو مشتم گرفته بودم و فشار میدادم!
خیره شدم به گردنبند...
طرح خاصی داشت و اول اسمم حک شده بود!
در پلاکو باز کردم که عکس خودش بود!!
تحفه !
انگار چی هست که عکس خودشم زده!
نامرد عوضی!!!!
" دلـاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• #قلم_N #part_286 کیفمو پرت کردم سمتش و با صدای تقریبا بلندی گفتم: +مگه من گفتم دچار
Ali Yasini - Age Dusam Dashti (320).mp3
5.69M
~تواگه دوسم داشتی:)))~🤍🖤
~ علی یاسینی ~🖤🤍
#آهنگ
@CafeYadgiry🎧
↻دائماًدرزنـدگۍچـونساحلۍآرامبـٰاش "
تـٰاچنـاندریآبمـٰاندبیقـرآرتهرکسی🫀
#انگیزشی #بک_گراند #پروف
@CafeYadgiry🤍💚